روزی پیغمبر (ص) در اطراف مدینه با عدهای از مسلمانان در حرکت بودند. به یک جوان برخورد کردند. یک جوان عربِ چوپان بیسواد که نه دانشگاه دیده و نه حوزهی علمیه دیده بود و عمرش را به چوپانی و در بیابان گذرانده بود. رسولالله (ص) به او فرمودند: تو، خدا را میپرستی؟ عرض کرد: بله یا رسولالله، من مسلمانم.
فرمودند: دلیل تو بر خداپرستی چیست؟
دو تا حرف زد که پیغمبر (ص) خیلی او را تحسین کردند. گفت: یا رسولالله، شغل من چوپانی است و در بیابانها به دنبال گلهام میروم. در کار خودم، خدا را خوب شناختهام. سپس دلیل آورد و گفت: اَلْبَعْرَةُ تَدُلُّ عَلیَ الْبَعیرِ، وَاَثُر الْاَقْدامِ تَدُلُّ عَلَی المسیر. اَفَسَماءٌ ذاتُ ابْراجٍ: فضولات حیوانات که در بیابان میبینم، میفهمم که چه حیوانی از اینجا عبور کرده، جای پای حیوانات را که میبینم، نوع حیوان را شناسایی میکنم که گوسفند، گاو، شتر و یا حیوان دیگری بوده است. من از جای پای حیوان، نوع حیوان را میفهمم. از فضولات حیوان، جنس حیوان را میفهمم. آیا آسمان با این عظمت، زمین با این پهناوری و گستردگی، دلالت بر یک خالق مقتدر هستیآفرینی به نام خدا ندارد؟
(این را میگویند برهان علت و معلولی؛ اثر و مؤثر؛ از اثر، پی به مؤثر میبرد؛ چوپان بیسوادی است اما بامعرفت و موحّد)
پیغمبر (ص) رو کردند به مسلمانان و فرمودند: علیکم بدین الأعرابی: اگر دین هم میآورید، مثل این عربِ بیسوادِ چوپان، خداشناسِ خوبی باشید.
این هم کارِ عقل است. هیچ کجا مکتب نرفته و استاد ندیده است. بعضی میبینید، مدرک دکترا دارند اما در ابتداییترین مسائل دینی خودشان جاهل هستند. خدا یک سرمایهی گرانبهایی به تمام انسانها داده به عنوان قاعدهی لطف، به نام «عقل»، که بعضی از این عقل، خوب استفاده میکنند و خوب بهرهبرداری میکنند. با اینکه دانشگاه نرفته و حوزهی علمیه ندیده، ولی انسان موحّد و خداشناسی است.