استاد حدائق روز چهارشنبه 18 مهرماه 1403 در مسجدالرسول(ص) شیراز به بیان مقام و جایگاه والای حضرت عبدالعظیم(ع) پرداختند.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسمالله الرحمن الرحيم
قال الله تبارک و تعالی فی محکم کتابه: «يا أَيُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذي خَلَقَكُمْ وَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُون»[1]
صدق الله العلی العظيم
خب يکی از مناسبتهای مهمی در ماه ربيع الثانی و در اين روز گذشتهای که پشت سر گذاشتيم، ميلاد با سعادت يکی از سادات برجسته حسنی حضرت عبدالعظيم که با چهار واسطه به امام حسن مجتبی میرسد هم از سادات حسنی است و هم از محدثين بزرگ عالم اسلام، روايتهای فراوانی را عبدالعظيم از امام رضا، امام جواد، امام هادی نقل کرده، محضر سه امام را درک نمود و اين حديث معروفی که مردم را بسيج میکند به سمت شهر ری از امام هادی است: «أَمَا إِنَّكَ لَوْ زُرْتَ قَبْرَ عَبْدِ الْعَظِيمِ عِنْدَكُمْ لَكُنْتَ كَمَنْ زَارَ الْحُسَيْنَ ع»[2] اين حديث امام هادی است، آقا امام هادی فرمودند کسی که عبدالعظيم را در ری زيارت کند مثل اينکه سيدالشهداء را در کربلا، من يادم میآيد زمان صدام ملعون بخشی از متدينين حتی علماء خودشان را آرامش میدادند با زيارت عبدالعظيم در ری يک وقتی ما در محضر آيتالله والد بوديم تهران رفته بودند فرمودند برويم يک زيارت کربلا، گفتم آقا چگونه؟ گفتند عبدالعظيم، دستمان نمیرسد به کربلا عبدالعظيم که در ری است گاهی اوقات طرف تهران میرود اين قدر توفيق ندارد يک سر بزند حرم عبدالعظيم خانمی میگفت حاجآقا با شوهرم میروم مشهد میگويد من حوصله آمدن حرم ندارم، سر ميدان پيادهتان میکنم وقتی کارهايتان تمام شد زنگ بزنيد بيايم ببرم شما را: «اللَّهُمَ ارْزُقْنَا تَوْفِيقَ الطَّاعَة»[3] اينها هم توفيق میخواهد اينها هم بیعلت نيست پول هست توفيق نيست، مشهد میرود حرم نمیرود، گاهی اوقات در شيراز هستيم شاهچراغ را بيگانه هستيم، همهجا میرويم همهجا وقت داريم اما جايي که بايد وقت بگذاريم نمیرسيم، خب اين حضرت عبدالعظيم عرض کردم از شخصيتهای موجه و مورد اعتماد، اواخر عمر خدمت امام هادی هم رسيد اين را هم عرض کنم آيه را يک اشارهای و چند حديث نغز که عبدالعظيم از امام جواد تا آباء گرامش اميرالمؤمنين نقل کرده اينها امروز درس زندگی است برای ما، اين حضرت عبدالعظيم آمد خدمت امام هادی اينها پسر عمو هستند، امام هادی فرزند سيدالشهداست عبدالعظيم فرزند امام حسن است بنیعم هستند اما ادب را ببينيد از نظر سنی از امام هادی بزرگتر است ولی محضر امام هادی وقتی مشرف شد گفت آقا میخواهم عقايدم را عرضه کنم شما ببينيد در اعتقادات من اگر خللی نيست تأييد کنيد، حاجآقا عارمان نشود، هفتاد سال از عمرمان گذشته، يکبار حمد و سورهات را بخوان شايد غلط خواندی، با مرحوم آيتالله والد میفرمودند يک آقايي بود من بهش اعتماد داشتم از مؤمنين صف اول بود، نماز و روزه بهش میدادم گفتند يک چند سالی دادم، يک روز به دلم گذشت، اصلاً ما بگوييم حمد و سورهات را بخوان، صدايش زدم گفتم آقا بياييد يک حمد و سوره برای ما بخوانيد، گفتند ديدم چند جايي سوره حمدش غلط میخواند، حاجآقا گفتند نگفتم پولها را پس بده، گفتند اينجاها را اصلاح کن، فرمودند من آن چهار سال نماز را از پول خودم دادم کس ديگری اجير کردم که برای ميت به جا بياورد، آقا ما هم بله، عمره مشرف بوديم اعلان کرديم همه بيايند حمد و سورهها را بخواند، يک آقايي با تحصيلات عاليه اين نيامد نيامد، عصری که همه میخواستيم برويم مسجد الشجره در طبقه همکف هتل ديدم احرامی پوشيده آمد بين زائرها گفتم آقای فلانی نيامدی؟ گفت برای چه؟ گفتم بابا يک حمد و سورهای بخوانيد اين دفترچه کنترل اعمال را کنترل کنيم، سفر چندمت هست مقلد چه کسی هستی؟ مسائلی که لازمه است بپرسيد، گفت يعنی من هم حمد و سوره بخوانيم؟ بعضی اين قدر باد شديم غرور پيدا کرديم، چهار کلمه سواد، مدرک، پول ما را برده اعلی عليين، گفتم آقای فلانی شما بخوان تا من ياد بگيرم، من میخواهم از تو ياد بگيرم، من که نمیگويم تو بلد نيستی، میخواهم من بلد بشوم، اين را که بهش گفتم همين طور که ايستاده بود شروع کرد خواندن، آقايون پنججای سوره حمد را غلط میخواند، گفتم داری میروی به محضر خدا با اين غرور با اين حالت، خب ببينيد عزيزان عبدالعظيم حسنی با آن جايگاه رفيع که جد امام هادی را ديده با امام رضا محشور بوده، امام رضا روايات نابی را به عبدالعظيم فرموده، با پدر امام هادی رفيق بوده امام جواد، عرض کردم صدها حديث عبدالعظيم حسنی از اين سه امام نقل کرده، ولی اين قدر اين شخصيت تواضع و فروتنی دارد که در آخرين ديدارش با امام هادی که ديگر رفت و بعد هم در ری فوت کرد، شروع کرد اعتقاداتش را گفتن، گفت آقا من نسبت به توحيد نظرم اين است، نسبت به معاد نظرم اين است، نسبت به ولايت نظرم اين است يکی يکی هی گفت گفت امام هادی تأييد کردند، حالا بگوييم آقا ما نوه امام حسن هستيم، ما هم بايد بياييم بگوييم؟ ما هم بايد بياييم درس پس بدهيم، اين درس زندگی است که عبدالعظيم حسنی آموخت، لذا امام هادی بعد از فوت عبدالعظيم فرمودند هر کسی که عبدالعظيم را در ری زيارت کند مثل اين است که سيدالشهداء را در کربلا زيارت کرده، حالا آنهايي که شرائط کربلا رفتن را ندارد تهران اگر میتوانند بروند يک سری حضرت عبدالعظيم، يک عرض ادبی محضر اين امام زادهی واجب التعظيم و لازم التکريم. من مقدمهای ذکر آن چند حديث اين آيه شريفه بيست و سوره مبارکه البقره را گذرا عرض کنم.
قرآن میفرمايد: «يا أَيُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذي خَلَقَكُمْ»[4] مردم خطاب به بشريت است نه مؤمنين، نه مسلمانها، انسانها! ای جماعت بشر خدايي خود را بپرستيد خدايي که شما را آفريد: «يا أَيُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذي خَلَقَكُمْ وَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِكُمْ»[5] خدايي که پيشينيان شما را هم آفريد، باباهايتان، اجدادتان، نياکانتان همه مخلوق خدا بودند عبادت کنيد پروردگار را: «لَعَلَّكُمْ تَتَّقُون»[6]اميد اين است که شما به تقوی برسيد اينجا بعضیها سؤال میکنند آقا عبادت برای چه؟ گاهی اوقات حرف اشتباه میزنند خدا که نيازی به عبادت ندارد، با اين حرف صحيح نتيجه غلط میگيرد حالا چون خدا نياز ندارد عبادت برای چه بکنيم؟ نماز برای چه بخوانيم، قرآن میفرمايد فلسفه عبادت تربيت شماست: «لَعَلَّكُمْ تَتَّقُون»[7] لذا راوی وقتی از امام صادق سؤال کرد نشانه نماز مقبول و غير مقبول چيست؟ حالا ما به خودمان نمره بدهيم، امام صادق فرمود نشانه نماز مقبول اين است که بعد از نماز حالت با قبل از نماز متفاوت باشد، يعنی حاجآقا قبل از نماز دل شکستی بعد از نماز دلجويي کن، قبل از نماز حقی را تضييع کردی بعد از نماز جبران کن، اين اثر نماز است و الا آن آدم قبلی هم با همان کاستیها بعد از نماز هم همان هستم اين همان میشود نرمش عادت و يک بالاخره فعاليت بدنی غير از اين هم چيزی نيست امام فرمود نقش نماز تربيت انسانهاست: «تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ»[8] لذا در اين آيه هم خدا میفرمايد بشريت پرستش خداوند سبب میشود شما با تقوی شويد يعنی زندگی موفقی داشته باشيد حرمت آفريدگارتان را مخدوش نکنيد دو سه نکتهای ظريف من در اين آيه بگويم.
اولاً انبياء برای هدايت همه بشريت آمدند، حالا میگويد آقا پيغمبر عرب است، پيغمبر در عربستان کار نداشت، اول پيغمبر از حضرت آدم است من و شما هم از آدم هستيم، لُر، ترک، عرب بسيج، اروپايي، آسيايي: «إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثى»[9] ما يک مقداری اين تعصبهای غلط سرگرممان کرده رسولالله جد اعلايش آدم، عيسی جد اعلايش آدم، ابراهيم جد اعلايش آدم، الياس و ادريس و خضر جد اعلايش آدم، همه از يک پدر و مادر هستيم، حالا میگويند آقا پيغمبر در عربستان بود عرب بود برای عربها بود، موسی در مصر بود، عيسی در فلسطين بود، نوح در بينالنحرين بود، تمام انبياء رسالتشان عمومی است رسالتشان جهانی است و اين رسالت تعريف میشود در اينکه انبياء حلقه اتصال هستند بين بشر و خدا، بشر را با آفريدگارش آشنا کند بشر روش زندگی کردن را بياموزد، که آن گونه زندگی کند که خدا میپسندد اين رسالت انبياء بود، اگر کسی راه را پيدا کرد کارگر باشد باشد میشود خليفهالله اگر کسی راه را پيدا کرد مديرکل باشد میشود خليفهالله، راه را پيدا کرد کارتُن خواب باشد میشود خليفهالله، راه را گم کرد پسر پيغمبر اولوالعزم خدا باشد میشود کنعان پسر نوح، عموی رسولالله باشد میشود ابولهب، راه را گم کرد با هر رتبهای با هر مقامی، با هر جايگاهی سقوط میکند راه پيدا کرد، با هر عنوانی و اعتباری صعود میکند، اين نقش بندگی است انبياء آمدند تا انسانها را با خدا آشنا کنند: «لَعَلَّكُمْ تَتَّقُون»[10] اين دعوت عمومی انبياست يک نکته ديگر هم اشاره کنم، ببينيد در اين آيه يک نعمتی است که خيلیها يادشان رفته، و اين را نمیبينند ديديد به بعضیها میگويد آقا خدا را بپرست، میگويد مگر خدا چه کار کرده؟ شنيديد يا نشنيديد؟ خدا چه داده به ما؟ من خدا را برای چه بپرستم؟ بگو نادان همينکه نفس میکشی، همينکه هستی اين لطف خداست، آيه میفرمايد: «يا أَيُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذي خَلَقَكُمْ»[11] بابا بزرگترين نعمت و اولين نعمت خلقت شماست، بابا همينکه هستی لطف خدا بود همينکه حضور داريم عنايت خداست، خدا اگر ما را دوست نداشت، لطف نداشت خلقمان نمیکرد اين را چرا نمیبينی؟ اين را بعضیها نگاه نمیکنند اين ظرفيت وجودیشان را نمیبينند لذا خدا هر کسی را آفريده دوست داشته حالا بعضیها در مسير دشمنی با خدا حرکت میکنند آن مشکل آنهاست خدا ابولهب را دوست میداشت، خدا ابوسفيان را دوست میداشت، خدا ابوجهل را دوست میداشت خدا يزيد را دوست میداشت که آفريد اما يزيد در مسير عداوت حرکت کرد، بارها گفتم همين بنيامين نتانياهو ملعون امروز ديکتاتور سفاک خون آشام اين را هم روزی که خدا آفريدش خدا دوستش میداشت چرا اين جوری شد؟ بايد بررسی کرد، محيط خوراک، پدر و مادر، رفاقت و دوستیها، تربيتها انسانها را اين جوری بار میآورد، يا خوب میشوند يا دور میشوند و فاصله میگيرند لذا اين نعمت را هم ما يادآوری کنيم بعضیها نعمت خدا يادشان رفته خدا به ما چه داده؟ خدا چه نداده؟ خدا همينکه خلقت کرده بزرگترين نعمت است از نبود و کتم عدم، جامعه حيات بر تن شما پوشيد قابل دانستند ما را خلقمان کردند اين نعمت نيست: «يا أَيُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذي خَلَقَكُمْ»[12] مؤمن هی فقط پول داخل کارتت را نبين پول نداريم قسط داريم، گير هستيم، بدهکار هستيم، اين خلقتات را ببين خدا قابل دانسته تو را، خدا لايق دانسته تو را خلقت کرده: «وَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِكُمْ»[13] گذشتگان شما را هم همين بود خدا لطف کرد اينها را آفريد، خدا لطف کرد فرعون را آفريد ولی فرعون بيگانگی کرد اين هم نکته ديگر که ما اين نعمت آفرينش که از نعمتهای بزرگ خلقت است فراموش نکنيم، در حالات امام صادق دارد مرحوم مجلسی نقل میکند آقا امام صادق هر وقت از خواب بيدار میشدند يک سجده شکر به جا میآوردند و در سجده شکر به خدا عرض میکردند پروردگارا شما را سپاسگزارم که از يک مرگ ديگر حيات ديگری دادی، میگويند: «النوم أخ الموت»[14] خواب برادر مرگ است بعضیها خوابيدند ديگر بيدار نشدند، جسدشان را بلند کردند، چه تضمينی داريد شما میخوابيد بيدار بشويد قلب از کار نيفتد، مغز از کار نيفتد، اين شکر ندارد اين که زنده بلند شدی؟ امام صادق در ضمن آن شکرگزاری خدايا سپاس میگويم تو را در حالت خواب قدرت دفاع از خودم نداشتم من را از حيواناتی که میتوانستند منشأ خطر و ضرر باشد حفظ کردی، معرفت را ببينيد: «لَعَلَّكُمْ تَتَّقُون»[15]بشر برسد به يکجايي که تراز بشود خداوند، البته يک نکته ديگر هم در اين آيه بگويم و آن احاديث را عرض کنم، قرآن میفرمايد اين عبادت و بندگی: «لَعَلَّكُمْ تَتَّقُون»[16] غرور پيدا نکنيد، آمدي مسجد مغرور نشويد، نماز شب میخوانی غرور نگيرد تو را شايد متقی بشويد، اميد اين است که با تقوی بشوی، کار بکن اما مغرور نشو، ما اين قدر زيارت رفتيم اين کارهای خير در تراز نامه کارهای ماست اين خدمات اجتماعی ماست اينها قبول است، اگر غرور آمد غرور با تقوی نمیسازد، منت گذاری آمد منت گذاری با تقوی نمیسازد من اين کار را کردم اين منيت با بندگی نمیسازد لذا اين هم يک تلنگری است برای همه خوبها، خوبها حواستان باشد غرور به سراغتان نيايد، ما کفشهايمان ديگر جفت است کارهايمان را کرديم، آردها را بختيم، چه کسی میگويد اين آردهای بختهات قبول است نا اميد نباش اما مغرور هم مباش، در حالات آقا حضرت زينالعابدين دارد که آن ساعات آخر خيلی امام نگران بود راوی آمد گفت يابن رسولالله شما ديگر چرا؟ شما با اين همه عبادت، زينالعابدين چه کسی مثل شما عبادت کرده؟ آقا فرمود از کجا معلوم که اين عبادتها قبول است اين درس است برای من و شما، شخص سؤال کننده گفت آقا هيچ نباشد شما نوه رسولالله هستيد، پيغمبر قيامت اول دست عزيزان و منسوبيناش را میگيرد شما جزء اقربای رسولالله هستيد، امام فرمود مگر اين آيه را نخوانديد: «لا يَشْفَعُونَ إِلاَّ لِمَنِ ارْتَضى»[17] آنهايي که قيامت اجازه دستگيری و شفاعت دارند از هر کسی شفاعت نمیکنند، از کسانی شفاعت میکنند که خدا راضی است، امام اين گونه طرف را مجاب کرد که آقا کثرت عبادت، نسبت به پيغمبر يک وقتی ما را سرگرم نکند ما را مغرور نکند، حالا ما عبادت زياد کرديم، بندگی خدا را زياد کرديم يقين نداريم که پذيرفته است نا اميد هم نبايد بود لذا اين: «لَعَلَّكُمْ تَتَّقُون»[18]يک هشدار است آقا عبادت اگر اين بندگی خدا مسجد آمدن، شب زندهداری حج، کربلا، به تقوی دارد نزديکات میکند اين عبادت عبادت عبادت است اگر دارد دورت میکند و غرور میآورد اين خطرناک است.
اما چندتا حديث کاربردی از حضرت عبدالعظيم برای رسيدن به همين: «لَعَلَّكُمْ تَتَّقُون»[19]ما میخواهيم يک زندگی موفق داشته باشيم اين باقیمانده عمرمان به سلامت و سربلندی بگذرد و بگذرانيم و به محضر پروردگار برويم، آقای عبدالعظيم آدرس روايت در کتاب شريف عيون اخبارالرضاست عرض کردم هم محضر امام رضا که میرسيد میگفت آقا حديث برايمان بگوييد خب اينکه خودش نوه امام حسن بود خودش محدث بود عبدالعظيم اما درس میدهد در محضر بزرگتر وقتی انسان میرود کسب فيض کند هم از امام رضا احاديث زيادی نقل نموده هم از امام جواد هم از امام هادی، خدمت امام جواد در يک جلسهای که مشرف شد، گفت آقا مشتاق هستيم از اجداد طاهرينتان رواياتی برای ما بگوييد، خب اينکه خودش از اين خاندان است از اين دودمان است رسولالله جد اوست، امام حسن جد اوست، آقا امام جواد چندتا حديث کاربردی نغز از آباء گرامشان نقل کردند تا اميرالمؤمنين يعنی امام جواد فرمودند من از پدرم، پدرم از پدرش موسی ابن جعفر، از آقا امام صادق، امام باقر، زينالعابدين، حضرت سيدالشهداء تا رسيد به اميرالمؤمنين اين احاديث اگر مردم توجه به اينها داشته باشند در مسير تقوی موفق هستند، حديث اولی که امام جواد به عبدالعظيم فرمودند، فرمودند جدما اميرالمؤمنين فرمود: «ما هلك امرء عرف قدره»[20] کسی که قدر خودش را میشناسد هلاک نمیشود، علت اينکه بعضیها ديديد عمرشان میگذرد به بطالت و بطلان خودش را نشناخته، برای خودش ارزش قائل نيست يک کسی به رسولالله عرض کرد يا رسولالله میخواهم خدا رحمم کند چه کنم؟ پيغمبر فرمود به خودت رحم کن، ما گاهی اوقات يک کاسه از خودمان مهمتر است میگويد اين کاسه را نياور در دست حيف است، حيف تويي يا کاسه؟ حيف تويي يا اين فرش؟ يک جايي آقايون رفتيم منزل يک کسی ديدم آن آقا با افتخار در ويترين يک کوزهای را نشان داد گفت اين مال پدر بزرگ پدر بزرگ ماست مال عهد قاجاريه، گفتم اين چقدر استفاده شد؟ گفت حاجآقا اين حيف است استفاده بشود، اصلاً ما دست نمیآوريم، گفتم يکبار هم استفاده کردی؟ گفت اصلاً، گفتم متأسفم، که سعدی میگويد:
ابر و باد و مه و خورشيد و فلک در کارند، تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری
به جای اينکه اينها خادم تو باشند تو شدی خادم اينها، آقا اين لباس حيف است نپوشيم، حيف است؟ میگذاری و میروی کفنی میبری، ديديد بعضیها لباسهای نپوشيده از ايشان میماند، وسائلهای استفاده نکرده، بابا قدر خودمان را بدانيم بله بیحسابی هم نبايد کرد، بالاخره اسراف نبايد کرد ولی بشر بدان اميرالمؤمنين فرمود قيمت انسانها در حقيقت بهشت است شما در دنيا با هرچه خودت را عوض کني، زيرفی عوض کردی، آقا بيا ما فلان مقام را برايت میدهيم از دينات بگذر، فلان مقدار اراضی و ثروت برايت میدهيم بگذر قيمتات اين است بشر قيمت يک ميليون سکه بهارآزادی است اصلاً در اين مهريههای من يکی از ايراداتی که دارم، گاهی اوقات مهرهای سنگينی هم میکنند يک حرفهای غلطی هم میزنند، میگويد اگر اين مهر را نکنيم شأن دختر ما میآيد پايين، بابا تو داری خودت با اين مهر شأنش را میآوری پايين، میگويد ارزش دختر من هزار و مثلاً چهار صد و سه سکه بهار آزادی است، سال عقد، يا سال تولد، بابا ارزش دختر شما را جز خدا کسی نمیداند، چرا زير فی خرج میکنيم خودمان را، چرا زير قيمت خودمان را هزينه میکنم؟ يک نکته هم بگويم انشاءالله مشرف حج عمره يادمان کنيد، آقا امام باقر آمده بودند مسجدالحرام ببينيد ارزش امام باقر چقدر است؟ حالا برايتان میگويم قيمتگذاری کنيم، آقا آمده بودند حج، همزمانی که امام آمدند در مسجدالحرام، هشام ابن عبدالملک هم آمد خليفه اموی با گاردی از محافظين و بزرگان بنیاميه اينها هم از يک قسمت ديگر وارد مسجدالحرام شدند امام هم با يک عده از يارانشان وارد شدند همان سال والی مدينه يکی از باغات امام باقر را مصادره کرده بود، به زور به ناحق، قدرت داشت گرفته بود از امام باقر، يکی از ياران امام باقر تا ديد خليفه اموی وارد شد، به امام باقر گفت آقا فرصت خوبی است الآن برويد به هشام بگوييد که اين باغ را به ظلم از شما گرفتهاند باغ را به شما برگردانند، آقايون خيلی از ما اگر بوديم میکرديم، خلاف که نمیگفتيم حقمان را میخواستيم حالا خليفه اموی ظالم است ما میگوييم حقما را بده، ظلم که نمیخواهد بکند، تازه گاهی اوقات در مجلس امام حسين نشستيم يک مسئول میآيد داخل ديگر کار به روضه و منبر نداريم، پا میشويم میرويم کنار دستش آقا يک توصيهای، يک مرتبه، بابا مجلس دعاست، دعای ندبه است دعای کميل است با خدا داری حرف میزنی، حواست کجاست؟ خدا يادت رفت اين آقا يادت آمد، گاهی اوقات در رفتارهايمان اينها هست؟ به امام باقر گفت آقا برويد به هشام بگوييد اين باغ را به شما برگرداند و قطعاً اگر امام باقر میرفتند میگفتند هشام دستور میداد که باغ را برگردانيد برای حفظ موقعيت خودش، تا به امام باقر اين پيشنهاد را کرد، آقا فرمودند: «ويحک» وای بر تو امام فرمودند من در مسجدالحرام از خدا هم باغم را نمیخواهم چه برسد به هشام، مردم خواستن را از امام باقر ياد بگيريد، ما نوع خواستههايمان خدايا اين چکمان فرم نخورد، دختر شوهر کند، پسر شغل گيرش بيايد، فلان کارمان هم انجام، صد را بخواهيد، اينها ده، بيست و پانزده است، راوی تعجب کرد گفت آقا شما آمديد مسجدالحرام حج، چه میخواهيد از خدا؟ امام باقر فرمودند من آمدهام در مسجدالحرام از خدا خدا را بخواهم، اين را بخواه: چونکه صد آمد نود هم پيشماست، بگوييد خدايا يک لحظه ما را به خودمان رها نکن، خدايا يک لحظه از شما غافل نشويم با خدا بودی در هر حالی هستی موفقی، از خدا بريدی در هر موقعيتی هستی شکست خوردی:
با خدا باش و پادشاهی کن، بیخدا باش و هرچه خواهی کن
آقا فرمودند من آمدم از خدا خدا را بخواهم باغ چه است؟ خدا را داشته باشيم باغ باشد يا نباشد؟ سلامتی باشد يا نباشد؟ مقام باشد يا نباشد؟ «من كان لله كان الله له»[21] آنیکه با خداست خدا با اوست حالا چرا بعضیها اين قدر عظمت پيدا میکنند؟ چون آنها قدر خودشان را شناختند، اين گوهری وجود را قدر میداند، میفهمد چگونه بايد استفاده کند، از چشمش، از زبانش، از وقتش، از فرصتش امروز ما يکی از مشکلاتمان اين است که مردم قدر خودشان را نمیدانند، آقا به عبادتات، به اخلاقت، به معنويت برس، میگويد داريم برای ورثه میدويم، برای آينده بچهها، بابا امروزت را خوب مديريت کن، فردا خدا مديريت میکند فردا را، کسانی که قدر خود را میشناسند هلاک نمیشوند نوع آنهايي که آسيب میشوند از نظر اخلاقی، از نظر اعتقادی، از نظر خانوادگی، کسانیکه قدر شناس خودشان نبودند.
نکته دوم و حديث دوم که عبدالعظيم حسنی از امام جواد رسيد تا اميرالمؤمنين نقل کرده، اينها درسهای زندگی است امام جواد فرمودند، عبدالعظيم جد اعلای ما اميرالمؤمنين فرمود: «الْمَرْءُ مَخْبُوءٌ تَحْتَ لِسَانِه»[22]انسانها زير زبانهايشان پنهانند، مردم زبان دين را به باد میدهد، يک جمله يک تأييد باطل، يک تکذيب حق نابود میکند، ازبين میبرد همه چيز را اينکه شاعر میگويد تا مرد سخن نگفته باشد عيب و هنرش، آقا آقای فلانی اين طوری است؟ میگويد ما هم شنيديم، بله میگويند تأييد میکنی؟ ايمانهايتان اگر میخواهيد بمانيد، معنويتهايتان اگر میخواهيد زايل نشود مديريت سخن داشته باشيد، کنترل حرف: «الْمَرْءُ مَخْبُوءٌ تَحْتَ لِسَانِه»[23]من يک وقتی در اين مسجد ساليان قبل جريانی را نقل کردم از زمان ميرزای شيرازی، ميرزای بزرگ يک امينی داشت به نام حاج جعفر امين، اين امانتدار وجوهات ميرزای شيرازی بزرگ بود در سامراء يعنی اين قدر اين آدم ثقه بود بيتالمال، وجوهات را که میآوردند ميرزا میفرستاد خانه حاج جعفر امين، حساب و کتاب هم از حاج جعفر نمیخواست کاملاً مطمئن به اين امين، آن موقعها که بانک نبود، خزانه نبود، صندوقهای نسوز نبود، من خلاصه بگويم حالا تفصيلش را نمیگويد چون وقت میخواهم چند حديث ديگر را هم اشاره کنم، اين حاج جعفر امين به امر ميرزا يک تاجر جوانی ايرانی هزار دينار طلا سپرد دستش اين تاجر میخواست برود حج، آمد خدمت ميرزا گفت آقا من اين سکهها را ببرم حج امنيت ندارد میترسم از من بزنند شما يکی را بگوييد بسپارم دستش بروم از حج برگردم بيايم بگيرم، ميرزا گفت بده تحويل حاج جعفر ازش رسيد هم بگير مورد تأييد است اين تاجر هم رفت سپرد و رفت حج و بعد از دو سه ماه که برگشتند آمد ديد حاج جعفر از دنيا رفته، آمد خدمت ميرزا گفت آقا اين امين شما که فوت کرده تکليف پولهای ما چه میشود؟ ميرزا فرمود برويد پسری دارد اين پسر اولاد خوب تربيت کردن اين جوری است: «يحفظ المرء فی ولده» ، مردم در بچههايتان حفظ میشويد ديديد بعضیها را طلب مغفرت میکنند برای گذشتگانشان بعضیها هم يک چيزهاي ديگری میفرستند برای گذشتگانشان ای خدا لعنت کند کسی که تو را بزرگ کرد: «يحفظ المرء فی ولده» ، ميرزا فرمود برويد پيش پسر حاج جعفر اين دسته نوشته پدر را نشان بده امانتهايت را تحويل بده، اين رفت و بعد برگشت، گفت آقا پسر حاج جعفر امين میگويد ما هرچه امانت پيش ما بود در صندوقی بود همه را داديم تحويل، اما هزار سکه اصلاً نبود در اين صندوق، ميرزا گفت پسر حاج جعفر را بگوييد بيا، آمد گفت اين هزار سکه پدرت تحويل گرفته از اين، گفت حاجآقا آن صندوق اماناتی که بود گفت ما همه را داديم به صاحبانش من تعجب میکنم اين هزار سکه کجاست؟ پدر ما دست چه کسی سپرده دست ما نيست در خانه ما هم نيست ميرزا خيلی ناراحت شد، میگويند ميرزای شيرازی يکی از شاگردان مبرز خودش را صدا زد گفت بيا، گفت با اين تاجر جوان برويد وادی السلام نجف صبح جمعه بين الطلوعين يک نمازی را ميرزا به آن شاگرد خودش تعليم میدهد میگويد اين نماز را بين الطلوعين بخوان والدی السلام بعد که نماز را خواندی حاج جعفر را صدا بزن بگو حاج جعفر حاج جعفر امين سه مرتبه صدا بزن حاج جعفر سر از خاک بيرون میآورد و میآيد بگو اين پول کجاست؟ میگويند اين عالم با آن تاجر جوان رفتند وای السلام همان دستوری که ميرزا فرموده بود انجام داد و اجرا کرد ولی کسی نيامد حاج جعفری نيامد اتفاقی نيفتاد، اينها دست خالی برگشتند آمدند سامراء گفت آقا ما چيزی نديديم خبری نشد، خيلی ميرزا ناراحت شد، گفت حاج جعفر اگر وادی السلام نبود سرزمين برهوت صنعای يمن است جهنم روی زمين، مؤمنين مؤمنين را میبرند وادی السلام کفار و ظالم را میبرند دو زخ روی زمين برهوت در اطراف صنعاء من يکی از بزرگان علماء ديدم گفت من سرزمين برهوت را ديدم خيلی دلگير و دهشتناک است ميرزا فرمود برويد سرزمين صنعاء سرزمين برهوت، بين الطلوعين صبح جمعه همين آدم را انجام بدهيد و صدايش بزنيد که اينها رفتند و حالا خلاصه کنم آن نماز را آن شاگرد ميرزا خواند و صدا زد يک دفعه ديدند زمين شکافته شد تنوری از آتش میغلطد و میآيد سمت اينها که آن تاجر جوان مال باخته غش کرد آن شاگرد ميرزا ديد اين تنور آمد آمد رسيد نزديک اينها از وسط تنور حاج جعفر از شعلههای آتش سر بلند کرد مردم کار حساب دارد خدا میفرمايد ذرة المثقالها را میکشيم به حساب تا هستيد کار کنيد، آبرو بردی تا هستی برگردانيد حق ضايع کردی تا هستی اداء کن، کارت افتاد به آن سمت دنيا بايد جواب پس بدهی، میگويند حاج جعفر سر از اين تنور آتش به در آورد در بين شعلههای آتش رو کرد به شاگرد ميرزا گفت سلام من را به ميرزا برسانيد بگوييد امان از آن زن و مرد قصاب، آن شاگرد ميرزا گفت آقا پولهای اين چه شده؟ سکههای اين؟ ميرزا سؤالش اين بود، گفت سکهها چون زياد بود و ترسيدم از اينکه يک وقت شيطان اطرافيان من را وسوسه کند دستی به اينها دراز کنند در باغچه منزل من شبانه گودالی حفر کردم اينها را در يک کيسهای گذاشتم و در صندوق چوب زيرخاک پنهان کردم فلان قسمتی از باغچه را بشکافيد اينها را درآوريد تمام امانت اين آنجاست ولی به ميرزا بگو امان از آن زن و مرد قصاب، تنور غلطيد رفت در دل خاک اينها پيغام را آوردند سامراء خدمت ميرزا محمدحسن، ميرزا اول فرمود برويد پول اين تاجر جوان را بياوريد پسر حاج جعفر رفت و همان قسمت را شکافتند در باغچه پولها را کماً و کيفاً سالماً دادند تحويل، ميرزا به پسر حاج جعفر گفت اين رفيق خوب اينها، رفيق خوب پنجتا ويژگی دارد يکش را میگويم چهارتايش را برويد پيدا کنيد، امام صادق میفرمايد کلاه سرتان نرود هرچه گفت آقا فدايت بشوم قدم بگذار رو تخم چشمهاي من اينها ديگر خيلی به اين حرفها دل نبنديد يکی از نشانههای رفيق خوب، رفيق خوب امام صادق میفرمايد در گرفتاریها ولت نکند: «لَا يُسْلِمَكَ عِنْدَ النَّكَبَاتِ»[24] مردم ببينيد وقتی گير هستيد چه کسانی دورتان هستند؟ وقتی مريض شديد چه کسی احوالت را میپرسد؟ وقتی مشکلات احاطهات میکند چه کسانی میگويند هستيم؟ آن رفيق است، وقتی دستت از دنيا کوتاه شد، آن عالم گير هستی و رفيقت در دنيا متوجه شد چه کسی به داد میرسد آن رفيق است، رفيق ميرزا شيرازی ميرزا خيلی ناراحت شد پسر حاج جعفر را گفت بابايت رفيق قصاب داشت، گفت خير، فرمود در طائفه شما قصاب است گفت خير، گفت در در و همسايگیتان قصاب؟ گفت بله همسايه ديوار به ديوار ما يک قصاب است ميرزا گفت برويد به اين آقای قصاب بگوييد ما میخواهيم بياييم ديدنش، اين يک مرجع بزرگ برای نجات يک مريد خودش چه میکند؟ ميرزا با جمعی و آن تاجر جوان رفتند خانه آن فرد قصاب، اينها خيلی مشهور شدند شخصيت اول عالم اسلام و تشيع آمده منزل قصابه خيلی تشکر کرد آقا ما قابل نبوديم فکر نمیکرديم شما قدم در خانه ما بگذاريد، ميرزا فرمود اين تعارفها را بگذار کنار فقط من يک سؤال از تو دارم، تا با حاج جعفر امين هم مراودهای داشتی؟ گفت خدا لحظه به لحظه عذابش را زياد کند، ميرزا ديد خورد تو خال، ميرزا گفت آقا اين دستش از دنيا کوتاه شده: ««اذكروا موتاكم بالخير»[25] تو نفرينش میکنی، گفت جناب ميرزا شب و روزی نيست که من و خانمم نفرينش نکنيم، مردم دل شکسته بدرقه زندگیمان نشود:
ای که دستت میرسد کار بکن، پيش از آن کز تو نيايد هيچ کار
اينجا با يک معذرت خواهی میبخشد، آقا عذرخواهی میکنيم دستت را میبوسم حلالم کن، به هر سختی باشد میگذرد ولی خدا شاهد است کار به قيامت رسيد پدر از اولاد نمیگذرد، اولاد از پدر نمیگذرد، ميرزا گفت آقا چرا لعنش میکنی، گفت جناب ميرزا يک داستانی دارد زندگی ما اينها را همه را دارم میگويم برسيد به اين سخن اميرالمؤمنين مردم زير زبانهايتان پنهان هستيد، زبانتان را بپاييد مديريت زبان داشته باشيد گفت من يک دامداری موصلی است در موصل اين برای ما گوسفند میفرستاد برنامه سالها ارتباط هم داشتيم در ماه دهها رأس گوسفند میفرستاد ما هم در سامراء قصابی داريم میفروختيم ماه به ماه اين میآمد حساب و کتاب میکرد ما تصفيه و حساب میکرديم اين با ما خيلی رفيق بود گفت چند سال قبل اين دامدار موصلی با خانمش آمد عرض شود که ديدن ما و دو سه شب مهمان ماست، گفت وقتی میخواستند بروند اين دامدار موصلی گفت ما يک پسری داريم دنبال يک دختر خوب میگرديم برای اين پسر، حالا که خانمام آمده يکی دو شب مهمانتان بوديم مثلی که شما يک دختری محجبهای متدينهای داريد اگر بشود پسر ما هم بشود داماد شما، دختر شما عروس ما، گفت من هم چون دامدار موصلی را میشناختم آدم درستی بود گفتم اشکالی ندارد ما که همديگر را میشناسيم البته اينها بايد خودشان هم بپسندند اين دامدار موصلی گفت من میروم سفر بعد با پسر میآيم که ديگر مقدمات عروسی و خواستگاری رقم بخورد، گفت اين رفتن همان که ديگر ارتباطش را با ما قطع کرد، نه آمد نه ديگر گوسفند فرستاد، ارتباط کاملاً قطع شد، گفت ما هم تعجب کرديم اين آقا قرار بود برود پسرش را بياورد، پسر که نياورد، ارتباط شغلیاش را هم با ما قطع کرد، گفت مدتی گذشت يک روز در بازار سامراء دامدار موصلی را ديدم گفتم فلانی رفيق، تو رفتی با داماد بيايي، با داماد که نيامدی کارت را هم با ما قطع کردی، ارتباط تجاريت را قطع کردی؟ گفت شرمندهام خجالت زدهام، گفتم خب چه شد؟ حالا پسرت جای ديگر رفت عيال گرفت، خب کارت را چرا با ما قطع کردی؟ گفت حقيقتش من رفتم موصل بعضی از دوستان موصلی ما گفتند قبل از اينکه پسرت را ببری برای خواستگاری دختر و پسر همديگر را ببينند يک تحقيقی هم بکن و بهترين کسی که میشود ازش تحقيق کرد حاج جعفر امين است که همسايه خانه اين قصاب است و اين حاج جعفر امين يک آدم موجه در سامراست که مرجع بزرگ شيعه امين اوست و مورد اعتماد اوست میگويد از حاج جعفر کسی را پيدا نکن بهتر، که بتواند تو را راهنماي کند گفت من يک صبح زودی بود خودم را رساندم سامراء اول صبح بود آمدم در خانه حاج جعفر در زدم، گفت حاج جعفر آمد دم در سلام کردم گفتم آقا من سلام کردم، گفتم من يک دامداری هستم در موصل اين همسايه ديوار به ديوارتان يک دختر دارد ما میخواهيم اين دختر را برای پسر خودمان به عقد در بياوريم، خيلیها گفتند بهترين فرد در راهنمايي گرفتن حضرت عالی هستيد اين دختر را شما تأييد میکنيد يا نمیکنيد؟ نماز شب میخوانی، يک کلمه زير و رويت میکند، حاج جعفر بنا داشتند که اين دختر را برای پسر خودشان بگيرند تا میبيند خواستگار دارد برای اين دختر میآيد و امکان دارد اين دختر از دست برود و اينها منصرف بشوند و بروند میگويد آقا اين جوان چه جور جوانی است؟ میگويد نمیدانم، نمیدانی؟ تو که میدانی اين جوان جوان پاکی است اين دختر دختر پاکی است اين دختر دختر محجبهای است آن دارد از تو سؤال میکند اين دختر چگونه دختری است؟ میگويي نمیدانم آن دامدار موصلی يک برداشت ديگر میکند میگويد حاج جعفر آدم متدينی است میخواسته غيبت نکند حرف ديگر اضافی نزند سر بسته گفته نمیدانم اين نمیدانم يعنی دختر به صلاح شما نيست، گفت من به خانمم گفتم خانم اگر اين خوب بود حاج جعفر نمیگفت نمیدانم نمیدانم او يک پيام منفی دارد، گفت ديگر ما هم خجالت کشيديم با شما هم ارتباط کاری داشته باشيم ديگر ارتباط ما قطع شد، حضار محترم آن قصاب به مرحوم ميرزای شيرازی گفت حاج جعفر هم برای پسرش نيامد خواستگاری دختر ما، رفت از از جای ديگر دختر گرفت سر زبانهای مردم افتاد که حاج جعفرامين ازش سؤال شده بوده که اين برای پسر خودش میخواست اين دختر را نگرفت اگر دختر خوبی بود حاج جعفر برای پسر خودش میگرفت گفت جناب ميرزا سالهاست اين دختر در خانه ماند ديگر کسی در خانه ما را نزد، اين دختر را بیچاره کرد يک نمیدانم آقای حاج جعفرامين میگويند ميرزا گفت آقا حالا ببخش حاج جعفر را اينکه خود حاج جعفر هم گفته بود در آن تنور آتش به ميرزا بگوييد امان از آن زن و مرد قصاب، يک نمیدانمی که میدانی بايد حرف بزنی، آقا تو میدانی حق با من است؟ میگويد من حوصله اين کارها را ندارم جای هم نمیآيم بگويم قيامتی هست؟ «وَ الَّذينَ هُمْ بِشَهاداتِهِمْ قائِمُون»[26] آنی که میداني بگو، دفاع کن منفعت طلب و مصلحت طلب نباشيد: «الْمَرْءُ مَخْبُوءٌ تَحْتَ لِسَانِه»[27] دو جمله ديگر و عرضم تمام.
ماها چقدر میارزيم، اميرالمؤمنين يکش را میگويد حالا من میگويم به خودتان نمره بدهيد، ما جلو همديگر رودربایستی داريم بنده طلبه شما استاد، مهندس تاجر اميرالمؤمنين اين هم حديث ديگر است که عبدالعظيم از امام جواد تا رسيد به اميرالمؤمنين آقا اميرالمؤمنين میفرمايد قيمت هر کسی اين حالا امشب که رفتيد در خانه به خودتان نرخ بدهيد: «قيمة كل امرء ما يحسنه»[28] قيمتتان آن چيزی است که برايش ارزش قائل هستيد، يکی میگفت آقا من يک واحد سه خوابهای گيرم بيايد از خدا هيچی نمیخواهم اين بيشتر از يک واحد سه خوابه هم نمیارزد ما امشب آرزويمان يک دست چلو کباب است قيمتات همين است يکی دوستان ما میگفت رفته بوديم مسجدالحرام به زحمت رسيديم کنار حجرالاسود ديدم يک آقای قوی هيکلی دو طرف حجر را گرفته بود سر کرده بود در حجر، هی میگفت خدايا تا حاجتم را ندهی سر بيرون نمیآورم، هرچه هم میگفتند آقا بس است دعا کردی بيا؟ گفتيم آدم يک دندهای است گفتم حاجتات چيست؟ گفت صد هزار تومن، حجرالاسود رفتیم بگوييم صد هزار تومن گفت من دست کردم يک پانصد ريالی سعودی در آوردم گفت آن موقع پانصد ريال صد و بيست و پنج هزار تومن قيمتش بود گفت کردم در جيب شلوارش گفتم بيشتر از صد تومن گيرت آمد حاجت روا شدی بيا کنار، ما اينجا کارهای مهمتر با خدا داريم، يکی میشود امام باقر میگويد خدايا خودت را میخواهم، يکی میگويد صد هزار تومن، قيمتهايمان در همين نيتهايمان است چه برايمان ارزش است؟ قيمت همان است يکی میشود علی ابن ابیطالب، حضرت میفرمايد خدايا جهنمام ببری صبر میکنم ولی بر جدايي و فراقت صبر نمیکنم چقدر ارزش پيدا میکنيم میشود خدايي ولی بعضیها در همين رقمهای خورد دنيايي هستند: «قيمة كل امرء ما يحسنه»[29] قيمت انسانها در گرو آن چيزهايي است که برای او ارزش قائل هستند، چندتا جمله ديگر هم بود يکش را بگويم خسته شديد بس است، ميرزای شيرازی رضايت را گرفت احسنتم حالا میگويم پای منبری حواس جمع هم، آن تاجر جوان از ميرزا هم يک همسر خوب خواسته بود، گفته بود آقا شما پدری کنيد يک عيالی برای ما پيدا کنيد، پول که زنده شد و پسر حاج جعفر آورد ميرزا به آن تاجر جوان گفت برو دختر اين آقای قصاب را بگير، اين هم عيالی که از من میخواستی، دختر خوبی دارد اين برو ازدواج کن پولت هم که گيرت آمد میگويند شب آن روز حاج جعفرامين آمد به خواب ميرزا خلعت نورانی، بر قامت در باغی از باغستانهای برزخ قدم میزد آمد به استقبال ميرزای شيرازی دست ميرزا را بوسيد گفت جناب ميرزا من در عبادت کم نداشتم در واجبات اصلاً تنها مشکل زندگی من اين بود که يک نمیدانمی گفتم دختری بیچاره شد گفتم چرا تو بايد میگفتی نمیدانی؟ تو که میدانستی چرا کتمان کردی؟ و اين را هم البته عرض کنم خدا از هر کسی يک انتظاری دارد: «حسنات الابرار سيئات المقربين»[30] از پدرها يک انتظار دارند غير از بچهها، از اساتيد يک انتظار ديگر دارند غير از شاگردها، از مسئولين يک انتظار ديگر دارند غير از کارمندها و آبدارچیها، از آيتالله العظمیاش يک انتظار ديگر میرود تا طلبه، هرکه بامش بيش برفش بيشتر حاج جعفر تو چرا میگويي نمیدانم؟ شايد اين حرف را يک آدم نادانی میزد خدا اين گونه سخت نمیگرفت اما تويي که در مسير هستی نبايد اين گونه کتمان کنی.
يک روايت ديگر هم عرض کنم يکی از آسيبهای که بعضیها امروز دارند میبينند میگويد آقا فلانی تا شصت سالگیاش آدم خوبی بود خراب شد ديگر تارک الصلاه شده ديگر اصلاً همه چيز را گذاشته کنار، ديديد بعضیها را زيارت عاشورا میخواند همين دو روز قبل خانمی آمده بود همينجا، میگفت آقا من يکی را میشناختم در حجاب نمونه بود در توسل به اهلالبيت نمونه بود، میگفت الآن کارش رسيده به جايي میگويد امام حسين چه کسی است؟ خدا چه است؟ قيامت که بود؟ گفت همانی که اصلاً همه غبطه میخوردند در معنويت او چرا بعضیها اين جوری میشود؟ چرا ببين اميرالمؤمنين میفرمايد چرا؟ امام جواد فرمود جدم اميرالمؤمنين فرمود: «مُجَالَسَةُ الْأَشْرَارِ تُورِثُ سُوءَ الظَّنِّ بِالْأَخْيَار»[31] مجالست با آدمهای آلوده شرور سبب میشود شما با آدمهای خوب بدبين بشويد با لامذهب اگر همسفره شدی با اسوه مذهب و دينداری بدبين میشوی، میگويد آقا فلان ديگر تارک الصلاه شد خب با تارک الصلاه نشست و برخواست کرد، لذا ما در آموزههای دينی داريم با هر کسی رفاقت نکنيد، با هر کسی همسفره نشويد با هر کسی همسفر نرويد انرژی منفی داری میگيری و خودت نمیفهمی، امام رضا فرمود طبعتان بدی میگيرد خودتان نمیفهميد، بعد آقا میگويد ما يک حرفهايي میزنيم که قبلاً نمیزديم يک جاهايي حالا میرويم که قبلاً نمیرفتيم، يک کارهای میکنيم که قبلاً شرم میکرديم، قبح گناه برای ما شکسته شد: تو اول بگو با کيان دوستی، با چه کسی رفت و آمد داری میکنی، لذا يکی از آسيبهای که خوبها میبينند در پرتو آسيبهايي است که از مجالست با اشرار میبينند: «مُجَالَسَةُ الْأَشْرَارِ تُورِثُ سُوءَ الظَّنِّ بِالْأَخْيَار»[32] با آدمهای بد اگر همنشين شدی با خوبها بدبين میشوی، ديگر با مسجدیها بدبين میشويم با هيئتیها بدبين میشوی از دين فاصله میگيری با اولياء تضاد پيدا میکنی خوب بسنده کنم چند جمله ديگر هم بود بماند از فرمايشات نقل عبدالعظيم از امام جواد تا اميرالمؤمنين، من جوانهای در مجلس البته اين به درد همهمان میخورد حالا چه پير، چه جوان، چون همه در معرض خطر هستيم، امام باقر به امام صادق فرمود پسرم، ببينيد کدهای اشرار را من امشب بگويم فرمود پسرم با پنج گروه رفاقت نکن اينها ضرر میزنند يک انسان گنهکار آنیکه خدا برايش اهميت ندارد رفيقش نشو، اين خدا اهميت ندارد تو که عددی نيست میگذاردت کنار، آقا مرد است؟ رفيق شارژی است لارج است کرامت طبع دارد بابا اين تارک الصلاه است آدمیکه خدا برايش اهميت ندارد رفاقت با او کردی میگذاردت کنار امام باقر به امام صادق فرمود به يک لقمه و کمتر از يک لقمه میفروشد تو را، دوم با انسانهای دروغگو روايت داريم رفاقت نکنيد دروغگو امام باقر فرمود دور را میکند نزديک نزديک را میکند مثل سراب است میگذاردت سرکار، سوم با انسانهای احمق رفاقت نکنيد احمق میخواهد خدمت کند خيانت میکند، چهارم با انسانهای بخيل رفاقت ممنوع، بخيل آن زمانی که نياز داری به دادت برسد پشتات را خالی میکند در احتياج ترکت میکند و پنجم امام فرمود با قاطع رحم هم دوستی نکن، اگر کسی نشست شروع کرد از بابايش بدی گفتن، از مادرش، از برادرش، از خواهرش، ما سراغ بابايمان ديگر نمیرويم مادرمان را گذاشتيم خانه سالمندان اين رفيق نيست اين به مادر خودش رحم نکرده به تو رحم میکند اين وجودش از آن پدر و مادر بود اين جوری سرشان آورد، لذا امام باقر به امام صادق فرمود سهجای قرآن من ديدم خدا قاطع رحم را، لعنت کرده.
[1] بقره21.
[2] كامل الزيارات النص ص324.
[3] البلد الأمين و الدرع الحصين النص ص349.
[4] بقره21.
[5] بقره21.
[6] بقره21.
[7] بقره21.
[8] عنکبوت45.
[9] حجرات13.
[10] بقره21.
[11] بقره21.
[12] بقره21.
[13] بقره21.
[14] مصباح الشريعة / ترجمه مصطفوى متن ص181.
[15] بقره21.
[16] بقره21.
[17] انبياء28.
[18] بقره21.
[19] بقره21.
[20] منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى) ج7 ص185.
[21] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج79 ص197.
[22] نهج البلاغة (للصبحي صالح) ص497.
[23] نهج البلاغة (للصبحي صالح) ص497.
[24] الكافي (ط - الإسلامية) ج2 ص639.
[25] الصوارم المهرقة في نقد الصواعق المحرقة (لابن حجر الهيثمي) فيضالإله ص49.
[26] معارج33.
[27] نهج البلاغة (للصبحي صالح) ص497.
[28] تفسير نور الثقلين ج2 ص426.
[29] تفسير نور الثقلين ج2 ص426.
[30] مصباح الشريعة / ترجمه مصطفوى متن ص99.
[31] الأمالي( للصدوق) النص ص446.
[32] الأمالي( للصدوق) النص ص446.