استاد حدائق روز چهارشنبه 7 آذرماه 1403 در حرم مطهر امام حسین(ع) به بیان مبحث محبت اولیای الهی(ع) پرداختند.
السلام عليکم جميعاً و رحمتالله و برکاته
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسمالله الرحمن الرحيم
الحمدلله ربّ العالمين و العاقبة لاهل التقوی و اليقين و الصلاة و السلام علي سيدنا و نبينا حبيب الهی العالمين ابیالقاسم المصطفی محمد(ص) و علی اهل بيته الطيبين الطاهرين المعصومين لاسيما بقيهالله المنتظر حجت ابن الحسن العسکری عجّل الله تعالی فرجه الشريف.
قال الله تبارک و تعالی فی کتابه الکريم: «وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكُمْ لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزيدَنَّكُمْ وَ لَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابي لَشَديد»[1]
صدق الله العلی العظيم
تقديم به محضر مبارک رسول خاتم صلوات غرايي ختم نماييد.
شادی ارواح پاک و طيبه شهداء، علما، امام راحل، منسوبين به جمع حاضر و ذوی الحقوق حضار محترم، تقديم به محضر مبارک حضرت اباعبدالله الحسين صلوات غراتری ختم نماييد.
سخن از شکر بود، شاکر هستيم از اين حضور و از اين شرکت در اين محفل پر نوری که با درايت و مديريت و از طرف بعثه مقام معظم رهبری در عراق صبحها و شبها مجلس منعقد است، آيه هفت سوره مبارکه ابراهيم روز گذشته بحث شد، نکاتی باقی ماند که در اين فرصت امروز محضر عزيزان مطالبی را عرض کنم، عرض کرديم که خداوند متذکر میشود و يادآوری میکند اين قاعده کلی را که: «لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزيدَنَّكُمْ»[2] سپاسگزاری کرديد ما نعمت را بر شما فزونی میبخشيم، زبانتان، رفتارتان، آميخته با شکر باشد: «وَ لَئِنْ كَفَرْتُمْ»[3] اما اگر ناسپاسی کرديد نق زديد کفران کرديد: «إِنَّ عَذابي لَشَديد»[4] عذاب خدا عذاب شديدی است اينجا يک نکته من عرض کنم و سخنی از فرمايشات مولای متقيان ذيل اين آيه شريفه محضر عزيزان عرض کنم، شکرگزاری نعمت قرآن میفرمايد: «لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزيدَنَّكُمْ»[5] سپاسگزاری کرديد زياد میکنيم شما را، مالتان را زياد میکند يا آبرويت را يا همه چيز را، شاکر اگر شدي هم مادياتت را افزايش میدهند، هم معنويات، میخواهيد از اينیکه هستيد در معنويت برويد بالاتر بگوييد: «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمين»[6] من يک وقتی مرحوم والد ما توصيه میکردند به طلاب و حقير میگفتند اگر میخواهيد شاکر بشويد از خودتان شروع کنيد، ذکر، شاکر، چشمت میبيند بگو: «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمين»[7] پايت سالم است: «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمين»[8]، اين گوش میشنود: «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمين»[9] در يک حديث امام صادق میفرمايد در هر نفسی بايد خدا را شکر کرد: «بل الف شکر»، بلکه هزار مرتبه شکر کرد: «بل اکثر»، بلکه بيشتر از هزار مرتبه خدا رحمت کند سعدی را اينجا به نظم در آورده اين سخنان معصومين را:
هر نفسی که فرو میرود ممد حيات است و چون بر میآيد مفرح ذات
پس در هر نفسی دو نعمت موجود و بر هر نعمت شکری واجب
از دست و زبان که برآيد که از عهده شکرش به در آيد
بنده همان به که ز تقصير خويش عذر به درگاه خدای آورد
ورنه سزاوار خداونديش کس نتواند که به جای آورد.
ولی در همين حدی که ما میتوانيم سپاسگزاری کنيم، امام صادق میفرمايد بيشتر از هزار مرتبه در هر نفس بايد حمد کنی، برادرم، خواهرم ميلياردها سلول زنده الآن دارند کار میکنند که من و شما اينجا حاضر هستيم، سلولهای مغز فرمان میدهند به نگاه، فرمان میدهند به نشستن، فرمان میدهند به سخن گفتن، اين کارخانه عظيمی که اميرالمؤمنين میفرمايد:
«أ تزعم أنك جرم صغير، و فيك انطوى العالم الاكبر»[10]
بشر فکر کردی جرم صغيری، همين شصت، هفتاد کيلو هستی، عالم اکبر را خدا در تو به وديعه سپرده، خدا وقتی پدر ما را آفريد حضرت آدم به ذات مقدسش تبريک گفت: «فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقين»[11] لذا اين شکرگزاری هم در مسائل دنيايي ما را رشد میدهد هم در مسائل معنوی، ما يکی از شکرگزاریهای که گاهی اوقات يادمان میرود بعضی از مردم، شکرگزاری در جامعه اسلامی زندگی کردن، بنده چقدر شکر میکنم که در يک جامعهای هستم که با مسلمانها همنشين هستم، نظام نظام اسلامی است، نظام کفر نيست، نظام ظلم نيست، نظام طاغوت نيست، دعای عرفه امام حسين روز عرفه در محضر آقا عرض میکنم، صحرای عرفات، در فراز از آن دعای عرفه امام حسين سلامالله عليه به خدا عرض میکند خدايا تو را سپاس میگويم که من در دولت ائمه کفر خلق نکردی، اينیکه حاجآقا در يک جامعه اسلامی هستيم شکر ندارد، اينیکه سر و کارت با دشمنان خدا نيافتاده شکر ندارد، آقا میآموزد در روز عرفه دعای عرفه به همه ما، اينکه دلتان با خداست اين بزرگترين سرمايه است باز فراز ديگری را از فرمايشات حضرت عرض کنم: «مَا ذَا وَجَدَ مَنْ فَقَدَكَ وَ مَا الَّذِي فَقَدَ مَنْ وَجَدَكَ»[12]خدايا چه يافته کسی که تو را باخته، و چه باخته کسی تو را يافته، چه ندارد آنکه خدا را دارد، و چه دارد آنکه خدا را ندارد، همه چيز داری، با خدا باش و پادشاهی کن، بیخدا باش و هرچه خواهی کن، اينها شکر دارد، لذا شکر هم معنويت ما را افزايش میدهد، میخواهيد از اينیکه هستيد در معنويت برويد بالاتر، کربلا آمدنتان را شکر کنيد، قدم قدم زدنتان کربلا را شکر کنيد، اين بدنتان را مرور کنيد خدا چه به شما داده، وجود سالم، حافظه سالم، خيلی مريضها میآيند التماس دعا میخواهند چشم اميد به نفسهای پاک شما دختند دعا کنيد، بيماران صعبالعلاج دکتر جواب کرده را، که همه کارها اينجاست، نگاه اين اولياء: «كُنْ فَيَكُون»[13]میکند بله اينجا آمديد به نمايندگی آمديد خدا لطف کرده، لحظه به لحظه زندگیتان را در حالات امام صادق صاحب مکارم الاخلاق امين الاسلام طبرسی مینويسد آقا هر وقت از خواب بيدار میشد سجده شکر به جا میآوردند، در آن سجده عرض میکردند پروردگارا سپاس میگويم تو را من را از يک مرگی حيات دوباره دادی، خيلیها خوابيدند بيدار نشده است، خيلیها خوابيدند رفتند در کما، بعد حضرت در ادامه سپاسگزاری، خدايا خواب بودم قدرت دفاع نداشتم، از گزندهای، حيوانات، ديگران، در اين ايام خواب شما حافظ ما بودي اينها يادمان نرود.
اما حديثی که من امروز تکميل عرايضم از فرمايشات آقا اميرالمؤمنين خدمتتان عرض کنم، آقا اميرالمؤمنين چهار جا را مرحله شکر نام میبريد اقسام شکر را امام متذکر میشود، حواستان باشد در اين مراحل کم نگذاريد، در رأس همه مصاديق شکر شکر خداست، اميرالمؤمنين عليهالسلام میفرمايد: «شُكْرُ إِلَهِكَ بِطُولِ الثَّنَاءِ»[14] مردم در برابر خداوند اگر میخواهيد شکر کنيد پيوستگی ثناء و حمد و ستايش بايد استمرار داشته باشد، حمد کردن در هر حالی در هر وضعی، شب، روز، سفر، حضر، جوانی، پيری، رياست، عزلت، سلامتی، مريضی، در هر حالی شکر يادت نرود، روزی که دستت باز است، روزی که دستت بسته است فراموش نکن.
من يک جريان از زمان حضرت موسی کليمالله عرض کنم، در حالات حضرت موسی دارد که يک وقتی حضرت موسی به خداوند عرض کرد، پروردگارا يکی از بندگان شاکرت را به من معرفی کن، خطاب شد موسی فردا برو در فلان قسمت بيابان، در وسط صحرا، چادری است خانمی در اين چادر بستر قرار گرفته، اين دست و پا ندارد يعنی دست و پايش فلج است، اين خانم يکی از بندگان شاکر ماست، موسی کليمالله که يکی از پنج پيغمبر برتر عالم است، فردای آن روز در جستجوی اين بنده شاکر الهی رفت آن خيمه را پيدا کرد وسط صحرا، يک چادر سياهی بود دامنههای خيمه را زده بودند بالا، بستری پهن بود يک خانمی دست و پا فلج، در تاريخ دارد وقتی حضرت موسی وارد شد ديد دهها حشره و مگس دور صورت اين زن لبها، چشمش دارند، وز وز میکنند و اين قدرت حرکت دادن دستش هم ندارد حضرت موسی نشست سلام کرد، دقت کرد ديد اين خانم پيوسته دارد حمد خدا میکند اين پيغمبر بزرگ گفت خانم، میخواست امتحان کند موسی اين را گاهی اوقات بعضی چيزها هم عادت شده، عبادت نيست، شده عادت، خدا رحمت آيتالله مشکينی را میفرمودند بعضیها عبادتشان نرمش است، نماز نيست نرمشی دارد میکند خدا کند که ذکر با معرفت باشد، حضرت موسی گفت حمد چه کسی را داری میکنی؟ گفت حمد خدا را، گفت مگر تو چه داری که خدا را داری حمد میکنی، دست و پا که نداری، در جا افتادی، در اين بيابان، در اين زندگی حداقلی، خدا به تو چه داده؟ حضرت موسی داشت امتحان میکرد ببين چه میگويد؟ گفت خدا به من چه نداده، الله اکبر، گفت خدا اولاً من را آفريده، مردم خدا دوستان میداشته خلقتان کرده، چرا اين را نمیبينی؟ چرا اين را غافل هستيد؟ همينکه هستيد دليل بر اينکه خدا نظر داشته، حالا بعضیها خدا نظر داشته بد میشوند خدا خوب خلق کرده اينها منحرف میشوند، شمر را خدا آفريد برای اينکه انسان سالمی باشد فاسد شد، دنيا و آخرتش را تباه کرد، از ذات مقدس ربوبيت هرچه صادر شده خير است، شرور ناشی اعمال و افعال و کردار انسانهاست، گفت خدا من را آفريده اين بزرگترين نعمت، که من را قابل دانسته و شروع کرد از نعمتهای خدا گفتن، که خدا من اداره کرده، خدا معرفتش را به من داده، آقا همينی که آمده کربلا معرفت زيارت امام حسين پيدا کردی، کار شماست؟ اگر گفتی من، میگذارند به حال خودت، اينها همه لطف الهی است، اينها همه محبت حضرت حق است، امام زينالعابدين(ع) میفرمايد: «الهی کلما وفقتنی من خير فانت دلیلی اليه»[15]، هر باب خيری که به روی ما باز میشود شما راهنما هستيد، گفت خدا آفريده، خدا خلق کرده، خدا تا به امروز رزقم داده، هی گفت گفت، حضرت موسی گفت خانم، چه کسی برای تو غذا میآورد؟ چه کسی تر و خشکت میکند؟ گفت يک دختری خدا به من داده، اين دختر خيلی با ايمان است، خيلی با اخلاق است، در آن روستای مجاور زندگی میکند روز سه مرتبه میآيد من را رسيدگی میکند، به من غذا میدهد، تر و خشکم میکند، حضرت موسی آمد بر خيزد، گفت خانم از خدا هم چيزی میخواهيد؟ گفت يک چيز از خدا میخواهم، الله اکبر از اين معرفت، حضرت فرمود چه میخواهی؟ گفت از خدا میخواهم اين دخترم که خيلی دختر خوبی است خدا ببردش پيش خودش، يعنی به تعبير عاميانهمان از دنيا برود، فوت کند، موسی کليمالله شگفت زده شد، گفت خانم يک دختر تو داری با اين فضائل اخلاقی دارد بهت رسيدگی میکند، تو بايد از خدا بخواهی عمر دهر به اين دختر داده بشود میگويي اين دختر برود، معرفت را ببينيد اينکه گفتم شاکر شدی بزرگت میکنند، شاکر شدی رشدت میدهند فقط پولت زياد نمیشود، معرفتت هم میرود بالا، حضرت موسی فرمود اگر اين دختر برود چرا اول از خدا میخواهی دخترت برود؟ گفت اين دختر از بس خوب است و با اخلاق است و با ادب است، روز به روز دارد محبتش در دل من رشد میکند من میترسم از اينکه محبت اين دختر جای محبت خدا را پر کند، اين دخترم را برای خدا دوست میدارم ولی نمیخواهم محبت اين مرا از خدا بگيرد، دلم میخواهد تا به آنجا نرسيدم دخترم برود، حضرت موسی فرمود مادر دخترت اگر رفت چه کسی ديگر بهت رسيدگی میکند؟ گفت خدا، مردم مگر خدا اعوان و انصار ندارد، مگر خدا نمیتواند گفت همان خدايي که آفريده من را و اين دختر را به من داده میتواند من را تأمين کند، حضرت میفرمايد از خيمه آمدم بيرون مسافتی را رفتم، ديدم دختر جوانی در دل صحرا روی زمين افتاده و جان داده، برگشت حضرت موسی به سمت خيمه گفت خانم دعايت هم مستجاب شد دخترت هم رفت، اينها گاهی اوقات انسان عظمت پيدا میکند، اين روضههای اباعبدالله را اينجا میخوانند، شما ادب میکنيد احترام میکنيد بعضیها را هم نمیشود خواند، من خودم بعضی از روضههای مقاتل را در عمرم نخواندم، زبان يارای گفتن ندارد، با پاکترين انسان در زمان خودش بدترين جنايتها را اعمال داشته است، اما سيدالشهداء هرچه به ساحت شهادت نزديکتر میشد چهره امام آرامتر، و يک آرامش در سيمای امام حسين نقش بسته بود، اينها همان سپاسگزاری است، خدا يادمان نرود، اميرالمؤمنين فرمود: «شُكْرُ مَنْ فَوْقَكَ بِصِدْقِ الْوَلَاءِ»[16]مردم بعد از پروردگار شما يک بالا دستهای داريد، استاد داريد، پدر داری، مادر داری، مربی داری، اينها بالا دستت هستند، اينها را بايد شکرگزاری بکنی، شکرگزاری از اينهايي که مافوق تو هستند اميرالمؤمنين میفرمايد به پيروی صادقانه، حرمت پدر و مادر را نشکن، احترام استاد را فراموش نکن، کسی که در حق تو احساس کرده احسان را از ياد نبر، من حيفم میآيد اين جريان را هم از رسولخدا نقل نکنم، پيامبر اکرم يک روز در جمع اصحاب نشسته بودند، جريانی را پيغمبر نقل کردند مرحوم مجلسی اعلیالله مقامه نقل میکند، رسولالله فرمودند سه نفر اينها داشتند میرفتند مسافرت در دل صحرا باران سنگينی باريدن گرفت، اينها رفتند در دامه کوه که يک غاری پيدا کنند آنجا قرار بگيرند يک غاری را پيدا کردند اين سه نفر رفتند در آن غار، باران سيل آسا شروع باريدن تخت سنگی بزرگی را از بلندای کوه باران شست آمد افتاد جلو در اين غار، اينها زندان شدند در آن غار و اين شد قبرشان، ديدند هيچ راه مفری ديگر ندارد و اينجا بايد بمانند تا بميرند، پيامبر میفرمايد اين سه نفر گفتند هر کدام از ما خالصترين کار زندگیاش را اينجا ياد کند، اگر خدا پذيرفته است از اينجا ما را نجات بدهد، اولی يک جريانی را نقل کرد، گفت من خواستگاری کردم از دختر عمويم، حالا در مراتب شکر يکش همين است، يک وقتهایی زير دست داريد به زير دستهايتان زور نگوييد، اينی که حالا بالا دست هستی، عطا کن، اکرام کن، آقا دستت به جيبت آشناست، به اين فقير رحم کن، در خانواده گل سرسبد هستی احسان کن، اينها شکرگزاری است اميرالمؤمنين میفرمايد مافوقتان را به پيروی صادقانه، نظيرتان را يک کسانی نظير شما هستند، يعنی در تراز شما هستند هم عرض شما هستند: «شُكْرُ نَظِيرِكَ بِحُسْنِ الْإِخَاءِ»[17]حسن برادری، با اينهايي که در تراز شما هستند رفتارتان رفتار برادرانه باشد اين شکرگزاری است و آنهايي هم که زير دست شما هستند در جامعه: «شكر من دونك بسيب العطاء»[18] زير دستانتان را الحمدلله خانه داری، رحم کن به آن بیخانه، خانههای خالی را درش قفل نکن، بگو مشکل خودت است، اين حرف را بعضیها میزنند میگويد به ما ربطی ندارد خودت میدانی، خودت میدانی؟ اينها را چه کسی برايت داده، پيغمبر فرمود اولی جريانی را نقل کرد، گفت خواستگاری کردم از دختر عمويم، عموی من به من گفت اگر دويست سکه طلا به عنوان مهريه آماده کنی من دخترم را به تو میدهم، و دخترم گفته دويست سکه طلا مهريه من است، گفت رفتم مجدانه مشغول کار شدم، شب و روز کار میکردم، مدتی تلاش کردم تا اين سکهها را جمع کردم، آمدم سراغ عمو گفتم اين مهريهای که دختر عموی من طلب کرده بود آماده است عمو هم گفت حرفی نيست، مراسم ازدواج را مهيا کردند شب عروسی رفتم در حجله، دختر گفت پسر عمو، من از تو خوشم نمیآيد، گفتم شما خودت گفته بودی دويست سکه مهريه، من مدتها زحمت کشيدم، گفت گفتم که بروی ديگر نيايي، نمیدانستم میروی کار میکنی پول را در میآوری، ولی من ديگر حرفی ندارم به وعدهات عمل کردی، ولی دل من با تو نيست من نمیتوانم تو را خوشبخت کنم، هرچه صلاح میدانی، گفت تا اين را گفت گفتم دختر عمو خودت را خراب نکن، اينها اخلاق است اينها را خدا میبيند، گفتم اين دويست سکه مال خودت، من الآن از حجله میروم بيرون، به عمو میگويم عمو من خوشم نيامد، معذرت میخواهم دخترت خوب است، من نمیخواهم از تو خرج نمیکنم و از حجله آمدم بيرون گفتم عموجان من خوشم نيامده از دختر عمو، مهريه هم که مال خودش خدا حافظ رفتم، پيغمبر فرمود اين جريان را اولی که نقل کرد گفت خدايا اگر اين را شما قبول کردی ما را از اين حفره و از اين غاری که بسته شده نجات بدهيد پيغمبر میفرمايد يک مقداری اين تخت سنگ حرکت کرد به دادی رسيدی به دادت میرسد، دومی جريان ديگری را عرض کرد، گفت من زمانی کارگری را به کار گرفتم روزانه يک روز بيايد کار کند، يک صاع گندم اجرت او بود، گفت اين کارگر کار کرد، عصر شد وقتی که میخواستم اجرت بدهم، رفته بود اين يک صاع گندم را هم ما نگهداشتيم مدتی گذشت پيدايش نشد، گفت اين گندم را يک قسمت از زمين خودم کشت کردم، محصولش را جداگانه برداشت کردم، محصول شد دو رأس گوسفند، فروخته شد دو گوسفند خريدم، اين گوسفندها که يک چندين سال زاد و ولد کردند شدند يک گله گوسفند، سالها گذشت ديدم آن کارگر آمد، گفت آقا ما يک زمانی برای شما کارکرديم يک صاع گندم اجرت ما بود، رفتيم حالا بعد از سالها آمدم میشود آن مزد صاع گندم را به ما بدهی، مردم کرم کرديد کرم میکنند برايتان، طرف حسابتان خداست، گفت من دست آن جوان را گرفتم، حالا بعضی از ما بوديم میگفتيم بیخود کردی ولکردی رفتی، تو ما را سرکار گذاشتی، گندم کجا بود؟ برو شاهد بياور، بعضیها اين کارها را میکنند، طرف حق دارد نمیدهد، گفتم دست آن جوان را گرفتم آوردم بردم در آن آغولی که گوسفندها بودند، گفتم تمام اين گوسفندها مال تو است، بردار برو، گفت من يک صاع گندم از تو طلب داشتم؟ گفتم يک صاعت را کشت کردم گندمی به دست آمد، فروخته شد دو گوسفند خريداری شد و شده اين اينها را ببر گرچه خودم زحمت کشيدم همه را دادم، گفت خدايا اين را اگر قبول کردی ما را از اينجا نجات بده، پيامبر میفرمايد يک مقدار ديگری تخت سنگ حرکت کرد، سومی جريانی و تمام کنم، عرض کرد در جمع آنها، گفت من پدر و مادر پيری داشتم روزها میرفتم چوپانی، شبها بر میگشتم چند رأس گوسفند داشتيم، کار من شبها اين بود، وقتی میآمدم سر شب شير میدوشيدم پدر و مادرم دوتا ظرف شير مینوشيدند و میخوابيدند گفت يک روز که صحرا رفتيم يکی از اين گوسفندها مفقود شد وقت ما را گرفت تا پيدا شد بر گشتيم از وقت هر شب ديرتر رسيدم آمدم ديدم پدر و مادر خوابيدند، گفت ظرف شير را دوشيده بودم آمدم در اتاق ديدم پدر و مادر در بستر خوابيدند، آمدم اينها را صدا بزنم، دلم نيامد، آمدم بگذار و بروم گفتم شايد اينها بيدار بشوند گرسنه خوابيدند، متوجه نشوند من شير آوردم، گفت پايين پای پدر و مادرم ظرف شير در دستم ايستاده تا صبح، صبح يکدفعه پدرم بيدار شد ديد من با ظرف شير ايستادم، پسر کی آمدی؟ گفتم من ديشب آمدم، خب چرا اينجا ايستادی؟ گفت گرسنه خوابيديد هر وقت بيدار شديد شير را به شما بدهم، ما را بيدار میکردی، دلم نيامد، گفت خدايا اگر اين اکرام به پدر و مادر را پذيرفتی ما را نجات بده، رسولالله میفرمايد کل تخت سنگ رفت جلو، پدر و مادرهايتان مافوقتان است، بابايت است مادرت است، اميرالمؤمنين میفرمايد نسبت به مافوقتان دقت کنيد: «بِصِدْقِ الْوَلَاءِ»[19] آنهايي که پدر و مادرها رحمت خدا رفتند يادشان کنيد بسنده کنيم، خدايا ما را از شاکرين قرار بده.
امروز اشاره کردند روز چهارشنبه است يک عرض سلامی به ساحت مولانا ابوالحسن علی ابن موسیالرضا پيدا کنيم، از اينجا يک سلام به امام رضا، نوه آقا سيدالشهداء، وجود مقدس آقا امام رضا وقتی از مجلس يزيد برگشتند منزل، امر فرمودند ديگر به کسی اجازه ملاقات ندهيد:
تن پر ز زهر و پردرد نه طبيب و نه دوائي، چه کند غريب بیکس که ندارد آشنايي
ز موژه عقيق میسوخت، به زبان حال میگفت، پسرم تبی کجايي ز پدر چرا جدايي
آقا در حجره به خود میپيچيدند يک وقت ديدم يک آقازادهای در صحن حياط نمايان شد، آقا شما چه کسی هستيد؟ فرمود من جوادالائمه هستم، آقا چگونه داخل شدی درها بسته بود؟ فرمود همان خدايي که من را از مدينه به طوس آورد قادر است از درهای بسته داخل کند، وارد حجره پدر شد، سر مظلومانه و غريبانه پدر را به دامن گرفت، ثامن الحجج علی ابن موسیالرضا در کنار جوادالائمه جان به جان آفرين تسليم کرد:
به روزگار که عمر پدر بسر آيد، خوش است گر پسری بر سر پدر آيد
ولی چه میگذرد در زمانه بر پدری، به وقت مرگ پدر بر سر پسر آيد
آه جوادالائمه سر امام رضا را به دامن گرفت، آی شيعيان حسینیها، کربلاست در اين سرزمين قاعده يک جور ديگر رقم خورد، به جای اينکه جوان سر بابا را به دامن بگيرد، سيدالشهداء آمد بالای سر علی، سر علی را به دامن گرفت يک وقت ديدند صورت به صورت علی گذاشت:
چهره عالم تاب بنهادش به چهر، شد جهان تار از قران ماه و مهر
اينجا بود که يک وقت زينب هراسان آمد سمت ميدان ديد حسين صورت رو صورت علی، همه بگوييم يا حسين.
[1] ابراهيم7.
[2] ابراهيم7.
[3] ابراهيم7.
[4] ابراهيم7.
[5] ابراهيم7.
[6] فاتحه2.
[7] فاتحه2.
[8] فاتحه2.
[9] فاتحه2.
[10] منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى) ج7 ص36.
[11] مؤمون14.
[12] إقبال الأعمال (ط - القديمة) ج1 ص349.
[13] آلعمران47.
[14] عيون الحكم و المواعظ (لليثي) ص291.
[15] مفاتیح الجنان زیارت امام رضا ع
[16] عيون الحكم و المواعظ (لليثي) ص291.
[17] عيون الحكم و المواعظ (لليثي) ص291.
[18] عيون الحكم و المواعظ (لليثي) ص291.
[19] عيون الحكم و المواعظ (لليثي) ص291.