استادحدائق روز چهارشنبه 14 آذرماه 1403 در حرم مطهر امام حسین(ع) به بیان مبحث اخلاق پیامبری در قرآن پرداختند.

 

دانلود

 

السلام عليکم جميعاً و رحمت­الله و برکاته

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم­الله الرحمن الرحيم

الحمدلله ربّ العالمين و العاقبة لاهل التقوی و اليقين و الصلاة و السلام علي سيدنا و نبينا حبيب الهی العالمين ابی­القاسم المصطفی محمد صلّی عليه و علی اهل بيته الائمة الهداة المهديين المکرمين لاسيما بقيه المنتظر حجت­ ابن الحسن العسکری عجّل الله تعالی فرجه الشريف.

قال الله الحکيم فی کتابه الکريم: «يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنَّا أَرْسَلْناكَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذيراً»[1]

صدق الله العلی العظيم

تقديم به محضر مبارک رسول عظيم­الشأن اسلام پيامبر خاتم صلوات ختم نماييد.

شادی ارواح طيبه علما، شهداء، روح ملکوتی حضرت امام اعلی­الله مقامه، شهدای انقلاب اسلامی، شهدای حشدالشعبی شهدای جبهه مقاومت، در گذشتگان از جمع محترم حاضر در اين مجلس و محفل تقديم به محضر مبارک سالار شهيدان حضرت اباعبدالله الحسين صلوات غراتری ختم نماييد.

در چند جلسه گذشته توفيق حاصل شد مروری بر آيات شريفه­ای که خداوند نسبت به پيامبر و صفات پيامبر يادآوری می­فرمايد که طبق آيه قرآن که پيامبر الگوست برای بشريت تا ابديت، اين­ها هم برای درس است و عرض کرديم که وجود مقدس سيدالشهداء يکی از افتخاراتش روز عاشورا الگوبرداری از پيامبر بود و ما هم در اين سفرها بايد اين صفاتی را که در اين شخصيت برتر نظام خلقت خداوند متذکر است، و اولياء بزرگ اگر به اين مقامات رسيدند در پرتو پيروی و شناخت و تبعيت از پيامبر رسيدند، آياتی از سوره مبارکه اعراف و سوره توبه ذکر شد امروز من آيه­ای را از سوره مبارکه احزاب که چند ويژگی را خداوند برای پيامبر بيان می­فرمايد برای ما درس زندگی است: «يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنَّا أَرْسَلْناكَ شاهِداً»[2] پيامبر شما انسانی هستيد ما فرستاديم اولاً اين عصمت رسول­الله و حقانيت رسالت در اين­که خداوند می­فرمايد شما فرستاده ما هستيد، ما شما را شاهد فرستاديم شاهد بزرگان عنوان می­کنند که دو معنی درش قرار گرفته، شاهد يک معنايش به معنای حاضر است يعنی شما هستيد بين مردم، مردمی هستيد عزيزان پيغمبر مردمی بود، ائمه مردمی بودند اولياء الهی در متن جامعه بودند حالا بنده سمتی دارم مدير هستم، تاجر هستم کارخانه دارم امکاناتی خدا لطف کرده در اختيار ماست با زير مجموعه­هايتان ارتباط بگيريد پيغمبر چنين بود شاهد بود با مردم بود و از حال مردم هم غافل نبود ببينيد باشيم بين مردم و بی­توجه به مسائل جامعه هم نباشيم گاهی اوقات بعضی­ها در خانه خودشان هم مردمی نيستند، آقای آمد گفت حاج­آقا دخترم سه شب است خانه نمی­آيد گفتم دخترت چند سالش است؟ گفت بيست و يک سال، گفتم پای حرف اين دختر نشستی با اين دختر ارتباط گرفتی، چرا من در تربيت کم بگذارم، دختر من، پسر من با اجنبی حرفش را می­زند، پدر را امين نمی­داند، خب کار نکردی، مادر ارتباط نگرفتی، چرا اعتماد به يک آدمی که با چهارتا حرف فريبنده ذهن اين را جذب می­کند ولی من پدری که عمری زحمت کشيدم، وجودش با اذن الهی از من است، به من اعتماد ندارد، گفتم آقا همين سه شب بد شد؟ اين بيست و يک سال غفلت کردی الآن ظهور پيدا کردی، پدرها در خانه شاهد باشيد، مادرها در خانه شاهد باشيد، باشيد با فرزندانتان، رفيق باشيد در خانواده­تان صله رحم چرا اين قدر اهميت دارد، بابا ارتباط بگيريد با فاميل، با کسانی که از يک رگ و ريشه هستيم، چرا دور باشيم بنده تشييع جنازه­ای بود ميتی را داشتند دفن می­کردند، ديدم يک آقايي رسيد کنار قبر اين خاک­ها را بر می­داشت می­ريخت روی سرش می­گفت خاک بسر شدم گفتم جلو اين را بگيريد اين چرا اين کار را می­کند؟ يکی گفت آقا اين برادر متوفی است اين­ها سيزده سال در يک شهر بودند همديگر را نديدند الآن به اين آقا خبر دادند در اداره برادرت را دارند دفن می­کنند خودش را رسانده در قبرستان خاک می­ريزد به سرش می­گويد خاک بسر شدم، گفتم واقعاً هم خاک بسر شده، اين جوری بايد زندگی کرد درسی که ما از مکتب اولياء می­آموزيم با مردم بودن مردمی بودن، البته با مردم بودن نه به اين معنای که من در مجلس گناه هم بروم شرکت کنم، ما اشاره کرديم سابق پيامبر اکرم را خدا می­فرمايد: «وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلين‏»[3] جايي افراد با خدا زاويه گرفتند شما هم زاويه بگير، بله آن­هايي که در مسير هستند شما ارتباط بگيريد گاهی اوقات حضور شما دوتا کلمه حرف شما تأثير می­گذارد بر روح طرف، فکر طرف خب عزيزان پيامبر را خدا می­فرمايد: «إِنَّا أَرْسَلْناكَ شاهِداً»[4] پيامبر مردمی بود کوچه به کوچه، خانه به خانه، چهره به چهره با مردم مراوده داشت اين نکته اول، عزيزان نجف آن­هايي که مشرف شديد يکی از قبوری که زيارت می­شود و يکی از شخصيت­های بزرگ عالم اسلام، مرحوم آيت­الله العظمی حاج شيخ محمدکاظم خراسانی صاحب کفايه است يک جريانی را چند روز قبل از ايشان نقل کردند يک جريان ديگر هم نقل کنم، اين­ها به اين عظمت می­رسند به اين بزرگی در جوار حضرت به خاک سپرده می­شوند آقايي که خودش فرموده بود من در شروع طلبگی­ام با لباس تنم و دو جلد کتاب از خراسان عازم نجف شدم و آن آقا را خدا کرد زعيم روحانيت در حالات اين شخصيت بزرگ می­نويسند يک آقايي طلبه­ای از ايران رفته بود نجف برای تحصيل می­گويد آن ماه­های اولی بود که با خانواده رفته بودم درس بخوانم، خانم­ام باردار بود يک شب نيمه شب شب از نيمه گذشته بود در زائيدن خانم من را گرفت و من هم غريب در اين شهر، فاميلی ندارم آشنا نشدم هنوز با وضع شهر، پزشکی نمی­شناسم قابله­ای را نمی­شناسم، گفت مضطر به تمام معنی شدم، فقط تنها جايي که بلد بودم و می­شناختم خانه فقيه عالم اسلام آخوند خراسانی بود، گفت در اين مدت می­ديدم مردم می­روند و می­آيند رفت و آمد است گفت سراسيمه و مضطرب نيمه شب بلند شدم آمدم در خانه آخوند خراسانی، گفتم آقا يکی دوتا فرمانبر در خانه دارد ما در بزنيم، يکی در باز می­کند، به آن فرمانبر بگوييم بيا خانه يک قابله­ای را به ما نشان بده، گفت در را با شدت کوبيدم، بعد از لحظاتی برخلاف انتظارم يک دفعه ديدم آخوند خراسانی آمد دم در با يک لباس عربی در منزل يک عرقچينی سرش بود ديگر يک مدادی هم پشت گوش آخوند بود، معلوم می­شود که آخوند مشغول مطالعه و کتابت بود، عالم فقيه می­شود آخوند می­گويد تا آقا را ديدم خيلی خجالت کشيدم سلام کردم آقا جواب داد گفت بفرماييد، گفتم آقا من با خادم­تان کار دارم خادم را صدا بزنيد، آقا فرمود خادم الآن وقت استراحت اوست و خوابيده، خادم خادم روز است نه خادم شب، کار به خادم داری فردا بيا، گفتم آقا نمی­شود بيدارش کنيد؟ فرمود خير، من شب از او کار نمی­خواهم، گفتم آقا جان انسانی در خطر است، گفت آخوند فرمود خب حرفت را بزن، جان چه کسی در خطر است، حالا يک طلبه­ای گمناکی که ابتدای تحصيلش است در نجف، آخوند فرد اول روحانيت شيعه ببينيد شاهد يعنی اين، آقا بزرگی يعنی اين، تواضع کردی بزرگت می­کنند، گفت آقا خانم من باردار است و الآن وضع سختی دارد درد زائيدن او را گرفته من منزل قابله­ای را بلد نيستم اين خادم را بگوييد بيايد خانه يک قابله­ای را به ما نشان بدهد، آقا فرمود خب چرا زودتر نگفتی، زودتر اين حرف را می­زدی، گفت من فکر کردم آقا رفت آن خادم را بيدار کند، گفت دقايق نگذشت ديدم آخوند خراسانی لباس پوشيده عمامه به سر گذاشته، يک چراغ فانوس دريای هم دستش گفت بيا تا برويم خانه قابله نشانت بدهم، گفتم آقا من جسارت نمی­کنم به شما، آقا بزرگی: «من‏ تواضع‏ رفعه‏ الله‏»[5] به ژست گرفتن نيست، ما اين هستيم، شما در شأن ما نيستی، بنشين آن­جا، آقا امام رضا را از مدينه می­آوردند طوس گزارشی که فرمانده سپاه به مأمون داد، گفت چيزی که خيلی برای من عجيب بود اين آقا چندتا از غلام­هايش باش بودند هرجا پياده می­شد برای صرف غذا، اول خادم­ها و غلام­ها را صدا می­زد پای سفره می­گفت شما شروع کنيد بعد می­خورد، چه اشکالی دارد اين اخلاق اهل­البيت است يک مديرکل با آبدارچی غذا بخورد، آقای تاجر بازار با حمال بازار صدا بزن بگو بيا هم سفره بشويم ائمه اين بودند امام مجتبی چنين بود اميرالمؤمنين چنين بود سيدالشهداء چنين بود، گفتم اين آقای طلبه گفت به آخوند خراسانی گفتم آقا پس چراغ را بدهيد دست من من چراغ را در دستم بگيرد، آقا فرمود خودم چراغ در دستم است همراه من بيا، گفت در کوچه­ها، پس کوچه­های نجف رفتيم در يک خانه­ای رسيديم آقا در زد يک آقایي آمد دم در، تا آخوند خراسانی را ديد اظهار ادب کرد، آقا شما تشريف آورديد امری داريد، آقا فرمود همسر اين طلبه باردار است درد زائيدن گرفته خانمت را خبر کن بيايد در امر زائيدن کمک کند، گفت من گفتم آقا شما ديگر برويد گفت نه من تا دم در همراهيت می­کنم، گفت آقا ايستاد آن خانم آمد آخوند خراسانی چراغ به دست همراهی کرد ما را تا دم در منزل من طلبه، رفتيم داخل آخوند رفت می­گويد يک نيم ساعتی گذشت، ديدم که درخانه­ام را دارند در می­زنند آمدم دم در ديدم آخوند خراسانی است آقا من نيم ساعت قبل که با شما بودم پول همراهم نبود، تو حالا خدا برايت بچه داده خرج داری، اين پول هديه به تو، يک مقدار نبات و پارچه هم آخوند آورده بود گفت اين را هم بده هديه به خانم­ات، آن طلبه می­گويد بعد از اين ماجرا پنج شش ماه بيشتر آخوند خراسانی زنده نبود بعد ايشان را مسموم کردند در جريان مشروطه وقتی که اعلام جهاد کرد بر عليه کسانی که شيخ فضل­الله نوری را در تهران اعدام کرده بودند و برگردد به ايران، گفت يک شش ماهی آخوند زنده بود گفت من اين قدر عاشق آخوند خراسانی شده بودم، روزها وقتی مرحوم آخوند داشت می­رفت سمت منزل در مسير يک­جايي می­ايستادم از دور فقط چهره آخوند را نگاه می­کردم و لذت می­بردم اين­ها اخلاق عملی است می­گويد گاهی اوقات يک دفعه آخوند خراسانی، علما دورش بودند بحث­های علمی می­کردند در حرکت همين طور که صحبت می­کرد، يک دفعه نظرش می­افتاد به من طلبه­ای گمنامی که آن گوشه ايستادم، گفت جمعيت را می­شکافت می­آمد سمت من، همه تعجب می­کردند، احوال پرسی می­کرد، می­گفت حال فرزندت چطور است؟ خانم­ات خوب است؟ خودت خوبی؟ مشکل نداری مردم بايد بگذاريد برويد: ای که دستت می­رسد کاری بکن، آخوند گذاشت رفت، اين­که امروز در محضر امام حسين نام اين فقيه بزرگ آورده می­شود ذيل آيه: «شاهِداً»[6] آن بندگی کردی، کار خوب انجام داديد ماندگار می­شويد پيغمبر چنين بود، شاهد بود در جامعه بود با مردم بود، بی­تفاوت نبود اينی­که بگوييم آقا ما مشکلات مردم به ما ربطی ندارد، نداری به من ربط ندارد، از بدهکاری­هايت نگو، از گرفتاری­هايت نگو، خب بابا تو مسلمان هستی امام صادق فرمود مسلمان­ها مثل يک پيکر واحد هستند، همان طوری که بدن شما يک عضوش اگر بيمار شد بقيه اعضای بدن هم تحت تأثير قرار می­گيرد، آقا می­بينيد چشمش درد می­کند ديگر حال راه رفتن هم ندارد حوصله حرف زدن هم ندارد بابا جامعه مردم اگر يک جايي ديدي کسی آسيب ديده نبايد بی­تفاوت گذشت و بی­تفاوت بود اين انشاءالله بشود درس سفر مهرورزی مردمی بودن، بی­تفاوت به مسائل جامعه نبودن، احساس تکليف کردن: «شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذيراً»[7] پيامبر را خداوند می­فرمايد شما مبشر هستی، پيامبر اميرالمؤمنين می­فرمايد رسول­الله خوبی­ها را که می­ديد تشويق می­کرد اين يک سيره عملی رسول­الله ما هرجا کار خوب ببينيم وظيفه­ماست تشکر کنيم، بله حالا آن آقا دارد به وظيفه­اش عمل می­کند کارمند است، کارگر است مأمور است دارد کارش را انجام می­دهد، اين کارگر ساده شهرداری دارد زباله­ها را جمع می­کند شما هم وظيفه داری تشکر کنی، خداوند در برابر وظايفی که ما داريم و انجام می­دهيم خداوند پاداش می­دهد، ما از ذات مقدس ربوبی فرا بگيريم اين درس را، خوبی­ها را بی­تفاوت نگذريم نگوييم وظيفه است بله وظيفه­اش را انجام داد، آقا فرزندت يک کارهای خوبی انجام می­دهد خيلی خوب حالا وظيفه­اش بايد بکند کمک نکند چه کار بکند؟ بابا کمک نکند چه کار کند که کرد، تو هم تشکر کن تو هم تشويق کن اين را اين سبب رشد و شکوفايي می­شود جايي هم که اگر ما لغزشی می­بينيم: «نَذيراً»[8] برحذر داريم يک اشتباهی اگر ديديم محترمانه مشفقانه، آقا اين کار کار درستی نبود، عزيزم اين کار را نبايد می­کردی البته اين هم آداب دارد امر به معروف نهی از منکر، علی عليه­السلام می­فرمايد: «مَنْ وَعَظَ أَخَاهُ سِرّاً فَقَدْ زَانَهُ وَ مَنْ وَعَظَهُ عَلَانِيَةً فَقَدْ شَانَهُ‏»[9] اگر کسی را شما در جمع تذکر بهش دادی، خرابش کردی، عيبش را در جمع گفتی، البته خوبی­ها را در جمع بگوييد، خوبی و حسن کسی را بگوييد تا ديگران هم بياموزند اما ضعف­ها و کاستی­ها و عيب­ها را در جمع بيان نکنيد، از ستار العيوب بياموزيد اين­ها را ما در خلوت تذکر بدهيم، پسرم برادرم، رفيقم، شريکم، اين حرف را آن­جا نبايد می­زدی اين حرف حرف درستی نبود، پيامبر نذير بود هم خوبی­ها را تشويق می­کرد و هم نسبت به کارهای ناشايست و کارهای غلط پيامبر هشدار می­داد، آيه بعد بمانيد انشاءالله دو نکته ديگر از شخصيت والای پيغمبر در آيه چهل و شش سوره احزاب: «وَ داعِياً إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَ سِراجاً مُنيراً»[10] اين را چون يک بحث مفصلی دارد وقت را بايد در نظر گرفت من با يک جمله از فرمايشات صاحب اين ايام حضرت زهرای مرضيه در خطبه فدکيه عرايض را به پايان برسانم، ببينيد ما اگر پيغمبر را شناختيم دو اتفاق می­افتد اين در خطبه فدکيه است حضرت زهرای مرضيه در دفاع از ولايت، دفاعی از حق اجتماعی مردم و حق شخصی خطبه­ای خواند قسمت از اين خطبه اين است: «وَ طَاعَتَنَا نِظَاماً لِلْمِلَّةِ وَ إِمَامَتَنَا أَمَاناً لِلْفُرْقَةِ»[11]اگر از ما اهل­البيت اولياء الهی تبعيت کرديد زندگی­تان نظم پيدا می­کند، شما يک مورد سراغ داريد، يک خانواده­ای کامل، منطبق بر سيره اهل­البيت زندگی کرده باشد اين خانواده آسيب ديده باشد، در اقتصادشان، در درآمدشان، در رفتارشان، در اخلاق­شان همه، شما هرجا آسيب می­بينيد و بی­نظمی ناشی از اطاعت نکردن، شما يک مورد زندگی به طلاق کشيده شده را نمی­توانيد نام ببريد که بگوييد زن و شوهر هردو با ايمان، هردو مطيع اهل­البيت کارشان کشيد به جدايي ابداً اصلاً اين طور نيست ايمان اگر آمد طرف به وظايف خودش و تعهدات خودش به نحو شايسته پايبند است و عامل است و عمل می­کند حضرت زهراء فرمود: «جعل... طَاعَتَنَا نِظَاماً لِلْمِلَّةِ»[12]مردم اگر از ما اطاعت کرديد زندگی­تان نظم پيدا می­کند، هم زندگی فردی شما، هم زندگی اجتماعی شما، هم اقتصاد شما، هم اجتماع شما سياست شما، تابع شديد نظم پيدا می­کنيد هرجا لجام گسيختگی چون از اهل بيت فاصله گرفتيم: «وَ إِمَامَتَنَا أَمَاناً لِلْفُرْقَةِ»[13] ما پيشوا باشيم تفرقه نيست امروز چرا عالم اسلام و بشريت به اين وضع گرفتار است، اين پراکندگی­ها اين تشتت­ها، چرا؟ چون آن شخصيتی که امروز بايد جامعه بشری را مديريت کند در پس پرده غيبت است شما در عصر ظهور دنيا می­شود يک مملکت، مرزها برداشته می­شود، همه از يک پدر و مادر هستند اروپايي و آسيايي و اقيانوسی و افريقايي نداريم: «إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثى»[14] همه نگاه برادری و خواهری باهم دارند چرا؟ چون در رأس کسی است: «إِمَامَتَنَا أَمَاناً لِلْفُرْقَةِ»[15]پيشوا می­شود صاحب­الزمان و پيشوايي او سبب می­شود تفرقه­ها زدوده می­شود، انشاءالله از خدا بخواهيد يکی از دعاهايتان در اين ايام مقدس و در اين اماکن مقدس تعجيل در فرج شخصيتی باشد که آمدنش نظم ببخشد به جوامع بشری اين ظلم و ستم­هايي را که شما امروز شاهد هستيد، غزه، فلسطين، سوريه، يمن، لبنان اين­ها همه به خاطر اين است که آن شخصيتی که بايد باشد و مديريت کند و ظلم را ريشه­کن کند، فعلاً در پس پرده غيبت است و ما هم وظيفه به دعاگويي و آماده­سازی خودمان برای آمدن حضرت است: «إِمَامَتَنَا أَمَاناً لِلْفُرْقَةِ»[16].

از دغدغه­های حضرت زهراء مثل امروز حسب تاريخ ديگر روز پايانی عمر اين بزرگ بانو است زن­های مدينه در آن روزهای پايانی عمر بی­بی وقتی شنيدند حال حضرت زهراء حال مساعدی نيست آمدند عيادت خب پيامبر يک يادگار ازش مانده و آن حضرت فاطمه زهراست، اين بانو در بستر هم از امامش دفاع می­کرد، از امامش دفاع می­کرد به زن­های مدينه می­فرمود به شوهرهايتان بگوييد چرا علی را تنها گذاشتيد، من اعتقادم اين است خيلی از بزرگان هم شنيدم اين مطلب را، آن قدری که حضرت زهراء از درد غربت علی می­ناليد از درد پهلو نمی­ناليد، نگرانی حضرت زهراء غربت امامش علی عليه­السلام بود، من يک جمله بگويم گذرا، و روضه من چند بيت شعر زبان­حال اميرالمؤمنين و عزيزان­ما فيض کامل­تر بدهند اين ايام ايام حزن است، ايام اندوه است، آن هم چه توفيقی در محضر فرزندش سيدالشهداء روضه مادر بخوانيم و عزاداری کنيم، خبر کسالت حضرت زهراء وقتی در مدينه منتشر شد، خليفه اول و دوم تقاضای وقت ملاقات کردند به توسط دخترهايشان حضرت زهراء نپذيرفتند، به توسط دخترهایی که همسران پيغمبر بود، حضرت فرمودند من نمی­خواهم با اين­ها ديدار داشته باشم، اين­ها آمدند در مسجد سراغ اميرالمؤمنين، گفتند يا علی ما می­خواهيم بيايم عيادت فاطمه زهراء ما را نپذيرفته شما واسطه بشويد، آقا فرمودند من وقت می­گيرم، آقا آمدند منزل من فقط همين جمله را می­خواهم بگويم، ادامه­اش را نمی­خواهم بگويم، آقا آمدند در منزل کنار بستر حضرت زهراء نشستند دختر رسول­الله اين دو نفر می­خواهند بيايند ديدن شما، از من وقت ملاقات خواستند حضرت زهراء فرمود يا علی تا زنده هستم نمی­خواهم اين­ها را ببينم، می­خواهيم با حالت همين نگرانی و غضبی که دارم به محضر خدا بروم اين جمله را فرمود، آقا اميرالمؤمنين فرمودند فاطمه­ جان من به اين­ها قول دادم، شما اين­ها را می­پذيريد، يک جمله­ای حضرت زهراء فرمود که مادرش خديجه در شب آغاز ازدواجش به پيغمبر گفت، رو کرد به اميرالمؤمنين خطاب کرد يا علی: «قَالَتْ ع الْبَيْتُ‏ بَيْتُكَ‏ وَ الْحُرَّةُ زَوْجَتُكَ»[17]، خانه خانه شماست من کنيز شما هستم، يعنی اختيار با شماست قول دادی بيايد، بعضی­ها می­گويند اگر اين­جا حضرت زهراء پافشاری می­کرد يا علی من نمی­خواهم اين­ها را ببينم حق داشت، حرمت خانه­اش را شکستند، محسنش را شهيد کردند، فدکش را مصادره کردند، حق داشت بگويد من اين­ها را نمی­خواهم ببينم اما چون علی فرموده بود به اين­ها قول داد، فرمود: «البيت بيتک و انا امتک» يافت نشد، خانه خانه شما من کنيز شما هرچه صلاح ديديد عمل کنيد:

ای کوثر علی، حالا اميرالمؤمنين چه کشيد در فراق حضرت زهراء، اين شايد اين اشعار مال اين ايامی که هنوز بی­بی در بستر است و هنوز محفل خانه را رها نکرده:

ای کوثر علی چقدر زود می­روی، بال و پر علی چقدر زود می­روی

زهراء جان بعد از نبی دلم به تو خوش بود فاطمه، همسنگر علی چقدر زود می­روی

ای تکيه­گاه زندگی حيدر غريب، ای لشکر علی چقدر زود می­روی

شرمنده تو هستم و پهلوی زخمی­ات، ای ياور علی چقدر زود می­رود

عرضم تمام

بر جو زندگی علی را بهم زدند، ای کوثر علی چقدر زود می­روی يا فاطمه، يا فاطمه يا فاطمه يا فاطمه.

قربان اين ناله­ها، يا فاطمه.

 

[1] احزاب45.

[2] احزاب45.

[3] اعراف199.

[4] احزاب45.

[5] عدة الداعي و نجاح الساعي ص177.

[6] احزاب45.

[7] احزاب45.

[8] احزاب45.

[9] تحف العقول النص ص489.

[10] احزاب46.

[11] الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسي) ج1، ص99.

[12] الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسي) ج1، ص99.

[13] الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسي) ج1، ص99.

[14] حجرات13.

[15] الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسي) ج1، ص99.

[16] الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسي) ج1، ص99.

[17] كتاب سليم بن قيس الهلالي ج2، ص869.

نظرات (0)

هیچ نظری در اینجا وجود ندارد

نظر خود را اضافه کنید.

  1. ارسال نظر بعنوان یک مهمان ثبت نام یا ورود به حساب کاربری خود.
0 کاراکتر ها
پیوست ها (0 / 3)
مکان خود را به اشتراک بگذارید
عبارت تصویر زیر را بازنویسی کنید. واضح نیست؟
طراحی و پشتیبانی توسط گروه نرم افزاری رسانه