استاد حدائق روز دوشنبه 14 فروردین ماه 1402 هم زمان با ایام ماه مبارک رمضان در مسجدالرسول(ص) شیراز به بیان ادامه سلسله مباحث مغفرت از نگاه قرآن پرداختند.
جهت مشاهده ویدئو اینجا کلیک کنید
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسمالله الرحمن الرحيم
قال الله تبارک و تعالی فی محکم کتابه القرآن الحکيم: «قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُوني يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحيم»[1].
صدق الله العلی العظيم
مسألهای را يکی از عزيزان پرسيدند، ايشان عنوان میکرد که بعضیها حد ترخص را اشتباه میگيرند به مسافت شرعی، و بعضیها میروند میگويند آقا ما مثلاً حالا به هر دليلی يا بيمار است يا احتياط میخواهد بکند يا دانشجو است میگويد میخواهم درس بخوانم يا مسافر است میخواهد برود مسافر میخواهد بداند کجا بايد روزهاش را باز کند و افطار کند، فقهاء میفرمايند که حد ترخص برای کسی که قصد سفر دارد يعنی چهار فرسخ از محلی که نماز و روزه صحيح است و تمام است خارج بشود حد ترخص آن مسافتی است که از خروجی شهر حدود چهار پنج کيلومتر، حالا در فقه داريم که جای که ديگر صدای اذان شهر شنيده نشود، نه با بلندگو صدای اذان متعارف کوچههای شهر هم ديده نشود، معمولاً با اين چشمهای عادی معمولی حالا يک وقتی چهل کيلومتری شهری هم با دوربين شهر را میبينی اينها ملاک نيست متعارفاً با اين گوش معمولی با اين چشم معمولی تا چه حد فاصله بگيريم که شهر ديگر صدای اذان بدون بلندگو شنيده نشود و کوچههای شهر هم ديگر تشخيص داده نشود اين معمولاً يک مسافت پنج کيلومتری که از آخرين نقطه شهر خارج بشويد میشود حد ترخص از هر نقطهای که از شهر بخواهيد خارج بشويد، خب اين حد ترخص جواز برای افطار برای روزهداری که قصد ادامه سفر دارد بنده میخواهم بروم تهران از شيراز خارج شدم روز ماه رمضان هم هست، قبل از اذان ظهر هم هست وقتی که حرکت کردم، ديگر عملاً وقتی که مسافت را دارم طی میکنم قصد سفر دارم روزه نيستم بروم هم روزه نيست ديگر انسان نبايد بالاخره کاسهی از آش داغتر باشد آنچه که دين فرموده بايد عمل کنيم، بلی بعدازظهر حرکت میکني روزهتان درست است قبل از ظهر حرکت میکنيم کجا من میتوانم افطار کنم؟ میگويند به حد ترخص که رسيدی، چون داری میروی به سمت تهران، پنج کيلومتری خروجی شيراز که رسيديد میتوانيد روزهتان را باز کنيد بخوريد و اگر وقت نماز هم شد نمازتان را شکسته بخوانيد،
سوال: آقا يعنی پليس راه؟
جواب: الآن اينجا بايد نگاه کرد الآن شهرداری میگويند گويوم و دوکوک را میگويند جزو شيراز است میگويند اينها متصل به شهر است، در منطقه طرف کازرون پل کچی آخرين نقطه شيراز است اينها فرق هم میکند، بالاخره پليس راه ملاک نيست، خروجی شهر بعضیجاها پليسراهها خيلی رفته از شهر بيرون شما پليسراه شيراز کازرون خيلی بيرون از شهر است. لذا میبینی پليس راه نيست میبینی آخرين نقطه شهر است آخرين نقطه شهر که خارج شديد تا آن حدی که شما ديگر شهر را درست تشخيص ندهيد. صدای اذان عرض کرديم آخرين نقطه را که رد کرديد پنج کيلومتر است، حالا بعضیجاها تابلو بود حد ترخص هم زدند حالا مسأله اين است که در حد ترخص ما داريم میرویم مسافرت اسلام میفرمايد شما ديگر روزه نيستید همينجا میخواهی تشنه شدی آب بخور گرسنهای غذايت را بخور، اگر وقت اذان شد نماز ظهر و عصرت را میخواهی بخوانی ولو اينکه مثلاً پنج کيلومتر بيشتر نرفتی ولی میخواهی ادامه سفر بدهی، نماز ظهر و عصرت را شکسته بخواني، حالا اشتباه بعضیها اينجاست. من اين را میخواهم اصلاح بشود و عزيزان هم اگر مخاطبينی داريد که اين نگاه را دارند توجه به مسأله داشته باشند، ايشان میگفت بعضیها میآيند در حد ترخص قصد سفر هم ندارد میآيد حد ترخص روزهاش را باز میکند بر میگردد شيراز، اين اصلاً مسافر نيست اين قصد سفر نداشته حد ترخص ترخص است برای مسافر، شما که نمیخواهی بروی چهار فرسخ از شهر بيرون، من رفتم میگويد آقا ما دانشجو داشتيم رفته حد ترخص يک شکلات خورده برگشته، ما ديگر روزهمان را من باز کردم و ديگر کفاره هم گردنم نيست فقط يک روز قضا به جا بياور، اين کفاره گردنش است لذا اين اشتباهی که بعضیها فکر میکنند حد ترخص ترخص برای افطار است، بلی ترخص برای افطار مسافری که میخواهد برود سفر، منی که میروم تا حد ترخص بر میگردم به من نمیگويد مسافر، مسافر تعريف دارد، تعريفش اين است که حد اقل چهار فرسخ از شهر خودش فاصله بگيرد اين را گفتم اين مسأله را حالا اگر عزيزان يک وقتی مواجه شديد با کسانی که اين مسأله را نمیدانند راهنمايي کنيد، حالا بعضیها داريم مريض اند احتياط میکنند میگويد من نمیدانم روزه برايم ضرر دارد يا نه؟ عمل به احتياطش اين است که برود مسافر شرعی را طی کند افطار کند برگردد دانشجو است میگويد در امتحانات من است من روزه باشم درست نمیتوانم درس بخوانم، بعضیها شغلهای سنگينی دارند که اينها نمیتوانند در ماه رمضان اينها حالا ديگر موارد خاص است، آقا میگويد من نانوا هستم پای تنور نانوایی واقعاً کششش را ندارم بخواهم يکماه کار نکنم زندگیام عقب است بخواهم کار کنم روزه درست نمیتوانم بروم مريض میشوم میگويند شما میتوانيد با مسافرت روزهات را باز کنی، هر روز صبح اول وقت برو بيست و دو کليومتر و نيمی شهر افطار کن برگردد، با سفر روزهات را باز کردی، برای هر روزی يک روز قضاء گردنت است اين نمیتواند بيايد حد ترخص بخورد و برگردد بايد حتماً مسافت را طی کرده باشد، انشاءالله که خداوند همه ما را به وظايفمان شايستهتر از گذشته آشنا بگرداند صلوات غراتری ختم نماييد.
خب سخن پيرامون عوامل مغفرت بود از نگاه قرآن آيهای که تلاوت شد آيه 31 سوره مبارکه آلعمران يکی ديگر از عوامل مغفرت اينهای که میگويند میخواهيم خدا ببخشد ما را يکی کدهای مغفرت تبعيت از پيغمبر است خدا میفرمايد اگر از پيغمبر تبعيت کرديد میبخشيم شما را، اصلاً آنهايي که در مسير اطاعت پيغمبر هستند مورد مغفرتاند ميزان حال فعلی است من اطاعتی از رسولالله میکنم يا نمیکنم؟ اگر میکنم بخشيده شدم اگر سرخودم و لجوجم و نافرمانی میکنم آن الهی العفوها هم چيزی ازش در نمیآيد، آيه میفرمايد: «قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُوني يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ»[2]رسول ما به مسلمانها بگو اگر خدا را دوست میداريد از منی پيغمبر بايد تبعيت کنيد، تا خدا هم شما را دوست بدارد اين يک، يعنی اطاعت از پيغمبر سبب میشود که انسان محبوب خدا بشود: «وَ يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ»[3] گناهانتان را هم میبخشيم، میگويد آقا پيغمبر اين را گفته میگويد بابا اين مال هزار و چهار صد سال قبل است نشنيديد من يک نمونهاش را بگويم که خيلیهايمان گرفتار هستيم، پيغمبر فرمود مهر سنگين غلاء میآورد بديمنی میآورد از برکات يک زن مهر سبک آن است، از شؤم يک ازدواج مهرهای سنگين است، حالا میگوييم سال تولد مهريه، کلاسمان میآيد پايين، ما خواهرش اين قدر مهر کرده، بابا پيغمبر ببين چه میفرمايد؟ کاری به پيغمبر ندارد، يک آقايي را گفتم شما که در نمازت هم اسم پيغمبر میآوری، در نمازمان شيعه و سنی: «و اشهد انّ محمداً عبده و رسوله» گفتم اين روايت پيغمبر است در مصادر سنت هست در مصادر شيعه هست پيغمبر میفرمايد مهرها را سبک بگيريد سنگين نگيريد، رو آن چيزی که حواسهايتان بايد جمع باشد ايمان و اخلاق زوجين است رو ايمانها دقت کنيد رو اخلاقها دقت کنيد، آقا مهر سنگين، گفت آقا اينها حديثها مال هزار و چهار صد قبل است که اين چيزها نبود زندگی امروز نبود يک نان و خرمايي بود، يک کپری بود، شرائط عوض شده گفتم پيغمبر برای هزار و چهار صد سال قبل است، گفتم برو از اين نگاهت نسبت به پيغمبر استغفار کن، پيغمبر الگوی فقط گذشته بود يا رسولالله الگوی بشريت است تا ابديت اينکه بخشیهايمان مبتلا هستيم، آقای از متدينين شيراز سالها قبل گفت حاجی آقا رفتيم يکجايي مجلس عقد بود، میگفت سر سفره عقد ديدم باسکول آوردند، باسکولهای تو ميوهفروشیها ديديد گونی میگذارند روش میکشند گونی پيازی، گفت من تعجب هم کردم يک باسکول عرض شود که شيک و مرتبی را گذاشته بودند کنار جا نماز عروس، گفت عاقد که آمد عقد کند، گفتند مهريه؟ گفتند به وزن عروس طلا، به خدا قسم اينها جاهليت پيشرفته است، حالا نه مهر دارد انجام میدهد دين است ولی بلی جايي مشکل بهم میزند که طرف قصد اداء نداشته باشد و توان پرداخت هم نداشته باشد آن ديگر میآيد در نيت داماد حالا من خيلی مسأله را باز نمیکنم کار دست بعضیها داده میشود داماد اگر از اول بگويد چه کسی داده؟ چه کسی گرفته؟ مثلی که شما بگوييد يک خانه بخريد میگوييد که پولش را میدهد حالا برو داخلش بشينيد ما که نمیخواهم پول بدهيم، میگويند نمازت غصبی است خوابيدنت غصبی است، استفادهات غصبی است چون قصد پرداخت دين نداری اگر مردی از آغاز ازدواج قصد نپرداختن مهريه در سرش باشد، من سر بسته میگويم بعضی از فقهاء میفرمايند اصل ازواج زير سؤال است، چون بنا ندارد دين را بدهد دارد فريب میدهد دارد دروغ می گويد، دارد میآيد میگويد اين مهريه را قبول میکنم و حال آنکه نمیخواهد بدهد قصد اداء ندارد، گفت عروس را کردند رو باسکول گفتند وزن عروس کشيدند گفتند پنجاه و هشت کيلو و نيم طلا مهريه عروس اين جاهليت پيشرفته نيست،
س: چرا ثبت میکند؟
ج: خب ديگر حالا ثبت میکند آن ديگر بالاخره
س: مهر ندارد
ج: آقا هم خودشان وکيل هستند بالاخره منعی نيست میآيند میگويند آقا شما کرديد، شما بگوييد آقا يک خانهای من دلم میخواسته بخرم آقايي میگويد خانممان میارزد مثلاً پنج مليارد میخواهم پنجاه مليارد میگويند نخر، خب تو چرا میخری؟ شما که خريديد آمدی خريدی، مگر طرف ديوانه باشد مگر فريبش داده باشند و الا رو روال کار ظاهری میگويد آقا متاع من اين قدر ارزش دارد من میخواهم دو برابر بدهم شما نخر، اين را بايد قبل از اينکه بگوييم چرا ثبت میکنند بگوييم داماد چرا قبول میکنی؟ داماد چرا زيربار میروی؟ خب اينها همين چيزهايي است که با سيره پيغمبر نمیسازد و ما متأسفانه میگوييم پيغمبر را قبول داريم ولی اطاعت از پيغمبر رفته در حاشيه، قرآن میفرمايد هرکسی که خدا را دوست میدارد لازمه دوستی، خدا رحمت کند امام رضوان الله تعالی عليه ذيل همين آيه اين نکته را امام میفرمودند میفرمودند که اساساً محبت يعنی تبعيت، وقتی من میگويم کسی را دوست میدارم بايد تابعش باشم، مطيعش باشم، اين نيست که من بگويم آقا سرم به فدايت به شرط رگ نبرد، بعضی از محبتها اين جوری است میگويد آقا ما خيلی ارادت داريم به شما ولی يک سر سوزن هم برايت کار نمیکنيم فقط دوستت میداريم اين محبت لسانی است اين همانی است که پيغمبر به اميرالمؤمنين فرمود سلمان نقل میکند حالا چون بحث محبت است من تکميل کنم، يک وقتی رسولالله به آقا اميرالمؤمنين فرمود يا علی جايگاه شما در امت اسلام مثل جايگاه سوره توحيد در قرآن است بعد پيامبر توضيح دادند، فرمودند که سوره توحيد را اگر کسی يک مرتبه بخواند ثواب يک سوم قرآن، دو مرتبه بخواند ثواب دو سوم قرآن، سه مرتبه بخواند ثواب ختم قرآن، حالا بعضیها میگويند آقا ما سواد قرآن خواندن نداريم حافظه نداريم وقت نداريم میگويند که آقا در همين راه رفتنهايت در اين آمد و رفتت، سوره توحيد که ديگر بلد هستي، سوره توحيد را در نمازت میخوانی، شما سوره توحيد را بخوان، سوره توحيد يکی از پر فضيلتترين سورههای قرآن است که يک مرتبه خواندنش ثواب يک سوم قرآن، حمد هم که در نمازهايمان مرتب میخوانيم، حمد دو سوم قرآن، توحيد يک سوم قرآن، شما يک حد و سوره يک ختم قرآن است، سه مرتبه سوره توحيد يک ختم قرآن است حالا ما سوره توحيد را بخوانيم در بعضی از ايام سال و و مناسبتها داريم که آقا سوره توحيد را هزار مرتبه بخوانيد، سه مرتبه بخوانيد، حالا بنده قدرت تلفظ قرائت صحيح قرآن را ندارم مداومت کنم به قرائت قرآن ولو همين سوره آقا رسولالله فرمودند سوره توحيد يک مرتبه يک سوم، دو مرتبه دو سوم، سه مرتبه ختم قرآن را ثواب میدهند اگر کسی علی ابن ابیطالب را با زبانش دوست بدارد يک سوم ايمان او کامل است اين محبت لسانی است، محبت مراتب دارد لسانی، قلبی، عملی، اين لسانی را الحمدلله در همه ما هست، خدا را شکر، به زبان میگوييم اهلالبيت را دوست میداريم الحمدلله، مرحله بالاتر پيغمبر فرمود محبت قلبی اين هم الحمدلله در جمع مؤمنين و شيعيان هست قلباً هم اهلالبيت را دوست میداريم، گاهی اوقات بعضیها ظاهرشان نمیخورد به آدمهاي متدين اما در عزای امام حسين اشک میريزد.
من يک شب عاشورای بود در صحن احمد ابن موسی برنامه صدا و سيما داشتند ساعت يک بامداد، روی آن سقاخانه وسط صحن دوربينها نصب شده بود آنجا داشتند ضبط میکردند من رفتم برای اينکه رو صندلی بنشينم ديدم که يک خانمی خب حجابش ضعيف بود يعنی رو سری داشت، رو سری عقب بود بچه شيرخوارهای در بغلش بود، لباس و پوشش و لباس مورد تأييد نبود اما ايستاده بود در جمع مردم اين دستههای عزادارها که میآمدند نگاه میکرد وگريه میکرد به اين مصاحبه کننده گفتم میبينيد خانم، اين خانم اين وقت شب که وقت استراحت است بجه شيرخوارهاش را هم برداشته آورده در مجلس عزای امام حسين سرپا ايستاده عزادارها را دارد میبيند اشک میريزد اين محبت قلبی دارد محبت زبانی هم دارد، بخشی از مردم اين جوری هستند عنادی به اهلالبيـت ندارند امام رضا را دوست میدارند اهلالبيت را دوست میدارند، يک وقتهای ديديد در بعضی از جلسات يک کسانی را میبينيد که اصلاً تعجب میکنيد اينها اينجا چه میکنند؟ اينها چرا آمدند؟ اين محبت قلبی است اگر کسی محبت زبانی و قلبی داشت دو سوم ايمان کامل است، بعد پيغمبر فرمود اگر کسی يا علی شما را با زبان، قلب و عمل، هنر در اين محبت سوم است، ما در رفتارمان، در اعمالمان نشان بدهيم ائمه را دوست داريم، يعنی زندگی ما را غربال کنند بگويند مغايرت و مخالفت با ائمه درش ديده نمیشود، خلوت ما، جلوت ما، داد و ستد ما، زندگی ما، تربيت ما، ائمه خشنود باشند امام زمان راضی باشد اين میشود محبت علی، بعد پيغمبر فرمود اگر زمينيان مردم، مثل ملائکهها آسمانيان شما را دوست میداشتند خدا احدی را با آتش عذاب نمیکرد، حالا اين را هم بشارت بدهم آخر سخنم که اين محبتی که داريد به روح پدر و مادرتان طلب مغفرت کنيد، روايات متعدد داريم که اين جوشيش محبت درونی دليل بر پاکزادگی افراد است دليل بر سلامت طينت شماست، اين لطف الهی است حالا روايات هم از خود پيامبر فراوان، از اهلالبيت که تا جايي که آقای ابن ابی الحديد معتزلی سنی میگويد ما هرگاه میخواستيم ناپاک زاده بودن يا پاک بودن کسی را محک بزنيم با محبت علی ابن ابی طالب امتحانش میکرديم بعد ابن ابی الحديد اين روايت را میخواند مینويسد که از بزرگان علمای اهل سنت است: «لَا يُحِبُّكَ إِلَّا طَاهِرُ الْوِلَادَةِ وَ لَا يُبْغِضُكَ إِلَّا خَبِيثُ الْوِلَادَةِ»[4] يعنی اگر کسی آمد گفت من با علی ابن ابیطالب دشمن هستم، شک نکن که در تکوينش و تدوينش و شکل گرفتنش خلل بوده، و آنی که میگويد علی ابن ابی طالب را دوست میدارم من خيلی از اهل سنت را ديدم ارادتشان به اميرالمؤمنين گاهی اوقات از ما شيعيان بهتر است، استاد دانشگاه الازهر بنده در مکه ديدم سنی بود، گفت خدا دوتا پسر داده يک استاد سی و سه، چهار ساله بود گفت پسر اولم را به عشق فرزند اول علی نامش حسن، کنيه ابومحمد، و نام فرزند دومم را به عشق فرزند دوم علی حسين کنيه ابوعبدالله، ما بچه شيعههايمان اسم بچههايتان را چه میگذارند يک اسمهای میگذارند که در کتاب لغت بايد دنبال معنايش بگردي، و به شما پدرها بگويم قيامت يکی از حقوقی که بچههايتان جلوتان را میگيرند انتخاب نام است، میدانيد کی آثارش ديده میشود؟ حديث را بشنويد اين در بحار جلد بيست و هفت است، شخصی آمد خدمت امام صادق عليهالسلام عرض کردم: «جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنَّا نُسَمِّي بِأَسْمَائِكُمْ وَ أَسْمَاءِ آبَائِكُمْ فَيَنْفَعُنَا ذَلِكَ»[5] گفت آقا اسم شما را و اسم پدرانتان را رو بچههايمان میگذاريم برای ما نفعی هم دارد، حالا میگويد آقا چه گذاشتی؟ فاطمه، در طائفهمان يک فاطمهای هست، در طايفهات فاطمی است، موسی ابن جعفر چهار دختر داشت هر چهار دختر فاطمه، سيدالشهداء سه پسر داشت هرسه پسر علی، علی اکبر، علی اصغر و علی اوسط را ما میگوييم هرسه علی ابن الحسين، فقط برای امام حسين بلد هستيم سینه بزنيم، اسم بچههايمان را چه میگذاريم، اسم دخترهايمان را چه میگذاريم؟ آقا اين اسم قديمی شده، اين توهين به ائمه است، يعنی معصوم قديمی شد، الگويت قديمی شد، به امام صادق گفت آقا اسم شما را و اسم پدرهايتان را رو بچههايمان میگذاريم، نام گذاری میکنيم خودمان را و فرزندانمان اين برای ما نفعی دارد اين اسم گذاشتن، آقا امام صادق فرمود: «فَقَالَ إِي وَ اللَّهِ»[6]به خدا سوگند بلی، بعد حضرت فرمود: «وَ هَلِ الدِّينُ إِلَّا الْحُبُّ»[7] دين جز محبت چيز ديگری هست، بعد امام استناد به همين آيه 31 آلعمران کردند: «إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ»[8] خدا را دوست میداريد تبعيت از پيغمبر، آقا فرمودند اين دليل بر محبت شماست، عشق شماست، ارادت شماست به ما اهلالبيت.
حضار محترم من چند نکته را ذيل اين آيه شريفه، پس عالیترين جلوه محبت محبت عملی است که اگر اين محبت عملی شکل بگيرد يعنی ما در زوايايي مختلف زندگی نشان بدهيم ائمه را دوست میداريم، در ازدواجهايمان، در عزاهايمان، در خلوتهايمان، در رفت و آمدهايمان، داد و ستدهايمان، همهجا خوب داد و ستد کردی امام زمان میآيد در حجرهات مینشيند، داستان آن خربزه فروش اصفهانی را بگویم که حاج شيخ حسن علی اصفهانی دنبال امام زمان میگشت يک سال در اصفهان حوالهاش دادند در بازار خربزه فروشها کنار طبق يک خربزه فروش خرده فروش نه عمده فروش که اين برشهای خربزه را میگذاشت میفروخت، آقا کنار طبق او چهارپايهاي زده بودند نشسته بودند، امام زمان خريدار کدام متاعی بود؟ ايمان، اخلاق، درستی، راستی، میگويد تجار عمده فروش خربزه را من در آن بازار خربزه فروشها گشتم آثاری نديدم، حاج شيخ حسن علی نخودکی میفرمايد، میگويد وسط بازار که آمدم ديدم حضرت کنار طبق اين پيرمرد است، گاهی اوقات حواله اينجوری میدهد، مرحوم آيتالله نوری آن جريان، آن عالمی نجفی که حوالهاش میدهند برای زيارت امام زمان برو تبريز امام زمانت را تبريز میبينی، آن هم حواله میدهند کجا؟ در مغازه يک پيرمردی قفل ساز يک مغازه محقری بیسر و صدا که میگويد آمدم آنجا عجيب است میگويد وقتی آمدم تا مدتها در مسجد سهله شبهای چهار شنبه اين عالم بزرگ میرفته ولیعصر را ببيند:
گفتم که روی خوبت از من چرا نهان است، گفتا تو خود حجابی ورنه رخم عيان است
اين آقا را از نجف حواله میدهند تبريز، تبريز هم که میآيد میگويند سی و هشت روز تبريز ماندند اين را خوب عنايت کنيد عزيزان ببينيد محبت در عمل خيلی مهم است، بلی بنده زيارت آلياسين را هم میخوانم دعای توسل هم میخوانم ولی يکجاهايي میبرم از ائمه، يک جاهايي کار ندارم به ائمه، و نشان میدهم که تبعيت نمیکنم اين عالم نجفی میگويد وقتی سی و هشت روز تبريز بودم يک وقت شنيدم در گوشم صدایی گفت که الآن آقا در بازار آهنگرهای تبريز در مغازه فلان پيرمرد قفل ساز است، میگويد سريع بلند شدم وضوء گرفتم لباس پوشيدم، آمدم در بازار آهنگرهای تبريز مغازه فلان پيرمرد قفل ساز کجاست؟ نشان دادند رسيدم در آن مغازه ديدم ورودی مغازه يک مغازه محقر ساده يک پيرمرد فرتوتی است تعمير قفل میکند گفت ديدم يک چهارپايهای هم ورودی مغازه گذاشتند شخصيتی روی آن چارپايه نشسته که:
آن شب تو را به خوبی تشبيه ماه کردم، تو خوبتر زماهی من اشتباه کردم
گفت به آقا سلام کردم آقا جواب دادند گفتند فقط بايست نگاه کن، محبت عملی را میخواهم بگويم گفت ايستادم در همين اثنا ديدم يک پيرزنی رسيد يک قفل بدون کليدی در دستش بود، گفت به آن صاحب مغازه پيرمرد گفت اين قفل را چند میخری، حالا اين بازار نرخ دستش نيست حالش نيست شما هم بايد رو خودت نياوری؟ حالا حضرت هم دارند نگاه میکنند، گفت پيرمرد يک نگاهی به قفل کرد گفت خواهرم اين قفل خوبی است چرا میخواهی بفروشی؟ اين فقط نقصش اين است که کليد ندارد، من يک کليد برايت میسازم يک شاهي، قفل تو با اين کليدی که من میسازم ده شاهی قيمت پيدا میکند، آن پيرزنه گفت من ديگر نيازی به اين قفل ندارم پولش را لازم دارم، بدون کليد از من چند میخری؟ گفت بدون کليد اين قفلت را من هشت شاهي میخرم يک کليد برايش میسازم، برای اینکه يک شاهی هم گير خودم بيايد ده شاهی بفروشم، اگر میخواهی من هشت شاهی بهت میدهم بابت اين قفلی که کليد ندارد اين را زيادی بشنويد، پيرزنه با تعجب به اين پيرمرد گفت از اول بازار تا اينجا اين قفل را نشان همه دادم، تمام اين مغازهدارها گفتند قفل تو بيشتر از دو شاهی نمیارزد، شما چهار برابر قيمت ديگران داری قيمت رو جنس من میگذاريد، چندتا آدم اين جوری پيدا میکنيد؟ هستند ولی کم است، بعد میگوييم چرا آقا نمیآيد؟ آقا بيايد چه کار کند؟ با اين وضع، گفت قيمت قفل شما هشت شاهي پيرزن گفت پولش را بده، هشت شاهی داد پيرزن گرفت پيرزن رفت آقا رو کردند به آن عالم نجفی فرمود به شيعيان ما بگوييد اخلاص در عمل نشان بدهيد، ما خود به ديدار شما میآييم، اگر همانند اين پيرمرد قفل ساز اخلاص در عمل نشان داديد دنبال ما نمیخواهد بگرديد ما میآييم دنبالتان و تمام کسانی که مشرف به محضر امام زمان شدند، امام زمان ديدن آنها آمده امام زمان گمشده نيست که ما بگرديم پيدايش کنيم ما گم شديم در خودخواهیها ظلمتها، نورانيت خورشيد را نمیبينيم، گفت آقا فرمودند اين پيرمرد هفتهای نيست که ما يک سری بهش نزنيم يک احوالی ازش نپرسيم، چه کار کرده؟ اخلاص محبت عملی اين نشانه محبت است، حالا طرف میگويد آقا، طرف آمده میگويد آقا من متوجه نبودم قيمت بازار دستم نبوده، ملکم را فروختم، در همين دفتر تقريباً سه هفته قبل خانمی آمده بود ناله میکرد، گفت رفتم به آن آقای بنگاهدار گفتم خانهام؟ گفت خانهات اين قدر میارزد، گفتم برايم بفروش اگر واقعاً اين قدر میارزد، گفت قولنامه کرد تمام شد، گفت بعد به من دو روز بعد گفتند بابا اين خانه شما يک مليارد زير قيمت از تو خريدند گفت ولی امضاء گرفته بود همه کارهای قانونیاش را هم انجام داده بود، زنگ زدم به آن آقای بنگاهدار گفتم آقا از خدا بترس قيامتی است، روز حسابی است، مردنی است، گفت حاج آقا ديوانه که نبوده آمده امضاء کرده، ما هم چک داديم، طرف هم گرفته آن کسی هم که خريده رفته معامله دوم کرده، يک صورتی بهش داده بودند به اين مسأله که راه برگشت اين پيرزن بيچاره را بسته بودند، میگفت من يتيم داريم، خب حالا میتوانيم بگويم منتظر هستيم، حالا اين پيرزن میگفت آقا آن بنگاهداری که اين کار را کرد نماز اول وقتش در فلان مسجد تعطيل نمیشود، واقعاً از بعضی از نمازها بايد گفت: «استغفر الله ربّی و اتوب اليه»، نماز اول وقت، آن کلاه سر بیچاره پيرزنی که اصلاً نرخ بازار دستش نيست مثل آن پيرمرد قفل ساز عمل کرديم امام زمان نظر نکرد خب بیانصاف بگو بابا خانهات را داری اين مبلغ کمتر میگذاری، تو داری قيمت خلاف به اين میگويي اين بیچاره به تو اعتماد کرده، به نماز خواندن تو دلبسته که تو آدم درستی هستی؟ گفت من حاجی آقا سراغ اين که رفتم به خاطر اين بود که میگفتند اين نماز اول وقت در مسجد میخواند اين ديگر کلاه سر ما نمیگذارد اينها محبت نيست، محبت عالیترين شکلش محبت عملی است.
خب من ذيل اين آيه چند نکته عرض کنم و يکی دو روايت تقديم کنم، از مطالبی که در اين آيه شريفهای که خدا میفرمايد اطاعت از پيغمبر موجب مغفرت است، خب اطاعت از پيغمبر تبعيت از پيغمبر، ادعا با عمل ثابت میشود به صرف اينکه من بگويم يا رسولالله خودم زندگیام فدايتان ولی حاضر نيستم در مسير اسلام قدم بردارم ديديد بعضیها دم میزنند: «يا اباعبدالله بنفسی انت و ابی و امی» ، اما در زندگی میبينی يک جاهايي در انجام واجباتش میلنگد اين نکته اول:
کار با سعی است نی با ادعا، ليس للانسان الا ماسعی
مطلب ديگری که در اين آيه بايد توجه بهش داشت قطعاً کسانی که ادعا میکنند ما ايمان به خدا داريم قرآن میفرمايد اطاعت از پيغمبر شرط است دروغ میگويد هرکسی میگويد من خدا را قبول دارم کاری به پيغمبر ندارم اصلاً تبعيت پيغمبر را میگذارم کنار، طبق اين آيه شريفه 31 سوره آلعمران دارد خلاف میگويد خدا میفرمايد لازمه دوستی خدا، آقا ما خدا را دوست میداريم همه چيزمان از اوست، خب خدا دوست میداری از پيغمبر چقدر تبعيت میکنی؟ اين هم مطلب ديگر، حالا کسانی در عمل سست هستند که در حقيقت پايه محبت آنها سست است اينهای که در عمل قوی هستند محبتها قوی است هرچه عزيزان محبتهايتان به پيغمبر قویتر در عمل جدیتر هستيد، حلال و حرام برايتان مهمتر است اينهايي که در حلال و حرام ضعيف هستند در محبت ضعيف است يعنی اگر عاشق واقعی بود در عمل سستی نمیورزيد قرآن میفرمايد: «قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ»[9] اگر میخواهيد نشان بدهيد دوستدار واقعی هستيد محبت هستيد: «فَاتَّبِعُوني»[10] در عمل تبعيت بايد خودتان را نشان بدهيد.
يک مطلب ديگر البته اين نکته اخلاقی است که در اين آيه است و آيات زيادی در قرآن هم به همين شکل خداوند سبحان نوعاً برای اصلاح مردم از عواطف بهره میگيرد مثلاً: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا»[11]شخصيت دادن: «قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ»[12] خدا را دوست میداريد؟ از پيغمبر تبعيت کنيد، ببينيد اين عاطفه را به کار گرفتن شخصيت دادن اين هم يک نکته ديگر و اگر کسی گفت آقا دليل بر عصمت پيغمبر؟ يکی از آياتی که دليل بر عصمت رسولالله است همين آيه است که خدا میفرمايد: «فَاتَّبِعُوني»[13]به طور مطلق از پيغمبر در همه شئوناتش تبعيت کنيد، در گفتارش، کردارش، معاشرتش و تقرير پيغمبر همه اينها حجت است، هرچه از رسولالله معتبر تاريخ نقل کرده برای ما سند است و برای ما حائز اهميت است، يکی دو مطلب ديگر من تکميل کنم، در اين آيه شريفه خدا میفرمايد بهترين پاداش برای کسانی که مدعی دوستی خدا هستند و در حقيقت از پيغمبر هم تبعيت میکنند يک اين است که خدا دوستشان میدارد از اين بالاتر ديگر نداريم، محبوب خدا میشويم يعنی اگر از پيغمبر تبعيت کردي ديگر پاداشی از اين بالاتر نداريد پاداش اين نيست که بگويند سند ششدانگ شيراز مال شما، خب بگذاريد بروي، مگر نداشتند نرفتند؟ دنيا دول است دست به دست میچرخد امروز من و شما هستيم فردا ديگران گذشته کسانی ديگر، اينها تغيير پيدا میکند بهترين پاداش اول اين است که محبوب خدا میشويد خدا شما را دوست میدارد اين يک، و دوم اينکه: «وَ يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ»[14] ديگر از اينها ما پاداش بالاتر نداريم مشمول مغفرت خدا قرار گرفتن، و محبوب خدا واقع شدن، اين هم جزء بهترين پاداش و خب نشانه دوستی در اين آيه شريفه سرپوش گذاشتن روی بدیها و برخورد با عفو و رحمت است، خدا میفرمايد اگر پيغمبر را تبعيت کرديد، ما هم دوستتان میداريم ديگر گناهانتان را هم میبخشيم بعضیها ديديد ادعای رفاقت میکنيم اما يک جاهايي يک تلنگرهای میزنيم خراب میکنيم کار را، آقای محترم، خواهر محترمه اگر از کسی گناهی مسألهای سابقاً ديدی از خدا ياد بگيريد، خدا میفرمايد: «يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ»[15] من اگر فرزندم برادرم رفيقم را دوست میدارم واقعاً، واقعاً دوستش میدارم بايد سرپوش بگذارم روی اشتباهاتی که گذشته از او سر زده و پيشيمان است و ديگر انجام نمیدهد، ديگر او را رسوا نکنم اين هم مطلب ديگر که در ذيل اين آيه شريفه است من دوتا روايت را تکميل کنم در ادامه اين آيه شريفه.
دو روايت از رسولخداست پيغمبر میفرمايد: «لَا يَؤُمِنُ أَحَدُكُمْ»[16] ايمان پيدا نمیکند هيچ کدام از شما حالا ببينيم اينها را ما داريم يا نداريم؟ يک وقت سرگرم الفاظ نباشيم از معانی باز مانده باشيم: «حَتَّى أَكُونَ أَحَبَّ إِلَيْهِ مِنْ نَفْسِهِ»[17] ايمان واقعی ندارد کسی که من را بيشتر از خودش دوست نداشته باشد، نشانه ايمان واقعی است که شما پيغمبر را از خودت بيشتر دوست بدارد اين يک: «وَ أَهْلِي أَحَبَّ إِلَيْهِ مِنْ أَهْلِهِ»[18] خانواده من را بيشتر از خانواده خودش دوست بدارد، فرزندان پيغمبر را بيشتر از فرزندان خودش، خانواده پيغمبر را بيشتر از خانواده خودش، ما خديجه بنت خويلد را بيشتر از مادر خودمان، در دو راهی انتخاب بگوييم اولی آنها هستند، من همينجا يک جمله عرض کنم آقا اميرالمؤمنين اسوه مؤمنين است مظهر واقعی ايمان است، اين جريان را عرض کنم خدمت عزيزان: «وَ أَهْلِي»[19]و آن نکته اول، نفس پيغمبر را بيشتر از خودش دوست بدارد، شب ليلة المبيت بود چهل جوان از چهل قبيله قريش آخرين تصميم خطرناک قريش اين بود پيغمبر را شبانه در منزل ترور کنند بعد از ارتحال حضرت خديجه و حضرت ابوطالب، پيامبر يک سه سالی در مکه ماندند خيلی سخت شد کار، يک شب اينها توطئه ترور ريختند که جمعی پيغمبر را ترور کنند شخص واحدی هم در کار نباشد خون بيفتد گردن چهل قبيله قريش، اگر بنی هاشم مطالبه ديه کردند اينها بگويند قاتل که يک نفر نبوده چهل نفر بودند چهل قبيله طرف بنی هاشم قرار گرفتند خون بهاء را میدهيم هرچه پول خون پيغمبر است پرداخت میکنيم آن شب خطرناک آقا اميرالمؤمنين در خانه پيغمبر بود، امين وحی جبرئيل نازل شد، به پيغمبر ابلاغ کرد که يا رسولالله امشب شما از خانه نيمه شب خارج بشويد اينها از پشت بام خانه هم کنترل میکردند يعنی نگهبان داشتند زير نظر بود خانه خروجی منزل، بيرون منزل مراقب داشتند در يک وقت مقرری قرار بود بريزند در منزل کار پيغمبر را تمام کنند، جبرئيل عرض کرد يا رسولالله امشب علی ابن ابی طالب در بستر بخوابند و شما از منزل برويد باشيد در بستر شما را ترور میکنند خدا امر نموده از منزل خارج بشويد، خب بستر هم در صحن حياط منزل بود آقا اميرالمؤمنين قرار شد جای پيغمبر بخوابد پيغمبر جريان را به اميرالمؤمنين فرمودند يا علی امشب بناست شما را در بستر ترور کنند خدا امر کرده که من بروم و شما جای ما بمانيد، ببينيد ايمان ما باشيم میگفتيم يا رسولالله ما را با خودتان ببريد تا ما هم خدمتتان کنيم، يک چايي دستتان بدهيم، کفشی جلو پايتان جفت کنيم، خب شهادت برای شما بد است برای ما خوب است؟ حالا يک خرده ايمانها ضعيفتر میگفتيم اصلاً از اين اسلام گذشتيم، اين اسلامی، من آدم زائر ديدم در حرم پيغمبر مهر گذاشته بود البته اشتباه کرده بود، گرفتند بردنش يک يک ساعتی در اين استخبارات و عرض شود که جاهايي مال سعودی و وهابیها، بعد که آمد گفت به ايشان گفتم اصلاً من مسلمان نيستم من راه گم کردم آمده بودم اينجا برای سياحت، گفت وقتی گفتم «انا ما مسلم» ولم کردند، من میخواهم قيامت با اين پيغمبر محشور بشويم چه راحت میگوييم مسلمان نيستيم، اما اميرالمؤمنين را ببينيد تا پيغمبر به اميرالمؤمنين فرمودند امشب شما جای ما بخوابيد، تنها جملهای که اميرالمؤمنين از پيغمبر سؤال کرد عرض کرد يا رسولالله من بخوابم شما به سلامت خارج میشويد؟ از جان خودش نپرسيد نگران جان پيغمبر بود، پيغمبر فرمود آری، فرمود چشم و علی در بستر خوابيد اينکه خدا افتخار میکند به اين خوابيدن اميرالمؤمنين جان را در طبق اخلاص قرار داد که جان پيغمبر محفوظ باشد، اين جان خود را فدای جان پيغمبر کردند يک جمله هم بگويم در جريان جنگ جمل و صفين اين را تاريخ نقل کرده آقا اميرالمؤمنين چند مرتبه به محمد حنفيه مسئوليت جنگهای سخت دادند گفتند بابا پرچم بردار حمله کن به قلب لشکر شام، گفت يک تعداد از نيروهای تازه نفس امام فرماندهی میکردند جبهه را محمد حنفيه رفت دشمن را عقب راند برگشت آمد گزارش داد، عرق از سر و صورتش جاری بود، آقا فرمود پسرم يک تعداد نيروهای تازه نفس ديگر بردار به ميمنه لشکر شام حمله کن، محمد حنفيه دوباره با يک تعداد نيروهای توانمند حمله کرد شامیها را از سمت راست جبهه عقب راند برگشت آمد سمت اميرالمؤمنين آقا فرمودند يک تعداد نيروی ديگر بردار برو ميسره لشکر حمله کن، اينجا محمد حنفيه گريه کرد، گفت آقا من فرزند شما حسن و حسين هم فرزندان شما هستند؟ چند مرتبه مسئوليت سخت فرماندهی را به من دادید، اما به اينها تکليف نکرديد؟ آقا اميرالمؤمنين محمد را در بغل گرفتند بوسيدند فرمودند تو پسر من هستی، آنها پسران پيغمبر هستند، من بچههای خودم را قربان بچههای پيغمبر میکنم عباس اين گونه تربيت شده عباس فرزند اميرالمؤمنين است فدوی سيدالشهداست ما بچههايمان را چقدر برای اهلالبيت هزينه میکنيم يک جايي در دو راهی بين رضايت فرزند و رضايت اهلالبيت حالا جوان است دل دارد ولش کن، دلگير میشود حرف نزن، اميرالمؤمنين مظهر مؤمنين بالله است پيغمبر فرمود مؤمن واقعی کسی است که: «أَهْلِي أَحَبَّ إِلَيْهِ مِنْ أَهْلِهِ»[20] خانواده منی پيغمبر را از خانواده خودش بيشتر دوست بدارد: «وَ عِتْرَتِي أَحَبَّ إِلَيْهِ مِنْ عِتْرَتِهِ»[21] خاندان من را از خاندان خودش بيشتر دوست بدارد: «و ذريتی احب اليه من ذريته» ، نسل من را از نسل خودش بيشتر دوست بدارد، نسل من را از نسل خودش اين نشانه ايمان است يعنی در دو راهی انتخاب بين امام زمان و برادرم، پدرم، فرزندم اينجا امتحان پس میدهيم کدام يک؟ اين همان محبت واقعی است حالا اگر اين محبت آمد اين هم مزد و پاداشی که گفتم پايان صحبتم تقديم کنم محضر شما ارادتمندان به اهلالبيت و محبين رسولالله پيغمبر فرمود: «حُبِّي وَ حُبُّ أَهْلِ بَيْتِي نَافِعٌ فِي سَبْعَةِ مَوَاطِنَ»[22] دوست داشتن منی پيغمبر و دوستی خانواده من و اهل بيت من، هفتجا به دردتان میخورد، هفتجا کمکتان میکند: «فِي سَبْعَةِ مَوَاطِنَ أَهْوَالُهُنَّ عَظِيمَةٌ»[23] اين هم هفت جايي که خيلی سخت است هنوز با اين سختیها مواجه نشديد، رو به رو نشديد، ما يک روزی روز پرکار است میگوييم روز سختی بود، يک عمل جراحی آقا میکند میگويد آقا عمل سختی بود، بابا سختی نديدي ببيني سختی در پيش روست، سختی اينهايي است که پيغمبر میفرمايد، هفت جا، جای اول: «عِنْدَ الْوَفَاةِ»[24] موقع مردن موقع مردن هنگام سختی است، دوستی پيغمبر، دوستی اهلالبيت موقع مرگ به داد انسان میرسد اين يک: «وَ فِي الْقَبْرِ»[25] زمانی که ما را در قبر میسپارند، قبر هم جايي سختی است اين آقای که گاهی اوقات میبينيد بالشت خودش نباشد خوابش نمیبرد میگويد آقا جا به جا شديم میگويد خوابنم نمیبرد، ما در يک سفر عمرهای بود ديديم يک آقايي در چمدانش يک بالشت آورده بود، حالا بعضیها مريض هستند خب کسالت دارند يک بالشت خاص اين نه بالشت خاص هم نبود، که بگويم من يک کسالت خاصی دارم اين را دکتر گفته حتماً بايد همراهت باشد اين وابسته بود به اين متکی، هم اتاقش گفت آقا اين خيلی به اين متکایش وابسته است و اين از شيراز با خودش متکی آورده، گفتيم خب فرصت خوبی است، وقتی صحبت میکرديم گفتم فلانی میگويند بالشت از شيراز آوردی؟ اينجا که بالشت بوده گفت حاجی آقا من بالشتم نباشد خوابم نمیبرد، گفتم پس در وصيتنامهات بنويس زير سرت در قبر بالشت را بگذارند، گفت مگر میشود؟ گفتم مرد حسابی خودت را درست کن، تو وابستهای اين محبت به بالشت شيطان کار دستت میدهد، موقع مردم توحيدت را اثر میگذارد، بلی قبر جای سختی است لحظه مردن هنگام سختی است: «عِنْدَ النُّشُورِ»[26] سومین موقع سخت زمانی است که همه از دل خاک میآيند بيرون و همه نشر پيدا میکنند در يک صحرای که در گريز و هراسان و حيران نمیدانند سرنوشتها چه میشود اين سه: «عِنْدَ الْكِتَابِ»[27] چهارمين موقع سخت زمانی است که نامه اعمال را میخواهند بدهند دست انسانها آيا اين نامه موجب سرافرازی ماست يا سر افکندگی ما اين چهار: «عِنْدَ الْحِسَابِ»[28] نامه اعمال را که میدهند میگويند بعد بروی برای محاسبه ببينيم اين مقبول است يا مطرود است؟ بهشتی هستی يا دوزخی؟ اين پنج: «عِنْدَ الْمِيزَانِ»[29] وقتی که حسابرسی شد میگويند برويد پای ميزان اعمال حکم نهايي صادر شود تازه آنهايي که حکم نهايي بهشتیشان صادر میشود اينها بايد از صراط بگذرند، آخرين و هفتمين موقع سخت پيغمبر میفرمايد صراط است از اين پل صراط که زير اين پل صراط جهنم است اينها بايد عبور کنند، دوستی حقيقی پيغمبر و اهلالبيت رسولالله فرمود در اين هفتجا به دادتان میرسد.
من يک شاهد عرض کنم خدا رحمت کند آيتالله والد ما را نوه مرحوم مامقانی بزرگ، مامقانی صاحب رجال از مراجع بزرگ نجف بود، نوه مرحوم مامقانی رئيس دفتر آيتالله العظمی سيد محسن حکيم بود و بعد هم مدتی متصدی دفتر آيتالله العظمی خويي بود تا زنده بود، ابوی میگفتند من از خود مرحوم آقای مامقانی شنيدم زمانی که رئيس دفتر آيتالله العظمی حکيم بود، گفت پدر بزرگ ما مرحوم مامقانی بزرگ اين دو سه سال آخر عمر يک تغيير رويهای در زندگیاش ايجاد شد، و آن تغيير هم اين بود که شبها ايشان وقتی از حرم میآمد منزل حالا کسانی که در خانه بودند خانواده يا هرکسی بود، ايشان قبل از اينکه شام بخورد میگفت همهتان جمع بشويد بنشينيد، مینشستند يک روضه امام حسين میخواند و يک توسل به اهلالبيـت پيدا میکرد و چند جمله و اينها هم حال توجهی به ايشان دست میداد بعد شامش را میخورد و میخوابيد، اين خبر از خانه مامقانی بروز کرد در جامعه نجف، زبان به زبان گفته شد که مامقانی مرجع شبها در خانه برای اهل منزل روضه میخواند يک روز در درس از ايشان سؤال شد که آقا شما چرا شبها در منزل، حالا وقتی رفتيد میفهميد اين آمدنها اين اظهار محبتها چه کارايي دارد و چه اثراتی دارد؟ مرحوم مامقانی فرموده بود که من يک شب خواب محشر را ديدم خواب قيامت، خواب ديدم موقف حساب است مردم گروه گروه همه در فرار، ببينيد قيامت قرآن میفرمايد پدر از اولاد فرار میکند، يعنی نزديکترين کسانیتان از شما فرار میکنند زن از شوهر، شوهر از همسر، اولاد از پدر و مادر چرا؟ همه در گريزند که طلبکار پيدا نکنند، بابايش شاکیاش نشود، فرزندش شاکیاش نشود، خانمش جلوش را نگيرد، شوهرش مدعیاش نشود فرار میکنند حالا فکر میکنند فرار کردن هم نافع است و حال آنکه امام صادق میآورند روی بلندی معرفی میکنند اين آقای فلانی در فلان زمان کجا زندگی میکرد، شغلش اين بود، هرکسی حقی دارد بيايد جلو، امام صادق فرمود وای بر کسی که در آن صحرای وانفسای قيامت طلبکار پيدا کند، گريز دارند ولی فکر میکنند اين گريزه کارايي دارد مرحوم مامقانی میگويد در آن وحشت قيامت میديدم يک گروههاي هراز مدتی میآيند يک جمعيتی، عدهای از فرشتگان اينها را حمايت میکنند و با سرعت از اين صحرای محشر رد میکنند از صراط عبور میدهند میروند سمت بهشت اين آيتالله العظمی مرحوم مامقانی بزرگ میگويد گفتيم ما هم برويم در يکی از اين جمعيتها چرا اينجا اين همه سر درگم و سرگردان میگويد يک گروهی از اينها که آمد داشتند با عجله میرفتند ماهم رفتيم داخل اينها تا رفتيم آن مأمورهای که حفاظت میکردند و مديريت میکردند گفت به من ايشان گفت، شيخ عبدالله مامقانی برو بيرون، شما بايد حساب پس بدهيد، يک آيتالله العظمی، گفتم چرا اينها حساب پس نمیدهند؟ گفت اينها حسابشان با سيدالشهداست، پول خرج میکنی، برای خودت خرج کردی، وقت گذاشتی، به خودت خدمت کردی، يک کسی به پيغمبر گفت میخواهم خدا رحمم کند چه کار کنم؟ رسولالله فرمود به خودت رحم کن، ما گاهی اوقات به خودمان رحم نمیکنيم فکر خودمان نيستيم اين قدری که فکر ديگران هستيم از خودمان غافل شديم، گفت اينها حسابشان با سيدالشهداست گفت ما را کردند از صف بيرون، گفتند تو برو حساب پس بده، اينها يا برای امام حسين خدمتی کردند، يا کاری کردند؟ گفت وقتی بيدار شدم گفتم ما که ديگر بالاخره در اين سن و سال نمیتوانيم در جامعه و بين مردم منبر برويم حداقل شبها که میآيم در خانه اهل منزل را جمع میکنم يک روضهای در خانه میخوانم يک صلّی الله عليک يا اباعبدالله، به امام حسين میگويم که اين محبت بشود سرمايه نجات ما در قيامت و احوال قيامت:
ای که به عشقت اسير خيل بنی آدم اند، با خبران غمت بیخبر از عالمند
حسينجان هرکه غمت را خريد، عشرت عالم فروخت
سوختگان غمت با غم دل خرمند، خاک شهيدان توست تاج سر بولبشر
کين شهداء تا ابد فخر بنی آدمند،
جانم حسين، جانم حسين، ای جان جانانم حسين
يکی از شهدای کربلا يک غلام ترک است قاری قرآن است کسی ندارد، تنهاست اما به امامش پيوسته وقتی اين غلام مجروح روی زمين افتاد سيدالشهداء با شتاب آمد بالای سر اين غلام: «مشى إليه الحسين عليه السّلام»[30] اين غلام داشت جان میداد سيدالشهداء کنار بدن اين غلام رو زمين نشست، کاری که امام حسين ساعتی با علی اکبر کرد با همين غلام کرد، يعنی مردم در خانه ما غلام اکبر با علی اکبر هردو عزيز اند، هردو محترمند: «وضع خدّه على خدّه»[31] صورت به صورت غلام گذاشت يک وقت اين غلام چشم را باز کرد، ديد ارباب آمده مولا آمده:
کی بود که مرا دم مرگ از کرم، بر دامنت نهم سر و جانت را فدا کنم
میگويند اين غلام يک تبسم به چهره امام حسين کرد و جان داد اين تبسم هم شکرگزاری بود تقدير بود، آقا صورت من قابل نبود صورتت را رو صورت من بسپاری، بگذاری اما يک معنای ديگر هم داشت، مردم که مثل من لياقت اين را پيدا کرد که عزيز زهراء حسين صورت به صورتش الا لعنه الله علی القوم الظالمين و لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظيم، اللهم تقبل منا و من اهل مجلسنا، پروردگارا فرج امام زمان ما را نزديک بگردان.
[1] آلعمران31.
[2] آلعمران31.
[3] آلعمران31.
[4] الأمالي( للصدوق) النص ص306.
[5] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج27 ص95.
[6] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج27 ص95.
[7] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج27 ص95.
[8] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج27 ص95.
[9] آلعمران31.
[10] آلعمران31.
[11] بقره104.
[12] آلعمران31.
[13] آلعمران31.
[14] آلعمران31.
[15] آلعمران31.
[16] الأمالي( للصدوق) النص ص334.
[17] الأمالي( للصدوق) النص ص334.
[18] الأمالي( للصدوق) النص ص334.
[19] الأمالي( للصدوق) النص ص334.
[20] الأمالي( للصدوق) النص ص334.
[21] الأمالي( للصدوق) النص ص334.
[22] الأمالي( للصدوق) النص ص10.
[23] الأمالي( للصدوق) النص ص10.
[24] الأمالي( للصدوق) النص ص10.
[25] الأمالي( للصدوق) النص ص10.
[26] الأمالي( للصدوق) النص ص10.
[27] الأمالي( للصدوق) النص ص10.
[28] الأمالي( للصدوق) النص ص10.
[29] الأمالي( للصدوق) النص ص10.
[30] إبصار العين في أنصار الحسين علیه السلام ص۹۵.
[31] إبصار العين في أنصار الحسين علیه السلام ص۹۵.