استاد حدائق روز یکشنبه 11 شهریورماه 1403 در مسجدالرسول(ص) شیراز به بیان سلسله مباحث موجبات هدایت و ضلالت از نگاه قرآن پرداختند.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسمالله الرحمن الرحيم
قال الله تبارک و تعالی فی محکم کتابه القرآن الحکيم: «وَ إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظيم»[1]
صدق الله العلی العظيم
بحث مجلس ما در شبهای گذشته مروری بر آياتی که موجبات هدايت و ضلالت را خدا بيان فرموده، عرض کرديم از موجبات هدايت انس با قرآن، از موجبات هدايت پيروی از رسولالله از موجبات در مسير خدا حرکت کردن، شروع کردن کاری، عملی که خدا میپسندد بقيه را بگذاريد به عهده خدا ببينيد خدا چه میکند:
تو نیکی میکن در دجله انداز، که ايزد در بيابانت دهد باز
يک بحثی را هم شروع کرديم موجبات ضلالت، معرفی شيطان و تسويلات شيطانی اين بحث را من امشب رها میکنم به احترام شب بيست و هشتم و رسولالله آياتی را از سوره قلم محضر عزيزان عرض شود که تقديم میکنم و نکاتی ذيل اين آيه چون شب انتساب به رسولالله دارد البته آياتی هم در گذشته نسبت به پيامبر ذکر شد که پيامبر را خداوند اسوه نام میبرد الگو نام میبرد، الگويي اميرالمؤمنين، الگويي زهرای مرضيه، الگوی ائمه معصومين همه پيغمبر است، شخصی آمد خدمت امام صادق عليهالسلام گفت آقا از پدر شما ما سخنی شنيديم، مطلبی نقل کردند از شما جمله ديگر، مطلب ديگر امام فرمودند ما اهلالبيت هرچه میگويم مصدر و منشأش رسولالله است ببينيد تراز پيغمبر است، شاخص رسولالله است و در قيامت هم عامل نجات، محوريت در رسولالله است اين آيات نخست سوره قلم که خداوند سوگند ياد میکند: «ن وَ الْقَلَمِ وَ ما يَسْطُرُون»[2]سوگند به ن و قلم و آنچه که نگاشته میشود و نوشته میشود خطاب به پيغمبر خدا میفرمايد رسولالله سوگند خدا ياد میکند که شما: «ما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِمَجْنُون»[3] شما نعمتی که برايت داده مجنون نيستی، اين حکايت از همان اتهامهايي بود که به پيغمبر میزدند و میگفتند رسولالله ديوانه است، بعضیها ديديد درست زندگی میکنند میگويند فلان ديوانه است، گران نمیفروشد میگويد عقل ندارد، تواضع میکند میگويد آدم خولی است، اين حرفها را نشنيديد يک جاهای اخلاق اسلامی که نشان داده میشود بعضیها تعجب میکنند اين آقا را چه شده اين کار را میکند؟ اين حرفها را مردم به پيغمبرتان هم میزدند آن قدر جامعه عربی سقوط کرده بود که فضائل اخلاقی پيغمبر برای مردم تصور مجنون بودن را ايجاد میکرد خدا میفرمايد: «ما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِمَجْنُون»[4] شما به خاطر نعمتی که خدا برايت داده ديوانه نيستی اينها به شما میگويند ديوانه عاقل شما هستي، عقل شمايي: «وَ إِنَّ لَكَ لَأَجْراً غَيْرَ مَمْنُون»[5] خدا میفرمايد ما يک اجری برای شما در نظر گرفتيم و به خاطر اين کارهای شما و خدمات شما در پيشگاه الهی مأجور هستيد: «وَ إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظيم»[6] در اين آيه چهارم خدا میفرمايد شما دارای اخلاق عظيم هستی، اين يک درس است برای همه ما مسلمان بايد با اخلاق باشی، نماز شب خوان بداخلاق، قرآن خوان بد اخلاق از پيغمبر دور است اخلاق، اين اسلامی که امشب به دست من و شما رسيده با اخلاق رسيد با برخورد خوب رسيد نه با تندخويي نه با بد اخلاقی ما امروز نسبت به جوانانمان و همينهايي که دارند فاصله میگيرند اخلاق نشان نمیدهيم، جذب نمیکنيم من يک نمونه از کار پيغمبر را امشب برايتان بگويم در اين شب ارتحال، حضار محترم يک جوانی بود يهودی بود، اما شيفته اخلاق پيغمبر بود اعتقاداً پيغمبر را قبول نداشت عملاً عاشق اخلاق رسولالله بود، تواضع پيغمبر، فروتنی پيغمبر ادب رسولالله اين میآمد در مجالسی که پيامبر تشريف داشتند میآمد مینشست نگاه پيغمبر میکرد گوش میداد حرفها را پيامبر هم بهش شخصيت میداد، يهودی بود، گاهی اوقات رسولالله میگفتند برو به فلان بگو اين پيغام را برسان اين را ببر بده به فلان شخص اين يعنی اعتماد پيغمبر به اين جوان، شما وقتی به کسی کار ارجاع میکنيد يعنی اعتماد داريد به او، جوان يهودی بود رسولالله بهش کار ارجاع میداد، بعضی مسلمانها شروع کردند انتقاد کردن يا رسولالله اين همه مسلمان دور و بر شما، شما به اين يهودی کار ارجاع میکنید؟ خب به اين اول بگوييد اسلام بياورد بعد بهش کار ارجاع کنيد اين شما را به عنوان نبوت قبول ندارد شما او را قبول داريد کار بهش ارجاع میکنيد پيغام بهش میدهيد؟ پيغمبر اعتنا نمیکرد، سه سال اين جوان با پيغمبر بود يهودی هم بود، میآمد میرفت پيغمبر هم تحويلش میگرفتند با اخلاق، بعد از گذشت سه سال يک چند روزی بود که اين جوان ديگر پيدايش نشد رسولالله سراغش را گرفتند که اين جوان، اين از اخلاقيات پيغمبر بود که باز ماها خيلیهايمان عقب است رسولالله اگر کسی را سه روز نمیديد اين اخلاق پيغمبر را هم بشنويد پيامبر اگر کسی را سه روز نمیديد کسانی که با رسولالله معاشرت داشتند، سراغش را میگرفتند فلانی کجاست؟ اگر میگفتند مسافرت است پيامبر برای سلامتی و برگشتش به سلامت دعا میکردند، اگر میگفتند مريض است پيغمبر میفرمودند برويم عيادتش، اگر میگفتند در شهر است حالا مسجد پيدايش نيست، مدت گرفتار است نمیرسد بيايد رسولالله میفرمودند سلام من را به او برسانيد ما گاهی اوقات از حال طرف زمانی با خبر میشويم که آگهی يک و نيم سالش را روی ديوار میزنند، آقای فلانی مرد؟ يک سال است دفن شده؟ آن وقت میگوييم ما تشهد نمازمان هم شهادت میدهيم که: «أَشْهَدُ أَنَ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُه»[7] شهادت به عبوديـت و رسالت پيغمبر میدهيم ولی اخلاق پيغمبر، بنده در شيراز خودم ديدم برادری آمد کنار قبر برادرش سيزده سال همديگر را نديده بود، داشت خاک میريخت رو سرش میگفت خاک به سر شدم در شيراز هم بودند، دوتا برادر در شيراز سيزده سال با هم ارتباط ندارند به اين میشود گفت مسلمان اين اخلاق اخلاق نبوی است پيامبر يک چند روزی اين جوان يهودی را نديدند سراغ گرفتند گفتند يا رسولالله مريض شده حالش هم خوب نيست پيغمبر فرمودند برويم عيادتش، عيادت يهودی نه رحم، نه شيعه نه مسلمان، رسولالله عدهای را حرکت دادند رفتند در خانه آن يهودی در زدند، پدر آن جوان يهودی آمد دم در تا پيغمبر را ديد رسولالله سلام کرد باز از اخلاقيات پيغمبر اين بود که در سلام کسی بر پيغمبر پيشی نمیگرفت، مردم اگر در سلام پيش قدم هستی، اخلاق پيغمبر را داريد رعايت میکنيد اگر میايستيم سلاممان کنند ابداً رسولالله حتی به يهودیها پيش قدم بود در نماز، تا اين پدر يهودی در را باز کرد پيغمبر سلام کردند، جويای حال جوان اين يهودی شدند گفتند پسرت شنيديم مريض است؟ گفت بله مريض است حالش هم خوب نيست رسولالله عذرخواهی کردند که من دير فهميدم اگر زودتر فهميده بودم میآمدم ديدنش اجازه است ما بياييم يک عيادت کنيم گفت بفرماييد آقا وارد شدند، کنار بستر اين جوان قوم و قبيله اين جوان يهودی همه بودند همه يهودی اطراف بستر ايستاده بودند پيامبر آمدند پايين بستر اين جوان که چهره به چهره بيفتد رسولالله ببينند صورت اين جوان را و اين جوان پيغمبر را ببيند پيامبر پايين بستر اين جوان ايستاده نگاه به چهره اين جوان کردند يک سلام کردند، اول شخصيت نظام خلقت، که انبياء و هستی به طفيل او آفريده شده نه يک مديرکل نه يک استاد دانشگاه نه يک آيتالله رسولالله که خدا در شأنش میفرمايد: «لَوْلَاكَ لَمَا خَلَقْتُ الْأَفْلَاكَ»[8] رسولالله سلام کردند اين جوان يهودی جواب داد، پيغمبر فرمودند: «قل يا غلام اشهد ان لا اله الا الله»، اينجا ديگر موقع بهرهبرداری است، پيغمبر بذر تربيت را در اين چند سال کشت کرد، حالا موقع درو است جوان بگو شهادت میدهم خدايي جز خداي يگانه نيست جوان جوان با ادبی بود حرمت پدرش را هم میخواست رعايت کند دل با پيغمبر بود، فکر با پيغمبر بود اما میخواست بابايش هم راضی به اين امر باشد اين همين طور که خوابيده بود برگشت يک نگاه به بابايش کرد پدر نگاه را فهميد اين نگاه نگاه اجازه بود يعنی بابا میخواهم مسلمان بشوم شما اجازه میدهيد حرفی زده نشد فقط نگاه کرد، پدر گفت پسرم اگر میخواهی مسلمان بشوی آزاد هستی، برگشت رو کرد به پيغمبر گفت: «اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمداً رسولالله» حضار محترم شهادتين را گفت جان داد تمام کرد، چشمها را بست پيامبر از خانه آن يهودی آمدند بيرون، مسلمانها همراه پيغمبر بيرون خانه رسولالله رو کردند به مسلمان، مسلمانها اگر به من پيغمبر خرده میگرفتيد که چرا به يک جوان يهودی بهاء میدهم شخصيت میدهم من میخواستم اين ساعات آخر عمر اين جوان يهودی را مسلمان کنم و اين جوان مسلمان برود از دنيا، من عرضم اين است اين دختر و پسرهای جامعه ما از آن يهودی عقبتر هستند جوانی که در خانواده ماست يک خرده فاصله گرفته حالا چهارتا حرف نامناسب هم میزند اينکه بدتر از کافر که نيست، مؤمن بدتر از يهودی که نيست ما بعضیهايمان دافعهمان بینهايت، جاذبهمان در حد ضروت اين خيلی خطاست، پيغمبر جاذبه در حد بینهايت داشت و دافعهای در حد ضرورت، رسولالله فرمود اگر به من خرده میگرفتيد من میخواستم اين جوان اين ساعات آخر عمرش مسلمان برود اين اخلاق اخلاق نبوی است: «إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظيم»[9] خدايي با آن عظمت میفرمايد اخلاق پيغمبر اخلاق عظيمی است من دو سه مطلب ذيل اين آيه شريفه خدمت جمع محترم عرض کنم اولاً شروع اين آيه که خدا با قلم سوگند ياد میکند اين را هم عزيزان توجه داشته باشيد دليل بر عنايت به اسلام و توجه به اسلام به دانش پژوهی و سواد آموزی و رشد و تعالی علم و دانش است: «ن وَ الْقَلَمِ وَ ما يَسْطُرُون»[10]به هرچه نگاشته میشود و نوشته میشود، اين يک سند افتخار برای تمام مسلمانهاست آنهايي که امروز از علم و دانش حرف میزنند خدا به اين علم و دانش زمانی که در هالهای از ابهام بود خدا سوگند ياد میکند سوگند به قلم، سوگند به ابزار نگارش، سوگند به آنچه نوشته میشود اين دليل بر اين است که اسلام برای علم، برای قلم، برای فضيلت و دانش ارزش ويژهای قائل است اين مطلب اول خداوند عصمت پيغمبر را در همين آيه تأييد میکند رسولالله: «و ما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِمَجْنُون»[11]اينها میگويند شما ديوانه هستيد اما نعمت خدا و لطف خدا شامل حال شما شده اين کارهايي که شما میکنيد که ديوانگی نيست اينها عين عقلانيت است اينها عين خردورزی است الآن ببينيد آقايون يک من يک حديثی از رسولالله تلگرافی بگويم امروز خيلیهايمان اين کارها را نمیکنيم بکنيم هم میگويند آقا خُل شده، حال و حسش يک جور ديگر شده ببينيد پيغمبر چه میگويد، رسولالله فرمود پنج چيز را تا زندهام ترک نمیکنم تا همه ياد بگيرند، برای همه بشود درس زندگی، يک سلام کردن به بچهها در کوچهها، ما بعضیهايمان کلاسمان ور نمیدارد به ديگران سلام کنيم آقای مديرکل به آبدارچیاش پيش سلام میشود پدر بزرگها به نوهها سلام میکنند، اگر میکنند درود خدا بر اينها استاد به شاگرد سلام میکند، تاجر به کارگر حمال بازار سلام میکند، آن آقای مسئول، آن آقای فرمانده و امير به سرباز صفر سلام میکند مردم ماهای که خاک پای پيغمبر نمیشويم رسولالله در سلام کسی بر او سبقت نمیگرفت پيغمبر فرمود من سلام به بچهها در کوچهها يعنی بچههايي که من را نمیشناسند نه بچه فاميلات نه فرزند خودت، در خيابان داری میروی بچهای هم دارد میرود سلام کن ياد بدهيم ادب را زندگی کردن را با رفتارمان به ديگران، بعضیها اينها را میديدند میگفتند مجنون است اين آقايي که میگويد من نماينده خدا هستم به اين بچههای کوچک دارد سلام میکند امروز هم بعضیها همين طور است امروز هم بعضیها اينها را بر نمیتابند آقا ولکن شما شخصيتات خيلی بالاست به چه کسی داری سلام میکنی؟ آقا پيغمبر اسوه است اين يک.
رسولالله فرمود نشستن و با فقراء هم غذا شدن بعضیهايمان کلاسمان بر نمیدارد میگويند آقا اين فقيری که آمد در خانهات در زد صدايش بزن بيايد داخل يک سفره بينداز خودت هم بنشين باش غذا بخور اين کار را میکنيم خيلی هنر کنيم غذا آماده کنيم آقا وردار برو، پيغمبر اين گونه نبود مردم ارزش نه به ثروت است نه به خانه است نه به سواد است نه به قوم و قبيله و ايل و عشيره است نه به قيافه است، ارزش به تقواست، به انسانيت است يک وقت میبينی همان فقيری که به نظر نمیآيد يک عبارات زشتی به کار میبريم اينها کثيف است، چلوم هستند همان چلوم میبينيد در خانه خدا حرف اول است رسولالله فرمود هم خوراک شدن با فقراء، نشستن با آنها و غذا خوردن کار پيغمبر بود، يعنی مردم مراتب اجتماعی سرگرمتان نکند آقا هر پوستی داری، هر موقعيتی داری خودت را گم نکن، مخاطب تو خيلی جايگاهش پايين و پست:
کس نمیداند در اين بحر عميق، سنگريزه قرب دارد يا عقيق
اعتبارات اجتماعی مشغولمان نکند با آنهايي که از نظر جامعه پايين هستند بنشنيد و غذا بخوريد اين دو، سه پيغمبر فرمود پوشيدن لباس پشمينه يعنی مردم در قيد و بند لباس و ظاهر هم نباشيد شخصيتتان به لباستان نيست شخصيتتان به انسانيت شماست، آقا اين لباس به درد ما نمیخورد اين جنسش، شکلش بله حالا لباس انگشتنما نبايد بپوشيم ولی مردم:
مرد سيرت را به صورت کار نيست، جامه گر صد وصله باشد عار نيست
کار ما در راه حق کوشيدن است، جامعه زهد و ورع پوشيدن است
زهد باشد جامه پرهيز کار، کار دنيا را به دنيا واگذار
ظاهر را ما نمره ندهيم لباس دليل بر شخصيت نيست، پيغمبر سادهترين لباسها را میپوشيد و حال آنکه اول شخصيت خلقت هستی است اين سه، رسولالله فرمود از کارهايي که من انجام میدهم که همه انجام بدهند دوشيدن شير بز با دست خودم اين يک کار پايين است خيلی به نظر ظاهر پست اين بايد يک کارگری، فرمانبری اين کار را پيغمبر میخواهد ياد بدهد مردم غرور نگيرد شما را اين کارها را بکن، مزدت میدهيم انجام بده، شأن ما اين نيست شأن تو چه است؟ پيغمبر پايينترين کارها را انجام میداد که مردم موقعيـتها و سواد و مقام حجاب نشود سرگرم نشويم اين چهار، پنجم رسولالله فرمود سوار شدن بر الاغ لخت، يعنی در قيد و بند اين نباش که يک اسب خوبی را برايمان زين کردهای بياوريد حالا الاغ هم آوردند بابا شخصيتات که با ماشين نيست که پرايد سوار بشوی يا شاسی بلند سوار بشوی ماشينت ميلياردی باشد يا ميليون شخصيتات به هويت و تقوای تو است، ولی امروز خيلیهايمان گير هستيم امروز اين کارهای که پيغمبر فرمود انجام میدهم تا ياد بگيريد بعضیهايمان مسلمان هستيم و عمل نمیکنيم طرف میگويد آقا رفتم خواستگاری میگويند اين ماشين زير پايت پرايد است در کلاس خانواده ما نيست يکی از کارهاي که میکني بايد ماشينت را عوض کنی میخواهی وام بگيری، کسی پول برايت بدهد، با پرايد نرو و بيا، ما مسلمان هستيم، ما زمان پيغمبر بوديم چه میکرديم؟ اصلاً ازدواجهایی که پيغمبر شکل میداد تراز تقوی بود، جويبر سياه افريقايي را پيغمبر فرستاد به خواستگاری زلفی دختر ثروتمند عرب و اين ازدواج هم شکل گرفت و پيغمبر فرمود تراز ايمان است و اخلاق اين جوان از اصحاب صفه بود شبها در مسجد میخوابيد روزها میرفت کارگری، دختر دختر پر خواستگار و زيبا، من در بعضی از جلسات گفتم خدا وکيلی اگر پيغمبر يک همچو دامادی برای ما فرستاده بود، میگفتيم يا رسولالله مخلصت هستيم ولی اينجا حرفت را گوش نمیدهيم، دختر ما را میخواهی بد بخت کنی، يک جوان سياه افريقای فرستادی بيايد خواستگاری نه خانه دارد نه زندگی دارد نه کس و کاری اينجا دارد، اين برده بود شما آزادش کرديد بعد میگوييد ما دختر بهش بدهيم ولی پدر آن دختر و خود آن دختر چه ايمانی؟ دختر به بابايش گفت بابا اگر اين را پيغمبر فرستاده، پيغمبر پدر مهربان امت است پيغمبر خير ما را میخواهد ولی برای اينکه مطمئن بشوی برو از رسولالله بپرس ببين اين جوان را پيغمبر آدرس داده منزل ما را پدر رفت محضر رسولالله سؤال کرد پيغمبر فرمود اين جوان را من تأييد میکنم ايمان دارد اخلاق دارد، دختر تو را خوشبخت خواهد کرد ازدواج سر گرفت حالا ما در قيد و بند يک چيزهايي هستيم که اصلاً رسولالله میفرمايد اينها را لحاظ نکنيد در ماديات است در شئونات اجتماعی هستيم و حال اينها از نظر پيغمبر همه عنايتی بهش نداشتند، اينها آقايون درسنامههای زندگی پيغمبر است که بايد ما مسلمانها امروز اجرايي کنيم ما بايد اينها را به کار بگيريم.
خب رسولالله عصمت و مصونيت پيامبر در سايه لطف الهی است و يک نکته من اينجا در همين آيات عرض کنم چرا بعضیها ضريب تحملشان بالاست و بعضیها بیحوصله و کم تحمل؟ عزيزان اگر میخواهيد در تمام کارهايتان در اخلاقياتتان، در مسائل اقتصادی و درآمدهايتان در زندگی فردیتان، ضريب تحملتان بالا برود راهش همين است که خدا هم در اين آيات اشاره میکند وعدههای خدا يادتان نرود، طرف حسابتان خداست خدا ذرة المثقالها را جواب میدهد، خدا زيربار منت بشر قرار نمیگيرد اگر اين يادمان نرفت ضريب تحمل میرود بالا، صبوری و شکيبايي جايگاه خودش را پيدا میکند و در برابر مشکلات، تهمتها، ناملايمات صبور میشويم چون توجه به لطف خدا داريم و وعده الهی، خدا به پيغمبر میفرمايد: «وَ إِنَّ لَكَ لَأَجْراً غَيْرَ مَمْنُون»[12]مأجور هستی نزد ما، اينها بگويند هرچه میخواهند بگويند و همين سبب تسکين پيغمبر بود خدا میداند، خدا میبيند در خانه اگر کس است يک حرف بس است مردم میخواهيد در کارهای خير مقاوم باشيد جا نزنيد خسته نشويد، نبريد يادتان نرود که خدا اجر میدهد، خدا میبيند خدا بیپاسخ نخواهد گذاشت.
نکته ديگر کمالات پيغمبر در وجود پيغمبر عجين شده رسولالله بر اينها مسلط است: «إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظيم»[13].
يک نکته ديگر هم عرض کنم عرايض را جمع بندی کنم خدا در اين آيات از پيغمب دفاع میکند اين برای همهمان درس است مردم از کسانی که شخصيتهايي که، افرادی که برای خدا دارند کار میکنند حالا در بستگانتان، فاميلتان، جامعهتان و اينها مورد ظلم و تهمت قرار میگيرند دفاع کنيد ما يک جاهايي که بايد حرف بزنيم نمیزنيم يک جاهايي که میبينيم حق بايد گفته شود نمیگوييم ساکت هستیم، و لذا میبينيد حق میرود در ابهام، حق میرود در مهجوريت، من يک جريانی را از مرحوم آيتالله شيخ ابوالحسن جدمان عرض کنم، خدا رحمت کند حضرت حجتالاسلام و المسلمين آقای حاج سيدمحمد کشفی بود که از علمای بزرگ استهبان بود اين از شاگردان مرحوم آقای حاج شيخ بود من خودم از آقای کشفی شنيدم به من گفت آقای حدائق اوائل کشف حجاب رضاخانی بود تازه کشف حجاب آمد رو کار و رضاخان قلدور هم با قدرت داشت دنبال میکرد، گفت يکدفعه فضای جامعه يک جور ديگر شد بعضیها تا آمادگیاش را داشتند حجابها رفت کنار برهنگی آمد يک قشر از مردم که چراغ سبز برای شيطان روشند کردند الآن هم میبينيد الآن هم ما مشاهده میکنيم قطعاً بايد نسبت به اينها برخورد خردمندانه کرد خانوادهها مسئول هستند، مسئولين مسئول هستند جامعه مسئول است: «كُلُّكُمْ رَاعٍ وَ كُلُّكُمْ مَسْئُولٌ»[14]مؤمنين خودتان را به بیخيالی زديد مجازات مؤمنين سنگين است خدا به شعيب فرمود صدهزار نفر از قومت را میخواهم عذاب کنم، شصت هزارتايش خوبها چهل هزارتايش بدها، حضرت شعيب عرض کرد پروردگارا بدها بد هستند خوبها چرا؟ خطاب شد خوبها گناه ديدند حرف نزدند، يک بخشی از انتشار گناه هم همين است سکوت و بیتفاوتی کسانیکه بايد اينها تذکر بدهند ارشاد کنند راهنمايي کنند، حالا با قول لين سخن بگويند، آقای حاج شيخ، آقای حاج سيدمحمدکشفی گفت ما از شاهچراغ آمديم در فلکه شاهچراغ آقايون که سنشان اقتضا میکند يک فلکه سنگين بود، همين طور است يا نه؟ فلکه سنگی نديده بودی؟ فلکه سنگی بيرون حرم مقابل مسجد نو و شاهچراغ، من ديده بودم اين فلکه را حوضی بود يک فلکه بود حوض آبنمايي بود خب خراب شد ديگر الآن افتاده جزء محدودة حرم گفتند آمديم بيرون به سمت سر دُزک که اين مسير هم بازارچه بود، داشتيم میآمديم طرف سر دُزک مدرسه منصوريه، آقای کشفی گفت ديدم از طرف مقابل ما يک خانم بیحجابی داشت میآمد تازه بیحجابی هم باب شده بود آقای حاج شيخ داشتند میرفتند يک لحظه نگاه کردند ديدند خانمی در جهت مقابلشان دارد میآيد بیحجاب هم هست آقای کشفی من يک طلبه جوانی بودم همراه حاجآقا، گفت رسيديم به اين خانم محازی اين خانم که قرار گرفتيم گفت آقای حاج شيخ همين طور که سرش پايين بود خيلی مؤدبانه محترمانه و پدرانه، فرمودند دخترم اسلام مخالف با زيبايي نيست، اسلام مخالف با آرايش نيست، زيباييات را برای محارمت به کار بگير، از اين نعمتی که خدا برايت داده در مسير گناه استفاده نکن، دو سهتا مطلب خيلی محترمانه، دخترم مؤدبانه آقای کشفی گفت اين خانم بیحياء برگشت دو سهتا حرف زشت به آقای حاج شيخ زد آقا پيغمبرتان هم حرف میزد سنگش میزد تازه اينکه سنگ نزد رسولالله را سنگباران هم میکرد يکجاهايي حرفت را میپذيرند يکجاهايي هم طرف: «لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها»[15]زاويه میگيرد خب در کار خودت شک نکن، در بیتوفيقی طرف يقين کن، گفت دو سهتا حرف زشت به آقاي حاج شيخ زد ديگر آقای حاج شيخ هيچی نگفتند رفتند من هم همراهشان آقای کشفی گفت من همانجا آرزو کردم ای کاش زمين دهن باز میکرد من میرفتم در زمين، از خجالت، گفت برای من خيلی گران تمام شد که اين زن بیادبی بیحياء اين توهين را به آقای حاج شيخ يک مجتهدی کرد، گفت يک چند دقيقهای من اصلاً حرف هم نزدم، آقای حاج شيخ هم میرفتند دنبالشان سمت مدرسه، گفت خودم را که يافتم گفتم آقا اينجا جای نهی از منکر بود ديديد اين خانم بیادب به شما چه گفت؟ ما مشکل جامعهمان امروز اين است، مشکل جامعه اين است ببينيد خدا از پيغمبر دارد دفاع میکند خدا میفرمايد: «ما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِمَجْنُون»[16]میگويند ديوانه تو ديوانه نيستی، تو اسوه اخلاق هستی، مردم جای که سخن خدا دارد میرود در حاشيه حرف بزنيد جاييکه ارزشهای دينی دارد سخره میشود و به مسخره گرفته میشود دفاع کنيم، آقای کشفی گفت به آقا گفتم آقا اينجا جای نهی از منکر بود؟ گفت آقای حاج سيدمحمد گفتم ديدم حرف نپذيرفت و چه توهينی به شما کرد؟ گفت آقای حاج شيخ گفتند آقای سيدمحمد کشفی میدانيد چرا حرف من در اين خانم اثر نکرد؟ چون من میگويم شماها ساکت هستيد، آنیکه بايد دفاع کند نمیکند، در يک خانوده يکی يک حرف غلط میزند همه سکوت، يکی هم که به سخن در میآيد محکوم است جامعه اسلامی سکوت کرده سيدالشهداء حرف میزند امام حسين را میکشند در مقتل، امت اسلام ساکت، سيدالشهداء آمر به معروف حضرت سرش میرود بالای نيزه، مردم از خدا ياد بگيريد از حق دفاع کنيد از ارزشها دفاع کنيد خوبیها را تجليل کنيم، کما اينکه خدا به پيغمبر میفرمايد شما اول رسالتات: «مُبَشِّراً»[17]بعد: «نَذيراً»[18] اول تشويق کن بشارت ده، بعداً: «نَذيراً»[19]بسنده کنم حالا نکات ديگری بماند در فرصت ديگر.
يک سؤال هم پرسيدند يکی از حضار محترم، عنوان کردند که ما با نوه و عروس و فاميل بیحجاب و ضد انقلاب، که فحشی به روحانيت و رهبر میدهند چگونه رفت و آمد کنيم صله رحم انجام بدهيم، ببنيد اول صله رحم آداب دارد صله رحم تا جايي که حرمت خدا شکسته نشود، خدا يا بابا؟ البته پدر و مادر يک حساب ديگر است امام صادق فرمود پدر و مادرتان را احترام کنيد، حرفشان را بپذيريد تا جايي که اينها شما را به مخالفت خدا دعوت نکند حالا بابا تارکالصلات است وظيفهات بهش خدمت کنی، کارهايش را انجام بده ادب کن، بله اگر اين پدر گفت که آقا نماز نخوان حرف اين پدر را گوش نکن، اين مادر گفت دخترم حجاب رعايت نکن، اينجا ديگر حرف مادر را نمیخواهد اطاعت کنی، ولی بیاحترامی هم نبايد کرد پدر و مادر قاعدهشان فرق میکند، اما فاميل، برادر، خواهر، عمو، عمه، دايي، خاله و فرزندان اينها، اينها تا جايي محترم هستند که احترام خدا شکسته نشود، اگر در يک مجلسی حرمت خدا دارد شکسته میشود حرمت امام زمان دارد خرد میشود به اسم صله رحم اصلاً معنی نمیدهد صله رحم البته همان روشی که خدا به پيغمبر میفرمايد و رسولالله اسوه اخلاق بود، آقای ابن جندب از امام صادق فرمود حد اخلاق خوب چيست؟ امام فرمود: «تُلِينُ جَنَاحَكَ وَ تُطِيبُ كَلَامَكَ وَ تَلْقَى أَخَاكَ بِبِشْرٍ حَسَنٍ»[20]اخلاق يعنی اين، نرمخو باش يک، زيبا سخن بگو و با ادب حرف بزن دو: «تَلْقَى أَخَاكَ بِبِشْرٍ حَسَنٍ»[21] با مردم هم در معاشرتات چهرهات باز باشد اخم نکن، با خشونت حرف نزن زيبا سخن بگو اينها میشود اخلاق حالا با همين چارچوب با همين فرمول با کسانیکه در بستگان و خويشاوندانمان هستند حرف بزنيم گفتيم و شنيدند الحمدلله، گفتيم و نشنيدند و ستيزه خويي کردند و در باطل خودشان استواری به خرج دادند ما در حد ضرورت ارتباط داشته باشيم بيش از اين مجلسی که حرمت خدا را پاسداری نمیکند ما حرمت آن مجلس را نبايد رعايت کنيم، من عرضم تمام آقای انجبی کجاست؟ هستند خيلی خوب، يک روضه هم باشد طلبتان آقای انجبی فقط من دو بيت شعر میخوانم و انشاءالله آقای انجبی به فيض برساند.
يک آقايي خدا رحمتش کند از متدينين شيراز يک شب جمعهای آمد پای سجاده کارت عقد آقازادهاش را آورد گفت هفته ديگر مجلس عقد پسرم در فلان تالار با پسرش هم آمد، خب اخلاقاً محبت کرد ما هم هفته بعد شب جمعه رفتيم وقتی رفتيم نزديک تالار که رسيديم چنان بزن و بکوبی بلند بود که اصلاً من همچون بزن و بکوبی جمعی نديده بودم آن عزيزی که داشت ما را میبرد آمد نهی از منکر کند گفت حاجآقا کجا داری میروی؟ گفتم حواسم جمع است تو با من بيا تا بگويم چه کار! آمديم در مجلس ديدم اين ميزهايي استيل که در سالن بود همه داشتند ضرب میگرفتند میکوبيدند يک آهن تندی هم داشت پخش میشد يعنی مجلس مجلس لهو و لعب بود، من در مجلس ايستادم فقط پدر داماد را ببينم چون کارت آورده بود؟ بعد نگويد آقای حدائق بیاعتنايي کرد، يکدفعه از ته سالن ما را ديد گفت آقا بفرماييد، گفتم شما بفرماييد حالا يک عده هم ما را میديدند ضربها محکمتر شد آمد دم سالن و گفت که آقا بفرماييد داخل، گفتم شما کارت آورديد مسجد اخلاقاً وظيفهام بود شرکت کنم، تا اينجا توانستم بيايم در اين مجلس اختيار خودم را که دارم من معذرت میخواهم داماد هم رسيد گفتم تبريک میگويم اين وصلت را مبارک باشد نه با بد اخلاقی، آقا به کمرت بزند متقلب هيئت میآيي اين جوری مجلس میگيری، نه آقا اين حرف درست نيست، گفتم شما محبت کرديد کارت آوردی من هم آمدم ولی تا اينجا توانستم بيام در اين مجلس من نمیآيم، گفت چرا؟ گفتم اينجا جای من نيست من نمیتوانم گفت آرام کنم مجلس را میآييد داخل؟ گفتم بله، گفت ساکت باشيد، رفت داخل هی صدا زد و موسيقی را خاموش کردند همه آرام شدند حالا بفرماييد، وقتی مجلس آرام شد رفتيم داخل يک صلواتی که يشبه بالفحش، گاهی اوقات ديديد میبينندتان میبيند طرف از مسجد دارد میآيد میگويد الله اکبر، حالا خودش مسيرش مسير بيگانگی با خداست، اين را هم شکر کنيد وقتی میبينندتان ذکر میگويند بگوييد الحمدلله يک صلواتی فرستادند خب ما رفتيم داخل داشتيم میگشتيم کجا بنشينيم يک چند نفر آدم همفکر را پيدا کنيم، ديدم چهارتا پنج تا از آن متدينين خوب شيراز که دو سهتايشان هم رحمت خدا رفتند اينها مثل دو طفلان مسلمان پشت کرده بودند به مردم رو کرده بودند به ديوار، يک نيم دائره مثل غرباء من رفتم زدم در شانه يکشان گفتم آقای حاجی سلام عليکم، يک نگاهی کرد گفت حاجآقا کر شديم؟ گفتم خب نمیآمدي در اين مجلس، آقا مگر نخورده چلو مرغ هستی؟ گفتم نمیآمدی، گفتم همين کاری که من کردم میکردید يا حرفتان را میشنيدند يا نمیشنيدند؟ بر میگشتيد حرمت خدا را بايد رعايت کرد، نشستيم ديدم يک ربع ساعتی هنوز به شام وقت بود همه هم ساکت جمعيت هم پکر شدند، ببينيد اسلام وقتی میگويد اين راه را نرو راه ديگر را نشان میدهد به پدر داماد گفتم که چقدر وقت است مجلس، گفت يک ربع ساعتی وقت است گفتم بلندگو را میدهيد دست من با مردم حرف بزنم؟ بفرما، رفتيم روی سين، نسبت به ازدواج فلسفه ازدواج چرايي ازدواج، يک سری صحبتهای با رويکرد مجلس شادی آقايان به اين شب عزيز قسم بعد از مجلس همان جوانهای که میزدند و میکوبيدند گفتند حاجآقا کاشکی زودتر آمده بودي استفاده کرديم، ما برنامه نمیدهيم به مردم، حاجی دوتا روايت از پيغمبر شنيدی بگو، دوتا مطلب خوب بلد هستی تذکر بده، فطرتها پاک است من ديشب عرض کردم شيطان را هم خدا به خوبی آفريد شيطان اگر بد شد خودش راه بدی رفت.
صلّ الله عليک يا رسولالله
همين دو بيت شعر من روضه من، حاجآقای انجبی کامل فيض بدهند
تا پيامبر بود زهراء داشت قدر و احترام، رفت بعد از او همه عز و وقار فاطمه
در عزای باب خود از بسکه اشک از ديده ريخت، چراغ گفتا رود جيحون شد کنار فاطمه
همه بگوييم يا زهراء.
[1] قلم4.
[2] قلم1.
[3] قلم2.
[4] قلم2.
[5] قلم3.
[6] قلم4.
[7] كتاب سليم بن قيس الهلالي ج2 ص710.
[8] مناقب آل أبي طالب عليهم السلام (لابن شهرآشوب) ج1 ص217.
[9] قلم4.
[10] قلم1.
[11] قلم2.
[12] قلم3.
[13] قلم4.
[14] مجموعة ورام ج1 ص6.
[15] اعراف179.
[16] قلم2.
[17] فرقان56.
[18] فرقان56.
[19] فرقان56.
[20] الكافي (ط - الإسلامية) ج2 ص103.
[21] الكافي (ط - الإسلامية) ج2 ص103.