در سرزمین عرفات خدا به ابراهیم (ع) می‌گوید اسماعیل (ع) را باید فردا قربانی کنی

ابراهیم (ع) به خانمش گفت: فردا باید این بچه را خودم سر ببرم.

به ابراهیم (ع) می‌گویند خودت باید فرزندت را ذبح کنی می‌گوید: چشم

غروب عرفه بود. رسول خدا صلی‌الله علیه و آله از صحرای عرفات خارج می‌شدند و به سمت مشعر در حرکت بودند. مردها جلو و زنان عقب حرکت می کردند.

یک جوانی در جمع آقایان مدام به عقب برمی‌گشت و جمعیت خانم‌ها را نگاه می‌کرد.

پیامبر صلی الله علیه و آله نیز می‌دانستند که محرمی با او همراه نیست.

نقل است که یکی از شیعیان امام باقر علیه‌السلام به مدینه می‌آمد تا امام را ملاقات کند.

خودش می‌گوید: از دور دیدم که در یک مزرعه‌ای نزدیک مدینه یک آقایی زیر آفتاب سوزان کار می‌کند. با خودم گفتم: می‌روم و به او می‌گویم: از خدا بترس! برو استراحت کن! همه رفته‌اند و استراحت می‌کنند ولی تو در این گرمای کشنده تابستان، آبیاری می‌کنی.

پیامبر می‌فرماید: «قَولُ الرَّجُلِ للمرأةِ: «إنّي اُحِبُّكِ» لا يَذهَبُ مِن قَلبِها أبدا»
مرد اگر به خانمش بگوید دوستت می‌دارم این سخن هیچ‌گاه از قلب زن خارج نمی‌شود.

* در مدینه و مکه دنبال چیزی بگردید که در شهر و دیارتان گیر نمی‌آید.

دنبال چیزی بگردید که در ایران نیست.

طراحی و پشتیبانی توسط گروه نرم افزاری رسانه