استاد حدائق روز شنبه 26 فروردین ماه 1402 هم زمان با ایام ماه مبارک رمضان در مسجدالرسول(ص) شیراز به بیان ادامه سلسله مباحث مغفرت از نگاه قرآن پرداختند.
جهت مشاهده ویدئو اینجا کلیک کنید
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسمالله الرحمن الرحيم
قال الله تبارک و تعالی فی محکم کتابه القرآن الحکيم: «خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلين»[1].
صدق الله العلی العظيم
در ادامه عرايض جلسات گذشته عرض کرديم يکی از عوامل مغفرت از نگاه قرآن، گذشت و عفو است يکی از راهکارهايي که انسان میخواهد مشمول مغفرت خدا قرار بگيرد میگويند بگذر تا بگذرند ببخش تا ببخشند اين قانون است و از توصيههايي که پيامبر میفرمايد در آغاز رسالت خداوند به من سفارش کرد، پيامبر میفرمايد 9 تا سفارش خدا به من کرد، من میگويم اينها اصول مديریتی است، رمز موفقيت پيغمبر در اينها بود، 9 تا نکته را خدا آغاز رسالت بيان میکند، من سهتايش را عرض کنم که بحث عفو هم در اين سه مورد از موارد نه گانه قرار گرفته، خدا میفرمايد: «أَنْ تَعْفُوَ عَمَّنْ ظَلَمَكَ»[2] رسول شدی، پيغمبر شدی، مسئوليت قبول کردی، در عرصه رو به روی با مردم و مسائل اجتماعی بگذر نسبت به کسانی که به تو ظلم کردند، البته من سابق هم عرض کردم عفو معيارش اين است که طرف پيشيمان باشد، اگر کسی ظلم کرد پيشيمان نبود نبايد بخشيد، و يکجای ديگر اميرالمؤمنين میفرمايد دو جا عفو موضوعيت ندارد، يکی در بيتالمال اگر کسی بيتالمال را حيف و ميل کرد هيچ کس نمیتواند ببخشد چون بيتالمال حق همه است اين طرف تضييع کرده اموال عمومی را، و يکی جايي که به حکومت اسلامی کسی آسيب بزند آنهم ديگر دست کسی نيست ببخشد اين هم يک حق همگانی و عمومی است بحث گذشته که ما مطرح کرديم، حقوق فردی است بنده حقير از کسی طلب دارم نسبت به من کوتاهی کرده، مسائل مالی بوده مسائل آبرويي بوده، الآن طرف پيشيمان است عذرخواهی میکند میگويند اينجا بگذريد اگر پيشيمان است: «الْعَفْوُ عَنِ الْمُقِرِّ لَا عَنِ الْمُصِرِّ»[3] لذا در اين حديث هم که رسولالله میفرمايد خدا به من سفارش کرد: «أَنْ تَعْفُوَ عَمَّنْ ظَلَمَكَ»[4] رسولالله بگذر نسبت به کسی که در حق تو ظلم کرد: «وَ تَصِلَ مَنْ قَطَعَكَ»[5] وصل کن ارتباطت را با آن رحمی که با تو قطع کرده، آن کسی که خانهات نمیآيد برو خانهاش آن کسی که پشت کرده تو رو کن اين توصيه خدا به پيغمبر است، حلم به کار بگير جايي که قدرت را نمیشناسند، يک جاهايي ببينيد قدرتان را نمیدانند احترامتان را رعايت نمیکنند، اينجا هم انسان بايد حليم باشد بردبار باشد ضريب تحمل خودش را ببرد بالا، حالا آقا قدر ما را ندانستند فلان کردند برای خداست، اين سهتا نکته را از آن مطالب نهگانهای است که پيغمبر میفرمايد خدا به ما سفارش کرده خب اين آيه صد و نود و نه سوره مبارکه اعراف امام صادق میفرمايد اخلاقیترين آيه قرآن اين آيه است و تعبير امام صادق اين است که ديگر ما کاملتر از اين آيه در قرآن در مسائل اخلاقی نداريم خيلی آيه کوتاه اما خيلی عميق و دقيق: «خُذِ الْعَفْوَ»[6] خدا به پيامبر میفرمايد رسولالله عفو را پيشه خودت کن: «وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ»[7] مردم را دعوت به نيکویها و خوبیها کن دو: «وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلين»[8] در روابط اجتماعی هم از کارهايي جاهلين اعراض کن، بعض آدمهای جاهل هستند چهارتا سلام میکنند دوتا هم فحش میدهند: «وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلين»[9]بنا نيست که همه قدرتان را بدانند دوتا هم تهمت میزنند اين آيه از اين جهت که هم اخلاق فردی را خداوند دارد توصيه میفرمايد: «خُذِ الْعَفْوَ»[10]يعنی وظيفه فردی خودم نسبت به ديگران، اين عفو نسبت به دوستان کسانی که هم کيش ما هستند هم آئين ما هستند پيشيمان شدند میگويند بگذر: «وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ»[11]اخلاق اجتماعی است در جامعه در روابط اجتماعیتان ديگران را دعوت به خوبیها کنيد ما بیتفاوت نبايد باشيم اگر يک کار ارزشمندی میبينيم دارد کمرنگ میشود بايد حرف زد ما امروز يکی از معضلاتمان اين است که الآن يکی عزيزان نمازگزار ما آمدند دفتر، بنده خدا چند روز قبل به خاطر يک تذکر امر به معروفی ايشان را زدند مجروح کردند، دستش را کارد زدند سرشان را مجروح کردند، الآن در جمع ماست، اين چرا اين اتفاقات میافتد چون يکی میگويد دهها نفر ساکت اند، بعد ايشان میگفت من ناراحتی من از اين بود که آنهايي که ديدند داشتند اينها ما را با کارد میزدند فقط نگاه میکردند داريم از اين بدتر داريم صورت جلسه میکنيم که آقا شما ديديد ما را زدند خب امضاء کن که زدند، گفتند ما اين کارها را نمیکنيم اين بیتفاوتی خيلی خطر است نه کمک میکنيم نه حاضر هستيم در حد شهادت حرف بزنيم.
خدا به پيغمبر میفرمايد: «وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ»[12] مردم را دعوت به خوبیها کن، هم تويي رسول الله هم ماها هم ياد بگيريم من يک جايي کار خوبی میبينم دارد کمرنگ میشود تذکر بدهم، راهنمايي کنم، اين: «وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ»[13] اخلاق اجتماعی است: «وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ»[14]تکليف زبانی است مسئوليت زبانی است، ببينيد اصلاً اين آيه در ابعاد مختلف اخلاق فردی، اخلاق اجتماعی، با دوست با دشمن: «أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلين»[15]يعنی در روابط اجتماعیتان هم با دشمنها و در اخلاق عملی: «وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلين»[16]اخلاق عملی است: «وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ»[17] مسئوليت زبانی است، در همه اين ابعاد خداوند تکليف دارد اين تکليف هم برای رهبر امت است پيغمبر و هم برای امت است مسلمانها که خدا اين سهتا نکته را بيان میفرمايد و امام صادق میفرمايد اين کاملترين آيه اخلاقی در قرآن است. خب من يک روايتی را جلسه گذشته وعده کرديم از مجمع البيان جلد ششم ببينيد عزيزان شما هر کاری خوبی که میکنيد وظيفهتان است، بنده انفاق میکنم خدا داده دارم میدهم از مال خدا، بنده با زبانم دارم حرف میزنم، خدا حافظه داده اطلاعات داده، آگاهی داده دارم زکاتش را میپردازم: «زَكَاةُ الْعِلْمِ نَشْرُهُ.»[18]محبوبيت اجتماعی داريد بايد هزينه کنيد خدا داده شما اينهايي که از شکم مادر کسی نياورده، اين رياستها و اين ثروتها و اين علمها و اين دانشها همه صفر آمديم در دنيا به يک امکاناتی رسيديم بعد هم بايد بسپاريم و برويم به قول يک اهل دلی اموات وقتی میميرند اول چيزی که از ايشان میگيرند عنوانشان است، شما در قبرستان ديد به يک آقايي وزير آوردند نمیگويند وزير میگويند جنازه را آوردند، نمیگويند تاجر بازار میگويند جسد را آوردند تابوت را آوردند، ديگر کار ندارند مهندس هستی، آيتالله هستی، دکتری، ملکالتجاری، هر کاره هستی عنوان گرفته میشود، خب اينهايي که ما داريم زحمت میکشيم اينها لطف الهی است خدا داده و ما وظيفه است در يک روايتی رسولالله میفرمايد قيامت از طرف خداوند خطاب میشود: «إِذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ نَادَى مُنَاد»[19] يک منادی در محشر نداء سر میدهد: «مَنْ كَانَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ فَلْيَدْخُلِ الْجَنَّةَ»[20]هر کسی که اجری بر خدا دارد، به عبارتی حقی نسبت به خدا دارد، بيايد برود بهشت، چه کسی میتواند ادعا کند ما حقی داريم، حالا بشنويد: «فيقال من ذا الذي اجره على اللَّه»[21] میگويند چه کسی اجرش به عهده خداست يعنی تقريباً طلبی دارد از خدا، حالا فارسی خودمانی، اينجا رسول الله میفرمايد به دنبال اينکه میگويند چه کسی طلب دارد؟ و چه کسی اجر دارد؟ پيام ديگری میآيد: «العافون عن الناس يدخلون الجنّة بغير حساب»[22]آنهايي که در دنيا مردم را بخشيدند بدون حساب بيايند بروند بهشت، حضار محترم هر کار خيری که شما انجام میدهيد در همه زمينهها نفع اوليهاش را خودتان میبينيد آقا اميرالمؤمنين میفرمايد وقتی داريد انفاق میکنيد هنوز کمک به دست شخص محتاج نرسيده آثارش را داری دريافت میکنی، برکاتش را داری میگيری، چند روزی قبل يک آقايي آمد اينجا خمس بدهد تا کارت را کشيد، تلفنش يک زنگی خورد، گفتم ببين از حساب کسر شد، نگاه کرد ديد گفت حاج آقا سبحان الله، گفت من يک طلبی داشتم که اين طلب سوخته بود، ديگر اميدی به برگشتنش نداشتم چند برابر اين پول خمسی است که الآن دادم الآن اين زنگی که خورد آن پول آمد در حساب:
بنازم خداوند پيروز را، پريروز و ديروز و امروز را
حاج آقا زبان خير گذاشتی، نانش را میخوری، دستگيری کردی نفع اوليهاش را شما میبينی، نماز خوانديد خيرش را میبينيد، تکاليف دينی را رعايت کرديد آثارش برای شماست، لذا در بحث عفو هم رسولالله میفرمايد قيامت میگويند اينهايي که اجرشان با خداست بيايند بهشت بروند و آنهايي که گذشتند و عفو کردند اينها بغير حساب میروند بهشت خب کار بزرگی هم کردند، خيلی روحيه بزرگی میخواهد طبع سليمی میخواهد که انسان بتواند بگذرد و برسد به جايي که مثل صفحی که حضرت يوسف کرد، پيامبر کرد، صفحی که وجود مقدس امام حسين نسبت به حر کرد اينها خيلی عظمت دارد من چندتا از آثار عفو را در زندگی مادی، دنيوی، اخروی عرض کنم اگر آقايون گذشت کرديد، يک جايي میتواني انتقام بگيری و نگرفتی، البته عرض کرديم عالیترين جلو عفو عفو از موضع قدرت است يعنی قدرت انتقام داشته باشيد قدرت برخورد داشته باشيد و برخورد نکنيد اين خدا عظمتتان میدهد عزت به شما میدهد، اولين آثار از آثار ارزشمند عفو يکش اينکه موجب عزت میشود آدمهايي بخشنده عزيز اند، عزت آقايون به اين ظواهر دنيايي نيست عزت آن پايگاه درونی است که خدا از شما در دل مردم میگذارد، بعضیها را خدا عزيز میکند اين هم پارتی بازی نيست، خدا میفرمايد ذرة المثقالها را حساب میکنيم:
تا شب نروی روز به جايي نرسی، تا غم نخوری به غم گساری نرسی
يکی از آثار ارزشمند عفو رسول الله میفرمايد: «عَلَيْكُمْ بِالْعَفْوِ»[23]به عفو عمل کنيد: «فَإِنَّ الْعَفْوَ لَا يَزِيدُ الْعَبْدَ إِلَّا عِزّاً»[24] عفو اگر کرديد اثرش جز افزايش عزت برای شما چيز ديگری نيست: «فَتَعَافَوْا يُعِزَّكُمُ اللَّهُ.»[25]ببخشيد تا خدا عزت شما را زياد کند، بعضیها در عين حالی که حالا کاری هم ندارند ولی خدا عزت به ايشان داده حرمت به اينها داده، اين هم روحيه گذشت، ماه مبارک رمضان ماه تحصيل فضايل اخلاقی است يکی از فضائل اخلاقی گذشت است ما خدای ناکرده دل پر کينه به رمضان نيافريم و دل پر کينه را از رمضان با خود ببريم و از اين ماه بعضیها جز گرسنگی و تشنگی نفع ديگری و عايد ديگری برايشان نشود، اين يک مطلب گذشتن، بخشيدن خداوند عزت را زياد میکند.
يکی ديگر هم خب مغفرت است که بحث ما بود امام صادق میفرمايد: «وَ اعْفُ عَمَّنْ ظَلَمَكَ كَمَا أَنَّكَ تُحِبُّ أَنْ يُعْفَى عَنْكَ»[26] ببخشيد نسبت به کسانی که به شما بدی کردند، همانطور که دوست میداريد شماها را هم ببخشند، همين طور که دوست داريد بخشيده بشويد اگر کار دست شما افتاد شما هم بگذريد، بگذريد تا بگذرند، من آن جلسه يک جريانی را گفتم يک بخشش گفته شد ناتمام ماند يک جوانی سالها قبل آمد پيش ما گفت حاجی آقا من قبل از سربازیام پشت ماشين بود در يکی بلوارهای شيراز ساعت يکی بعد از نصف شب به سرعت میرفتم، يک پيرمردی آمد رد بشود، ما هم حواسمان نبود زديم به اين پيرمرد رفت در هوا کنار جدول خورد زمين ما هم رفتيم گفت پنج سال از اين جريان گذشت، گفت البته فردای آن روز آمدم يک خبری بگيرم، مغازهدارها گفتند ديشب يک عاقبت به شرّی يک پيرمرد بدبختی را زده و فرار کرده، گفتم خب پيرمرد کجاست؟ گفتند بيمارستان هست و گفت گذشت و ديگر من کاری نداشتم تا بعد از چندين سال در يک مجلسی بودم از حسابرسی خدا در قيامت و ذرة المثقالها شنيدم پيشيمان شدم گفت حاج آقا گراي آن پيرمرد را گرفتم اين جايي شغلش را گفت، گفت شغلش فلان چيز است و فلانجا کار میکند و الحمدلله نمرده ولی معيوب شده بود، گفت من میترسم بروم پيش اين، گفت آقا خجالت دنيا میارزد تا خجالت آخرت، اين آخرت ولت نمیکند، گفتم برو بگو من رفتم پيش آقاي حدائق شرح حالم را گفتم، گفته بيايم از شما حلال بودی بطلبم اين جوان رفت ببينيد آقايون اينجا کار راحت است، حالا دوتا تشر هم بهت میزند، ولی میبخشدت، ولی مردم قيامت بخشيدنها با تسویه اعمال است، نمازهايتان را میگيرند، روزههايت را میبرند، آنجا ديگر پول دستت نيست، آنجا ديگر زندان عادل آبا نيست جهنم است، همينجا کار کنيد، اينجا دل سخت را میشود با دوتا عذرخواهی صافش کرد، اين جوان رفت سراغ آن پيرمرد در دفترش، گفته بود آقا من، گفته بود شما چند سال قبل در فلان بلوار تصادف کرديد گفت بلی يک عاقبت به شری زد به ما و فرار کرد، خدا از سرش نگذرد، گفت ما يک خرده جاه هم خورديم وحشت کرديم گفت بعد گفتم که آقا من آن جوانی بودم که شما را زدم و فرار کردم، آن موقع حالا ايمانم ضعيف بود بايد میايستادم فرار کردم ولی بعد از سالها پيشيمان شدم آمدم پيش فلانی هم رفتم فلانی هم گفتم بيايم خدمت شما و يک و دوتا حديث هم بهش گفتم که خدا میفرمايد بگذريد تا بگذريم، توصيههای الهی را، اين جوان هم اينها را گفته بود، گفت بهم گفت که اگر نيامده بود قيامت جلویت را میگرفتم اما حالا که آمدی و اين حرفها را میزنی و میگويي ببخشيد، تو با آن تصادفی که ما کرديم و ما را زدی، من را ناقص کردي من لگنم شکست پلاتين گذاشتم و ناقص شدم مدتها هم در بيمارستان افتادم، هزينه اين بيمارستان و اين مدت و مخارج را بايد بدهید حد اقل اين قدر هزينه ما شده بايد اين را بپردازيد، تو ما را هم ناتوان کردی، اين جوان گفته بود آقا من ندارم اينها را الآن بدهم ولی يک فرصتی به من بده کار میکنم و میدهم، اين را هم بهش گفتم گفتم اگر از تو پول خواست و نداری بگو آقا من تلاشم اين است که برگردانم ولی اگر اجل رسيد و ديگر نتوانستم تو بگذر، بالاخره تسويه کرد، آقايون حالا کار اين جوان و پيرمرد میافتاد به قيامت، میگذشت پدر از اولاد نمیگذرد، حالا خواهيد ديد، اولاد از پدر نمیگذرد: «يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخيهِ وَ أُمِّهِ وَ أَبيهِ وَ صاحِبَتِهِ وَ بَنيه»[27] و تمام اينهايي که خدا میفرمايد، همه دوستان شما بستگان شما، همه در فراری هستيد يعنی روزی است که طرف از پدر، مادر، اولاد، برادر، رفيق در گريز است و در فرار، خب قرآن میفرمايد اگر بالاخره گذشتيد خدا هم اسباب مغفرت شما را فراهم میکند يعنی شما وقتی اينجا دل را پاک کرديد آنهایي هم که از شما طلب دارند، خدا به دل آنها میاندازد که آنها هم بگذرند.
از نکات ديگر آنهايي که طول عمر میخواهند، يکی از فنون طول عمر البته من طول عمر را هم عرض کنم اين معنايش اين نيست که اگر کسی اهل عفو شد به اندازه حضرت نوح زندگی کند، ببينيد آقايون شما همه ما يک عمر مشخص اجل حتمی داريم و يک اجل معلقی اجل حتمی، پيمانه که پر شد تمام انبياء هم واسطه بشوند ثانيه ديگر اضافه نمیشود يعنی آن خانه پر ظرفيت عمرتان که پر شد ديگر اضاف نمیکنند اين رواياتی که داريم که اين کارها را اگر کرديد طول عمر بهتان میدهند اين مال اجلهای معلقی است، يعنی مردم به واسطه خطا و گناه و معصيت از عمرشان کاسته میشود يک سری کارهايي جبران میکند عمر را میرساند به آن مدار اصلی، يکی از کارهايي که جبران گناه میکند عفو است طرف بناست هشتاد و پنج سال زندگی کند يک سری اشتباهات و گناهانی کرده يکدفعه عمرش آمده روی شصتسال دوتا گذشت میکند اين دوباره برش میگردانند به همان عمر طبيعی، لذا مثلاً میگويند صله رحم عمر را زياد میکند احترام به پدر و مادر عمر را زياد میکند، صدقه دادن عمر را زياد میکند، اين نه اينکه انسان از آن عمر مقدر حتمی بيشتر زندگی میکند، میگويند اين کارهايي که کردی، کدام کارها گناه، گناه يکی از آثار مشترکش کوتاه شدن عمر است طرف متوجه نيست دارد غيبت میکند دارد از عمرش کم میشود، بد اخلاقی عمر را کوتاه میکند گرانفروشی عمر را کوتاه میکند ظلم عمر را کوتاه میکند منکرات عمر را کوتاه میکند اصلاً نوع گناهان عمر را کوتاه میکند، يکسری کارهايي را خداوند از باب رحمت قرار داده شما اگر اين کارها را هم کرديد، اينها دوباره بر میگردد عمرتان رو همان مدار اصلی و واقعی، يکی از آنها گذشت است که رسولالله میفرمايد: «مَنْ كَثُرَ عَفْوُهُ مُدَّ فِي عُمُرِهِ»[28] اينهايي که زياد میبخشند خدا عمر اينها را طولانی میکند اين هم يک نکته ديگر.
از آثار ارزشمند ديگر عفو سيادت و آقايي است بعضیها ديديد محترم هستند، حالا شايد خيلی چيزی هم نداشته باشد، من ديدم بعض اوقات يک آدم مثلاً سادهای اجتماعی فوتش يک تحولی میشود، فردی هم در اوج ثروت وقتی بردند برای خاکسپاری سی، چهل نفر زير تابوتش بودند اين آقايي کجا به دست میآيد؟ اين سيادت امام صادق فرمود: «ثَلَاثٌ مَنْ كُنَّ فِيهِ كَانَ سَيِّداً»[29] سه چيز است که اگر در کسی باشد آقايي و سيادت برايش رقم میخورد يعنی يک محبوبيتی يک پايگاهی خوبی برای او اتفاق میافتد، اول: «كَظْمُ الْغَيْظِ»[30]خشم را فرو نشاندند، کنترل خشم اين عزت میآورد آقايي میآورد دوم وجود مقدس امام صادق فرمود: «وَ الْعَفْوُ عَنِ الْمُسِيءِ»[31] گذشت نسبت به کسی که به شما بدی کرده، اين هم آقايي میآورد و سوم: «وَ الصِّلَةُ بِالنَّفْسِ وَ الْمَالِ»[32]صله رحم به بستگانتان با جانتان و مالتان، جانتان يعنی پول نداری سفره بدهی، تنش را نداری؟ اين بدن را که داری، با اين بدنت صله رحم کن، ما خدا رحمت کند مرحوم آيتالله والد میگفتند که پنجشنبهها مرحوم جد ما آيتالله آقای حاج آقای شيخ ابوالحسن حدائق هر هفته گذاشته بودند برای صله رحم، حاجی آقا میگفتند يک پنجشنبهای بود از بعد از نماز صبح تا اذان ظهر قريب به پنجاه جا رفتيم، آن موقع شيراز مثل امروز نبود اين جريانی که من دارم میگويم مثلاً سال هزار و سیصد و بيست و دو، بيست و سه، شيراز همين دروازه کازرون بود و دروازه اصفهان بود و بود شهر به اين وسعت نبود میگفتند از مسجد علمدار آمديم بيرون گفت حاجی آقای شيخ گفتند میخواهيم برويم صله حرم، رفتند در يک آش فروشی، يک مثلاً ظرف آشی گرفتند، چندتا نان هم گرفتند، اولين صله رحم با صبحانه بردن بود، تحميل هم نکنيم مثل قوم تاتار بريزيم سر مردم، يکی میگفت يک جايي نشسته بوديم، گفت حسن، حسين، فلانی خانه هستند گيرايش را گرفتيم برويم خانهاش خب خدا اين را نمیپسندد، خدا میفرمايد جايي اگر میخواهيد برويد دو کار بکنيد يکی خبر بدهيد داريم میآييم آمادگی داريد، دوم هم وقتی میخواهيد برويد داخل سلام بکنيد، ما غافل گيرانه میخواهيم برويم سراغ مردم، يک کسی به ما گفت آقا يک وقتی بیخبر میآيم خانهتان گفتم شما اشتباه میکنی، بیخبر هم آمدي يک وقت میبينی راهت هم ندادند؟ قرآن میفرمايد با خبر بياييد اخلاق دينی اين است ما هستيم و پيغمبر، نه میخواهم در زحمت نيفتيد گفتم بیخبر آمدنت زحمت بيشتر است، خب تو بیخبر میروي خانه مردم خجالتش میدهی، اين بیچاره آماده نيست خانهاش آماده نيست امکانات ندارد بعد شرمنده میشود میگفتند اولين جايي که رفتيم آش را گرفتند با نان رفتيم در منزل يکی بستگان گفت آقای حاج شيخ در زدند، آن آقا آمد دم در، گفتند آقا من امروز صبحانه هم آوردم میخواهم با شما بخورم، آقا بفرماييد داخل، گفتند ما صبحانه هم به اندازه خانوادهاش هم برده بوديم که اگر چيزی در خانهاش هم نيست شرمنده نشود، آقا چهارتا جعبه پيتزا بگير برو خانه طرف آقا آمديم با شما غذا بخوريم، چلو کباب بگير برو شاممان را آمديم با شما، نه اينکه برويم بنشينيم خب حالا شام چه داريد؟ غذا چه داريد؟ يک کلم پلوی بياور، خب بخر ببر، شرمندهاش نکن، گفتند اولين جا مثلاً صبحانه را آنجا خورديم، گفتند اول روز شد، گفتند میرفتيم بعض جاها طرف نبود خانه، آقای حاج شيخ میگفتند به آقا سلام برسانيد بگوييد من آمدم احوالتان را بپرسم آن موقع تلفن نبود امروز تکنولوژی آمده توفيقات رفته، در جيب هر بنی بشری گوشی تلفن همراه است بابا يک تلفن بزن: «صلوا أرحامكم ولو بسلام»[33] شهر بزرگ شده اين تلفن کارها را آسان کرده با يک تلفن، ربع ساعت وقت بگذار ببين خدا چه میکند با شما!
میگويند يک کسی خدمت ولیعصر رسيد آقا فرمودند به فلانی بگوييد هفتهای که گذشت در نامه عملت يک چيزی ديدم که در حقت دعا کردم ديدن عمهات رفته بودي صله رحم کردی، در حقت دعا کردم، يک چيزهايي را يک وقتی ما زمين گذاشتيم که بايد اهميت بدهيم برداريم میگفتند بعضیها هم که بودند میرفتند خانهشان در حد چند دقيقه نشستن حالتان خوب است مشکل نداريد، خداحافظ اين آقايي میآورد عزت میدهد، صله رحم با نفستان و با مالتان، آنی که مال ندارد با نفسش آنی که هر دو را دارد با هردو.
يکی از چهرههای بزرگ روحانيت شيعه مرحوم آيتالله العظمی آخوند خراسانی است مرحوم آخوند از چهرههای بزرگ عالم شيعه است که در حالات ايشان مینويسند هزار مجتهد تربيت کرد، در عصر مشروطه خب ايشان مخالف هم داشت، نگاه مرحوم آخوند اين بود که روحانيت بايد در کار وارد بشود مدافع مشروطه بود حاج شيخ فضل الله نوری را ايشان فرستاد ايران، بعد جريان مشروطه که عوض شد حاج شيخ فضل الله در تهران به دار آويخته شد يک اختلافاتی در حوزه نجف افتاد و بعضیها متأسفانه افراط و تفريط کردند، میگويند يک آقايي بود از منبریهای معروف کربلا اين هر منبری که میرفت آخوند خراسانی را روی منبر جسارت میکرد توهين میکرد به اسم، که آقا آخوند دنيا طلب شده رياست طلب شده فلان شده، منبری معروفی هم بود، خبرها هم به آخوند نجف میرسيد مدتی گذشت میگويند اين آقای منبری وضع ماليش ريخت بهم ديگر آقايون بنا نيست که هميشه وضع اين بماند، بالاخره بنده خدای همين قبل از ظهر آمده بود میگفت حاج آقا ما روزه میرفتم هيچ مشکلی نداشتم الآن ديگر دکتر گفته نرويد ناتوان هستيد، و من شرمنده و خجالت زده خدا هستم اين گفتم اين شرمندگی شايد ثوابش از آن روزههای که میرفتی بيشتر باشد، ما بايد اطاعت امر خدا کنيم اين سلامتی، اين آبرو اين ثروت اينها معلوم نيست پايدار باشد اين آقای منبری، يک مشکل مالی پيدا کرد سخت، مجبور شد خانهاش را بفروشد برای پرداخت بدهیها، خانههای قديم سندهای بنجاقی داشت، سندهای ثبتی نبود، ارزش سندهای بنجاقی هم به توشيح علمایی بود که حاشيه تأييد میکردند که اين خانه مال فلانی است يا اين فلانی به فلانی فروخت ما تأييد میکنيم، اين خانه را برای فروش گذاشت يکی از تجار کربلا آمد خانه را بخرد با قيمت خوب هم میخواست بخرد، سند بنجوقی را که ديد گفت شما اگر آخوند خراسانی تأييد کنيد مالکيتت را، من خانهات را میخرم به همان قيمتی که میگويي، اين هم که دشمن آخوند بود اصلاً روی منبر، ببينيد اصلاً اين کار کار خيلی بدی است روی منبری که محل نشر معارف اهلالبيت است ما بياييم يک فقيه بزرگی را خراب کنيم، حالا صليقه کج من، بابا اينجا جای اين حرفها نيست اخبار هم به مرحوم آخوند میرسد که اين آقا چه چيزهايي دارد میگويد اين گفت من سند را اگر بخواهيد خدمت آيتالله العظمی حاج سيدمحمد کاظم يزدی میبرم صاحب عروه ولی پيش آخوند نمیبرم، تاجر کربلايي هم گفت من مرجعم آخوند خراسانی است، ايشان اگر تأييد کرد من خانهات را میخرم مدتی گذشت مشتری برای اين خانه نيامد، ديد فقط مشتری اول و آخرش همان تاجر کربلايي است اين هم میگويد بايد آخوند تأييد کند، از باب اجبار و اضطرار اين کاغذ و سندش را ورداشت آمد نجف، گفت حالا يا آخوند امضاء میکند يا میگويد بزنيد بيندازش بيرون؟ ديگر بالاتر از سياهی که رنگی نيست، مردم ببينيد اخلاق را اخلاق را، اگر بعد از گذشت يک قرن امروز نام اين بزرگ مرجع را داريم میبريم اينها پای اين سفرهها تربيت شدند، آن آقای روحانی میگويد آمدم در منزل آخوند يک اتاقی بود دور تا دور علما نشسته بودند خود آخوند هم بالا نشسته بود روی تشکی، يک سری نامههای جلو آخوند بود ايشان داشت جواب نامهها را میداد استفتائاتی بود که ايشان داشت پاسخ میداد گفت تا من وارد شدم تمام اينهايي که نشسته بودند تا من را ديدند همه با يک نگاهی خشم آلود من را نگاه کردند میشناختند اين را، که اين اين حرفها را میزد و حالا هم آمده نجف خانه آخوند، گفت من خيلی خودم را باختم که اينها اينطوری نگاه میکند آخوند چه میکند؟ گفت يکدفعه آخوند سر بلند کرد تا من را ديد، تمام قامت ايستاد، گفت آقا بفرماييد گفت من را کنار دست خودشان تشکچه خودش نشاند:
کم مباش از درخت سايه فکن، هرکه سنگت زند ثمر بخشد
هرکه بخراشدت جگر بجفا، همچو کان کريم زر بخشش
گفت نشستم بغل دست مرحوم آخوند، گفت آقا فرمود که چه شده احوال ما را گرفتيد از اين طرفها آمديد؟ اصلاً از حرفهایی که میزدم يادآوری نکرد که بیانصاف، اين حرف بود رو منبرها میزدی؟ بگويم اين جا بگيرند و ببندند بگيرند کتکت بزنند گفت ابداً گفت آقا فرمود چه شده سراغ ما را گرفتی؟ احوال ما را گرفتی؟ اصلاً همين که آمده در خانهات يعنی شرمنده هستم ديگر بيش از اين خجالتش نبايد داد، همين که آمده سمت شما يعنی غلط کردم، اين اخلاق دينی است گفت آقا با بزرگ منشی گفت چه شده سراغ ما را گرفتی؟ گفتم آقا من يک بديهی بالا آوردم خانهام را کربلا میخواهم بفروشم فلان تاجر کربلای مقلد شماست گفته اگر شما سند مالکيت من را تأييد کنيد خانه را به آن قيمتی که من میخواهم از ما میخرد، گفت آقا فرمود سند را بده، گفت سند بنجاقی را دادم به آقا، آقا گذاشت زير تشکچهاش زيرپايش و نشست جواب نامهها را دادند، گفت اين علما هم که ديدند اخلاق آخوند با من، اينها يک خرده آرام شدند کسی حرف نزدند، گفت حالا ما در دلمان يک ولولهای راه افتاد ای نادان سندت را دادی دست آقا؟ بیچارهات میکند، اينکه سندت را پس نمیدهد، میگويند آن کسی که نگاهش منفی است ديگران را هم، گاهی اوقات شاعر میگويد، آقا طرف خودش دزد است همه را هم دزد میبيند يک آدم متخلفی است ديگران را هم با نگاه تخلف نگاه میکند، گفت ما يک ولولهای در دلمان افتاد که اين آقا يک وقت نکند اين سند را ندهد ديگر ما از زندگی ساقط میشويم کسی سند خانهاش را میدهد دست دشمن اين کار بود تو کردی؟ گفت در اين افکار بودم و در اين ناراحتیها و آقا هم نامهها را نوشت يکی يکی افرادی که نشسته بودند رفتند رفتند، مجلس خالی شد من ماندم و آخوند گفت آخوند بلند شد رفت داخل يک کيسهای دينارهای طلا آورد گفت اين پول را بگير برو بدهیهايت را تصفيه کن، اين سندت را هم بگير خانهات را نفروش، زن و بچهات را آواره نکن، برو بدهیهايت را بده، اگر باز مشکلی داشتی، من هستم و کمکت میکنم اين آقای منبری میگويد اين اخلاق آخوند ما را کرد فدایی خودش، لذا قرآن هم میفرمايد با گذشتن دشمن را: «كَأَنَّهُ وَلِيٌّ حَميم»[34]میکنید دوست وفادار با گذشت همينکه دشمن است میشود فدوی شما، میشود دوست شما اين از برکات عرض شود که گذشت و عفو، اين سيادت را خدا عنايـت میکند.
يکی دو مورد ديگر هم عرض کنم اميرالمؤمنين میفرمايد دو چيز است: «شَيْئَانِ لَا يُوزَنُ ثَوَابُهُمَا»[35] که ثواب اينها به وزن نمیآيد خدا میداند چقدر پاداشش است يک: «الْعَفْوُ»[36] دوم: «وَ الْعَدْلُ»[37] گذشته و رعايت عدالت کردن اينها اصلاً نمیشود محاسبه کرد کسی با عدالت رفتار کند، فرقی نگذارد بين برادر و بين غريب، همان گونه که اميرالمؤمنين همينکار را کرد برخوردی که امام با عقيل کرد به خاطر اين بود که عقيل داشت زياده خواهی میکرد از بيتالمال، عقيل آن شبی که آمد خدمت حضرت گفت يک من گندم از بيتالمال زيادی به ما بدهيد، يک من يعنی سه کيلو، سه کيلو گندم امروز آقايان دارند میفرمايند زکات فطره را آيتالله العظمی مکارم فرمودند شصت هزار تومن گندم، يعنی سه کيلو گندم الآن شصت هزار تومن، شما روز عيد فطر میخواهيد گندم محاسبه کنيد سرانه هر نفری بايد شصت هزار تومن بدهيد برنج دوست و چهل هزار تومن، البته حواستان باشد برنج از خدا نگيريد گندم تحويل بدهيد، آنهايي که خدا بهش داده بيشتر بدهند، ما گاهی اوقات میگوييم خدا میلياردی بده، هزاری پس میدهيم! خب اين خوب نيست همان اندازه که خدا لطف کرده بلی گندم ولی حالا گرچه میگويند قوت غالب جامعه، ولی حالا خدا به کسی لطف کرده میتواند بدهد در اين شرائط اقتصادی بيايد وسيعتر عمل کند برنج بدهد خانوادهها را کمک کند مشکلات افراد حل بشود آنی که وضع محدودتری دارد گندم، حضار محترم سه کيلوگندم يعنی شصت هزار تومن امروز عقيل آمده عيال وار است نابيناست بيست سال از اميرالمؤمنين بزرگتر است شبی بود آقا نشسته بودند کنار آتش، عقيل هم آمد نشست شب سردی بود، به حضرت گفت آقا يک من گندمی به ما بدهيد بچههايمان گرسنه هستند، که خود حضرت در نهجالبلاغه دارند که عقيل وقتی اين حرف را زد بچههايش از گرسنگی اين جوری که عقيل میگفت چهرههايشان ژوليده موها ژوليده، عقيل زياده خواهی از بيتالمال کرد، گرچه اميرالمؤمنين از پول شخصی خودشان بعد کمکش کردند، ولی اين برخورد حضرت به خاطر مطالبهگری زيادی از بيتالمال بود گفت آقا يک من گندم به ما بدهيد، آقا يک ميله آهنی ورداشتند گرفتند رو آتش يک خرده ميله گرم شد آهسته آوردند نزديک دستان عقيل نه اينکه به دستش بزند، ديديد گاهی اوقات يکدفعه احساس میکنيد دستتان دارد گرم میشود دست را میکشيد عقيل احساس کرد دستش دارد گرم میشود دست را کشيد، متوجه شد که حضرت يک چيزی گرمی آوردند نزديک دستش گفت برادر ما از شما کمک میخواهيم شما آهن تفتيده نزديک دست ما میآوريد: «حديده محماة»[38] آقا فرمود: «ويحک يا عقيل» ، وای بر تو ای عقيل، تو طاقت آتش دنيا را نداری؟ برادرت را دعوت به کاری میکنی که آتش آخرت را به دنبال دارد اين برخورد اين عدالت، اصلاً نمیشود برايش وزن معين کرد، اين عدالت اميرالمؤمنين چقدر میارزد خدا میداند، برادر است پاره تن است از يک پدر و مادر است اما رضايت خدا برای اميرالمؤمنين از رضايت عقيل مهمتر است آقا بعد کمکشان کردند از پول شخصی خودشان اين برخورد برای اين بود که چرا از بيتالمال تو زياده خواهی کردی.
نکته ديگر زکات موجب قدرت و پيروزی است، وجود مقدس امام صادق میفرمايد: «الْعَفْوُ زَكَاةُ الظَّفَرِ»[39] زکات پيروزیتان گذشت است، يک جايي که موفق شدی، غالب شدی، زورت رسيد بگذر، يک آقايي داشتيم میگفت يک آدمی گستاخی بود در دادگاه خيلی حق و ناحق میکرد گفت من هم پايش ايستادم محکوم شد حکم زندانش جاری شد، گفت بعد ديدم پيشيمان شد، جلوی قاضی ما گفت من اشتباه کردم، من فکر میکردم با اين کارها میتوانم حق اين را ضايع کنم الآن اعتراف میکنم، گفت قاضی گفت ببريد زندان اين ديگر بايد برود گفت تا ديدم اشک از چشمانش آمد گفتم آقای قاضی من گذشتم، از موضع قدرت: «الْعَفْوُ عِنْدَ الْقُدْرَةِ»[40] توصيه حضرت خضر هم به موسی همين بود، خدا عفو از موضع قدرت را دوست میدارد بتوانی طرف را بکنی زندان و نکنی، بتوانی بزنی و نزنی، زورت برسد و گذشت کنی، مثل مالک اشتر، مالک اين سردار رشيد سپاه اميرالمؤمنين از جنگ برگشته بود لشکریها بيرون کوفه بودند آمد برود محضر اميرالمؤمنين اجازه ورود لشکر را به کوفه بگيرد اين در بازار کوفه داشت رد میشد کوفه يک شهر مهاجرپذيری بود، يک بخشی از اين فروشندهها و دست فروشها اينها مهاجر بودند کوفی نبودند، يکی از اين فروشندههای بی ادب يک ميوه گنديدهای برداشت ديد يک آقايي دارد میرود يک چاکی هم زير چشم اوست پرتاب کرد سمت او، برای اينکه ديگران را بخنداند، يکی از کوفيان گفت میدانی به چه کسی زدی؟ گفت اين چه کسی بود؟ گفت اين خواب از چشم معاويه گرفته، اين معاويه بهش میگويد خروس جنگی علی، گفت میدانی چرا با تو برخورد نکرد يا شمشير همراهش نبود يا در شأن خودش نمیدانست با تو برخورد کند؟ الآن میرود دارالاماره مأمورها را میفرستد پدر تو را در میآورند، گفت چه خاکی به سر کنيم؟ گفت برو تا نرسيده به دارالاماره حلال بودی بطلب روی دست و پايش بيفت، اين دنبال مالک دويد هی سراغ میگرفت مالک اشتر کجا رفت؟ رسيد در مسجد کوفه گفتند رفت در مسجد، رفت در مسجد ديد مالک رو به قبله در مسجد ايستاد الله اکبر، اين صبر کرد مالک نمازش تمام شد تا سلام نماز داد رفت افتاد روی دست و مالک گفت آقا ما را ببخشيد حلال کنيد معذرت میخواهم نشناختم، مالک گفت تو چه کسی هستی؟ گفت من همان آدم بی ادبی هستم که در بازار به شما يک چيزی پرت کرد ميوه گنديدهای زد، مالک گفت بلند شو برو، گفت به خدا سوگند مسجد نيامدم مگر اينکه دو رکعت نماز بخوانم و بعد از نماز از خدا بخواهم خدا تو را هدايت کند، خدا وکيلی برای چندتا آدمی که به ما بدی کردند، ما دو رکعت نماز خوانديم دعا کرديم هدايت بشوند و نشد، آن وقت قيامت نگوييم چرا در تراز مالک اشتر قرار ندادند، بگوييم خدايا ما هم شيعه اميرالمؤمنين بوديم مالک با آن مقامات، میگويند بابا کاری که مالک کرد تو کردی؟ ما تازه دست به نفرين بر میداريم خدا بزند او را، خدايا اين فلان را چنين و چنانش کن، میگويد آمد مالکی که قدرت هم داشت: «الْعَفْوُ عِنْدَ الْقُدْرَةِ»[41] زکات پيروزی، زکات قدرت.
از يکی از علما شنيدم گفت ما محضر آيتالله العظمی خويي رفتيم، گفتيم آقا اين وجوهاتی که، شهريهای که شما به بعضیها داريد میدهيد بعضیها پول شما را میگيرند پشت سر شما هم بد میگويند پول شما را میخورند دشنام هم میدهند، گفت آيتالله العظمی خويي فرمودند اينها را میشناسيد؟ گفتيم بلی حالا ما انتظار ما اين بود که آقا بگويند حقوق اينها را قطع کنيد، گفت آيتالله خويي فرمودند به اينها دو برابر بدهيد بزرگی را ببينيد مرحوم ابوی ما میفرمودند بزرگ شدن خمره رنگرزی نيست، بزنند در آورند آيتالله خويي بيايد بيرون، بزنند در آورند امام بيايد بيرون، گفت آيتالله العظمی خويي فرمودند که به شکرانهای اينکه امروز ما در رأس حوزه نجف هستيم شما بايد به اينهايي که مخالف هستند دو برابر بدهيد شکرانه بودن ما اين: «الْعَفْوُ عِنْدَ الْقُدْرَةِ»[42].
حضرت حجت الاسلام و المسلمين آقای حاج شيخ حسين انصاريان من از خودش شنيدم، ايشان گفت که من مأمور پیگيری پرونده مرحوم آقای شريعتمداری بودم، حالا تعبير ايشان داشت رو پرونده که آن يک پرونده قطوری بود حالا آن ادبيات را من به کار نبرم، گفت آمدم جماران خدمت امام گفتم گزارش میخواهم بدهم، گفت نشستم يکی يکی اوراق و اسناد را به امام نشان دادم، آقا ايشان اين کار را کرده، اين کار را کرده، گفت يک يک ساعتی هی اينها را ديدند گذاشتند زمين، ديدند گذاشتند زمين، بر عليه شما اين را گفتند، تبريز اين کار را کردند در قم اين کار را کردند، گفت امام همه را که ديدند گفتند آقای شيخ حسين انصاريان، شما از چه کسی تقليد میکنيد؟ آقای انصاريان هست بپرسيد، گفتم از شما گفتند من بر تو حرام میکنم يک برگه از اين را به کسی نشان بدهی، جمع کن ببر، و ديگر به کسی پرونده را نشان نده، امام بیجهت امام شد، ما دنبال سندسازی هستيم دنبال مدرک سازی هستيم، گاهی اوقات يک چيزی هم طرف نکرده بهش میبندند، يک آقايي در همين شيراز جنتتراز اينها مصيبت نامههای شهر است، آمد پيش ما گفت حاجی آقا ما يک شب در مغازه بوديم يک ماشينی میخواهد جلو مغازه پارک کند، گفت آقا اينجا پارک نکن، ما اينجا بار برايمان میآورند جلو مغازه ما پارک نکن، گفت اين پارک کرد، پارک کرد و آمد، مغازهدارهای ديگر آمدند گفتند عجب آدم گستاخی است با او درگير شدند کتکش زدند گفت اين درگيری پيدا کرد و کتکش زدند و رفت ديديم بعد از يک هفته يک نامهای برای ما از دادگاه آمد که شما به علت ضرب و جرح و شتم دادگاه بايد بيايي، گفت رفتم ديدم که يک پروندهای درست کرده که اين آقا من را با کارد زده شانزده بخيه خورده در دست من، حالا اين چه کسی بعد رفته بود و برايش زده بود و بخيه کرده بودند و کدام بیدينها هم شهادت بودند؟ گفت حاج آقا پرونده، گفتند اين قدر جريمه، اين قدر زندان، گفتم من کی زدم؟ اين مغازهدارهای ما شاهد هستند، گفتند اين شاهد آورده زده، آقا خدا نکند کسی بیدين بشود اينکه تمام انبياء آمدند مردم را با خدا آشنا کنند، خدا به پيغمبر میفرمايد: «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ نُوحي إِلَيْهِ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ أَنَا فَاعْبُدُون»[43] همه انبياء آمدند مردم را با خدا آشنا کنند، گفت حاجی آقا برايم زندان بريدند و جريمه نقدی و حال آنکه من تلنگر هم به اين نزدم، اين هم وضع نابسامانی بعضی از محاکم البته خب قضات هم که امام جعفر صادق که نيست که، قاضی همين ظاهر را میبيند شهادت شهود را میبيند و تصميم میگيرد و رأی میدهد، گفت حالا يک وکيلی گرفتم وکيل گفته يک راه دارد که اين را خنثیاش کند، گفتم چه راهی؟ حالا آمده بود مسألهاش را از ما بپرسد مجوزش را از ما بگيرد، گفت گفته ما هم شاهد میآوريم میگوييم اين آمد در مغازه حاجی بيست مليون تومن پول نقد در دخلش بود بلند کرد دست درازی به زنش هم کرد، گفت اين را که ما بگوييم پرونده سازی بکنيم جريمه اين کار خيلی بيشتر است به مرگ بگير تا به تب رازی بشود بعد همديگر را حلال کنيد تا برود، گفت حاجی آقا حالا میخواهم بروم يک چنین کاری بکنم، گفتم وای بر تو، بدی را با بدی، تو داری از آن مینالی که شهادت دروغ داد، خودت داری شهادت دروغ درست میکنی؟ قيامت در پيشگاه خدا ديگر حرف برای گفتن نداری، خدا میفرمايد شهادت دروغ بد بود تو چرا شهادت دروغ دادی؟ ظلم با ظلم می خواهی پاسخ بدهی، به دروغ میخواهی شاهد جمع کنی، بگويي دست درازی به ناموسم کرده پولم را برده، گفتم شما برو يک شکايت رويش بگذار اين شهودی که ديدند تو با اين درگير نشدی، بيايند شهادت بدهند در دادگاه، برای خدا قدم بردار خدا کمکت میکند و همين کار را هم کرد بعد مشکلش خدا لطف کرد برطرف شد: «وَ الَّذينَ جاهَدُوا فينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا»[44] من نکته پايانی هم عرض کنم در رأس تمام خوبیها عفو است، آقا اميرالمؤمنين در غرر الحکم میفرمايد: «الْعَفْوُ تَاجُ الْمَكَارِم»[45] تاج تمام خوبیها گذشت است، آنهايي که اين روحيه را دارد، ماه رمضان دارد تمام میشود اگر هنوز اين دل با بعضیها صاف نشده صافش کنيد: «الْعَفْوُ تَاجُ الْمَكَارِم»[46].
بسنده کنيم روز شنبه آخرين از ماه مبارک رمضان آخرين شنبه پيامبر اکرم اسوه بخشيش بود خدا به پيغمبر میفرمايد: «فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ»[47] رحمت خدا شامل حالت شده با مردم نرم هستی، اگر شما يک انسان خشينی بودی، جمعيت و مسلمانها از دور شما پراکنده میشدند و اينهايي که در جبهه جنگ ترکت کردند: «فَاعْفُ عَنْهُمْ»[48] ببخش اينها را وسط جنگ احد مسلمانها گذاشتند در رفتند پيغمبر خيلی ناراحت بودند از اين بیتوجهی و بیمهری اينها خدا میفرمايد: «فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلين»[49] اين آيه مربوط به جنگ احد است، در جنگ احد پيامبر وقتی مشرکين رفتند، رسولالله آمدند بدن مجروح، من از آيتالله العظمی وحيد شنيدم میگفتند اين قدر زخمهای بدن پيغمبر عميق بود که پارچه فتيله میکردند لوله میکردند میکردند لا به لای زخمهای بدن پيغمبر، پيامبر آمدند در جبهه احد هفتاد شهيد مسلمانها داده بودند در رأس اينها حضرت حمزه سيدالشهداء بود پيامبر تا آمدند صحنه عجيبی ديدند ديدند شکم حضرت حمزه پاره شده امعاء و احشائش را بيرون کشيدند، گوش حمزه بريده شده، بينی حمزه مثله شده، لب حمزه را بريدند مردم اسلام با اين قسمت به دست ما رسيده، ما با کوچکترين توهينی میکشيم عقب، اسلام امروز پای سفره ديروز حمزه است خدا لعنت کند مادر معاويه هند جگر خوار را مثله کرد حمزه را، ابرو و گوش و بينی و لب حمزه را کرد سر ريسمان مثل گردن بند انداخت در گردن، شکم حضرت حمزه را پاره کردند کبد حمزه را آورد بالا بجود و بخورد در دهانش سخت شد و انداخت بقيه زنهای قريش هم با پيکر شهدای ديگر همين کار را کردند، پيغمبر وقتی آمدند مشرکين رفتند با اين صحنه رو به رو شدند، خيلی پيغمبر متأثر شد، رسولالله عبای داشتند عباء را انداختند رو بدن حضرت حمزه، حضرت حمزه قد رشيدی داشت، پای حضرت حمزه پيدا بود يک مقداری از سبزههای بيابان احد را حضرت کندند رو پايي حمزه ريختند که اين بدن مقدس در برابر شعاع آفتاب قرار نگيرد، يک وقتی به رسولالله گفتند خواهر حمزه دارد میآيد رسولالله فرمودند جلوش را بگيريد نگذاريد بيايد، آمد عمه رسولالله است خواهر حمزه است آمد خدمت پيغمبر گفت برادرم را میخواهم ببينم؟ پيغمبر فرمودند عمه جان صلاح نيست، اصرار کرد حضرت فرمودند همينطور که عباء انداختيم ببين، فرمودند خواهرش طاقت ديدن اين صحنه را ندارد، بگوييم يا رسولالله جای شما کربلا خالی بود، حمزه را اگر مثله کردند سر از بدنش جدا نکردند، آنجا کسی نبود بگويد زينب را جلوش بگيريد نيايد کنار قتلگاه:
چون مشام جان زينب تازه شد از بوی يار، گفت يا ربّ بوی معشوق من آيد زين ديار
نشست کنار اين پيکر، بدن عريان قطعه قطعه بیسر، «ارباً ارباً» دستی زير اين بدن برد يک مقداری بدن را از زمين بلند کرد: «إلهي تقبّل منّا هذا القربان»[50] خدايا اين قربانی را از ما قبول کن، سکينه آمد گفت عمه جان اين بدن بدن کدام شهيد است؟ ای وای ای وای به اين بدن چه کرده بودند دختر بدن بابا را نشناخت، يک وقت حضرت زينب فرمود دختر: «هذا نعش ابيک الحسين» ، همه بگوييم يا حسين.
[1] اعراف199.
[2] وسائل الشيعة ج15 ص182.
[3] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج75 ص90.
[4] وسائل الشيعة ج15 ص182.
[5] وسائل الشيعة ج15 ص182.
[6] اعراف199.
[7] اعراف199.
[8] اعراف199.
[9] اعراف199.
[10] اعراف199.
[11] اعراف199.
[12] اعراف199.
[13] اعراف199.
[14] اعراف199.
[15] اعراف199.
[16] اعراف199.
[17] اعراف199.
[18] عيون الحكم و المواعظ (لليثي) ص276.
[19] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج68 ص425.
[20] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج68 ص425.
[21] تفسير الصافي ج4 ص379.
[22] تفسير الصافي ج4 ص379.
[23] الكافي (ط - الإسلامية) ج2 ص108.
[24] الكافي (ط - الإسلامية) ج2 ص108.
[25] الكافي (ط - الإسلامية) ج2 ص108.
[26] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج75 ص284.
[27] 34- 36.
[28] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج72 ص359.
[29] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج75 ص230.
[30] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج75 ص230.
[31] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج75 ص230.
[32] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج75 ص230.
[33] جامع أحاديث الشيعة (للبروجردي) ج26 ص888.
[34] فصلت34.
[35] عيون الحكم و المواعظ (لليثي) ص297.
[36] عيون الحكم و المواعظ (لليثي) ص297.
[37] عيون الحكم و المواعظ (لليثي) ص297.
[38] الخصال / ترجمه فهرى ج1 ص188.
[39] تحف العقول النص ص381.
[40] مصباح الشريعة ص158.
[41] مصباح الشريعة ص158.
[42] مصباح الشريعة ص158.
[43] انبياء25.
[44] عنکبوت69.
[45] عيون الحكم و المواعظ (لليثي) ص19.
[46] عيون الحكم و المواعظ (لليثي) ص19.
[47] آلعمران159.
[48] آلعمران159.
[49] آلعمران159.
[50] عوالم العلوم و المعارف والأحوال من الآيات و الأخبار و الأقوال ج11-قسم-2-فاطمةس ص958.