استاد حدائق روز شنبه 12 فروردین ماه 1402 در مسجدالرسول(ص) شیراز به مناسبت ماه مبارک رمضان به بیان ادامه سلسله مباحث مغفرت از نگاه قرآن پرداختند.
جهت مشاهده ویدئو اینجا کلیک کنید
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسمالله الرحمن الرحيم
قال الله تبارک و تعالی فی محکم کتابه القرآن الحکيم: «إِنَّ الَّذينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ أَلاَّ تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتي كُنْتُمْ تُوعَدُون»[1].
خب بحثی را که محضر عزيزان در روزهای گذشته مطالبی را عرض کرديم با محوريت آمرزش و مغفرت که ماه ماه مغفرت است، سخن پيرامون عوامل مغفرت که يکی از عوامل مغفرت از نگاه قرآن رعايت ايمان بود، آياتی را در اين رابطه محضر جمع محترم عرض کرديم که از نگاه قرآن ضرورتها در راستای ايمان برای ايجاد مغفرت چيست؟ خب امروز هم روز رأی دادن مردم در سال پنجاه و هشت به نظام مقدس جمهوری اسلامی و روز جمهوری اسلامی است و هم تقارن يافته امروز با وفات يکی از شخصيتهای بزرگ تأثيرگذار در رشد اسلام حضرت خديجه که حق اين است که به هردو موضوع اشاراتی بشود، اما برای اينکه از بحث هم فاصله نگيريد من جمع کردم هردو موضوع را و موضوع بحث مجلس، در يکی ديگر از آيات قرآن با محوريت ايمان و يک شرح وظايفی برای ما مردم معاصر که بعضیهايمان قافيه را باختيم همه چيز را ديگر عرض شود که تمام شده میبينيم و يک نکته هم با جمع محترم و متدينين و مؤمنين آيه، آيه 30 سوره مبارکه فصلت، يک مقدمهای را من قبل از ورود به آيه عرض کنم، نکاتی را ذيل اين آيه يادداشت کردم محضر عزيزان عرض کنم.
اما آن نکته مقدمه اين است که ما يک آرامش داريم و يک آسايش، آسايش يعنی امکانات دنيايي، خانه خوب، وسيله نقليه خوب، تجهيزات و تکنولوژی پيشرفته اينها را بعضیها دارند ولی آرام نيستند، فکرشان آرام نيست، روحشان آرام نيست لذت از زندگی نمیبرد دنيا را در دامنش ريختند خواب خوش ندارند اين آسايش است، اين نافع نيست و به غلط بعضیها فکر میکند هرچه دنيا گستردهتر بشود آرامش بيشتر میشود طبيعت دنيا اين است هرچه دنيا افزايش پيدا کرد اگر کسی خودش را نساخته باشد اضطرابهايش بيشتر میشود.
امام صادق يک مثالی دارد میفرمايند دنيايتان مثل آب شور درياست، آب شور را بدهيد به آدم تشنه، آدم تشنه اگر آب شور نوشيد تشنهترش کرديد، عطشش را از بين نبرديد آن را تشنهتر کرديد، دوباره آب شور مینوشد عطش بيشتر میشود، آب شور مینوشد عطش بيشتر تا از پا در میآيد. حديث امام صادق اين است: «مَثَلُ الدُّنْيَا مَثَلُ مَاءِ الْبَحْرِ كُلَّمَا شَرِبَ مِنْهُ الْعَطْشَانُ ازْدَادَ عَطَشاًحَتَّى يَقْتُلَهُ»[2] هی میگويد هل من مزيد، هی زيادتر زيادتر، خدا لعنت کند منصور دوانيقی را میگويند اين اين قدر، علت اينکه دوانيقی هم بهش میگويند يک سکههای طلايي بوده زمان عباسیها ضرب میشده به نام دوانيق، حالا میگويند سکه بهار آزادی يا سکه اشرفی طلا، اين سکه طلا خيلی دوست میداشت لذتش اين بود که در خلوتش که در خزانه میرفت دست میکرد زير اين سکههای طلا میبرد بالا میريخت پايين لذت میبرد، وقتی غذا که میشد میگفت در خانه را ببنديد چشم نامحرم و نامرد به سفره مرد نبايد بيفتد هراس داشت از اينکه دو نفر بيايند پای سفره باش غذا بخورند، خليفه بود، وقتی سفره جمع میشد میگفت در خانه را باز کنيد، میگفتند شما که گفتيد در را ببنديد گفت نه در خانه مرد برای مردم بايد باز باشد، گاهی اوقات خودمان را هم بازی داديم، حواسمان هم نيست چه داريم میکنيم؟ مردم ماه رمضان فرصت خوبی است برای بررسی گذشته زندگی ما و برنامه ريزی آينده زندگی کجا داريم میرويم قرآن میفرمايد: «فَأَيْنَ تَذْهَبُون»[3] بعضیها کجا دارند میروند؟ دنيا به چه قيمتی؟ تخريب آخرت، پول به چه قيمتی؟ به بهای خلاف گفتن، تخلف کردن، خب آرامش غير از آسايش است آرامش يعنی فکر آزاد، وجدان آرام روح آسوده بعضیها ديديد اين قدر آسوده هستند بگويند آقا الآن بگذار برو، میگويد:
مرگ اگر مرد گو نزد من آيي، تا در آغوشش بگيرم تنگ تنگ
آرام هستند خدا بهشان داده ولی وابسته نيستند، مرحوم علامه نراقی صاحب معراج السعاده، میگويند يک وقتی درويشی کتاب معراج السعاده رسيد دستش اين کتاب را که خواند خيلی شيفته صاحب کتاب شد، گفت بروم اين صاحب کتاب را پيدا کنيم از محضرش استفادهای کنيم اين درويش آمد کاشان و خانه مرحوم نراقی، ديد خانه بزرگی است مردم رفت و آمد دارد امکانات خوب است اين را هم عرض کنم اسلام با دنيا مخالف نيست اسلام با وابستگی به دنيا مخالف است اسلام با دلار و تراويل و پول و پوند و طلا مخالف نيست اسلام میگويد بنده اينها نشو، بشر تو را آوردهام که با زندگی کردن قيمتی بشوی نه با هر قيمتی زندگی کنی، تو بايد اينها قيمت بدهد به تو معنويتت را بالا ببرد، لذا اينکه میگويند زاهد باشيد معنای زاهد هم نخوردن نيست نپوشيدن نيست نداشتن نيست، امام صادق فرمود زاهد يعنی وابسته نبودن، مدير هستي، به ميز رياستت وابسته نباش، ثروتمند هستی به مغازه و ثروتت دل نبند صاحب قبيله و طائفهای دل به اينها نبند اين را میگويند زاهد، در دنيا باش ولی با دنيا نباش، مرحوم نراقی امکانات خوبی داشت، خانه خوب اياب و ذهاب مردم میرفتند میآمدند اين درويشی که همهاش يک کشکول داشت کتاب معراج السعاده را هم نوشته بود که ايشان در کتاب نوشته دلبسته به دنيا نباشيد زاهدانه زندگی کنيد، حالا برداشت اين از اين مطالب اشتباه بود، آمد و يک دو سه روز هم مهمان نراقی بود ديد انصافاً خرج و سفره و اطعام و رفت و آمدها هم الی ماشاءالله اين درويش منتظر يک فرصتی بود که مرحوم نراقی را نصيحت کند، يک دو سه روزی گذشت، يک روز بیمقدمه به مرحوم نراقی گفت آقا کربلا میآييد برويم؟ مرحوم نراقی گفت برويم، گفت کی؟ نراقی گفت الآن، اين جوری زندگی کنيد، حضرت عزرائيل اگر الآن آمد گفت بيايي برويم، نگو هنوز دختر دم بخت دارم، چک وامانده دارم بدهکارم آماده باش، روح آرام يعنی اين، حسابش را صاف کرده ما چند درصدمان آماده رفتن هستيم، که شرمنده خدا نباشيم، شرمنده خلق نباشيم مثل نراقی زندگی کنيم در خانه خوب باش ثروت داشته باشد، اما دل بسته نباش گفت آقا میآييد برويم کربلا؟ فرمود برويم کربلا، گفت کی؟ آقا فرمود الآن، ديد علامه نراقی بلند شد عبايش را انداخت روی دوشش فقط رفت داخل به خانواده و بچهها گفت ما رفتيم کربلا خدا حافظ از درخانه آمدند بيرون آمدند سه فرسخی کاشان يک منزلگاهی بود مثلاً حدود بيست کيلومتری کاشان کاروانها توقف میکردند استراحت میکردند برای رفع خستگی، مرحوم نراقی از مرکب پياده شد، آن درويش هم پياده شد برای استراحت، درويش گفت آقا که همينجا بماند من يک چيزی در خانه شما جا گذاشتم و آن کشکول من است، من بروم کشکولم را بردارم و بيايم، آقا فرمود ما سه فرسخ از کاشان آمديم بيرون، عمر خيلی ارزش دارد مردم اين هم يادمان میرود، هرچه بهش رسيديد در سواد، در مقام، در ثروت، در دنيا، يک سرمايهای برايش خرج کرديد که همه اينهايي که الآن داريد بدهيد يک ساعت به شما نمیدهند و آن عمر شماست، به ارزانی به دست نياورديد، آقا ما الحمدلله اقبال با ما بود، بخت با ما بود، خيلی پيشرفتيم به چه قيمتی؟ چه هزينه کردی؟ چه به دست آوردي؟ عمر دادی که همه دنيا را بدهی، يک ساعتش را بهت پس نمیدهند، مفت نرسيدی ارزان به دست نياوردی، مرحوم نراقی از همين نگاه گفت آقا ما سه فرسخ آمديم بيرون، عمر است، کشکول را بگذار در خانه من است من تضمين میکنم برگشتم کشکولت را سالم میدهم تحويل، گفت آقا من کشکول لازم دارم، فرمود عيب ندارد من کربلا يک کشکول برايت میخرم، گفت کشکول خودم را میخواهم اين خطرناک است، خانه خودم، لباس خودم، ماشين خودم، اين انانيت کار دست آدم میدهد، جايگاه من، اتاق من، لباس من، گفت من کشکول خودم را میخواهم، از سه فرسخی برگشتند دوباره کاشان و اين درويش کشکول را که برداشت گفت آقا حالا برويم، آقا فرمود ديگر من با تو سفر نمیآيم، اما يک نصيحتت میکنم روزی که تو بر من وارد شدی فکر کردی اين خانه، زنددگی، امکانات من را سرگرم کرده، من همه اينها را مال خدا میدانم نگاهم هم نگاه امانت است، ديديد بعضیها برای مال دنيا چه حق، ناحقهای میکنند چون فکر میکنند مال خودشان است اگر بدانند مال خداست حرمت شکنی نمیکند، ابالفضل دست را میگويد مال خداست، وقتی ازش میگيرند میگويد: «و اللَّه ان قطعتموا يمينى»[4] هراس ندارد، فرمود شما مهمان ما شدی، فکر کردی اين زندگی من را سرگرم کرده، من همه را امانت میدانم به من هم گفتی برويم کربلا سريع حرکت کردم، اما تو از دنيا هيچ نداری جز يک کشکول آن کشکول دارد عاقبتت را خراب میکند، حاضر شدی برای کشکول از زيارت امام حسين بگذری، ما يک جاهای بعد امتحان پس نمیدهيم، آقا ملياردر است حج چرا نمیروی؟ میگويد آقا فعلاً اشتغالات کاری ما را، اشتغالات کاری يعنی از خدا مهمتر يعنی دنيا از آخرت مهمتر است مردم از خدا مهمتر اند، گرفتار شديم و حواسمان هم نيست، آرامش يعنی فکر راحت، روح آسوده، آسايش يعنی تجهيزات دنيايي، اسپليت، يعنی پکيج، يعنی ريموت میزنی زحمت پياده سوار شدن هم ندارد در خانه برايت باز میشود اينها آسايش است اما اينها را بعضیها دارند شب بايد با آرام بخش بخوابد، شب بايد با دياز پام بخوابد، گاهی اوقات لذت هم نمیبرد نمیخورد هم، بهره هم نمیبرد برای او میشود سوهان روح، دشمنهايش زياد شدند، دوستهايش کم شدند، خب اين تفاوت بين آرامش و آسايش، آيه را من يک ترجمهای کنم و با محوريت ايمان چند نکته عرض کنم و روز جمهوری اسلامی و حضرت خديجه.
قرآن میفرمايد کسانی که: «إِنَّ الَّذينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ»[5] اصلاً يکی از عواملی که آرامش در زندگی میآورد ياد خداست: «أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوب»[6] باورتان باشد يک کسی هست میبيند باورتان باشد يک کسی هست جواب میدهد من اين را بارها گفتم، امروز هم میگويم اگر کسی را ديد کاری خوب کرد، که من زياد ديدم من اين آدمها را زياد ديدم، کار خوب میکنند بعد میگويد پشيمان هستيم، میگويد آقای حدائق حيف از اين خدمتی که در فلان جا کردم، حيف از اين زبان خيری که برای فلانی گذاشتم، حيف از اين وقتی که آنجا صرف کردم قدر ندانستند اين میدانيد يعنی چه؟ يعنی کار برای خدا نبوده، خودمان را بازی ندهيم، کار مردم اگر برای خدا باشد چه مردم تشکر بکنند، چه نکنند شما طرف حسابتان خداست، آقای محترم برای خدا تربيت اولاد کردی، حالا فرزندت قدر شناسی نکرد، خدا قدر شناسی میکند، خدا میفرمايد ذرة المثقالها را جواب میدهيم بنده اگر در يک تشکيلاتی خدمت کردم قدر من را ندانستند اگر برای خدا کار کردم نگران نيستم که مردم بدانند يا ندانند؟ بفهمند يا نفهمند؟ اصلاً خود اين ادبيات خود اين حرف يعنی که کار برای خدا نيست، کار برای خدا باشد خدا میفرمايد ذرة المثقالها بیجواب نخواهد ماند، قرآن میفرمايد: «إِنَّ الَّذينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا»[7] کسانی که میگويند پروردگار ما خداست، اعتقاد دارند ايمان دارند و استقامت اين دو نکته را کنار هم، هم ايمان هم استقامت، خب اينجا چند نکته قابل بحث است که من محضر عزيزان اشاراتی داشته باشم، يکی از عوامل شکوفايي ايمان مقاومت و استقامت است اگر میخواهيد نمازهايتان اثر بکند بايد استقامت داشته باشيد يعنی پيوسته باشد نماز فقط جايش در شيراز نيست، آنتاليا هم رفتی نماز، کانادا هم رفتی نماز، اروپا هم رفتی نماز، استقامت: «إِنَّ الَّذينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا»[8] اگر ايمان و استقامت را رعايت کنند مردم اين دو چيز را، قرآن میفرمايد اين دو را اگر رعايت کرديد و مراعات کرديد، حفظ کنيد، نماز میخوانيم غيبت میکنيم، عبادت میکنيم تهمت میزنيم، اين تمام شد ديگر نبايد بگوييم از نماز اثر نديديم نبايد هم ببينيد چون حفظش نکرديد، حفظ کردن کار از انجام کار دشوارتر است اينکه من بتوانم حجم را، روزهام را...!
روز اول خوانديم اين روايت را که حضرت زهراء فرمود: «مَا يَصْنَعُ الصَّائِمُ بِصِيَامِهِ»[9] روزهدار با روزه رفتن کار نکرده اگر زبانش، چشمش گوشش، جوارحش از حرام روزه نباشد، خب من همان آدم قبل هستم، دارم غيبت میکنم فقط شکمم خالی است برنامه غذاييام را تغيير دادم اما برنامه رفتار اجتماعیام تغيير نکرده، نگاه همان نگاه است گوش همان گوش است، دست همان دست است اين: «مَا يَصْنَعُ»[10]کاری نشده شکوفايي ايمان در پرتو استقامت است يعنی مردم همين حداقل واجبات را حفظش کنند و انجامش بدهند و خرابش نکنند میرسند اينها به اعلی عليين يک وقتی خدا رحمت کند حاج آقای فاطمینيا را، من از ايشان شنيدم گفتند من يک کسی را ديدم که آقای حاج شيخ حسن علی نخودکی را ديده بود، حاج شيخ حسن علی نخودکی کرامت زيادی از ايشان نقل میکنند، الآن مشهد هم ايشان در جوار امام رضا در صحن آرميده برکات عجيبی، که يک وقتی آيتالله والد خودشان میگفتند من يک هديهای از آقای حاج شيخ حسن علی گرفتم میگفتند عصری بود شب شب عيد بود، اين را حضرت آيتالله والد میگفتند میگفتند آمدم در صحنه کهنه، کنار قبر آقای حاج شيخ حسن علی يک فاتحه خواندم گفتم حاج شيخ آبرو داری در خانه امام رضا شب عيد است عيدی به ما بده، گفتند اين را گفتم و فاتحهای خواندم رفتم داخل حرم، گفتند بالای سر داشتم نماز میخواندم بعد از نماز مغرب و عشاء يکدفعه ديدم خدام ريختند در حرم ملت را کردند بيرون، هی کردند بيرون، کاری به ما نداشتند کسی سمت ما نيامد، ديدم حرم از زوار خالی شد، درها را بستم، گفتند ديدم يک پيرمرد بزرگ خدام بود آمد دست ما را گرفت بوسيد گفت آقا شما بفرماييد نزديک ما را بردند کنار ضريح مطهر گفتند ديدم غبار روبی داشتند میکردند گفتم يک دو ساعتی ما بوديم و در جوار امام رضا ديدم عصرش به حاج شيخ گفتيم عيدی، شب تمام نشده عيدی دادند اينها برای چه به اين مقامات رسيدند حاج شيخ حسن علی، آقای فاطمینيا گفتند من يک کسی را ديدم که شش ماه شب و روز با حاج شيخ حسن علی محشور بود خودش هم از صاحب نفسها بود، گفتم آقای حاج شيخ حسن علی نخودکی چه میکرد که به اين مقامات رسيد، گفت يک جمله گفت: حاج شيخ از اسماء استفاده میکرد آثارش را نگه میداشت يعنی مردم نمازش را نگه میداشت، ما نمازهايمان شب نشده تمام است، روزه نمیگذاريم به مغرب برسد حج هنوز پايمان از حج خارج نشده، در منی داريم حج را آتش میزنيم، در مسجدالحرام طرف دارد غيبت میکند، در صحن امام حسين نشسته دارد غيبت میکند بعد میگويد ما چيزی از کربلا نديديم، نبايد هم ببينی، گفت هنر حاج شيخ حسن علی اين بود که استقامت داشت حفظ میکرد کارها را اينکه قرآن میفرمايد ايمان با استقامت، نماز شب را حفظش کن، قرآن خواندن را خرابش نکن، حجت را ضايع نکن، کارهای عبادی و معنويت را تباه نکن، صدقه میدهی ضايعش نکن: «إِنَّ الَّذينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا»[11] تبلور ايمان در پرتو استقامت است، اين يک نکته، شما ببينيد کفار استقامت هم دارند، اما استقامت آنها ارزشمند نيست اينها در باطلشان استقامت دارند دشمن ببينيد چه کار دارد میکند؟ الآن در همين فضاهای مجازی بر عليه ارزشهای اسلامی بيست و چهار ساعت اينها دارند کار میکنند که ما هم به حجم کار آنها کار نمیکنيم، اينکه مقام معظم رهبری فرمودند من اگر رهبر نباشم میروم در اين همين شبکهها مسئوليت سايتهای خبری و شبکههای مجازی را مديريت میکنم خب به حجم کار دشمن هم ما کار نمیکنيم، دشمن در باطلش استقامت دارد ما در حقانيتمان استقامت نداريم، گاهی اوقات میبينيد آن فريب خورده بیحجاب در بیحجابیاش استقامت دارد منی که حرف خدا را میزنم در حرف خودم استقامت ندارم من جا زدم، حالا اينها مطالبی را من عرض میکنم ايمان و استقامت، کفار اهل باطل استقامت دارند در فسادشان در کفرشان در رواج گناهشان استقامت دارند، ما گاهی اوقات در معنويتمان استقامت نداریم، نماز میخواهيم بخوانيم مثلی میخواهيم قاچاق کنيم، حالا زشت است اينجا! بابا نماز امام حسين آموخت نماز را در مرآی و منظر مردم وسط جبهه ظهر عاشورا گاهی اوقات پدر میخواهد نماز بخواند در اتاق در بسته بابا بگذار بچههايت ببينند امام صادق فرمود هر چيزی که خدا واجب قرار داده آشکارا انجام بدهيد بهتر از پنهانی انجام دادن است اگر خمس میدهی بگذار بچههايت بفهمند بابا من خمس دادم، نمازتان را ببينند اين رياء نيست رياء تعريف دارد ما در واجباتمان متأسفانه میکشيم کنار، مستحبات را امام صادق میفرمايد پنهانی انجام بدهيد، بلی اذکار گفتنت نماز شب خواندنت اينهای کارهای مستحبی است اينها را مخفی انجام بده.
نکته ديگر عرض کنم خدمت عزيزان ما در جامعه امروز میبينيم بعضیها الوهيت و خالقيت خدا را قبول دارند ربوبيت خدا را قبول ندارند الآن ما همين وضع را میبينم در جامعه اسلامی هم، میگويد آقا خدا هست خدا ما را آفريده اما خدا ما را آفريده ديگر وظايفی در برابر خدا نداريم، نداريم که در عمل دارد نشان میدهد نماز نمیخواند واجباتش را انجام نمیدهد به آنچه خدا فرموده کوتاهی دارد میکند يعنی در ربويت خدا و اطاعت از خدا دارد کم میگذارد اما در اعتقاد به اينکه میگويند خدا از شما، خيلی از اين افرادی که به وظايف بندگی عمل نمیکنند به ايشان میگويي آقا خدا هست يا نيست؟ غالباً میگويند بلی خدايي هست آفريدگاری هست، اما چرا به وظيفه عمل نمیکنيد؟ میگويد خدا نيازی ندارد، اينها را درآوردند خدا نيازی به نماز ما ندارد نيازی به خمس و روزه ما ندارد، خدا نيازی به حجاب ما ندارد، دوتا تار مويي يک فردی که آشکار مو را به نمايش گذاشته که لطمهای نمیزند اينها ضعف اعتقاد در بندگیهاست اين هم مطلب ديگر، البته قرآن میفرمايد: «ثُمَّ اسْتَقامُوا»[12] يعنی استقامت بايد پيوسته باشد حاجی آقا در جوانی، در پيری، در شهر، در روستا، در خلوت، در جلوت، در سلامتی، در مريضی استقامت، اين استقامت مال يک دوره خاص نيست، از شروع تکليفت تا نفس آخر زندگیات در جميع شئونات زندگیات بايد استقامت داشته باشيم، يعنی خدا را از ياد نبريم و فراموش نکنيم قطعاً اگر اين ايمان و استقامت باهم آمد خب آن آرامش هم اتفاق میافتد و يکی از بزرگترين مواهب الهی در اين آيه: «وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتي كُنْتُمْ تُوعَدُون»[13]خدا میفرمايد ما بشارت بهشت را هم به اينهای که ايمان و استقامت دارند میدهيم اين يکی از بزرگترين پاداشهاست يعنی بشارت به عاقبت بخيری، خب من جمع بندی کنم عرايض اين قسمت بحثم را با اين مطلب که ترجمه آيه شد ايمان و استقامت اگر شکل گرفت خداوند میفرمايد ما سه موهبت به اينها عطا میکنيم، موهبت اول خوف را از اينها بر میداريم، خوف يعنی نگرانیهای نسبت به آينده، ديديد آدمهای مؤمن واقعی هراسی نسبت به آينده ندارند آقا فردا چه خواهد شد؟ هرچه خواهد شد، آقا ميثم تمار را گرفتند ميثم گفت من از مولايم اميرالمؤمنين شنيدم که من را بالای فلان درخت نخل در فلان قسمت ساباطهای کوفه دار میزند، هراسی هم نداشت و خودش هم گفت، گفت بالاتر از اين بگويم زبان من را هم میبريد بعد هم سر از بدنم جدا میکنيد بدنم را آتش میزنيد خدا وکيلی به ما بگويند آقا بعد از پنجاه سال در خيابان قصر الدشت ملک الموت جانت را میگيرد شيراز را سه طلاقه میکنيم چه هستند بعضیها؟ میگويند آقا قتلگاه تو اين درخت نخ است، هر روز ميثم میآمد اين درخت نخل را در بغل میگرفت میبوسيد اين همان ايمانی است که به قول امام میفرمايد «يدرک و لايوصف» بايد برسي بهش نمیشود تعريفش کرد اين وصف کردنی نيست، اين درک کردنی است بايد بچشی، بايد درک کنی؟ به قول شاعر میگويد: حلوايي تن تنانی تا نخوری، اينها را آنهايي که رسيدند میفهمند چه خبر است؟ ديگر دنيا را به نظر در نمیآورند اصلاً بعضیها مقام معظم رهبری نسبت به سردار سليمانی فرمودند اين دنبال شهادت میدويد در جستجوی شهادت بود اگر کسی چشيد لذت ايمان را ديگر هراسی نسبت به آينده ندارد، آينده آقا دلار چند بشود؟ جامعه چه بشود؟ خدای امروز خدای آينده هم هست: «وَ لا تَحْزَنُوا»[14] حزن گذشته هم ندارد، حزن نسبت به گذشته است، بعضیها نسبت به گذشته اندوهگين اند، ديديد با افراد که صحبت میکنيد بعضیها در غم و حسرت گذشته، يا در هراس و نگرانیهای آينده آقا بچههای ما، نوههای ما، دختر ما، زن ما برويم چه به سر اينها میآيد فضولی موقوف تا حالا چه کسی ادارهات کرده؟ از اين به بعد هم آن اداره میکند، همان خدايي که تا به اين ساعت همه ما را اداره کرده همان خدا توانايي اين را دارد که از اين به بعد هم اداره کند ايمان وقتی قوی شد شما ديگر نگران فردا نيستيد اتفاقاً من يک وقتی يک خانمی شوهرش از دکترهای شهر بود، گفت خانم ما دچار يک استرس شديدی شده، گفت يک دختری داريم دختر آخری ما سه سال است، آن آقای دکتر میگفت، گفت اين خانم ما رو اين دختر اضطراب و استرس پيدا کرده، يک جلسه خانمش را آورد، گفتم خانم اضطرابت برای چه؟ گفت حاج آقا من نگران حال اين دختر هستم، من میگويم اگر من، منی مادر سکته کردم مردم به هر دليلی اين بچه دختر سه ساله بیمادر چه برايش میگذرد من برای اينکه اين خانم خرده، تحصيل کرده هم بود، يک خرده به خود بيايد گفتم خانم دور از جانت، دور از جانت، احتياط کردم گفتم چون شوهرش هم نشسته بود بعد نگويد نفس آقای حدائق نحس بود خانم ما را کشت، سهتا دور از جان گفتم، گفتم اگر مردی شانس دخترت گفتم، خانمها بشنويد آقايون بشنويد، شماها داريد کار میکنيد تربيت بچههايتان را فعلاً سپردند دست شماها رفتيد صاحب اصلی وارد میشود گفت شانس دخترم گفته، گفتم بلی، گفتم اگر رفتی خدا وارد میشود خدا تربيت میکند ببين خدا چه میکند؟ پيامبر را خدا تربيت کرد، امام خمينی را خدا تربيت کرد، آيتالله العظمی گلپايگانی سه ساله مادر از دست هفت ساله پدر، خدا تربيت کرد، بابا مادر شما وسيله هستيد داريد آزموده میشويد و اگر کم گذاشتيد قيامت بايد جواب بدهيد بابا بچههايتان يک خدايي دارند که ملياردها برابر بيشتر از شما دوستش میدارد.
اين را در يک جلسهای عرض کردم يک وقت ملک الموت محضر پيامبر مشرف شد گفت آقا ما سهتا قبض روح کرديم يکیش را خيلی خنديدم يکش را خيلی گريه کردم، يکش را خيلی ترسيدم آن دومی و سومی را عرض کنم وقت مجلس را نگيرم، گفت يک قبض روح که خيلی گريه کردم خدا فرمود جان يک زن حاملهای پا به ما موقع زايمان جانش را بگير، تا بچه به دنيا آمد جان مادر را بگير، حضرت عزرائيل میفرمايد رفتيم سر قرار تا اين بچه به دنيا آمد مادر را روحش از کالبد خارج شد، صدای گريه بچه بلند نفسهای مادر از شمارش افتاد، عزرائيل سلام الله عليه گريه کرده، اين همه آدم جان گرفته اينجا اشک میريزم، هی گفتم خدايا آينده اين بچه چه خواهد شد؟ نه مادر تجربه کرد آغوش کشيدن فرزندش را نه اين فرزند آغوش مادر را ديگر چه کسی برای اين مادر میشود؟ گفت سالها گذشت از طرف خدا خطاب شد جان يک فقيهی را در فلانجا در فلان ساعت بگير، میگويد رفتم برای قبض روح ديدم از آن اتاق نور زيادی تلألؤ میکند رفتم سمت اتاق از شدت نور وحشت کردم آمدم بيرون، بعد گفتم امر خداست دوباره رفتم داخل و جان آن فقيه را گرفتم، از طرف خدا خطاب آمد ملک الموت اين فقيه را شناختی؟ گفتم خير، گفت اين همان بچهای بود که بدو تولد جان مادرش را گرفتی، گاهی اوقات بچههايمان کلاس خصوصی تغذيه مناسب، لباس خوب، سرويس همه چيز فراهم است آنی که بايد بشود نمیشود چرا؟ چون میگوييم من من، کار اگر دست خدا افتاد ببينيد خدا چه میکند؟ اين فقيهی که امروز جانش را گرفتی همان بچهای بیمادری بود که برای او اشک میريختی، بعضیها گرفتار گذشته، بعضیها گرفتار آينده خدا میفرمايد که ما هم حزن را بر میدارم هم خوف را بر میداريم هم بشارت بهشت را به انسانها میدهيم اما بيايم حالا اين يک نگاهی نسبت به اين آيه شريفه يک روايت از آقا امام صادق تقديم کنم، آقای محمد ابن مسلم مرحوم کلينی در جلد اول کافی نقل میکند میگويد خدمت امام صادق رسيدم از همين آيه سی سوره فصلت سؤال کردم که يابن رسولالله اين آيه چه میفرمايد: «إِنَّ الَّذينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا»[15]اين استقامت منظور چيست؟ آقا فرمودند، امام صادق فرمودند: «فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع اسْتَقَامُوا عَلَى الْأَئِمَّةِ»[16] يعنی مردم در پيروی از ائمه استقامت داشته باشيد امام زمان را فقط نيمه شعبان، صبحهای جمعه ياد نکنيد، شب شنبه هم هرجا هستی يابن الحسن، ياد امام زمان همهجا نه در يک زمان خاص، نه در يک مکان خاص: «اسْتَقَامُوا عَلَى الْأَئِمَّةِ»[17]بابا اگر میگوييم اميرالمؤمنين همهجا اميرالمؤمنين همهجا حضرت را در نظر بگيريم، بعد حضرت فرمود: «وَاحِدٍ بَعْدَ وَاحِدٍ»[18] ائمه را استقامت داشته باشيد يکی پس از ديگری، امام فرمود اگر اين کار را کرديد: «تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ»[19] فرشتگان بر شما نازل میشوند آنهايي که استقامت دارند نسبت به تبعيت از ائمه، نسبت به گذشته، نسبت به آينده نگران نيستند و بشارت بهشت را خدا به اينها میدهد.
اما روز جمهوری اسلامی است اصل اين انقلاب به برکت ايمان و استقامت بود، ما پای سفره ايمان اين انقلاب نشستيم امام فرمودند اين انقلاب شکل نگرفت مگر به خاطر دو چيز: توجه به اسلام و وحدت کلمه، يک مقداری از عزيزانی که در مجلس هستيد سنتان اقتضا میکند بنده هم خودم ياد دارم دوران قبل از انقلاب را، اينها را در کتابها نديدم، ديدم دارم میگويم، شيراز شما مرکز فحشای علنی داشت، جشن هنری که صدای اعتراض خيلیها را بلند کرد در همين شيراز سومين حرم اهلالبيت زمان طاغوت اجراء شد، من در يک جلسهای عرض کردم يادم نمیرود، هفت هشت سالم بود خدا رحمت کند مادر ما را، يک خالهجانی مادر ما داشتند پشت مسجد نو مصلای فعلی، مصلای شهداء میگفتند مسجد نو، منزل ايشان بود خب آنجا چندتا راه داشت يک راه میآمد سر باب و به طرف سر دزک خيابان احمدی، يک راه داشت میآمد منتهی میشد به طرف سه راه طالقانی، يک راهی هم داشت به سرای نمازی آن موقع، شب شنبهای بود ما با مادر و چندتا از اخویها رفته بوديم ديدن خالهجان بزرگ در برگشتن مادر ما به خاطر امنيت از آن سر باغ ما را نبردند چون کوچهها تاريک بود آمديم که از داخل خيابان برگرديم سمت منزل اين سه راه طالقانی آمديم در خيابان چندتا شراب فروشی بود، از سه راه طالقانی تا سه راه نمازی، من خودم اينها را ديده بودم شراب فروشی مسير مدرسه ما اينها يک عده مست کرده بودند دعوايشان بود، شيشههای شراب بود که از اين سمت خيابان آن سمت میرفت از آن سمت میآمد اين سمت، شما قبل از انقلاب بعضی از متدينين دخترهايش را ديگر در دبيرستان نمیگذاشتند در همين شيراز، چون مدارس مختلط بود و مفاسدی که بود، مردم به خاطر ايمان انقلاب کردند بحث مسائل اقتصادی هم اصلاً نبود، مردم با همان شعاری که دادند استقلال آزادی، جمهوری اسلامی آمدند در صحنه، آن شب من يادم نمیرود شب شنبه اين قدر وضع آن خيابان پر مخاطره بود که اين مادر ما را بردند از آن کوچههای ديگر دور زديم آمديم سمت منزل آيتالله العظمی مکارم در بعضی از تأليفاتشان مینويسند در بعضی از شهرها آمار شراب فروشی از نانواييها بيشتر بود خب مردم خسته شده بودند از فساد، خسته شده بودند از گناه، من يک جملهای را عرض کنم آقايون ببينيد چه کسانی بر ما حکومت میکردند اين را دارم میگويم نگوييد آقای حدائق روی منبر اين حرفها را دارد میزند برويد رجوع کنيد به مرجعی که من دارم الآن اسم میآورم، کتابی است به نام دخترم فرح، نويسنده فريده ديبا مادر زن شاه، اين کتاب خواندنی است ببينيد چه میگذشت در اين مملکت اين خانم فريده ديبا مادر زن شاه، مادر فرح میگويد من وقتی داشتم اين کتاب را مینوشتم دخترم فرح گفت ننويس اين کتاب را آبروی دستگاه پهلوی را داری میبری، حقيقتها را آورده روی کاغذ گرچه اين خانم تلاشش در نوشتن دفاع از شاه است، يعنی هرجا قلم زده میخواهد شاه را بری کند از اين مسائلی که در مملکت بود میگويد اينها کار هويدا بود کار مسئولين بود شاه بیتقصير بود گرچه اين طور هم نبود، يک جريانش را من نقل کنم. میگويد شب جمعه سران حکومت يک جشن پارتی داشتند وزراء بزرگان مملکت، چهل پنجاهتا میشدند شاخصها در يکی از هتلهای شمال هتلی را اجاره میکردند اينها با خانوادههايشان میرفتند اين را من گفتم برويد نگاه کنيد اين کتاب را میگويد تا نيمه شب هرکسی اهل شراب بود يک قسمت از هتل شرابفروشی بود، يک قسمت قماربازی بود، يک قسمت سالن رقص بود، هرکسی هر ذائقهای داشت آنجا معصيت مهيا بود، میگويد تا نيمه شب همه مشغول فسق و فجور بود، البته میگويد میگويد شاه در اين جلسات نمیآمد اين حرف را هم میزند در دفاع از شاه میگويد شاه شرکت نمیکرد، اينهای وزرای ما بودند اينها مسئولين ما بودند کار ما زير دست اينها بود، اينها را مردم قيامتی است شب اول قبری است حساب و کتابی است هرچه از دهانمان درآمد نبايد بگوييم بسنجيم چه بود؟ چه شد؟ چشم را رو ارزشها نبنديم گفت شب از نيمه که میگذشت آخرين جشن اين بود جشن کليد پارتی، گفت زنهای تمام اين مسئولين مملکت هرکدام میرفتند در يک اتاق، کليد اين اتاقها را میگذاشتند در يک ظرف بزرگی اين مردان بیغيرت که حالا بخشی مست لايعقل، چشمهايشان را میبستند چشم بسته يک هرکسی يک کليد شانسی برمیداشت اين کليد کليد هر اتاقی بود و هر زنی در آن اتاق بود تا صبح با اين بود، امام اين مملکت را متحول کرد مردم از اينها خسته شده بودند مردم از اين جرائم و مفاسد رنج میبردند يادمان نرفته بزرگترها مسئوليت من و شماها سختتر است آنهايي که ديدهايد وضع قبل را بگوييد برای جوانهايتان برای آنهايي که نديدند و در باغ سبز برای اينها روشن میکنند گذشته را نديده بودند چه میکردند؟ من يک خاطره از مادر خودم نقل کنم، والده ما میگفتند من پنج سالم بود، رفته بوديم حمام عمومی با مادرشان زمان کشف حجاب رضاخانی، سال مثلاً داستان مربوط به سال هزار و سه صد و شانزده هفتده بود، گفتند حمام در دروازه کازيرون بود منزل مرحوم حاجی آقای مؤيد الاسلام همين خيابان بهداشت بود، رو به روی بهداشت، میگفتند ما داشتيم از حمام آمديم بيرون، در دروازه کازرون يک دفعه يک پليسی رسيد سوت زد برای مادر ما که چادر از سرش بردارد خانم مسلمانی که امروز چادر به سر توست، به بهايي آن مجاهدتها اين چادر مانده حالا امروز دشمن بعضیها را بازی میدهد اينها هم اصلاً نمیدانند فلسفه حجاب چيست؟ حالا من يک جلسه رو اصل جايگاه حجاب صحبت خواهيم کرد که خانم اگر میگويند خودت را پوشيده نگهدار يعنی چوب حراج به شخصيت خودت نزن، اسلام میگويد صيانت و حرمتت را حفظ کن، والده میگفتند تا اين پليس سوت زد مادر ما دست من را گرفتند با عجله میدويدند اين پليس هم داشت میدويد گفتند در يک مسافتی مادر ما ما را کشاند ديد من نمیتوانم پا به پای مادرم بدوم مادرم من را ول کرد و رفت ايمان يعنی اين، خدا يا دختر؟ در دو راهی بين فرزندت و خدا کدام را انتخاب میکنی عاطفه يعنی اين، اينجاها نشان داده میشود گفت مادرم برای اينکه مادرم چادر از سرش نبرد من را رها کرد و دويد در کوچه و پس کوچههای دروازه کازيرون ديگر نديدم، گفت اين پليس رسيد به ما والده ما میگفتند که اين چادر از سر من برداشت چادر تکه تکه کرد تکههای چادر را داد دست خود من، گفت من آن دختر پنج ساله از دروازه کازرون گريه میکردم تا در منزل. بازاریها هم ديدند. گفتند در زدم پدرم آمد دم در حالا آقايانی که حاج آقای مؤيد الاسلام را ديده بوديد رجل رشيدی بود، آدم شجاعی بود، گفتند پدر ما با آن لباس در منزل لباس عربیشان آمد دم در ديد من دارم گريه میکنم چادرم تکه تکه شده گفتند بابا مادرت کجاست؟ گفتم مادرم فرار کرد نمیدانم کجا رفت؟ چادرت را چه کسی اينطور کرد؟ گفتم يک پليس گفتند آقای حاجی با همان وضع دست من را گرفتند آمدند در دروازه کازرون گفتند کجاست اين پليس بیدين لامذهب بازاریها گفتند آقا رفت، گفتند بازاریها از خدا بترسيد ديد گاهی اوقات ما مصلحت خودمان را مصلحت خدا بيشتر میدانيم، آقا چرا حرف نمیزنی؟ میگويد خراب میشويم، زشت میشويم فحشمان میدهند يعنی خدا برايمان مهم نيست ما امروز بعضیها هم اين جوری شديم، مصلحت نگری بر رعايت رضايت خدا و اولياء رفته در حاشيه، زمان امام حسين هم همين بوده، بعضیها میگفتند آقا دستت را میبوسيم قبولت داريم نرو، میکشنت، از خود مدينه اين حرفها را به امام حسين زدند تا کربلا، آقا دست بردار، گفتند آقای حاج مؤيد در همان بازار دروازه کازرون بازارچه به اين بازاریها صحبت کردند بابا وقتی داريد تعرض به ارزشهای دينی میشويد حرف بزنيد ما امروز در رواج بیبند و باری و گناه اين را من در يک جلسه ديشب گفتم امروز هم میگويم بخش متدينين ما مسئول هستند، يک روايت میخوانم بترسيم از اينکه اين روايت در حق ما اجرايي بشود، خدا به حضرت شعيب فرمود شعيب صد هزار نفر از امتت را خواهم عذاب کنم، شصت هزارتاش از خوبها چهل هزارتايش از بدها، يعنی سه پنجم عذاب برای خوبها دو پنجم عذاب برای بدها من فکر میکنم اين روايت امروز دارد پوشيش میدهد جامعه ما را حضرت شعيب عرض کردم پروردگارا بدها بد اند خوبها چرا؟ نماز شبخوانهايمان؟ مسجدیهايمان، متدينينمان؟ خطاب شد شعيب خوبها گناه را ديدند حرف نزدند من میبينم عروسم دخترم رعايت ارزشهای دينی را نمیکند من پدر، من پدر شوهر حرف نمیزنم: «دَاهَنُوا أَهْلَ الْمَعَاصِي»[20] الآن وضع همين شده ديروز هم حالا آيتالله دژکام ناراحت هم شدند در خطبههای نماز جمعه هم گفتند انصافاً بايد همگانی بشود من بگويم شما در تأييد حرف من بگوييد نه تأييد حرف من حرف خدا، اگر يک کسی حرف زد ديگران هم حمايت کنند، در نوع مفاسد و جرائم اجتماعی، يک آقای خطا کرد وقتی اولی گفت دومی گفت سومی گفت چهارمی گفت قبول میکند، خدا دوتا پيغمبر را میفرستد در انطاکيه اثر نمیکند، پيغمبر سوم که رفت اثر کرد پذيرفتند ما امروز يک مقداری نسبت به انجام وظايفمان استقامت نداريم، نماز شب میخوانم ولی حرف خدا را هم نمیزنيم: «دَاهَنُوا أَهْلَ الْمَعَاصِي»[21]میگوييم آقا خودشان میدانند به ما چه ربطی دارد؟ نظام جمهوری اسلامی به خاطر ايمان و استقامت بود حفظ اين نظام در پرتو همين است و اين را هم من عرض کنم خدا ضمانت نامه هم نداده ما دعا میکنيم نظام منتهی به نظام امام زمان بشود اما ما بايد حفظش کنيم و مراقب هم باشيم آقايون قيامت جلو شهداء شرمنده نشويم، من يک جريان از بازديد يکی از جانبازان دفاع مقدم بگويم در بلوار مدرس رفتم ديدار جانبازهای قطع نخاعی، يک عزيزی در بستر خوابيده بود دکتر معالج گفت از سال شصت اين در بستر است مثل يک تکه گوشت افتاده بود ولی خب صبحت میکرد هوش و حواس داشت من وقتی گفتم آقا ما را دعا کنيد، شما آبرودار در خانه خدا هستی؟ گفت آقای حدائق ما که نتوانستيم به نظام خدمت کنيم، در جنگ ايشان قطع نخاعی شده بود، شده بود معلول، نقش بستر، گفت اما به مردم بگوييد اين انقلاب و اين اسلامی که مرهون خدمات امام و شهداست دست شما سپرده از اين نظام درست دفاع کنيد آقايون يقين بدانيد اينها قيامت جلو همهمان را میگيرند خواهيد ديد سردار سليمانیها شهداء که رفتند از خانواده گذشتند بعضیها جوان مجرد از شروع زندگی اميدهای خود گذشت که اين انقلاب امروز بيفتد دست ما حالا بنده هم بنده خودم را میگويم با بیتفاوتی بگذرم کار از من میآيد و نکنم قيامت بايد جواب آنها را بدهم در برابر آنها مسئول هستم امروز راه برون رفت از همه اين معضلات اخلاقی و اقتصادی و اجتماعی تذکر همگانی است استقامت است: «كُلُّكُمْ رَاعٍ وَ كُلُّكُمْ مَسْئُولٌ عَنْ رَعِيَّتِهِ»[22]بابا در خانواده خودت حرف بزن، در يک جمعی اگر نشستيد اشتباه میبينم حرف بزنيم، نشستيم گاهی اوقات صحبت نمیکنيم بعدها بلند میشويم میرويم آقا کجا تشريف میبری؟ من سرم در میکند بروم بابا بگو به خاطر حرفهای نامربوط شما دارم میروم، باطل در باطلش استقامت دارد اهل حق در حقانيتشان ضعيف عمل میکنند.
اما عنوان سوم روز وفات حضرت خديجه هم هست حضرت خديجه از مظاهر و مصاديق ايمان و استقامت بود، خديجه بانوی بود، اولاً اين را عرض کنم حضرت خديجه از طرف جدی پدری جد چهارم جد پيغمبر بود، از طرف جد مادری جد هفتم جد پيغمبر بود، خديجه سيده هاشميه و از سادات بزرگ قريش بود، من يک چيزی بگويم عزيزان متمکن ما هم در مجلس هستند الحمدلله اهل خير در مجلس هستيد، حضرت خديجه دوتا کار بزرگ منحصر به فرد کرد خدا دوتا جواب بزرگ بینظير برايش داد، کار اول عصر جاهليت بود دوران فقر بود فقر اقتصادی بیداد میکرد گاهی اوقات برای يکدانه ملخ آدم میکشتند مردم اين قدر گرسنه بودند اين قدر گرفتار بودند، دوران سختی بود عصر جاهليت و طلوع اسلام خديجه يک بانوی بود که الحمدلله از پدر و نياکانش ثروت فراوانی داشت، کارآفرينی که ما امروز داريم شعارش میدهيم حضرت خديجه اجرايي کرده بود، حضرت خديجه عدهای را مأمور کرده بود جوانهای بیکار، افراد جوياي کار خدا وکيلی چندتا آدم اين جوری پيدا میکنيد، هستند کم اند بگو برو آقا آدمی که سرمايه میخواهد بياور تا من سرمايهاش بدهم برود کار کند، بعضیها داريم و نمیدهيم حضرت خديجه برای اينکه شناخت بشود در کمک رسانی، حالا اگر مکه همديگر را ديديم، ياد بياوريد خانه حضرت خديجه را نشانتان بدهيم مولد حضرت زهرای مرضيه انتهای کوه مروه خانه حضرت خديجه بود، بر بلندای خانه حضرت خديجه خيمه سبزی از پارچه مخمل يک خيمه بلندی را احداث کرده بودند هرکسی از هر نقطهای وارد مکه میشد خانه حضرت خديجه ديده میشد، اين خانه تابلو بود نشان بود، هرکسی گرفتاری داشت میگفتند آن خانهای که گنبد سبز بر بلندای خانهاش نصب شده...!
يک وقت يک کسی آمد يک پولی به ما داد گفت آقا بده به فلانی، گفت آقا من اگر خودم بدهم ديگر ولم نمیکند، شما بده که ما را نشناسد، خديجه اين جوری نبود خديجه خودش را معرفی میکرد هراس نداشت از خدمت، هراس نداشت از رفع مشکلات خانه او محل رجوع نيازمندان بود کی؟ عصر جاهليت دوران کفر، اما خديجه با شريعت حضرت ابراهيم بود يک بانوی با ايمان پاکدام، سرمايه میداد به اين افرادی که جويای کار بودند حالا آن زمان هم پليس بين المللی نبود تضمينهای امروزی نبود، محضر نبود چک نبود سفته نبود، گاهی اوقات طرف میآمد حضرت خديجه سرمايه بهش میداد برود تجارت طرف میرفت ديگر نمیآمد يا میرفت در سفر میمرد يا میرفت اموالش را به سرقت میبردند يا میرفت و ديگر رو به مکه نمیکرد با همه اين مخاطرات حضرت خديجه کارآفرينی میکرد خب اين خانم نبايد بشود همسر پيغمبر خديجه بندگان ما را در احسان کردن فراموش نکردی، خدمت به بندگان ما برنامه زندگی ما شد، ما بهترين بنده نظام خلقت را میکنيم شوهرت مردم کار خدا حساب دارد هرچه کارتان بزرگتر پاداش الهی کلانتر اين پاداش اوليه که حضرت خديجه اصلاً لياقت همسری پيغمبر را که پيدا کرد آن نگاه حضرت خديجه در عصر جاهليت در خدمت به مردم، حالا بنده کار نمیکنم میگويم شانس ندارم خدا شانس بدهد، زن خوش شانس هم مثل حضرت خديجه خب خانم ببين خديجه چه کرد شد خديجه؟ او در دستگيری از مردم مضايقه نمیکرد دوران کفر، جامعهای که آميخته با جاهليت است خدا هم ثواب داد به خديجه، خديجه اين نگاه تو را بهترين انسان نظام خلقت را میکنيم شوهرت خب اين نکته اول در همين نگاه خير، اينی که میگويند کار خيری کنيد يک وقت میآيد در راه خودتان کار شر هم يک وقت میآيد در راه آدم، حضرت خديجه با همان نگاه خيرخواهانهاش، ابوطالب آمد گفت يک سرمايه بدهيد اين پسر برادر ما، پيغمبر حالا پيغمبر من میگويم محمد(ص) من وقت به تأخير افتاده فشرده عرض میکنم دو مرتبه حضرت خديجه به پيغمبر سرمايه داد و مراقبينی هم بر پيغمبر گذاشت که گزارش کنند، مخصوصاً سفر دوم که سفر شام بود جرياناتی را اينها مراقبها خديجه از پيغمبر ديدند که آمدند به خديجه انتقال دادند ايمان و ارادت خديجه به پيغمبر مضاعف شد اينها قبل از اسلام بود هنوز پيامبر بيست و پنج سالش است بعد که بحث خواستگاری و ازدواج و خود خديجه خودش را معرفی کرد و اصلاً خرج ازدواج را خود خديجه داد، زندگی منزل منزل حضرت خديجه سلام الله عليها بود.
کار دوم حضرت خديجه آن مهرورزی به مردم دستگيری از مردم شد لياقت همسری پيغمبر، کار دوم شب عروسی، عروس وقتی آمد در حجله پيغمبر هم با خديجه رو به رو شدند رسولالله ديدند يک صندوق چوبی همره خديجه است صندوقچهای گذاشت مقابل پيغمبر، رسولالله فرمودند اين چه است؟ گفت اين صندوق کليدهای تمام انبارهای من است يعنی تمام داراييهای من سرمايههای من اينها کليد انبارهاست، میدانيد به پيغمبر چه گفت؟ گفت اينها متعلق به شماست: «و انا امتک» ، من هم کنيز شما هستم، هنوز پيغمبر پانزده سال به بعثت مانده من کنيز شما هستم خديجه با تمام وجود پيغمبر را ياری کردی هرچه داشتی دادی؟ ما هم يک گوهر يکدانه در نظام خلقت داريم آن را میدهيم به تو، کاری که خديجه کرد من اعتقادم اين است حالا ماه رمضان است دارم در محضر روزهداران هم میگويم اگر خدای سبحان غير از حضرت زهراء را به خديجه داده بود حق اداء نمیشد حق خديجه را با فاطمه اداء کردند البته اين را هم بگويم اين ادب مادر به دختر هم منتقل شد آقا اميرالمؤمنين دوران بيماری حضرت زهراء وقتی در بستر بودند خليفه اول و دوم وقت ملاقات خواستند حضرت زهراء اجازه ندادند رد کردند اينها را آقا در چه فشاری بود؟ آمدند گفتند دختر رسولخدا اينها میخواهند بيايند شما را ديدنی کنند عيادتی گفتند تا زندهام من نمیخواهم اينها را ببينم آقا فرمودند من قول دادم به اينها که شما میپذيريد اينها را تا اميرالمؤمنين اين را فرمود حرفی که مادرش به پيغمبر گفت زهراء به علی عليهالسلام فرمود گفت: «الْبَيْتُ بَيْتُكَ وَ الْحُرَّةُ زَوْجَتُك»[23] گفت خانه خانه توست من کنيز تو هستم، آن مادر ادب را به فرزند منتقل میکند خب حضرت خديجه اسوه ايمان و استقامت بود ايستاد پای کار از قبل از اسلام پيغمبر را شناخته بود و بشارت آمدن پيغمبر را از کشيشها شنيده بود از زمانی هم که همسر پيغمبر شد اين ثروتها را در اختيار رسولالله قرار داد آقايون بعضیها هستند پولهايشان را دو دوتا چهارتا میکند خديجه همه قدرتش را داد، آبرو با آبرو آمد با ثروت آمد، من يک سالی با يک تعداد از جوانها رفته بوديم غار حراء غار حراء مسير سختی دارد شب سيزده رجب بود آن بالا يک اشعاری خوانده شد و بعد هم نماز صبح به اين رفقاء گفتم اين راهی که همهتان نفس زنان آمديد بالا، پيغمبر در عصر جاهليت گاهی اوقات دلگير میشدند از کارهای مردم پيامبر میآمدند در غار حراء میماندند مدتی حضرت خديجه اين بانوی ملياردر عرب خودش غذا آماده میکرد نمیداد به خدمت کارها با وجود خودش اين راه صعب العبور را میآمد بالا برای پيغمبر آذوقه میآورد، زمانی که پيغمبر اسلام را آشکار کردند پيغمبر را تحت فشار قرار داده بودند توهين میکردند جسارت میکردند گاهی اوقات رسولالله با سر و روی خاکستری خاکستر بر سر پيغمبر میريختند خاک روبه میريختند بدن پيغمبر را مجروح میکردند خديجه با روی خوش میآمد سر و روی پيغمبر را تميز میکرد بدن پيغمبر را التيام میداد و پشتوانهای بود برای رسولالله، يعنی با آبرو، و لذا حضرت زهراء را خدا کی به خديجه داد؟ همه اينها را خديجه هزينه کرد، زمانی که صديقه طاهره میخواست به دنيا بيايد ديگر خديجه دستش خالی بود، اين پولها اين ثروتها همه در راه خدا توسط پيغمبر هزينه شده بود در آن لحظات ولادت حضرت زهراء وقتی آمد دلگير و دلشکسته شود که خدايا هرچه داشتم برای ترويج دينت و ترويج از وليت و پيامبرت دادم، يک وقت چهار بانوی بزرگ کنار بسترش حاضر شدند. آن نو کيسههایی که پای سفره خديجه بزرگ شده بودند دست رد زدند که حالا که دستت خالی شده بياييم کمک نمیآييم، خدا آسيه را میفرستد خدا مريم را خدا کلثوم را خديجه نگران نباش ما اينها را حوی را میفرستيم کمک کنند تو را در امر زايمان فاطمه زهراء اين بانوی که اسوه ايمان بود اسوه استقامت بود، لذا سالی که، سه سال قبل از هجرت حضرت خديجه و حضرت ابوطالب به فاصله تقريباً يک ماه و خردهای هردو به رحمت خدا رفتند و آن سال برای پيغمبر شد سال عام الحزن.
من يکی دو بيت شعر من زبان حال پيغمبر بخوانم فیض کاملتر را جناب آقای صلاحی به جمع ما بدهند حضرت خديجهای که افتخار ائمه هستند، و همه ائمه منتسب به اين بزرگ بانوی هاشميه قرشيه هستند، اين زبان حال رسولالله است آقای ژوليده نيشابوری سروده من هم يکی دو بيت تقديم کنم:
بهشت را مبر از خانه ناگهان بانو، برای بی کسی فاطمه بمان بانو
به جان دختر مظلومهات مرو از دست، مساز اشک يتيمانه را روان بانو
بمان خديجه جان بمان و فاطمه را خود عروس کن، آری که دختران همه محتاج مادر اند بانو
اين يک جمله را بگويم اشارهای کنم:
خديجه نمانده هيچ برايت که يک کفن بخری، عبای ختم رسل بر تو ارمغان بانو
وصيت کرد يا رسولالله من را در يکی از عباهای خودتان دفن کنيد، پيغمبر پيکر اين بزرگ بانو را آورد در جنتالمئلاف قبرستان ابوطالب قبر را آماده کرد خود در قبر سفارش به قبر کرد امانتم را میخواهم به تو بسپارم در روايت دارد جبرئيل هم يک کفن از بهشت آورد خديجه همه زندگیات را برای ما دادی کفنی تو را هم ما میپردازيم، با آن کفنی که جبرئيل آورد و آن رداء پيغمبر در قبر سپرده شد و دفن شد، پيغمبر وقتی آمدند منزل حضرت زهراء پنج ساله بود يک وقت آمد سمت بابا گفت بابا: «اين امي الخديجه» ، بابا مادرم کجاست؟ مادرم را کجا برديد؟ خدا نکند سايه مادری از سر خانهای کوتاه شود در آن خانه فرزندان خرد سال باشد، پيغمبر زهراء را در بغل گرفت گريست، جبرئيل نازل شد، يا رسول الله خدا میفرمايد سلام فاطمه را برسان، بگو مادرت الآن در يکی از قصرهای بهشت در کنار آسيه و مريم است در کنار بانوان بهشتی است يا رسولالله اينجا زهراء را آرام کرديد، اما کربلا کسی نبود که دختر بچهها را آرام کند، همه بگوييم يا زهراء.
[1] فصلت30.
[2] تحف العقول النص ص396.
[3] تکویر26.
[4] زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ( ترجمه [جلد 45 بحار الأنوار) ص61.
[5] فصلت30.
[6] رعد28.
[7] فصلت30.
[8] فصلت30.
[9] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج93 ص295.
[10] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج93 ص295.
[11] فصلت30.
[12] فصلت30.
[13] فصلت30.
[14] فصلت30.
[15] فصلت30.
[16] الكافي (ط - الإسلامية) ج1 ص220.
[17] الكافي (ط - الإسلامية) ج1 ص220.
[18] الكافي (ط - الإسلامية) ج1 ص220.
[19] الكافي (ط - الإسلامية) ج1 ص220.
[20] وسائل الشيعة ج16 ص146.
[21] وسائل الشيعة ج16 ص146.
[22] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج72 ص38.
[23] كتاب سليم بن قيس الهلالي ج2 ص869.