استاد حدائق روز چهارشنبه 12 مردادماه 1401 مصادف با شب ششم محرم در مسجدالنبی(ص) شیراز به ادامه سلسله مباحث « درس های نهضت سیدالشهدا(ع)» پرداختند.

دانلود

جهت مشاهده ویدئو اینجا کلیک کنید

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم­الله الرحمن الرحيم

قال الله تبارک و تعالی فی محکم کتابه القرآن الحکيم: «لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ حَريصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنينَ رَؤُفٌ رَحيم‏»[1].

صدق الله العلی العظيم

در ششمين شب از شب­های محرم الحرام دهه اول هستيم سخن پيرامون بحث آزادگی و آزاد مردی در نهضت عاشورا که يک درس بزرگ از اين واقعه عظيم تاريخی است بحث به اين­جا رسيد که اين آزادگی و حريت چه زمانی برای انسان­ها اتفاق می­­افتد اسناد کرديم به سخن از فرمايشات امام حسين در روز عاشورا که امام پنج نکته مهم را متذکر می­شود مطلب اول بحث بندگی خدا، هرچه بندگی کنيد عظمت پيدا می­کنيد هرچه خدا نزد شما بزرگ شود دنيا شما کوچک می­شود لذا در حالات بزرگان تاريخ هم ديد اين­ها برای صرف امکانات برای خدا هيچ هراسی ندارند عزيزترين امکانات انسان­ها جان انسان­هاست در بذل جان و اهداء جان وحشتی ندارند، من يادم هست مدت­ها قبل آن قاتلی شهيد حججی را گرفته بودند در سوريه آن داعشی ملعونی که سر اين شهيد را از بدن جدا کرد و بريد يک مصاحبه­ای کرده بودند به اين­که شما چطور دلت آمد از يک جوانی، حالا انسان بما هو انسان يک مرغ جلوش سر می­برند حال آدم عوض می­شود، بعضی­ها چقدر پست می­شوند چقدر سقوط می­کند که خودش اقدام به جدا کردن سر انسانی می­کند اين همانی است که قرآن می­فرمايد، قرآن می­فرمايد سقوط کرديد می­شويد بدترين جانور روی زمين يعنی اصلاً قابل مقايسه ديگر اين انسان با حيوانات هم نيست، می­شود: «إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ»[2] بدترين جانور از گرگ درنده­تر از حيوانات خطرناک خطرناک­تر همين بشر دوپا می­شود در جهت نافرمانی خدا اگر قرار گرفت هر جنايتی از دستش بر بيايد می­کند به اين آقا گفته بودند که چه شد شما سر اين بريديد گفت خود اين آقا مسبب شد يعنی حججی، گفتند چطور مسبب شد؟ گفتند ما وقتی اين را گرفتيم کتکش می­زديم می­خنديد شکنجه­اش می­کرديم تبسم می­کرد، آقا وقتی باورت شد اين بدن مال تو نيست مال که است؟ خدا، وقتی می­فهميد برای آن خدا داری صبر می­کنی، لذت می­بری، برای آن خدا داری خرج می­کنی آرامش پيدا می­کنی، اوج مصيبت است می­شود می­شود اوج آرامش، گفت اين را شکنجه می­کرديم خنده تحويل­مان می­داديم تا آن لحظه­ای که خنجر به حنجرش کشيديم می­خنديد اين همان بندگی است، بشر اگر از قيد نفسانيت و بندگی تعلق به خود خارج شدی، وابستگيت به خدا شد، دنيا به سمتت بيايد دنيا پشت کند تغيير نمی­کنی، اين می­شود همان جريان عاشورا و امشب شب قاسم‌بن الحسن است به عمويش امام حسين، وقتی حضرت فرمودند شهادت نزد تو چگونه است زيباترين پاسخ را اين نوجوان سيزده ساله داد، گفت:  «احلی من العسل»[3]، اين يعنی چه؟ يعنی همه چيز مال خداست، وقتی بناست اين بدن برای خدا خرج بشود گواراست برای خدا هزينه بشود برای ما قابل تحمل است اين بندگی که اشاره کرديم اصل اول.

اصل دوم الگوپذيری از رسول­الله است آن­های که می­خواهند آزاد مرد زندگی کنند، اسوه­شان را بايد بشناسيد اسوه رسول­الله است و کراراً هم عرض کردم ما يکی از ضعف­های امروز در جوامع اسلامی­مان ضعف آگاهی نسبت به پيغمبر است رسول­الله را دوست نمی­شناسيم روش پيغمبر را درست درک نکردم، برخورد پيغمبر را در خانه با همسرانش چقدر مطالعه کرديم برخورد رسول­الله را در جامعه با مردم در روابط اجتماعی، پيامبر با ديگران چگونه برخورد می­کرد با منحرفان با گنه­کاران با دشمنان، اين سيره پيغمبر را ما بفهميم افراط و تفريط نکنيم امام حسين فرمود يکی از عوامل آزادگی من: «وَ رَسُولُهُ»[4] تبعيت از پيغمبر است امشب آيه­ای را من از آيات وحی نکاتی را يادداشت کردم ذيل اين آيه شريفه 128 سوره مبارکه توبه اين آيه را من به عنوان آشنايي بهتری با پيغمبر از کلام خدا، خدا تعريف می­کند از اين پيامبر، پيغمبری که خدا می­فرمايد اسوه است الگو است، يقيناً پيامبر برای بشريت اسوه است: «لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ‏»[5] در آن آيه هم خدا می­فرمايد: «لَقَدْ كانَ لَكُمْ في‏ رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ»[6] خب اين الگو اين اسوه چگونه عمل می­کرد پنج­تا ويژگی پيغمبر را در اين آيه 128 توبه من امشب عرض کنم ما اين گونه زندگی کنيم همه ما مسئولين ما ثروتمندان ما دانشمندان ما مذهبی­های ما جامعه­ ما، مردها زنها پدرها مادرها جوان­ها پيغمبر اين­گونه  بود قرآن می­فرمايد: «لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ‏»[7] ما کسی را برای هدايت شما فرستاديم که از خود شما برخواسته اين يک، يعنی چه؟ يعنی پيامبر مردمی بود، مسئولين ما بايد مردمی باشد، در اين جلسات مسئولين بايد حضور جدی داشته باشد و هر مسئولی که با مردم است راهش راه پيامبر است، پيامبر اميرالمؤمنين می­فرمايد: «طَبِيبٌ دَوَّارٌ بِطِبِّهِ»[8] پيغمبر دنبال مردم بود، نمی­نشست بيايند سمتش کوچه به کوچه، خانه به خانه، چهره به چهره به دنبال مردم اين بايد برای همه ما درس بشود آقای متدين متدينی هستی در فاميلت يک جوانی دارد از دست می­رود کار پيغمبری کن، برو سمتش کمکش کن، چهارتا مطلب از دين بلد هستی شما برو سمتش او که نمی­آيد شما بياورش پيغمبر اين کار را می­کرد ما نشستيم می­گوييم اگر قابل باشد لايق باشد می­خواهد بيايد، پيغمبر اين جوری اسلام را ترويج کرد نشست در مسجد گفت بياييد نشست در هيئت گفت بياييد: «لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ‏»[9] اين پيامبر از جنس مردم بود، از بين مردم بود با مردم بود درد آشنا بود ببينيد وقتی که بين مردم بوديد با مردم بوديد درد مردم را می­فهميد وقتی نباشيم نمی­فهمم، درد را احساس نمی­کنيم اين مخصوصاً چون پيامبر اسوه است برای همه مخصوصاً کسانی که مسئوليت دارند بالاخره مسئولين از زير مجموعه­هايشان بايد مطلع باشند، اين نکته اول: «جاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ‏»[10].

«عَزيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ ‏»[11]خدا می­فرمايد بر پيغمبر سخت می­گذشت مشکلات مردم، اين يک نکته مهمی است حاج­آقا حاج خانم اگر درد مردم دردمندت نکرد يک صيغه استغفاری بخوان، اگر مشکلات اقتصادی مردم رنجت نداد، بدون در راه پيغمبر نيست:

تو کز محنت ديگران بی­غمی، نشايد که نامت نهند آدمی

پيامبر بی­تفاوت نبود، پيامبر رنج می­برد وقتی رنج مردم را می­ديد حالا آقا می­گويد مشکل خودت است نداری نيا، برو بسوز و بساز رسول­الله اين گونه بود: «عَزيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ ‏»[12]يک جمله آقا اميرالمؤمنين در اوصاف انسان­های با تقوی در نهج­البلاغه دارند به همام فرمودند يکی از نشانه­های انسان­های با تقوی اين است، حضرت فرمود آقای همام انسان­های با تقوی قلب اندوهگينی دارند، اين درون­شان حزن دارد اندوه درش نهفته است، چرا؟ حالا اين سؤال برای ما مطرح می­شود آدمی که با تقوی است يعنی گناه نمی­کند واجباتش را انجام نمی­دهد درستکار است اين چرا اندوهگين باشد، اندوه بايد کسی داشته باشد که فساد می­کند گناه کند، ظلم می­کند، اين­که سرخط است اينی که پاک است: «قُلُوبُهُمْ مَحْزُونَةٌ‏»[13]چندتا وجه را بزرگان ذيل اين کلام اميرالمؤمنين ذکر می­کنند اين­ها را بشنويد يک جهت اين­که انسان­های با تقوی قلب اندوهگين دارند همين است که مشکلات مردم آن­ها را دردمند می­کند، گرانی­ رنج­شان می­دهد، مريضی ديگران اين­ها را آزرده می­کند وقتی می­فهمند يک کسی بيمار است متأثر می­شوند، وقتی می­فهمند يک کسی گرفتار است بدهکار است رنج می­برند وقتی می­دانند برای يک کسی مشکلی ايجاد شده خانواده در آستانه طلاق است خوابش را از دست می­دهد اين سالم است آن کسی که بی­خيال است اين با تقوی نيست هرچه ضريب تقوای شما برود بالاتر احساس تکليف­تان نسبت به يکديگر بيشتر می­شود اين يک جهت: «قُلُوبُهُمْ مَحْزُونَةٌ‏»[14]يعنی نسبت به مسائل اجتماعی مردم مشکلات مردم بی­تفاوت نيستيد يک.

«قُلُوبُهُمْ مَحْزُونَةٌ‏»[15]محزونه دو انسان­ها با تقوی خوب اند پاک اند، درستکار اند اما در پيشگاه خدا احساس قصور می­کنند خدايا آن­گونه که بايد تو را بپرستيم نپرستيديم، اين بی­کران نعمت الهی که به ما دادی و اين عبادت اندکی که ما به جا آورديم آن همه نعمت کجا اين قلت عبادت کجا، ببينيد رسول­الله که گل سرسبد عبادت است و در نظام خلقت کسی به پای معرفت و عبوديت رسول­الله نمی­رسد اين سخن سخن رسول­الله است: «الهى ما عبدناك حقّ عبادتك و ما عرفناك حقّ معرفتك‏»[16]خدايا نشناختيم تو را آن­گونه که بايد بشناسيم و نپرستيديم تو را آن­گونه که بايد تو را بپرستيم، اين می­دانيد حرفی کيست؟ پيغمبر اولاً نماز شب برايش واجب بود، در حالات رسول­­الله دارد برنامه هر شب پيغمبر بود، رسول­الله يک ظرف آب می­گذاشتند کنار بيسترشان يک پارچه می­انداختند روش، از نيمه شب ديگر پيغمبر مشغول بود وضوء می­گرفتند دوتا دو رکعت نماز می­خواندند نمازی که پيغمبر می­خواند نه نماز مثل نماز تو برو تا من بيايم، تند و تند: «نقلک کنقل الغراب»منبع یافت نشد دوتا دو رکعت رسول­الله با کمال آرامش می­خواند بعد مختصری استراحت می­کردند دوباره بر می­خواستند وضوء می­گرفتند نماز ديگر دوباره استراحت دوباره نماز، ما حالا نماز شب هم که می­خواهيم بخوانيم ساعت کوک می­کنيم در نيمه ساعت يک ساعت به آذان صبح سر و تهی همه را در می­آوريم رسول­الله از نيمه شب تا به سحر گاهی اوقات آن قدر پيغمبر ايستاده در محضر خدا به عبادت می­ايستاد که گاهی اوقات برای همين حرکت به سمت بيستر پاهای رسول­الله ديگر خواب می­رفت پيامبر می­خواستند حرکت کنند به سمت بيستر نمی­تونيستند حرکت کنند می­نشستند چهار دست و پا می­رفتند آيه نازل شد: «طه ما أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى‏»[17]آقايون اين جور نماز شب خواندن پيش­کش مان نمازهای واجب­مان قضاء نشود پيغمبر اسوه است اين نافله شب رسول­الله بود نافله­ای که بر پيغمبر واجب بود و بس، پيامبر اکرم يک جهت حزن با تقواها اين است که می­گويند خدايا ما هرچه شما را بندگی کنيم حق نعمت را اداء نکرديم، ببينيد سعدی چه زيبا می­گويد سعدی می­گويد همه نعمت­های خدا را بگذار کنار بشر فقط دوتا نعمت را اگر توانستی شکر کن، دم و بازدم نعمت تنفس شما در هر ثانيه­ای دوتا نعمت داريد استفاده می­کنيد نعمت دم نعمت بازدم سعدی می­گويد:

 هر نفسی که فرو می­رود ممد حيات است چون بر می­آيد مفرح ذات، پس در هر نفسی دو نعمت موجود و بر هر نعمت شکری واجب

 يعنی ثانيه­ای بايد تو دوتا الحمدلله  بگويي فقط برای نفس کشيدن نعمت چشم و قلب و کبد و کليه و طحال و ملياردها سلول زنده به کنار، سعدی می­گويد نفس کشيدنش عقب هستی، خيلی هنر کنی شما غذا نخوری استراحت نکنی مرتب بگويي الحمدلله الحمدلله تازه همين تنفس را شکر نکردی:

بنده همان به که ز تقصير خويش عذر به درگاه خدای آورد، ورنه سزاوار خداونديش کس نتواند که به جای آورد

يک وقت غرور پيدا نکنی با اين نمازها، هيئت می­آيي مغرور نشوی يا اباعبدالله قدر ما را بدان ما نبوديم هيئت لنگ بود، خدايا ببين ما نماز نخوانيم مسجد تعطيل است، مسجد تعطيل است؟ قدر ما را بدان، عبادت هرچه قوی­تر خجلت و سرافکندگی بندگان خوب خدا بيشتر اين هم يک جهت ديگر.

يک جهت ديگری: ««قُلُوبُهُمْ مَحْزُونَةٌ‏»[18] هم من عرض کنم، بزرگان می­گويند انسان­های خوب بندگان الهی که پيغمبر: «عَزيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ»[19]خدا می­فرمايد سخت می­گذشت بر پيغمبر مشکلات مردم يک وقت مشکلات اقتصادی است يک وقت مشکلات اخلاقی است مشکلات اعتقادی است وای به حال کسی که گناه ببيند خنده تحويل بدهد پيغمبر يک جهت حزنش اين بود بيگانگی با خدا را نمی­توانست تحمل کند من دروغ می­گويم اگر بگويم بنده خدا هستم آن­های که با خدا شمشير از رو بستند با آن­ها هم خنده تحويل بدهم شما اگر يک کسی بيايد به شما اظهار ارادت کند بعد همان فرد برود با دشمن شما هم اظهار ارادت کند در دوستش شک نمی­کنی نمی­گوييد اين آدم آدم صادقی نيست اين به ما می­گويد با تو هستم بعد می­رود با دشمن ما هم همکاسه می­شود يک جهت اندوه قلب متقين انسان­های با تقوی وقتی گناه را می­بينند آشفته می­شوند خودشان پاک است، نافرمانی خدا را در رفتار ديگران که می­بينند اين­ها متأثر می­شوند اين نشانه سلامت است، اگر حاج­آقا يک­جايي ديدی حرمت خدا دارد شکسته می­شود قدر خودت را بدان، يک سالی محرم بود در همين مسجد يک خانمی ساعت ده و نيم يازده شب به ما زنگ زد، گفت حاج­آقا از پای منبر شما من رفتم سوار ماشين شدم در ماشين که يک نفر ديگر هم سوار شده بود آن راننده داشت رانندگی می­کرد آن داشت حرف می­زد آن فردی که سوار شده بود ديد من جلو مسجد سوار ماشين شدم شروع کرد توهين کردن به امام حسين توهين کردن به مقدسات دينی، گفت من گفتم خجالت بکش، توهين به سيدالشهداء می­کنی، توهين به دين می­کنی ادب داشته باش، عقيده منحرفت برای خودت، چرا بازگو می­کنی در جمع، گفت يک دفعه آن رو کرد به راننده گفت کرايه اين خانم را می­دهم پياده­اش کن، خاک عالم به سر اين راننده خاک عالم به سرش، گفت ماشين را زد کنار گفت خانم برو پايين اين جوری از دين دفاع می­کنيم گفت حاج­آقا من را پياده کردند گفت از آن­جای که پياده شدم تا منزل پياده می­رفتم و فقط گريه می­کردم اين خانم به خود من گفت در تلفن، گفت گريه نه برای اين­که پياده­ام کردند، گريه برای اين­که چقدر امام حسين مظلوم است که در ايام عزايش يک آدم نادان بی­دين توهين می­کند آن آقای راننده هم برای

55: 21

پول دنيا، می­گويد کرايه­اش را می­دهم پياده­­اش کن، راننده نادان تو بايد می­گفتی آقا تو برو پايين بعد اين خانم گفت حاج­آقا خيلی گريه کردم گفتم خانم يک بشارت بهت بدهم، قدر خودت را بدان، يک سجده شکر به جا بيار، که گريه می­کنی بر اين­که بی­حرمتی به امام حسين را نمی­توانی تحمل کنی، اين قدر دارد، اگر يک­جاي ديديد ارزش­های دينی را به سخره گرفتند ناراحت شدی بگو الحمدلله ربّ العالمين اين­که شاعر می­گويد:

الهی سينه ده آتش افروز، در آن سينه دلی وان دل همه سوز

هر آن دل را که سوزش نيست دل نيست، دل افسرده غير از آب و گل نيست

يک جهت اندوه هم همين است پيامبر بیگانگی با خدا را نمی­توانيست ببيند ما می­گوييم خدا مالک ماست خدا آفريدگار ماست يک­جايي اگر ديدی حرمت خدا دارد شکسته می­شود ناراحت نشدی، يک استغفاری بکن، يک­جا اگر ديدی به امام زمان­تان جسارت شد و شما عين خيالت نبودی، يک­جايي دارد به ارزش­های دينی توهين می­شود خنده تحويل می­ده، آقا جک درست کرده جهنم را دارد مسخره می­کند می­خنده طرف تا دندان آسيابش پيدا می­شود اين چه ايمانی است اين چه نماز شبی است که تو می­خوانی و مقدسات و ضروريات دين را دارند مسخره می­کنند تو خنده تحويل می­دهی، آيت­الله العظمی اراکی سال 1364 يعنی سی و هفت سال قبل مجله حوزه با ايشان مصاحبه کرده بود ايشان خاطراتی از اساتيد خودشان در حوزه علميه قم بيان کرده بودند، يک قسمتی از آن مصاحبه خاطراتی از آيت­الله العظمی حائری يزدی بود، ايشان فرموده بودند آيت­الله العظمی حائری يزدی هم تولدش عجيب بود هم ادامه زندگی­اش عجيب بود هم وفاتش عجيب بود، تولد عجيب بود گفته بودند بلی آقای حاج شيخ عبدالکريم پدرش از تجارت معروف يزد بود ثروتمند اما فرزند اين­ها گيرشان نمی­آمد تاجر ثروتمند متدين خانم باردار نمی­شد و پدر حاج شيخ رنج می­برد خدايا ما اين همه اموال دادی زندگی خانه امکانات مال­التجاره نسلی از ما نماند، و دلش هم نمی­آمد که برود يک زن ديگری بگيرد مثلاً هوو بيايد کنار خانمش و حرمت خانمش را می­خواست رعايت کند خانمش را هم دوست می­داشت تا اين­که به اين نتيجه رسيد که يک خانمی بيوه­ای را پيدا کنند که شوهرش فوت کرده، ظاهراً ايراد هم از خانمشان بوده، پيدا کنند که آن خانم بشود عيال موقت پدر آقای حاج شيخ عبدالکريم وقتی باردار شد بچه­ که به دنيا آمد بچه را بده تحويل پدر آقای حاج شيخ عبدالکريم، خانمش اين بچه ر بزرگ کند ضمن اين­که خرج آن بچه­های يتيم را هم بدهد، بالاخره به اين نتيجه می­رسد اين را آيت­الله العظمی اراکی می­گفتند استاد ما آقای حاج شيخ عبدالکريم حائری تعريف کرد، شبی که يک خانمی پيدا می­کنند که شوهرش رحمت خدا رفته بود چندتا بچه يتيم داشت، آقايون ببينيد رحم کرد ديد رحمتان می­کند، اميرالمؤمنين: «ارْحَمْ تُرْحَمْ»[20]رحم کن تا رحمت کنند، يک­جايي ديگر حضرت فرمود به مالک اشتر: «ارْحَمْ مَنْ دُونَكَ يَرْحَمْكَ مَنْ فَوْقَكَ»[21]به زير دست­هايت رحم کن تا بالا دستيد رحمت کند، همه­تان بالا دست داريد و همه­تان زير دست داريد، به زير دستت زور نگفتی بالا دستت زورت نمی­گويد، به زير دستت محبت کردی بالا دستت محبت می­کند، پدر آقای حاج شيخ عبدالکريم می­گويد من آن شبی که رفتم خانه آن خانمی که عقد ما شده بود چندتا بچه يتيم داشت، رفتيم که اگر خدا صلاح بداند از اين خانم بچه­ای گيرمان بيايد بعد بچه که به دنيا آمد بدهد تحويل خانم خودم، می­گويد رفتم اين بچه­هاي يتيم را برد در اتاق ديگری خوباند يک پسر بچه­ای دو سه ساله­ای داشت اين بچه خيلی به مادر وابسته بود، هی گريه می­کرد مادر چرا امشب می­خواهی ما را تنها می­گذاری، خب اين بچه هر شب با مادرش می­خوابيد بچه آرام نمی­گيرد يک دفعه پدر آقای حاج شيخ عبدالکريم می­بيند مادر دارد با تشر و تندی و ناراحتی به اين بچه يتيم حرف می­زند در آن اتاق ديگر ساکت باش بخواب حرف نزن، بچه گريه می­کند خانم بچه را می­گذارد می­آيد در اين اتاقی که پهلوی شوهرش بوده که حالا پدر آقای شيخ عبدالکريم حائری پدر آقای حاج شيخ عبدالکريم می­گويد خانم مهريه که با تو گذراندم اين مهريه­ات برو پهلوی بچه­هايت، و از اين به بعد هم من خرج شماها را می­دهد خرج بچه­هايت را می­دهم تا به عرصه برسند اين پول­ها مال خداست کدام­تان پول وقتی تولد آورديد موقع به دنيا آمدید تراول در دست­تان بود سکه بهار آزادی بود؟ دست خالی آمديد دست خالی هم می­رويد اين­ها مال در دنياست، مال خدا را خرج خدا کنيد گفت خانم خرجت را هم می­دهم من رفتم مدت را هم بهت بخشيدم ديگر زن من نيستی آن خانم گفت چه شد؟ ناراحت شدی؟ از چيزی بدتان آمد؟ بچه­ها گريه کردند ناراحت شدی؟ گفت از خودم ناراحت هستم، ما جدی نرفتيم در خانه خدا پدر حاج شيخ گفت خدا اگر بخواهد بدهد از همسر خودم می­تواند بدهد من راه را گم کردم من مشکل دارم خانم تو راحت باش برو پهلوی بچه­هايت، آيت­الله العظمی حائری يزدی استاد حوزه علميه قم و استاد اما بنيانگذار حوزه برای شاگردهايش فرموده بود پدر ما گفت من همان شب رفتم پهلوی خانمم نطفه اين بزرگ مرجع عالم اسلام آن شب منعقد شد:

بنازم خداوند پيروز را، پريروز و ديروز امروز را

گذشت کرديد لطف می­کنند بهت، تولد حاج شيخ را ايشان فرمود بود عجيب بود اين جور حاج شيخ متولد شد، استدامه زندگی­اش را حالا يک شب ديگر می­گويم که عنايت سيدالشهداء به داد حاج شيخ عبدالکريم در کربلا رسيد شب­های آينده ديگر وقت به پايان رسيد.

اما وفات حاج شيخ را من شاهد عرضم اين بود آيت­الله اراکی می­فرمايد استاد ما مرگش هم عجيب بود آقای حاج شيخ عبدالکريم فرمودند آقای حاج شيخ عبدالکريم نمرد، زيادی بشنويد همه­تان، آقای حاج شيخ عبدالکريم نمرد مگر به خاطر کشف حجاب رضاخانی، يعنی دقت کرد و مرد فرمود آقای حاج شيخ عبدالکريم کسالتی نداشت، سالم بود يک مرجع سالم توانمند رضاخان قلدر آمد رأس کار کشف حجاب آمد روی کار، زن­های بی­حجاب را می­فرستاد قم، روضه امام حسين را تعطيل کردند آقای حاج شيخ عبدالکريم اين بزرگ مرجع روزها می­خواست برود روضه حرم مسجد در اين رفت و آمدها گاهی اوقات زن­های بی­حجاب را ناخواسته می­ديد آيت­الله العظمی اراکی گفت استاد ما روز به روز ذوب شد ذوب شد تا دقت کرد و مرد اين نشانه سلامت است عاشق خدا هستی رفتار بيگانگی با خدا اگر رنجت داد بدان در مدار هستی، اگر می­گويي خدايا عاشقت هستم اما با دشمنان خدا هم همکاسه هستی يک خرده بايد تجديد نظر کرد، فرزدق حرفش به امام حسين بود حالا ادامه توضيحات اين آيه من فردا شب هم يک نکاتی عرض کنم، پس ويژگی دوم رسول­الله که ما به تعبير امام حسين بايد پيغمبر را بشناسيم: «عَزيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ»[22]پيغمبر سخت برايش می­گذشت مسائلی که بر مردم پيش می­آمد چه در عرصه اقتصادی چه در عرصه اخلاقی يک­جايي اگر ديدی يک کسی دارد شراب می­خورد بايد بسوزی، نه خنده تحويل بدهی، يک­جا اگر ديدی کسی از خدا فاصله گرفته می­گويند فلانی دين را بوسيد گذاشت کنار بايد خوابت از سر برود نه بی­خيالی سمت ما بيايد، رسول­الله اينگونه بود: «عَزيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ»[23] سخت می­گذشت بر اين انسان بزرگ.

فرزق در بين راه با امام حسين رو به رو شد، آقا فرمودند از کوفه چه خبر؟ گفت آقا اين مردم کوفه، ببينيد اين حالت حالت خوبی نيست گفت مردم کوفه قلب­شان با شماست شمشيرشان با بنی اميه است يعنی نفاق است پای سفره بنی اميه می­نشينند زير بيرق شما سينه می­زنند اين خوب است حسين حسين بگوييم با دشمنان امام حسين هم همکاسه باشيم اين­که ارزشی ندارد که، گفت اين کوفی­ها: «قُلُوبُهُمْ مَعَكَ وَ سُيُوفُهُمْ عَلَيْكَ»[24] قلب­شان با شماست شمشيرهايشان با بنی اميه است اين ايمان ايمان خوبی نيست درون و برون­تان، گفتار و کردارتان بايد با ولی خدا همسو باشد.

سلام کنيم به آن نوجوان سيزده ساله که در شب عاشورا در پاسخ سؤال امام که فرمودند شهادت نزد تو چگونه است گفت: «احلی من العسل» يافت نشد، از عسل شيرين­تر و گواراتر روز عاشورا بعد از شهادت علی اکبر قاسم ابن حسن خيلی منقلب شد چون با علی­ اکبر خيلی انس داشت وقتی علی اکبر شهيد شد ديگر قاسم بی­تاب شد آمد خدمت امام حسين پا زمين می­زد ديديد گاهی اوقات اين نوجوان­ها از بزرگترهايشان يک چيزی می­خواهند هی پا زمين می­زنند:  «لجاً لجاً» هی اين پا را بلند می­کند زمين آن پا را بلند می­کند می­زند جلو باباش ايستاده می­گويد يلا بهم بده، يلا بده، هی پا به پا می­شود قاسم آمد جلو امام حسين اين پا به پا می­کرد گفت عمو اجازه شهادت بده، آقا به جهات تعلل می­کردند و علت هم داشت، يک قاسم امانت امام حسن بود امام حسين وقتی علی اکبر می­خواستند برود ميدان فرمودند بابا برو، شمشير هم دست علی دادند علی را بدرقه کردند نفرمودند نرو، اما قاسم وقتی آمد آقا تعلل کردند اجازه ندادند، يک جهت يادگار امام حسن بود اين سه سالگی تحت نظارت امام بزرگ شده پدر ندارد ديديد يک وقت  يک بچه­ يتيم می­آيد خانه­تان بچه خودت زمين بخورد خبری نيست ولی بچه يتيم زمين خورد می­گويي بابا اين بابا ندارد اين امانت است، يک جهت ديگر هم اين نامردمانی که شمشير را از رو بسته بودند برای کشتن حجت خدا، به اولياء الهی رحم نمی­کنند به يک نوجوان سيزده ساله رحم می­کنند اما اين قدر قاسم پا فشاری کرد که امام را راضی کرد، آقا قاسم را گرفتند در بغل بوسيدند گريستند قاسم در آغوش امام گريه می­کرد امام هم بر مظلوميت قاسم گريه می­کرد بعد از مدتی آقا يک پارچه­ای را دور صورت قاسم مثل نقاب درست کردند که هم آفتاب به اين چهره نتابد هم از گزند چشم زخم دشمنان در امان باشد، سوار اسبش کردند پاهاش به رکاب نمی­رسد حضار محترم در خانواه­تان فاميل­تان نوجوان سيزده ساله ديديد يک نوجوان سيزده ساله سوار اسب شده پاهاش در رکاب نمی­رود اين آقازاده که در زيبايي مثل پدرش امام حسن بود، راوی می­گويد وقتی آمد در ميدان: «کقلقلة قمر» يافت نشد، مثل پاره ماه اين چهره می­درخشيد آمد دو بيت شعر خواند از امامش دفاع کرد: «إن تنكروني فأنا ابن الحسن»[25]مردم اگر من را نمی­شناسيد من فرزند امام حسن هستم، مردم داريد بچه­هاي پيغمبر را می­کشيد، کدام حسن: «سبط النبي المصطفى و المؤتمن»[26] آن نوه رسول­خدا و سبط رسول­الله بعد يک اشاره به سمت خيمه­ها کرد گفت: «هذا حسين كالأسير المرتهن»[27] اين هم عموی غريبم حسين که بين شما گرفتار آمده: «بين أناس لا سقوا صوب المزن‏»[28]من يک چيز بگويم چون دل­ها آماده شد فقط در روز عاشورا يک شهيد دوبار بدنش پامال سم ستر شد، تنها يک شهيد آن هم قاسم بود، همه شهداء بعد از شهادت بدن­هايشان زير سم­ اسب­ها پامال شد، اما قاسم ابن حسن عزيز امام حسن هم قبل از شهادت هم بعد از شهادت وقتی به ميدان رفت با دشمن درگير شد جمعی را به خاک افکند، نانجيبی آمد با شمشير به قاسم زد قاسم از اسب به زمين افتاد اين نانجيب آمد پياده شد سر قاسم را از بدن جدا کند يک وقت صدای قاسم بلند شد عمو به فريادم برس آقا سيدالشهداء با سرعت آمد وسط ميدان آن نانجيب را امام با شمشير از بين برد طائفه آن فرد حمله کردند امام می­خواستند نيروی دشمن را عقب برانند در اين جنگ يک وقت يک صدايي زير سم­ اسب­ها بلند شد عمو استخوان­های سينه­ام، راوی می­گويد گرد و غبار فرو نشست ديديم سيدالشهداء سر قاسم را به دامن گرفته قاسم در حال جان دادن است دارد پاها رو زمين می­کشد امشب درخانه دو امام رفتی، در خانه امام مجتبی و سيدالشهداء، آقا فرمود: «يَعَزُّ وَ اللَّهِ عَلَى عَمِّكَ»[29] قاسم به خدا بر عمويت گران تمام شد وقتی صدای عمو زدی که به موقع نيامد و وقتی آمدم که نفعی به حال نداشت يعنی عزيز برادر وقتی آمدم که بدنت زير سم اسب­ها همه بگوييم غريب حسين.

 

[1] توبه 128.

[2] انفال 22.

[3] الهدایة الکبری ص204

[4] اللهوف على قتلى الطفوف / ترجمه فهرى النص ص98.

[5] توبه 128.

[6] احزاب 21.

[7] توبه 128.

[8] نهج البلاغة (للصبحي صالح)  ص156.

[9] توبه 128.

[10] توبه 128.

[11] توبه 128.

[12] توبه 128.

[13] نهج البلاغة (للصبحي صالح) ص303.

[14] نهج البلاغة (للصبحي صالح) ص303.

[15] نهج البلاغة (للصبحي صالح) ص303.

[16] الزهد النص ص74.

[17] طه 1-2.

[18] نهج البلاغة (للصبحي صالح) ص303.

[19] توبه 128.

[20] الأمالي( للصدوق) النص ص210.

[21] عيون الحكم و المواعظ (لليثي) ص77.

[22] توبه 128.

[23] توبه 128.

[24] دلائل الإمامة (ط - الحديثة) ص182.

[25] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج‏45 ص34.

[26] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج‏45 ص34.

[27] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج‏45 ص34.

[28] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج‏45 ص34.

[29] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج‏45 ص35.

 

نظرات (0)

هیچ نظری در اینجا وجود ندارد

نظر خود را اضافه کنید.

  1. ارسال نظر بعنوان یک مهمان ثبت نام یا ورود به حساب کاربری خود.
0 کاراکتر ها
پیوست ها (0 / 3)
مکان خود را به اشتراک بگذارید
عبارت تصویر زیر را بازنویسی کنید. واضح نیست؟
طراحی و پشتیبانی توسط گروه نرم افزاری رسانه