در بصره، هارون‌الرشید، آقا موسی بن جعفر را سپرد به نوه‌ی منصور دوانیقی که زندان بود. بعد از گذشت بیش از یک سال، نوه‌ی منصور دوانیقی پیغام داد برای هارون‌الرشید که آقا را تحویل بگیر که دیگر من مسئولیتش را قبول نمی‌کنم. این را چرا زندان کرده‌ای؟ ما از این آقا، جز عبادت، جز راز و نیاز، جز اخلاق، چیزی ندیدیم. این را برای چه زندان آورده‌ای؟؟

 

در یکی از زندان‌های در بغداد، هارون، زنِ خواننده‌ای آورد در سلول و گفت آوازه‌خوانی کن و رقاصی کن و شکنجه‌ی روحی به موسی بن جعفر بده. این خانم آمد. تا عبادتِ موسی بن جعفر را دید، بعد از مدتی آمدند گزارش برای هارون ببرند، دیدند این زن هم صورت روی زمین گذاشته و مرتب می‌گوید: سُبّوحٌ قُدّوس سُبّوحٌ قُدّوس سُبّوحٌ قُدّوس.

آن زندانبان وقتی آمد، آن خانم گفت من را ببرید پیشِ هارون، با هارون حرف دارم؛ این آقا را برای چه زندان کرده‌اید؟ گناهِ این آقا چیست؟ اصلاً تحولی پیدا کرد این زن. خب زندان‌های متعدد.

و آخرالأمر هم امام را مسموم کردند. یک یهودیِ لامذهبی مثل سِندی بن شاهک سپردند. سندی بن شاهک جمعیتی از بزرگان شیعیان را آورد که شهادت بگیرد که آقا، به مرگِ طبیعی یا با اجلِ طبیعی دارند می‌روند و بیمارند. آقا فرمودند من را مسموم کرده‌اند. این‌ها به من سم خورانده‌اند.

یک روز شیعیان بغداد آمدند دیدند درِ سلولِ حضرت باز است. خوشحال از این‌که امام را آزاد کرده‌اند؛ دیدند چهار غلام، بر سریری، پیکرِ مطهرِ موسی بن جعفر را دارند حمل می‌کنند و یکی هم به‌عنوان منادی، ندا می‌دهد: هذا إمامُ الرَّفَضَ: این امامِ رافضی‌هاست.

شما امروز بگردید ببینید قبرِ مأمونِ عباسی کجاست؟ قبر این دیکتاتورهای تاریخ کجاست؟ اما بارگاه با عظمتِ موسی بن جعفر که شیعه و سنّی با کمال ارادت می‌آیند در جوارِ حضرت و کسب فیض می‌کنند.

پیکرِ آقا را آوردند کنار پل بغداد و گذاشتند روی زمین. سلیمان جعفری، کفنیِ قیمتی آورد. اگر شماها نبودید، شیعیانِ بغداد ادب کردند و احترام کردند. آقا را تشییع کردند و تجهیز کردند و در قبرستان سادات قریشِ بغداد، همین جایی که قبرِ مطهرِ حضرت است، با احترام، موسی بن جعفر را به خاک سپردند.

سرِ شب تا به سحر گوشه‌ی زندان چه کنم

دل آشفته چو گیسوی پریشان چه کنم

به خدا آرزویم دیدنِ روی پسر است

سوختم من به خدا، ز آتش هجران چه کنم

بگوییم آقا، شما را مظلومانه مسموم کردند... اما شیعیان، احترام کردند. به پیکرِ شما اسائه‌ی ادب نشد و با احترام به خاک سپرده شد. اما سلام بر آن شهیدی که مُلقَی ثَلاثاً بِلا غسل و لا کَفَنی (بحارالأنوار، ج 45، ص 191). سه روز این پیکر، در برابرِ شعاع آفتاب رها شده بود. زینب آمد در کنار گودیِ قتلگاه یک جمله گفت: یومٌ عَلی صَدرِ المصطفی و یومٌ علی وَجهِ الثَّری. برادر! یک روز روی سینه‌ی پیغمبر جای تو بود و امروز بر خاکِ تفتیده‌ی کربلا... همه بگوییم یا حسین...

نظرات (0)

هیچ نظری در اینجا وجود ندارد

نظر خود را اضافه کنید.

  1. ارسال نظر بعنوان یک مهمان ثبت نام یا ورود به حساب کاربری خود.
0 کاراکتر ها
پیوست ها (0 / 3)
مکان خود را به اشتراک بگذارید
عبارت تصویر زیر را بازنویسی کنید. واضح نیست؟
طراحی و پشتیبانی توسط گروه نرم افزاری رسانه