استاد حدائق روز پنج شنبه 22 آذرماه 1403 در حرم مطهر امام حسین(ع) به بیان نشانه انسان های موفق از نگاه قرآن پرداختند.
السلام عليکم جميعاً و رحمتالله و برکاته
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسمالله الرحمن الرحيم
الحمدلله ربّ العالمين و العاقبة لاهل التقوی و اليقين و الصلاة و السلام علي سيدنا و نبينا حبيب الهی العالمين ابیالقاسم المصطفی محمد صلّی الله عليه و علی اهل بيته الائمة الهداة المهديين لاسيما بقيهالله المنتظر حجت ابن الحسن العسکری عجّل الله تعالی فرجه الشريف.
قال الله تبارک و تعالی فی کتابه الکريم: «الَّذينَ إِنْ مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ وَ لِلَّهِ عاقِبَةُ الْأُمُور»[1]
صدق الله العلي العظيم
تقديم به محضر مبارک رسول خاتم صلوات ختم نماييد.
جهت شادی و ترويح ارواح طيبه علما، شهدا، روح ملکوتی حضرت امام اعلیالله مقامه، بزرگان از علمای که نام بردند و ياد نمودند در جوار حضرت اباعبدالله الحسين متنعم هستند، فقيه عاليقدر حضرت آيتالله العظمی حاج شيخ لطفالله صافی گلپايگانی که انشاءالله بعد از مراسم هم حضوری در کنار تربت اين عالم فقيه فرزانه مجاهد خواهيم داشت، شهدای انقلاب اسلامی، شهدای حشدالشعبی، شهدای جبهه مقاومت و در گذشتگان از جمع محترم حاضر در اين مجلس سبباً و نسباً، تقديم به پيشگاه با عظمت سالار شهيدان حضرت اباعبدالله الحسين صلوات غراتری ختم نماييد.
چند جلسهای با محوريت آيه چهل و يک از سوره مبارکه حج، عرايضی محضر علما و حضار محترم حاضر در اين مکان مقدس عرضه شد و عرض کرديم که ما خودمان را يک رصدی کنيم ببينيم با تراز اين آيه قرآنی چقدر همسو هستيم، اينکه معيارهای قرآنی و انتظارات الهی در ما چقدر جامه عمل پوشيده خداوند میفرمايد نشانه بندگان موفق ما اين است که اينها فرصتها و امکاناتی اگر گيرشان میآيد در چهار جا خودشان را نشان میدهند، حالا اين امکانات عرض کرديم ثروت امکانات است، علم امکانات است، مقام امکانات است، قدرت اجتماعی، خانواده، فاميل، عشيره امکانات است هرچه داريد، چه داريد؟ به نسبت همان اين چهار جا اين بايد خودتان را نشان بدهيد: «أَقامُوا الصَّلاةَ»[2] برپا داشتن نماز که اشاره شد، دو: «وَ آتَوُا الزَّكاةَ»[3] دستگيری از نيازمندان و مستمندان، اينها بايد سوغات سفر کربلا بشود، در مراجعت زائر محترم نماز اول وقت، در برگشتن از ارحامت غافل نباش، آقا ما نمیدانستيم، نمیدانستيم عذر نشد بايد بروي بپرسی، خدا به شما امکانات داده، خدا به شما موقعيت داده، از اين موقعيت از اين امکانات در راستای خدمت به مردم، اول فرهنگ بندگی را بايد گسترش داد، که قطعاً سطح معرفت وقتی رفت بالا، مردم به وظايف اخلاقی، اجتماعی، اقتصادیشان، عمل میکنند، دو نکته باقیماند اين دو نکته را من در اين فرصت مقرر و محدد عرض کنم، قرآن میفرمايد از نشانههای بندگان خوب ما اين است که: «وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ»[4] اينها توصيه به کارهای خوب را ترک نمیکنند: «وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ»[5] در بازداشتن مردم از لغزشها و آسيبها کوتاهی نمیکنند، اين دو فريضهای که در کنار نماز و زکات خداوند ياد میفرمايد و هر مسلمانی و هر انسانی متمکنی خدا امر به معروفی که از يک مديرکل انتظار دارد از يک آبدارچی انتظار ندارد، قيامت خواهيم ديد، امر به معروفی که خدا از يک وزير انتظار دارد از يک مدير انتظار ندارد، دليل داريم امام صادق میفرمايد، امر به معروف و نهی از منکر يک وظيفه عمومی و همگانی برای همه است، که ما هم مسئول هستيم: «كلّكم راع و كلّكم مسئول عن رعيّته»[6] پيامبر فرمود همه مسئول هستيد که بگوييد، دفاع کنيد از ارزشهای الهی اين يک رسالت کلی است، البته اين آداب دارد من میخواهم اين آداب را هم عرض کنم، آمر به معروف و ناهی از منکر خودش بايد چگونه باشد و روشهای گفتن چگونه باشد چون اين را توجه نمیشود و اين آسيبهای که ما میبينيم بعضاً در اجرای امر به معروف نتيجه ايجاد نمیشود علت همينجاست، خب يک رسالت کلی برای همه انسانها، و يک تکليف خاص برای کسانی که مخصوصاً خدا به اينها امکانات داده، هر کسی بامش بيش برفش بيشتر، راوی آمد خدمت امام صادق وقتی از حضرت سؤال کرد، نسبت به امر به معروف و نهی از منکر، مرحوم علامه مجلسی در بحار نقل میکند، آقا امام صادق فرمودند اين تکليف اولاً متوجه چه کسانی است؟ «إِنَّمَا هُوَ عَلَى الْقَوِيِ الْمُطَاعِ الْعَالِمِ بِالْمَعْرُوفِ مِنَ الْمُنْكَرِ»[7] آنهايي که قوی هستند، قدرت دارد، قدرت اجرايي دارد، قدرت مالی دارد، قدرت خانوادگی دارد، ارشد خانواده بايد اول حرف بزند نه ادنای خانواده، جوانی به من گفت آقای حدائق در مجلسی نشسته بوديم تمام طايفه ما هم جمع بودند يکی از افراد خانواده حرف خلافی زده، خلاف عقيده، خلاف منطق، گفت همه ساکت، گفت من جوانی نوزده ساله گفتم، آقا اين چه حرفی است داری میزنی اينکه خلاف روايات است، اينکه خلاف دين ماست، گفت بعضی از حاضرين در مجلس رو کردند به من گفتند پسر ساکت باش، پدر بزرگت نشسته حرف نمیزند، تو سر از تخم درآوری تو حرف میزنی، مشکل اينجاست پدر بزرگ ساکت است نوه حرف میزند تازه بدهکار هم هست، استاد سر کلاس حرف نمیزند يک شاگرد سخن میگويد محکوم است، میگويند تا استادت بود چه کاره بودی حرف زدی؟ بدانيد به نسبت آنچه خدا امکانات داده مردم مسئول هستيد، بزرگ خانواده هستی مسئوليت است خرجش کن برای خدا، از اين فرصتات استفاده کن برای خدا: «إِنَّمَا هُوَ عَلَى الْقَوِيِ الْمُطَاعِ الْعَالِمِ بِالْمَعْرُوفِ مِنَ الْمُنْكَرِ»[8] من وقت را بايد در نظر بگيرم، حيفم میآيد اين دو قسم را نگفته بگذرم، ما آمرين به معروف و ناهين عن المنکر همه موظف هستيم يک سری ويژگیهای را من از روايات تلگرافی عرض میکنم، ما اگر بخواهيم حرفمان مؤثر باشيم مکلف هستيم به گفتن، مسئوليم به امر به معروف، مسئوليم به نهی از منکر، قرآن هم میفرمايد اول به معروف کنيد بعد نهی از منکر، يعنی خوبیها را بگوييد ما يکی از معضلات در جامعهمان هم اين است که خوبیها را ناديده میگيريم میگوييم وظيفهاش است، آقا وظيفهاش است شما هم تشويق کن، شما هم تجليل کن، شما هم امر کن به گسترش وظيفهای که اين دارد انجام میدهد يکی تلفيق قول و فعل، ما اگر بخواهيم امر به معروف و نهی از منکر مؤثر باشد من اول بايد خودم عمل کنم، من آنچه را که انتظار دارم خودم بايد اجرا کنم، اگر میگويم آقا ظلم نکن خودم ظلم نکنم: دو صد گفته چون نيم کردار نيست، اين نکته اول که امام صادق میفرمايد: «إِنَ الْعَالِمَ إِذَا لَمْ يَعْمَلْ بِعِلْمِهِ زَلَّتْ مَوْعِظَتُهُ عَنِ الْقُلُوبِ كَمَا يَزِلُّ الْمَطَرُ عَنِ الصَّفَا»[9] اگر آن گوينده آن شخص با سواد، آن عالم به آنچه خودش عمل نکرد حرف او از قلبها ريزش پيدا میکند، همان گونه آب روی سنگ قرار نمیگيرد حرکت میکند، من به بعضی از پدرها در جلسات عرض کردم آقا میخواهيد بچهها حرمتتان را حفظ کنند، حرمت پدریات را، حرمت مادریات را، جلو بچههايتان به پدران پيرتان احترام بگذاريد، جلو فرزندانتان بر دستان مادرانتان بوسه بزنيد، ادب را به بزرگتر توی پدر آموزش بده، او از شما بايد ياد بگيرد، ما آنچه که انتظار داريم اول خودمان عمل کنيم، اول خودمان پايبند باشيم تا تأثير بگذارد، از صفات آمر به معروف و ناهی از منکر، جای ديگر هم اميرالمؤمنين میفرمايد: «مَنْ نَصَبَ نَفْسَهُ لِلنَّاسِ إِمَاماً- [فَعَلَيْهِ أَنْ يَبْدَأَ] فَلْيَبْدَأْ بِتَعْلِيمِ نَفْسِهِ قَبْلَ تَعْلِيمِ غَيْرِهِ وَ مُعَلِّمُ نَفْسِهِ وَ مُؤَدِّبُهَا أَحَقُّ بِالْإِجْلَالِ مِنْ مُعَلِّمِ النَّاسِ وَ مُؤَدِّبِهِم»[10] آقا میفرمايد اگر کسی خودش را خواست برای ديگران الگو قرار بدهد، بايد اول خودش را تربيت کرده باشد يعنی آمر به معروف اول بايد معروف را عمل کند تا بعد امر کند تا مؤثر واقع بشود آن کسی که میخواهد بگويد غيبت حرام است و غيبت نکن خودش نبايد غيبت بکند، خودش بايد فاصله بگيرد از اين خطا، تا حرف او مؤثر واقع بشود، اينها موجب تأثيرگذاری است معروف و موجب تأثيرگذاری در اجتناب از منکر در انسانها میشود خود انسانها عمل کند، اولياء الهی خود اسوه عمل به معروف بودند، شما در زيارت امام حسين از اعترافاتی و شهادتهايي که میدهيد: «أَشْهَدُ أَنَّكَ قَدْ أَقَمْتَ الصَّلَاةَ وَ آتَيْتَ الزَّكَاةَ وَ أَمَرْتَ بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَيْتَ عَنِ الْمُنْكَرِ»[11] دقيقاً همين چهار ويژگی که خدا در آيه چهل و يک سوره مبارکه حج نام میبرد، خود آقا امام حسين در آن وصيتنامهای که نوشتند و به محمدحنفيه سپردند و از مدينه خارج شدند، قسمتی از وصيتنامه اين است: «أَنِّي لَمْ أَخْرُجْ أَشِراً وَ لَا بَطِراً وَ لَا مُفْسِداً وَ لَا ظَالِماً وَ إِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِي أُمَّةِ جَدِّي ص أُرِيدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهَى عَنِ الْمُنْكَرِ»[12] اصلاً هدف از اين قيام امر به معروف بود، هدف از اين قيام نهی از منکر است، بايد گفت تذکر داد، البته حالا اينجا يک پرانتز من باز کنم بعضیها شايد بگويند آقا ما میگوييم اثر نمیکند، شما به وظيفهات عمل کن، آقا امام حسين برای خدا و احياء امر به معروف و نهی از منکر قيام کرد، در روز عاشورا همينهايي که مقابل حضرت بودند جبهه گرفتند، زاويه گرفتند نپذيرفتند، اما امام به تکليف عمل کرد، شما تکليفت را بين خود و خدا اجرا کن، مخاطب شما بپذيرد يا نپذيرد، آن ديگر مربوط به اوست، اين را هم اضافه عرض کنم، گاهی اوقات حرف حقتان اثر نمیکند، نه اينکه شما مشکل داريد، چه بسا طرف میگويد آقا من همه ضوابط را هم رعايت کردم، مخاطب ظرفيت پذيرش ندارد شده: «لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها»[13] لذا مؤمن اگر يکجا حرف حق زدي، مسخرهات کردند در حرف حق زدنت ترديد و شک به خودت راه نده، پيامبر حرف میزد، عتبه نمیپذيرفت، شيبه نمیپذيرفت، ابوجهل نپذيرفت، ابولهب نپذيرفت، اين اشکال که در رسولالله نيست اشکال در آن مخاطبی است که آن درونش شده اضلاح و گمراهی که تفقه را از دست داده مطلب ديگری که در امر به معروف و نهی از منکر آمرين به معروف و ناهين از منکر بايد رعايت کنند شرح صدر است، آقا حوصله میخواهد، اين از فنون مديريت وقتی حضرت موسی پيامبری را خداوند بهش تکليف کردند، آغاز کار حضرت موسی از خدا چند چيز خواست، اولين چيزی که از خدا تقاضا کرد اين بود: «رَبِّ اشْرَحْ لي صَدْري»[14] از خدا بخواهيد شرح صدرتان زياد بشود، سينه گشاده بشود، ظرفيت بالا برود، با يک کم و زيادی يکدفعه جوش نياوريد، سخنرانی ديروز مقام معظم رهبری را شنيديد با چه شرح صدری، خيلیها مضطرب، نگران، ايشان با چه آرامش و اطمينان قلبی راهنمايي کردند، مسائل را رصد کردند، گفتند اينها چيزی نيست آن جبهه مقاومت جای خودش را پيدا کرده، آينده هم جوانهای متدين سوری اين اراضی اشغال شده را از دست اسرائيل خارج خواهند کرد، اين شرح صدر فن مديريت است، از خدا بخواهيد شرح صدر داشته باشيد تا يک چيزی شد يکدفعه انسان جوش نياورد، خدايا چرا چنين کردی، خدايا چرا چنان کردی؟ حقش اين نبود ما در خدايي خدا و تدبير خدا محل ترديد، اينها را بگذار کنار: «رَبِّ اشْرَحْ لي صَدْري وَ يَسِّرْ لي أَمْري»[15] موسی کليمالله به خدا عرض کرد خدايا کارها را برايم روان کن: «وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني يَفْقَهُوا قَوْلي»[16]خدايا گره را از گفتارم بردار، مردم حرفم را بفهمند، سخنان جامع و کامل و عالمانه بگويند اينها را میگويند فنون مديريت است، مدير، پدر موفق انسان موفق بايد شرح صدر داشته باشد و به رسولالله هم خدا میفرمايد: «أَ لَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَك»[17] ما شرح صدر برايت نداديم، يکی از دعاهای مان اينجا اين باشد که خدايا شرح صدر ما را زياد کن، البته از ويژگیها اين تکليفی که همه ما بايد انجام بدهيم آشنايي با معروف و منکر، ما معروف را بشناسيم، منکر را بشناسيم، به قول مرحوم آيتالله شهيدمطهری به اسم امر به معروف امر به منکر نکنيم، به اسم نهی از منکر طرف را از معروف باز نداريم، خود شناختن اينکه معروف چيست از نگاه اسلام؟ منکر چيست؟ حسن خلق و حسن بشر، اخلاق خوب در گفتن، آقا میخواهيد حرف حق بزنيد، طرف را به خدا دعوت کنيد نه با يک اخلاق بدی، شما ببينيد عزيزان، جزء انگشت شمارترين ظالمان و منحرفان تاريخ بشريت يکش فرعون است، يعنی اگر شما بگوييد پنج نفر را در عالم نام ببريد که اينها جزء منحرفترين و ظالمترين انسانها بودند يکش فرعون است اين فرعون را وقتی خدا حضرت موسی و هارون را مأمور میکند برويد باش حرف بزنيد: «فَقُولا لَهُ قَوْلاً لَيِّناً لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشى»[18] موسی با فرعون اول ليِّن حرف بزنيد، يعنی يک قول ملايم، عاطفی، با صميميت، شايد فرعون آدم شود، و حال آنکه خدا میدانست فرعون آدم نمیشود، موسی هم با علم نبوت اين را میدانست، اما اين برای من و شما درس است آقا در قدم، اول و جمله اول با اين فردی که میخواهی صحبت کنی، خشين صحبت نکن، عاطفی صحبت کن، لين صحبت کن و البته در معروف و منکر و گفتن اينها صبر هم میآيد، يک وقت میبينی کار دو سال، سه سال چند سال زمان میبرد، من يک جريان از زمان رسولخدا بگويم ببينيد از سبک پيغمبر درس بگيريد، عزيزان يک جوان يهودی بود، زمانی که رسولالله در مدينه بودند اين خيلی پيغمبر را دوست میداشت، میآمد محضر رسولالله پيامبر هم تحويلش میگرفتند، گاهی اوقات هم کار هم بهش ارجاع میکردند میگفتند برو به فلانی بگو، بيايد اين را ببر بده به فلان شخص، بعضی از اين مسلمانها کم حوصله کاسههای از آش داغتر اينها بر نمیتابيدند، يا رسولالله ما اين همه مسلمان دور و بر شما، شما به يک جوان يهودی کار را ارجاع میکنی؟ پيغمبر اعتناء نمیکرد سه سال گذشت، آقا يک خرده بايد صبر داشت باشی، يک وقت حرفت همانجا در مجلس اثر میکند، يک وقت طرف میرود رويش فکر میکند، فردا يک ماه، يک سال، دو سال، پيغمبر سه سال اين جوان را تحويل میگرفت، میآمد محضر رسولالله مینشست گوش میکرد آيات را میشنيد اما يهودی بود، بعد از سه سال يک چند روزی اين جوان پيدايش نشد، رسولالله سراغش را گرفتند، اين را هم بگويم از اخلاق نبوی اين هم بشود درسنامه زندگی، پيامبر اگر کسی را سه روز نمیديدند سراغش میگرفتند، فلان کجاست؟ اگر میگفتند سفر است، میگفتند برای سلامتیاش دعا میکنيم، اگر میگفتند در شهر است، میگفتند بهش سلام برسانيد، اگر میگفتند يا رسولالله مريض است، میفرمودند برويم ديدنش، ما بعضیها وقتی میفهميم طرف نيست که آگهی سر سالش را رو ديوار میبينيم، آقای فلانی مرد؟ میگويند يک سال زير خاک است، حالا يادت آمد، پيامبر چند روز اين جوان يهودی را نديدند سراغ گرفتند، اين جوان کجاست نمیآيد؟ گفتند يا رسولالله بيمار سخت شده در منزل، اين پيغمبر را خدا میفرمايد الگوست: «لَقَدْ كانَ لَكُمْ في رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ»[19] پيامبر فرمودند مسلمانها حرکت کنيد، برويم عيادتش آمدند در خانه آن يهودی را در زدند پدر آن جوان آمد دم در تا پيغمبر را ديد رسولالله سلام کردند، فرمودند من عذرخواهی متوجه نشدم پسر شما بيمار است الآن فهميدم آمدم ديدنش، اجازه میده بيايم داخل، گفت اجازه میدهی، رفت داخل گفت بفرماييد، پيغمبر آمد آقايون اين اسلامی که امروز دست من و شماست و افتخار میکنيم پيغمبر اين گونه اسلام را گسترش داد، رسولالله وارد خانه شدند، اين جوان در بستر بود نفسهای آخر زندگیاش بود، يهودیهای فاميل همه دور بستر ايستاده بودند، رسولالله آمدند پايين بستر که چهره به چهره اين جوان بيفتد اين جوان چشمها را باز کرد پيغمبر را مقابل خود ديد، رسولالله يک سلام کردند، آقا تا میتوانيد دستگيری کن ولو نفس آخر، اين شرح صدر است که در پيغمبر بود، پيامبر سلام کردند جواب داد، رسولالله فرمودند: «قل يا غلام اشهد ان لا اله الا الله» ، اين جوان بر گشت يک نگاهی به بابايش کرد، نگاه نگاه اجازه بود دلش با پيغمبر بود، اما میخواست بابايش هم اجازه بدهد، بابايش گفت پسرم اگر میخواهی مسلمان بشوی بشو، رو کرد به رسولالله گفت: «اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمداً رسولالله» شهادتين را گفت و جان داد و تمام کرد، نفس آخر پيامبر از خانه آن يهودی بيرون بيرون خانه رو کردند به مسلمانها، فرمودند مسلمانان اگر به من پيغمبر خرده میگرفتيد، چرا به يک جوان يهودی بهاء میدهم کار ارجاع میکنم، من میخواستم اين لحظات آخر زندگی مسلمانش کنم و مسلمان بميرد: «الَّذينَ إِنْ مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ وَ لِلَّهِ عاقِبَةُ الْأُمُور»[20]. وقت ما به پايان رسيد، روز پنج شنبه، شب جمعه، شب زيارتی سيدالشهداء، شماها که هستيد دعاگو باشيد، ما هم هرجا هستيم دعا میکنيم اين جمع را و اين عزيزانی که به عشق امام حسين آمديد و خدا توفيق نصيب کرده.
مرحوم آيتالله شوشتری شب زيارتی امام حسين است، اول زائر امام حسين خواهرش حضرت زينب است کسی گويي سبقت را در زيارت بر زينب نگرفت، اين عقيله بنیهاشم عصر عاشورا آمد زيارت کرد بدن قطعه قطعه را مرحوم آيتالله شوشتری مینويسد دو زمان ساعات اضطرار حضرت زينب بوده، خدا را به اين دو ساعت قسم بدهيم بگوييم پروردگارا به دل شکسته حضرت زينب به اين ساعات اضطرار اين بزرگ بانو يک عنايتی نظری به جمع ما و بخواهيم به آن دل شکسته حضرت شر اسرائيل، اعوان و انصارش را از سر عموم ملل مظلوم عالم مرتفع بگرداند، و ساعت اول عصر عاشورا تل زينبيه، ساعت دوم بعد از ظهر روز يازدهم هنگام بردن اسراء، راوی میگويد: «لم انس زينب بنت اميرالمؤمنين» ، فراموش نمیکنم زينب دختر علی را در مسير حرکت به سمت کربلا هرجا حضرت زينب از مرکب پياده میشد و سوار میشد: «نزلت مع کل عز و وقار» ، با عزت با وقار خاتون بنیهاشم پياده میشد، محارم زينب میآمدند، عباس میآمد، برادرها میآمدند، فرزندان زينب برادرزادگان زينب دور زينب را میگرفتند با عزت پياده میکردند و سوار میکردند، اما امان از بعد از ظهر روز يازده محرم، مرکبها را آوردند اسراء و زن و بچههای داغديده را به اسارت ببرند، اين نامردمان نامحرم آمدند دست بگذارند اين زن و بچهها را سوار کنند، دو خاتون بنیهاشم، دو دختر اميرالمؤمنين زينب و امکلثوم گفتند همه برويد کنار ما خودمان اسراء را سوار بر مرکب میکنيم، اين دوتا علیزاده زير بغل يک يکی اين زن و بچههای مصيبت ديده، شلاق خورده، داغديده را گرفتند، اينها را سوار بر مرکبها کردند، نوبت به اين دو خواهر رسيد زينب فرمود خواهرم تو هم بيا سوار، خدا را به اين ساعت قسم بده، زير بغل امکلثوم را هم گرفت سوار کرد، حالا نوبت به زينب است نه برادری، نه محرمی نه يار و ياوری:
ای همسر زينب، رفتيم خدا حافظ
ای تاج سر زينب، رفتيم خدا حافظ
گر مانده تو را پيکر، در کرببلا بیسر
ما با سر بیمعجر، رفتيم خدا حافظ
يک وقت زينب رو کرد به سمت دشت کربلا يک نگاهی به ابدان قطعه قطعه کرد، صدای برادر زد، صدا زد: «اخی يا اخی لو خيرت بين المقام و الرحيل لاخترت المقام عندک» ، برادر اگر اختيار دست خودم بود کربلا را ترک نمیکردم، پيکرت را تنها نمیگذاشتم، اما چه کنم دارند خواهرت را به اسارت میبرند، يک جمله بگويم تمام، عزيز ما آقای کارگر به فيض برسانند، چگونه بردند دختر اميرالمؤمنين را به اسارت، به اين ساعت زينب خدا را قسم بده، يک وقت يکی از دختر بچههای امام حسين از روی مرکب خطاب کرد به پيکر قطعه قطعه بابا، صدا زد بابا برخيز دارند، عمهام را با تازيانه، همه بگوييم يا حسين.
[1] حج41.
[2] حج41.
[3] حج41.
[4] حج41.
[5] حج41.
[6] نهج الفصاحة (مجموعه كلمات قصار حضرت رسول صلى الله عليه و آله) ص611.
[7] الكافي (ط - الإسلامية) ج5 ص59.
[8] الكافي (ط - الإسلامية) ج5 ص59.
[9] الكافي (ط - الإسلامية) ج1 ص44.
[10] نهج البلاغة (للصبحي صالح) ص480.
[11] الكافي (ط - الإسلامية) ج4 ص578.
[12] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج44 ص329.
[13] اعراف179.
[14] طه25.
[15] طه25- 26.
[16] طه27- 28.
[17] شرح1.
[18] طه44.
[19] احزاب21.
[20] حج41.