استاد حدائق روز شنبه 10 آذرماه 1403 در حرم مطهر امام حسین(ع) به بیان مبحث محبت اولیای الهی(ع) پرداختند.

دانلود

 

السلام عليکم جميعاً و رحمت­الله و برکاته

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم­الله الرحمن الرحيم

الحمدلله ربّ العالمين و العاقبة لاهل التقوی و اليقين و الصلاة و السلام علي سيدنا و نبينا حبيب الهی العالمين ابی­القاسم المصطفی محمد(ص) و علی اهل بيته الائمة الهداة المهديين المکرمين لاسيما بقيه­الله المنتظر حجت­ ابن الحسن العسکری عجّل الله تعالی فرجه الشريف.

قال­الله تبارک و تعالی فی محکم کتابه القرآن الحکيم: «فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ كُنْتَ فَظًّا غَليظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلين‏»[1].

شادی ارواح طيبه علما، شهداء، روح ملکوتی حضرت امام اعلی­الله مقامه، شهدای انقلاب اسلامی، شهدای حشدالشعبی، شهدای جبهه مقاومت، و ذوی­الحقوق جمع حاضر تقديم به پيشگاه با عظمت سالار شهيدان حضرت ابی­عبدالله الحسين صلوات غراتری ختم نماييد.

آيه­ای که تلاوت شد در روز پنجشنبه قسمتی از اين آيه محضر عزيزانی که در مجلس حضور داشتند عرض شد، آيه در سوره مبارکه آل­عمران آيه صد و پنجاه و نه، خداوند نکاتی را به پيامبر اکرام توصيه می­فرمايد بعد از اتمام جنگ احد، قسمت اول آيه در اين قسمت بوديم که عرض کرديم دستمايه ما از اين سفرها بايد تخلق به اخلاق نبوی و اولياء باشد اين سفرها آمدن و زيارت کردن­ها انشاءالله يک پالايشی و يک دگرگونی در ما ايجاد کند که آمد ما و رفت ما متفاوت باشد، خدا به پيامبر می­فرمايد: «فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ كُنْتَ فَظًّا غَليظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ»[2] رسول­الله اگر انسانی خشينی بوديد و سخت­گيری بوديد همه از دور شما پراکنده می­شدند اين نرمی شما و اخلاق شايسته شما مردم را جمع کرده تا حدی که جان بر کف گرفته­اند و در راه اهداف شما مضايقه نکردند: «فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ»[3] اين­جا يک نکته من اشاره کنم، روز شنبه است اختصاص به رسول معظم اسلام دارد يک حديثی را که چند دستور ارزشمند در اين حديث از پيامبر هست هديه امروز محضر عزيزان ذيل اين آيه قرار بگيرد، در اين آيه خداوند می­فرمايد: «فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ»[4] يعنی حاج­آقا اگر با اخلاقی نگويي من، آقای مدير اگر کاری از دست می­آيد، نگوی من، عالم، استاد، مربّی، پهلوان، هر کسی هستی، هرچه داريد از خداست، خدا به پيامبر می­فرمايد اين اخلاقت­ را هم ما لطف کرديم، ما اين کار را کرديم ما خوش اخلاق هستيم، چه کسی هستيم؟ ولت کنند بداخلاق ترين مردم می­شوی، تلاش کنيد ذره­ای و لحظه­ای اتصالتان با خدا قطع نشود، اين دعای امام صادق در قنوت نماز حضرت، تاريخ نقل کرده: «رَبِّ لَا تَكِلْنِي‏ إِلَى‏ نَفْسِي‏ طَرْفَةَ عَيْنٍ أَبَداً لَا أَقَلَّ مِنْ ذَلِكَ وَ لَا أَكْثَرَ»[5] خدايا يک چشم بهم زدن، نه کمتر نه بيشتر ما را به خودمان رها نکن، لحظه­ای اگر کسی رها بشود تمام است، اين­که آقا ما اين کار را کرديم، ما در اين امتحان سر بلند بيرون آمديم، همه و ما: «وَ ما تَوْفيقي‏ إِلاَّ بِاللَّه‏»[6]همه موفقيت­ها از خداست: «عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ إِلَيْهِ أُنيب‏‏»[7] به خدا بايد توکل جست، لذا هر کسی دارای هر جايگاهی، دارای هر موقعيتی که هست، همه  لطف اوست، خدا به پيغمبر می­فرمايد: «فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ»[8] رحمت خدا شامل حال شما شده با مردم نرم هستيد، همان حديثی که اين حديث را آقا امام صادق از آباء گرام­شان نقل می­کنند تا می­رسد به وجود مقدس اميرالمؤمنين و شخص رسول­الله، مرحوم علامه مجلسی در جلد هفتاد و هفت بحار اين روايت را نقل کرده، چه کسانی شبيه پيغمبر هستند، من اين روايت را امروز محضرتان ذکر می­کنم و تقديم می­کنم، در خلوت­مان به خودمان نمره بدهيم، با پيامبرمان چقدر شباهت داريم، چقدر همسويي داريم، مردم را ول کنيد مردم يک نگاه به ما دارند، خودمان از حال خودمان مطلع هستيم: «الْإِنْسانُ عَلى‏ نَفْسِهِ بَصيرَة»[9] در اين روايت که امام صادق از پدر بزرگوار و از جدشان تا می­رسد به وجود مقدس اميرالمؤمنين، اميرالمؤمنين از رسول­الله نقل می­فرمايد که رسول­الله فرمودند: «أَ لَا أُخْبِرُكُمْ بِأَشْبَهِكُمْ‏ بِي‏ خُلُقاً»[10]به شما بگويم چه کسانی به من شبيه­اند از نظر اخلاق، خلق، منش اين­ها با من شباهت دارد، اميرالمؤمنين عرض می­کنند: «بَلَى يَا رَسُولَ اللَّهِ»[11]مشتاق هستيم بدانيم، چهارتا ويژگی را پيغمبر نام می­برد که حضرت می­فرمايد هر کسی اين چهار ويژگی را به من شباهت دارد، اول: «أَحْسَنُكُمْ خُلُقاً»[12]آن­هايي که اخلاق شايسته دارند البته اخلاق من عرض کردم، يک محاسن اخلاق داريم در اين روابط ظاهری­مان با ادب با هم حرف بزيم، با چهره باز رو به رو بشويم، نرمخو باشيم اين­ها محاسن اخلاق است معالی اخلاق اين يک بحثی است بماند اما خود اين اخلاق بايد يک جاهايي بدرخشد خودش را نشان بدهد، در يک سخنی آقا اميرالمؤمنين می­فرمايد انسان­هايي که با اخلاق هستند، سه­جا ظهور و بروزشان ديده می­شود يکی در «اجْتِنَابُ الْمَحَارِمِ»، آدم­هايي با اخلاق در حرام حرام انجام نمی­دهند، ما گاهی اوقات می­گوييم خوش اخلاق است چهارتا غيبت می­کند، همه می­خندند، آقا يک جُک دست اول برايت بگوييم جُک آذر ماه، اين اخلاق است، هر کسی را ديدید با گناه مردم را به خنده و تبسم در می­آورد اين ضد اخلاق است، اميرالمؤمنين فرمود اخلاق نمود اولش اين است که شما در حرام اجتناب کنيد از حرام، دوم حضرت فرمود: «وَ طَلَبُ‏ الْحَلَالِ»[13] آدم­های با اخلاق درآمدهای حلال دارند پول از هر جايي جمع نمی­کند ثروت از هر جايي کسب نمی­کند، لقمان به پسرش گفت پسرم لدی الورود در قيامت چهارتا سؤال از همه می­پرسند اجازه عبور، حرکت نمی­دهند تا اين­ها را پاسخ بدهيد، از همين الآن جواب پيدا کنيد عمرتان را چگونه گذرانديد جواب پيدا کنيد، جوانی را چگونه سپری کرديد، پاسخ آماده کنيد، بله اگر حالا بنده اشتباه کردم جوانی­ام، عمرم يک بخشی خطا و اشتباه، تا فرصت هست با توبه و با استغفار اين­ها را پاک کنم، آلودگی­ها را با خودم به آن دنيا نبرم، سوم و چهارم لقمان گفت پسرم سؤال می­کنند درآمدهايتان از کجا بود؟ «مِنْ‏ أَيْنَ‏ اكْتَسَبْتَ‏»[14] و از آن سخت­تر: «و فی اين صرفت» ، از کجا آوردی اين پول­ها را زندگی را به چه طريقی به دست آوردی، آدم با اخلاق در آمد، اميرالمؤمنين می­فرمايد دقت می­کند: «وَ التَّوَسُّعُ عَلَى الْعِيَال‏»[15]آدم­های با اخلاق نسبت به خانواده خودشان هم خانواده را در مضيقه و سختی و تنگنا نمی­گذارد بعضی­ها ديديد خدا به ايشان داده، ادای گداها را در می­آورد، زياد دارد می­گويد ندارم، بابا عرض خدا را نخور، عِرض خدا را ببر، بعضی­ها عرض را می­خورند نان را می­خورند نمکدان می­شکنند، آقا وضعت چه طور است؟ نداريم، حالت چطور است؟ حال نداريم، بابا حالا يک سردرد گرفته، اين بدن سالمت ميلياردها سلول زنده دارد کار می­کند اين جوری شکرگزاری می­کنی، اميرالمؤمنين می­فرمايد اين­جا بايد انسان­های با اخلاق بدرخشد، اما اين روايتی که من از فرمايشات رسول­الله پيغمبر فرمود چهارجا اگر خودتان را خوب نشان داديد به من شبيه هستيد، يکی در  بحث اخلاق: «أَحْسَنُكُمْ خُلُقاً»[16]دوم: «أَعْظَمُكُمْ حِلْماً»[17]که باز از منشعبات اخلاق حلم است، تا آقا يکی بهت گفتند پاسخ نده، راوی آمد خدمت امام صادق گفت آقا يک نصيحتی کنيد به ما، آقا فرمودند يکی از سفارش­هايي برايت می­کنم اين است اگر کسی برايت گفت اگر يکی گفتی ده­تا می­شنوي، تو به او بگو ده­تا بگويي، يکی نمی­شنوی، شيعه امام صادق شيعه کسی است که بدی را با بدی پاسخ نمی­دهد:

من بد کنم و تو بد مکافات کنی، پس فرقی ميان من و تو چيست بگو

حلم حلم يعنی تسوط در امور، آيت­الله العظمی آقای حاج سيدابوالحسن اصفهانی که عزيزانی که نجف مشرف بوديد زيارت کرديد، آن­هايي که نکرديد می­رويد، در آن حجره­ای که مقابل ايوان و قبر مرحوم آيت­الله العظمی آخوند خراسانی هم همان­جاست در حالات آيت­الله العظمی آقای سيدابوالحسن اصفهانی نقل می­کنند ايشان ماهی يکبار کربلا که می­رفتند يک دستمالی پر از نامه، می­رفتند در مسير حرکت به سمت کربلا کنار فرات اين­ها را می­ريختند داخل آب، يک وقتی يکی از علما می­گويند همراه ايشان بود گفت آقا اين کاغذها چه است؟ نوشته­ها شما ماه يکبار يک مشت نامه می­دهيد دم آب می­رود، آقا مرجع شدن خمره رنگرزی نيست بزنند، در آورند آيت­الله العظمی سيدابوالحسن بيرون بيايد، کار کردند:

تا شب نروی روز به جايي نرسی، تا غم نخوری به غمگساری نرسی

حالا بنده ناقابل می­گذارمش پای حساب بی­شانسی می­گويد آقا ما شانس نداريم، ما پيشانی­مان بلند نيست فلانی اين شد ما نشديم بابا ببين چه کرد؟ گفت به مرحوم آقای حاج شيخ ابوالحسن وقتی سؤال کردند، اصرار که کرده بودند می­گفت در طول ماه نامه­های به من نوشته می­شود که نوشتار نامه تند و بی­ادبانه است، بعضی­ها با تندی بله به ائمه هم تندی می­کردند به آقا اميرالمؤمنين حضرت می­فرمايد: «و لقد أمر على‏ اللئيم‏ يسبني‏»[18] عبور می­کردم يک آدم پستی داشت من را سب و لعن می­کرد: «فَمَضَيتُ [ثَمَّةَ] قُلتُ لا يَعنِينِي»[19]من عبور کردم گذشتم، گفتم با من نيست به يک علی نام ديگری است، ما هنوز گير به ما ندادند، گير می­دهيم چرا نگاه می­کنی؟ با من بودی؟ بلندتر حرف بزن بابا: «وَ إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِراما»[20]دستور خداست، آقای حاج ابوالحسن اصفهانی اين مرجع بزرگ فرموده بود، اين نامه­های که با يک ادبيات تندی بی­ادبانه­ای ناسزا نوشتند به ما من اين­ها را جمع می­کنم که دست کسی هم نيفتد، هر ماه دارم می­آيم کربلا در مسير ماهی يکبار اين نامه­ها جمع شده می­ريزم در مسير آب فرات که آب ببرد:

تو نيکی می­کن و در دجله انداز، که ايزد در بيابانت ده باز

ما عزت می­دهيم پيغمبر فرمود حلم داشته باشد اين سفر بايد ضريب حلم ما را ببرد بالا، تحمل ما را بالا ببرد، نکته ديگر که پيغمبر فرمود اين ويژگی دوم که به ما شبيه­اند: «أَبَرُّكُمْ بِقَرَابَتِهِ»[21] آن­هايي که به خانواده و نزديکان­شان نيکوکارتر هستند حاج­آقا اول خانواده­ات، فرزندانت، خانم­ات، خواهر من همسر و شوهرت، ما نکند يک وقتی اخلاق اجتماعی­مان خوب، اخلاق خانوادگی­مان منفی، توهين نکنيم، ناسزا نکنيم، بداخلاقی نکنيم، اين سفر اگر بنده يک وقتی مشکلی دارم بايد در مراجعت مشکل را حل کنم، پيامبر فرمود کسانی به ما شبه­اند که به نزديکان­ خودشان نيکوکارترين افراد هستند، به ارحام­مان، به بستگان­مان به خويشاوندانمان: «أَبَرُّكُمْ بِقَرَابَتِهِ»[22]در آن روزهای پايانی امام صادق حضرت توصيه­های می­کردند يک وقت فرمودند اين مقدار از پول من را برويد بدهيد به فلانی، يکی از بنی اعمام امام بود، که اين در تاريخ دارد يک وقتی حمله کرده بوده به امام صادق در کوچه­های مدينه، حسن افتس از بنی اعمام بود، اما يک آدم تند، و می­گفت امام صادق نبايد سکوت کند، در برابر منصور دوانيقی بايد قيام کند، اين بالاخره تندروتر از امام بود، اميرالمؤمنين می­فرمايد: «انْظُرُوا أَهْلَ‏ بَيْتِ‏ نَبِيِّكُمْ»[23] مردم نگاهتان به اهل بيت پيغمبر باشد: «لَا تَسْبِقُوهُمْ»[24] از اهل بيت پيغمبر سبقت نگيريد که گمراه می­شويد: «فَتَضِلُّوا وَ لَا تَتَأَخَّرُوا عَنْهُمْ»[25] از اهل­البيت عقب نمانيد که هلاک می­شويد سبقت و پيشی گرفتن بر ائمه می­شود ضلالت و گمراهی، عقب­ماندن هلاکت همراهی سعادت اين آقا تندرو بود، يک نگاه تندروانه­ای داشت به امام صادق هم نگاهش منفی بود يکبار هم آمد امام را ترور کند، آن لحظات پايانی عمر حضرت آقا فرمودند اين قدر بدهيد به فلانی حسن افتس، يکی گفت يابن رسول­الله اين می­خواهد شما را ترور کند، آقا فرمودند آن اشتباه کرد من نمی­خواهم قاطع رحم باشم، بابا به قرابت­تان، به بستگان، خويشاوندان، زيارت، بايد درس احسان به خانواده را در ما تشديد کند، در مراجعت نکند با برادر، نکند با خويشاوندان، من روز پنج شنبه خدمت عزيزان عرض کردم علمای که در محضرشان بوديم، در همين صحن اباعبدالله الحسين بعد از منبر کنار قبر آيت­الله صافی يکی آمد پای منبر گفت من با شما کار دارم، پيرمرد محترمی بود آمد تا آن­جا گفت خصوصی کار دارم، اين آقا نقل می­کرد می­گفت ساليان متمادی است من با برادرم قهر هستم، گفت بيش از چهل سال ما قهر هستيم با برادر، بابا با اين اخلاق می­آيي کربلا، گفت دخترم در اين سفر زنگ زد گريه می­کرد و التماس می­کرد که برادرت را ببخش، عمويمان را ببخش، حلالش کن بگذر، گفت نگذشتم، آن قسمت ايستاده بود، گفتم کجا آمدی؟ گفت کربلا، گفتم سيدالشهداء حر را بخشيد ياد بگير از امام حسين بابا يک درس اين زيارت درس گذشت است، درس عفو است، و اين شخص محترم شروع کرد گريه کردن، گفت به احترام امام حسين و حرف شما بخشيدم دل را پاک کردم بايد اين بشود، دل پر کينه نياوريم و دل پر کينه را برگردانيم، پيغمبر به قرابه­ای خودش و نزديکانش خودش و چهارم حضرت فرمود: «وَ أَشَدُّكُمْ مِنْ نَفْسِهِ إِنْصَافاً»[26] آن­هايي با ما شبيه هستند و شباهت دارند که در روابط و رفتارشان با مردم انصاف بالای دارند، انصاف يعنی نگاهت با ديگران همانی باشد که برای خودت است، آقای فروشنده جنسی که خودت نمی­پسندی دست مشتری نده، برادر و خواهر ادبياتی که دوست نداری نسبت به تو به کار ببرند، نسبت به ديگران به کار نبر، اگر از يک واژه­ای رنج می­بری به ديگران خطاب نکن اين را می­گويند انصاف، ما در گفتارمان در رفتارمان، در اقتصادمان، در زيارت­مان انصاف داشته باشيم، آقا يک جايي خوبی است حالا يک بنده خدايي هم آمد جا می­خواهد شما انصاف داشته باش بگو حالا بيا بايست، هدف تقرب است، من يک خاطره­ای درس زندگی را يادم آمد محضر عزيزان عرض کنم، عرايض را جمع بندی کنم در همين بحث انصاف ساليان قبل بود توفيقی داشتيم عمره مشرف بوديم، در کاروانی که ما مشرف بوديم چندتا افراد کهنسال بودند که اين­ها همراه نداشتند، در فرودگاه داده بودند تحويل مدير کاروان اين­های برای اعمال عمره­شان بايد ویلچر می­گرفتند، هزينه می­کردند، خرج می­کردند که اعمال عمره اين­ها انجام بشود، مدير کاروان خب آمد سرآوری می­کرد هزينه­های مربوطه را می­گرفت از افراد، همه دادند جز يک پيرمردی بود که اين آقا گفت من پول برای اين کارها ندارم، مدير گفت آقا می­خواهند اعمالت را انجام بدهد می­خواهی محرم بشوی برای طوافت، برای سعی­ات، گفت من پول آوردم برای خريد سوغاتی، يک مقدار پول آوردم مختصری است اين را هم می­خواهم سوغاتی بخرم، من گفتم پدرجان خب می­خواهم طواف کنی تو دو قدم راه به زحمت می­روی خب چطور می­خواهی طواف کنی و سعی به جا بياوری؟ گفت من را بگذاريد کف مسجدالحرام، به قول حالا شيرازی­ها چهار دست و پا می­روم، گفت من چهار دست و پا طواف انجام می­دهم، ديديم هرچه می­گوييم نمی­شنوند به مدير کاروان گفتم که خصوصی چند نفر را در کاروان پيدا کن که افراد متمکن هستند اسم اين را هم نياور، بگو يک بنده خدايي است، می­خواهيم پول برايش جمع کنيم برای اعمال عمره­اش و نگو هم چه کسی است؟ که آبرويش هم حفظ بشود، مدير کاروان شروع کرد سراغ افرادی که می­دانست وضع اين­ها را که خوب است، آقا يک بنده­ خدایي است هزينه­ای می­خواهيم جمع کنيم، اولی، دومی، سومی، يکی ده ريال می­داد، يکی بيست ريال می­داد، اين دويست و پنجاه ريال مجموعاً بايد جمع می­کرد، تا رفت سراغ يک آقايي بود که اين آقا را گاهی اين امام رضا می­فرمايد به قيافه نمره­ ندهيد، گاهی اوقات شما قيافه­اش را می­بينيد پول دارد ولی انصاف مثلاً ندارد، رفت سراغ اين آقا گفت آقا داريم برای يک بنده خدايي پول جمع می­کنيم، گفت چقدر؟ گفت دويست و پنجاه ريال می­خواهيم حالا يک مقدار هم دادند، يک مقدار کم داريم، گفت پول­های بقيه را برگردانيد همه را من می­دهم، گفت حالا بقيه دادند شما هم شريک باشيد، گفت نه من کاری را نمی­کنم يا کار را چه کسی کرد آن­که تمام کرد؟ هرچه بهش اصرار کرديم بابا شما هم يک بخشش، گفت من نه، من خواسته من همه را می­دهم نخواستيد، به مدير گفتم آقا پول بقيه را پس بده، اين­ يک­جا دارد می­دهد يک­جا از اين­ بگير، گفتند آقا بده، گفت من هستم با شما، می­دهم به شما، آمديم مسجد شجره ظاهرها همه محرم شدند خب اين­هايي که جزء معذورين بودند گفتند فردا بيايند برای اعمال اين­ها در هتل استراحت کنند فردا، اين آقا آمد گفت آقای حدائق گفتم بله، گفت آنی­که من بانی شدم پولش را بدهم بايد امشب بياوريد، امشب اگر آورديد پول می­دهم، نياورديد من نيستم، گفتم او معذور است فردا بايد بيايند، گفت نه اين را امشب بياوريد، ديديم خب پول دستش است ديگر چاره­ای هم نبود، گفتم آقا اين يکی را استثناءً امشب بياوريد، حالا بشنويد تا ببينيد چه شد؟ انصاف انصاف، آن زائر را آوردند و بالاخره با ولچير در مسجدالحرام آن پيرمرد محترم همه زائرها پشت عرض شود حجر، پشت مقام حجرالاسود همه جمع بودند آماده بودند برای نيت کردن و شروع طواف مدير گفت آقا اين تخت روان را اجاره کن، اين را سوار سريرش کنيم، اول پولی که بايد بده اين­جاست، سرير بود آن موقع­ها دور کعبه طواف می­دادند، گفت چشم، آمد به پيرمرد گفت پدرجان گفت بله؟ گفت خسته نمی­شوی من کولت کنم، طوافت بدهم، گفت نه، گفت بيا رو کول من، نشست روی زمين پيرمرد را انداخت روی دوشش ايستاد گفت آقا برويم برای طواف حاج­آقا سرير بگير، گفت نه من خودم، آقايان همان­جا من ديدم بعضی از زائرها در لباس احرام شروع کردند غيبت کردن، ای وای عجب آدم پولکی است اين، اين می­خواهد بالاخره يک قولی داده، دست از کمرش نيندازد، پول نمی­دهد، مردم حسابی پول را ذليل کن، تن را عزيز کن، اين نق نق­ها شنيده شد، پيرمرد را هفت دور طواف داد، نماز پشت مقام ابراهيم خوانده شد، رفت سعی و صفا و مروه روی ولچير گذاشت، خودش برد و آورد دوباره طواف نساء را داد، ديگر نزديک اذان صبح بود اين شده بود زير عرق پيرمرد را داد تحويل مدير کاروان و گفت آقا با من کاری نداريد رفت گوشه­ای مسجدالحرام نشست تمام لباسش خيس نفس زنان گفت برويد من خودم می­آيم هتل، من دنبال اين بودم که اين پول داشت چرا خودش کول کرد اين را! انصاف را می­خواهم بگويم انصاف، آقا روز اول نديدم، روز دوم اين آدم را نديديم، به مدير گفتيم مدير گفت مريض است، تب و لرز کرده افتاد بود در جا، روز سوم سر ميز غذاخوری ديدمش گفتم آقای فلانی چه شد؟ تو قرار بود پول بدهی، يکدفعه خودت کوله کرده بعد هم مريض شدی گفت آقای حدائق من پول در کمربند احرامم گذاشته بودم آورده بودم تا کنار حجرالاسود تا آمدم پول در بياورم يک لحظه ذهنم آمد، اگر بابای خودت بود چگونه آن را طواف می­دادی، بابااين پيرمرد را بابايت ببين، اين پيرزن را نگاهی مادرت کن، اين خانم را بگو خواهرم، اين انصاف است پيغمبر اين گونه بود، زيارت امام حسينی آمديد که امام حسين در منزلگاه شراف تمام سربازان حرّ را سيراب کرد انصاف:

کريمان با بدان هم بد نکردند، آقا فرمود مرکب­هايشان را هم آب بدهيد، درس کربلا درس انصاف است درس مهرورزی است گفت آقای حدائق گفتم اگر بابايت بود چه کار می­کردی؟ گفت با خودم گفتم بابايم را باید کولش می­کردم، گفت همين کار را با اين پيرمرد بکن، گفت به خدا قسم حاضر بودم هزار ريال بدهم اين توفيق را از من نگيريد، گفت به نيت بابايم دوش گرفتم اين را به نيت پدرم سعی بردم آن را، آن روز تب کردم شب آن روز در آتش تب می­سوختم، خوابم برد يک لحظه بابايم را خواب ديدم در لباس احرام آمد گفت پسرم خدا خيرت بدهد عمره خوبی ما را بردی، درس کربلا درس انصاف است.

صلّی الله عليک يا اباعبدالله، ايام هم ايام فاطميه و ايام عزای مادرش زهراست:

فاطمه ام­ابيها نور حق، حرمتش از ماسوا بود بی­سبب

انصاف زهرای افطاری خودشان را که يک نانی بود دادند به نيازمند سه شب:

دختر ختم رسول مشکل گشاست، همسر و کفو علی مرتضاست

زد عدو آتش به درب خانه­اش، سوخت درب خانه و کاشانه­اش

همه بگوييم يا زهراء.

 

[1] آل­عمران159.

[2] آل­عمران159.

[3] آل­عمران159.

[4] آل­عمران159.

[5] الكافي (ط - الإسلامية) ج‏2 ص581.

[6] هود88.

[7] هود88.

[8] آل­عمران159.

[9] قيامت14.

[10] من لا يحضره الفقيه ج‏4 ص370.

[11] من لا يحضره الفقيه ج‏4 ص370.

[12] من لا يحضره الفقيه ج‏4 ص370.

[13] مجموعة ورام ج‏1 ص90.

[14] الكافي (ط - الإسلامية) ج‏4 ص39.

[15] مجموعة ورام ج‏1 ص90.

[16] من لا يحضره الفقيه ج‏4 ص370.

[17] من لا يحضره الفقيه ج‏4 ص370.

[18] صافى در شرح كافى (مولى خليل قزوينى) ج‏1 ص368.

[19] صافى در شرح كافى (مولى خليل قزوينى) ج‏1 ص368.

[20] فرقان72.

[21] من لا يحضره الفقيه ج‏4 ص370.

[22] من لا يحضره الفقيه ج‏4 ص370.

[23] نهج البلاغة (للصبحي صالح) ص143.

[24] نهج البلاغة (للصبحي صالح) ص143.

[25] نهج البلاغة (للصبحي صالح) ص143.

[26] من لا يحضره الفقيه ج‏4 ص370.

 

نظرات (0)

هیچ نظری در اینجا وجود ندارد

نظر خود را اضافه کنید.

  1. ارسال نظر بعنوان یک مهمان ثبت نام یا ورود به حساب کاربری خود.
0 کاراکتر ها
پیوست ها (0 / 3)
مکان خود را به اشتراک بگذارید
عبارت تصویر زیر را بازنویسی کنید. واضح نیست؟
طراحی و پشتیبانی توسط گروه نرم افزاری رسانه