استاد حدائق روز سه شنبه 11 مردادماه 1401 مصادف با شب پنجم محرم در مسجدالنبی(ص) شیراز به ادامه سلسله مباحث « درس های نهضت سیدالشهدا(ع)» پرداختند.

دانلود 

جهت مشاهده ویدئو اینجا کلیک کنید

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم­الله الرحمن الرحيم

قال الله تبارک و تعالی فی محکم کتابه القرآن الحکيم: «لَقَدْ كانَ لَكُمْ في‏ رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كانَ يَرْجُوا اللَّهَ وَ الْيَوْمَ الْآخِرَ وَ ذَكَرَ اللَّهَ كَثيراً»[1].

صدق الله العلی العظيم

در ادامه عرايض شب­های قبل سخن به اين­جا رسيد که يکی از عوامل تأثيرگذار در شخصيت امام حسين و در رسيدن حضرت به اوج آزادگی تأثيرپذير و الگوپذيری از پيامبر اکرم بود، صراحت کلام خود حضرت در روز عاشورا عرض کرديم امام پنج مطلب را که من تعبير خودم اين است که اين می­شود شناسنامه امام حسين، چرا امام حسين امام حسين شد و چرا حضرت به اين عظمت والا رسيد، ريشه در همين امور دوانده، نکته اول حضرت بندگی خدا را ياد نمودند که شما می­بينيد شب عاشورا هم حضرت يک شب فرصت می­خواهد برای خلوت با خدا مردم دور از جان همه­تان نترسيد من دور از جان گفتم، اگر حضرت ملک‌الموت بيايد يک امشب بيشتر نيستی فردا می­خوام ببرمتان يک امشبی فرصت داری کاری بکنيد که حسين ابن علی شب عاشورا در کربلا کرد، اگر يک شب بهت فرصت دادند ببينيد امام حسين شب پايانی را با اين­که می­دانست شب پايان است به اصحاب چه گفت، به چه پرداخت! نماز يک، قرآن دو، دعا سه، استغفار چهار، ما شب­ها اهل اين برنامه­ها هستيم شب­ها چقدر وقت می­گذاريم برای خودمان چقدر خلوت می­کنيم با خدا، به قول بنده خدايي می­گفت خواب اصحاب کهف چرت من است، گاهی اوقات بايد يک جوری صدايمان بزنند که نماز صبح هم در آستانه قضاست! وقت بگذاريد برای خودتان، دلتان برايتان بسوزد اين­های که چشم سرتان می­بيند مال دنياست بايد بگذاريد و برويد آن­های که چشم دل می­بيند مال آخرت است آنچه که می­بريد کارهايتان است اعمالتان هست، اموال اين­ها دست به دست می­چرخد فعلاً شما صاحب خانه هستی صاحب خانه بعد می­شود ورثه، نشديد خودتان شما وارث اموال گذشتگان­تان نشديد ماترکه به شما نرسيد، ما ترکه شما هم می­رسد به ديگران، ای که دست می­رسد کاری بکن.

بندگی يک، يعنی تراز بشود خدا و همه چيز برای خدا اين درس مهم نهضت عاشوراست. امام حسين آن شب آخر حالا ما بوديم می­گفتند يک شب ديگر بيشتر فرصت نداريد ايل و طايفه را جمع می­کرديم شروع می­کرديم گريه کردن امام با خدا خلوت می­کند شب عاشورا راوی يک عده از اين اصحاب الحسين که شدند شهيد يک تعداد اين­ها شب عاشورا آمدند شدند اصحاب الحسين آدم سعادتمند را ببين، يک تعدادی تا شب عاشورا در ليست جهنمی­ها بودند آمدند خبر ببرند، ببينند چه خبر است در اين خيمه­ها ديدند صدای زمزه­ها بلند است: «وَ لَهُمْ دَوِيٌّ كَدَوِيِّ النَّحْلِ»[2] مثل کندوی زنبور عسل! ديديد کندوی زنبور عسل ويزويز بلند است همیشه؟ آن شب زمزمه مناجات با خدا و تلاوت قرآن و دعا استغفار از خيمه­ها بلند بود، بعضی­ها ايستاده بعضی­ها در رکوع، بعضی­ها در سجده، مردم تا فرصت داريد برای خودتان کار کنيد، يکی کسی آمد به رسول­الله عرض کردم يا رسول­الله می­خواهم خدا رحمم کند چه کنم؟ اين پيغمبری است که امام حسين فرمود الگوي من است، پيغمبر فرمود به خودت رحم کن ما چقدر به خودمان رحم می­کنيم اين قدری که برای ديگران می­دويم برای خودمان می­دويم اين قدری که فکر ديگران هستيم فکر خودمان هستيم، زير دين خدا هستيم خودمان را خارج نمی­کنيم برای اين­که رفاه ديگران را بنگريم مردم اين را بگويم خدا اين را نمی­خواهد آيه را بشنويد ما تراز مان قرآن است: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْليكُمْ ناراً‏»[3]مؤمنين اول به داد خودتان برسيد، اول خودت را نجات بده، خودت را از گرفتاری بياور بيرون بعداً خانواده­ات ما خودمان را نجات نمی­دهيم می­خواهيم ديگران را بگذاريم در رفاه، به چه قيمتی؟ نماز قضاء به چه قيمتی؟ حج تعطيل شده، به چه قيمتی؟ واجب زمين مانده.

من يک جريانی را امروز ظهور شنيدم حيفم می­آيد برايتان نگويم حکايت سينه به سينه است مردم درس بگيريد امروز ظهور يک آقای از تجار ساکن در کويت آمده بود مسجد، مسجدالرسول آمده بود مسائل شرعی­اش را می­پرسيد ضمن صحبتش گفت آقای حدائق لطف خدا را من بگويم برايت گفت من هرسال حساب خمسی­ام را می­کنم و خمسم را خارج می­کنم، گاهی اوقات ما اعتمادمان به پول در کارت بيشتر از خداست، خمس هم بدهکاريم هی امروز و فردا می­کنيم حالا تا ببينيم قرض­مان را بدهيم تا ببينيم چه پيش می­آيد، گفت من هر سال سر سال خمسی هرچه خمس است پرداخت می­کنم و اعتقادم هم اين است که پولی که با رضايت خدا جمع کردم و به وظيفه عمل کردم اين پول نبايد دستخوش حوادث بشود روايت هم داريم امام صادق عليه­السلام فرمود اگر پولی حق خدا را ازش خارج کرديم، حق فقراء در اموالت نبود اين پول در دريا بيفتد خدا حفظش می­کند، در آتش بيفتد خدا نگهش می­دارد پول­هايمان را می­خورند چون حق ضعفاء را خورديم، پول­هايمان را می­برند چون حق ضعفاء را نداديم تعارف هم ندارد، گفت حاج­آقا حمله عراق به کويت شد اين داستان را امروز نقل کرد، گفت وضع کويت بهم ريخت، صدامی­ها عراقی­ها ريختند و غارق کردند زندگی مردم را، مغازه­ها را مراکز تجاری را گفت من يک مغازه­ پارچه فروشی داشتم در بازار کويت گفت کسی ديگر جرأت نمی­کرد بيايد بيرون گفت يک ماهی مردم جان­شان را در دست گرفته بودند در خانه­هايشان جرأت بيرون آمدن نمی­کردند، گفت بعد از يک ماه آمدم بيرون، ديديم هرچه مغازه می­بينيم غارت کردند، خالی کردن مغازه­ها را گفتم ای داد اموال­ما هم شايد به يغما رفته، ولی خودم را آرام کردم گفتم تو به وظيفه بندگی­ات عمل کردی، خدا بايد به وظيفه­ خدايش عمل کند، گفت حاج­آقا خدا شاهد است رسيدم در بازار مغازه­های اطراف ما را برده بودند اموالش را در مغازه من را شکسته بودند وارد مغازه هم شده بودند، گفت فقط سه­تا طاقه پارچه از مغازه ما از داخل قفسه­ها برداشته بودند دم در مغازه انداخته بودند رفته بودند، گفت به اندازه يک متر پارچه از مغازه ما نرفت يک ماه هم در اين مغازه شکسته بود:

گر نگهدار من آن است که من می­دانم، شيشه را در بغل سنگ نگه می دارد

امام حسين قيام کردم که مردم را با اين خدا آشنا کند، مردم خوب بندگی کرديد خدا خوب خدايي می­کند در لطف خدا دچار ترديد شديم چون در بندگی­مان داريم کم می­گذاريم، من کراراً دوباره اين را هم عرض می­کنم امشب شب­های اول هم عرض کردم خدا را شاهد می­گيريم تا اين ساعت در عمرم يک نفر را سراغ ندارم که ادعا بکند بگويد آقای حدائق من در پيشگاه خوب بندگی کردم ولی خدا خوب خدايي نکرد داريد بياوريد بگرديد يک نفر را پيدا کنيد، زير هر يارب تو لبيک ماست.

 تا امشب همين امشب که آمديد اين­جا لطف  خداست ببينيد اين را از که داريد؟ اين شهر با اين وسعت مجالس عزای امام حسين فراوان اما همه می­آيند خيلی­ها هم پول دارند اما پول­هايشان لايق است، من بارها به دوستان عرض کردم کاری برای امام حسين يک حساب ديگر است بايد آقا اجازه بدهد پول خيلی­ها دارند ولی امام حسين چوب کبريتش را ثبت می­کند يک چوب کبريتش از او عقب­تر نيستيم، آقا نداشتی؟ دادي به خودت خدمت کردی، ندادی هم اولياء الهی شأن­شان اجل است، اين توفيقاتی که الحمدلله شامل حال شما مردم اراتمند است اين را بايد سپاس گفت، خب يک بندگی خدا بندگی خدا انسان­ها را بزرگ می­کند:

بندگی کن تا که سلطانت کنند، تن رها کن تا همه جانت کنند

بنده شدی می­دانی به کجا می­رسی، ديگر فرشته­ها را هم به نظر نمی­آوری، الله اکبر دوتا خاطره برايتان بگويم يکی از ابراهيم يکی از امام حسين، بنده اين­ها هستند، ابراهيم را گرفتند دولت و ملت بر عليه ابراهيم آمدند در صحنه تک و تنها ما تنها نشديم جا  می­زنيم ابراهيم شد يک نفر در برابر حکومت و ملت امام صادق می­فرمايد چهل شبانه روز مردم هيزم جمع می­کردند برای آتش زدن ابراهيم، گودال بزرگی درست کردند اين هيزم­های که هرکه می­رسيد يک چوبی هيزمی می­آورد بعد از چهل روز آتش کشيدند اين گودال پر از هيزم شد يک جهنم سر به فلک کشيده که امام صادق می­فرمايد از آن شعاع اگر پرندگان آسمانی عبور می­کردند می­سوختند ابراهيم را بستند در منجنيق بايد با فاصله پرتاب کنند کسی نمی­توانيست بيايد نزديک اين شعله­ها از فاصله دور در منجنيق ابراهيم را محکم بستند پرتاب کنند طرف آتش بنده اين است، در روايت داريم حضرت جبرئيل به خدا عرض کردم خدايا يک بنده خوب روزی زمين داري اين هم ابراهيم است دارند آتشش می­زنند، کمکش کنيد خطاب شد جبرئيل خدا می­خواهد پرده برداری کند از عظمت ابراهيم خليل حج رفته­ها مناسک حج مناسب ابراهيمی است هفت دور خانه خدايي می­چرخی که ابراهيم آن خانه را ساخت، پشت مقام ابراهيمی نماز می­خوانی که آثار ابراهيم است در حجری نماز می­خوانی که قبر اسماعيل و هاجر است، منای می­روي که قدم­گاه ابراهيم است سعی و صفا و مروه­ای می­روی که قدم­گاه هاجر است، حج جلوه­ای از آثار ابراهيمی است، ابراهيم در منجنيق تک و تنها، ببينيد آقايون ما گير نيفتاديم تنها نشديم به همه رو می­زنيم آقا اميدمان شما هستيد، ما چشم اميد به شما داريم اول خدا بعداً شما، اين چه حرفی است؟ اول خدا، آخر خدا، همه چيز خدا، خدا بخواهد شما هم يک قدمی بر می­داريد خدا بخواهد شما هم زبانت به خير است، عالمش پزشکش مسئولش ثروتمندش عددی نيستند همه کاره اوست: «إِنَّ اللَّهَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدير»[4] خطاب شد جبرئيل با اذن ابراهيم ابراهيم را کمک کنيد، خدا می­خواهد عظمت ابراهيم را به نمايش بگذاريد جبرئيل با افواج از ملائکة الله نازل شدند، کنار اين منجنيق، شعله­های آتش سر به فلک کشيده دقايق پايينی است جبرئيل عرض کردم جناب ابراهيم من و فوج عظيمی از ملائکه الله آمديم کمک کنيم اجازه بده اين آتش را خاموش کنيم اجازه بده تومار نمروديان را بر چينيم می­دانيد ابراهيم چه گفت؟ اين­جا من يک پرانتز باز کنم يک خاطره شيرينی برايتان بگويم.

يک سال صحن جمهوری امام رضا مشهد بودم از حرم آمدم بيرون در صحن جمهوری ديدم يک خانمی آمد طرف من، يک خانم چادری محجبه، يک دفعه آمد سمت من، گفت آقا من بعد از بيست و پنج سال از آمريکا آمدم ايران، شهر خودمان هم نرفتم اول آمدم مشهد، انصافاً شما اين خانم را می­ديديد می­گفتيد يا در قم زندگی می­کند يا اهل مشهد مقدس است مال يک استان ديگری هم بود ادب را ببينيد معرفت معرفت، گفت نرفتم شهر خودمان، گفتم شرط ادب اين است بعد از بيست و پنج سال از خارج آمدی اول خدمت امام رضا برس عرض ادب کن بعداً سراغ کسانت برو، اين خانم گفت من الآن آمديم می­خواهم بروم در حرم دارم در صحن قدم می­زنم هنوز در حرم نرفتم، نمی­­دانم به امام رضا چه بگويم؟ از امام رضا چه بخواهم بعد از بيست و پنج سال آمدن، چه بگويم که همه چيز گفته باشم يک چيزم يادم بده، ديدم خيلی خانم با کمالی است خيلی خانم با معرفتی است، بعد از بيست و پنج سال برگشته می­گويد اول امامم بعداً بابايم، پيغمبر به اميرالمؤمنين فرمود يا علی ايمان به من پيغمبر ندارد مگر کسی من را بيشتر از خودش دوست بدارد، ائمه اين طور بودند فرزندان من را بيشتر از بچه­هاي خودش دوست بدارد امام زمان را بيشتر از بچه­هايتان دوست می­داريد، اگر هستيد بگوييد الحمدلله رب العالمين، اگر امام زمان را برای بچه­هايت می­خواهی يک تجديد نظری بکن، اگر يک وقتی گفتيد همه زندگی­ام فدای صاحب­الزمان قدر خودت را بدان، اگر گفتيد جانم فدای پيغمبر قدر خودت را بدان، اين خانم وقتی گفت من نمی­دانم چه بگويم؟ من يک لحظه رو کردم به گنبد امام رضا و حرم حضرت گفتم آقا راهنمايي کن، اين خانم با اين کمالات می­گويد چه بيايم داخل بگويم چه بگويم به اين خانم، به عظمت علی‌بن موسی الرضا قسم يک دفعه به ذهن من آمد، سخنی که ابراهيم به جبرائيل گفت گفتم خانم، حرفی که ابراهيم به جبرائيل زد شما برو در حرم از امام رضا بخواه، گفت چه بود آن حرف؟ گفتم وقتی جبرئيل گفت آمدم کمک کنم شما را نجات بدهم ابراهيم اين جمله را گفت: «علمه بحالى حسبى من سؤالى‏»[5]، همين­که خدا از حالم با خبر است

« ثم توسل بنور ذاته و استغرق فى تجليات صفاته و قال توكلت على اللّه فلما رمى به تقرب منه جبرئيل عليه السلام فى الهواء فقال: يا ابراهيم هل لك حاجة قال: أما أليك فلا، قال لم لا تطلب حاجتك منه و ليست صعوبة أشد من هذه فقال علمه بحالى حسبى من سؤالى‏»[6] همين­که خدا از حالم با خبر است کافی است ديگر بگويم خواسته­ام را خدا نمی­داند چه­ات است؟ خدا بی­خبر از حالت است، ابراهيم به جبرئيل گفت: «علمه بحالى‏»[7]جبرئيل گفت اذن بدهيد کمک کنم، ابراهيم گفت کمک می­خواهم نه از تو از خدا، خيلی حرف است، دارند پرتابش می­کنند در آتش به حالی­ترين فرشته الهی می­فرمايد کمک از تو نمی­خواهم از خدای تو کمک می­خواهم جبرئيل گفت ابراهيم حرف بزن الآن می­سوزانند اگر از خدا می­خواهی بگو، ابراهيم فرمود: «علمه بحالى حسبى من سؤالى‏»[8]، خدا که از حالم با خبر است چه بگويم؟ به آنی بايد بگويي که نمی­داند نمی­فهمد، جبرئيل رفت کنار فرشته­ها داشتند نگاه می­کردند منجنيق رها شد با سرعت هرچه تمام­تر ابراهيم داشت می­رفت در آتش ورودی آتش پيام رب­الارباب صادر شد: «يا نارُ كُوني‏ بَرْداً وَ سَلاماً عَلى‏ إِبْراهيم‏»[9] آتش سرد سالم شو، سرد گوارا سرد مطبوع نه سردی نامطبوع، آتش نمروديان شد بهشتی برای ابراهيم که امام صادق می­فرمايند اگر به دنبال: ‏ «بَرْداً»[10] خدا نمی­فرمود: «سَلاماً»[11] آن قدر اين آتش سرد می­شد که از سرمای زياد ابراهيم اذيت می­شد خدا فرمود سرد سالم، به آن خانم گفتم در حرم امام رضا برو بگو آقا بعد بيست و پنج سال آمدم: «علمک بحالی» از حالم با خبر هستی، ديگر نيازی بگويم چه می­خواهم هرچه خودتان می­دانيد بده: «حسبی من سؤالک» اين معرفت است معرفت ابراهيم در اوج تنهايي می­گويد خدا در اوج به حسب ظاهر درماندگی می­گويد خدا، اين يک جريان.

يک جريان هم از صاحب عزای اين ايام و صاحب اين ايام بگويم، آقا سيدالشهداء لحظات قبل از شهادت امام در گودی قتلگاه افتاده يارانش را شهيد کردند پيکر جراحت­های متعدد برداشته توان جسمانی ديگر امام ندارد، در آن نفس­های آخر قبل از شهادت يکی از فر شتگان بزرگ الهی به نام منصور با چهار هزار فرشته آمدند کنار گودی قتلگاه، منصور رو کرد به امام حسين گفت يا اباعبدالله اجازه بده تا اين کفار مرتد را از صحنه گيتی خارج کنيم، آمديم برای کمک به شما، آقا فرمود من کمک شما را نمی­خواهم من رضايت الهی را می­خواهم: «الهی رضا بقضائک تسليماً لامرک، لا معبود سواک يا غياث المستغثين»[12]، بشر چقدر بزرگ می­شود که دنيای با بزرگی نزدش کوچک می­شود خيلی عظيم دشمن در برابر او عدد و رقمی نيست من يک جمله می­گويم هضمش سخت است، اين بايد انسان اهلش بشود تا بفهمد اين به قول عرفا و علماء می­گويند: يدرک و لا يوصف، از نظر مقامات عرفانی بندگان با معرفت الهی در اوج سختی­ها اوج لذت­هاست خيلی عجيب است، بنده چون نرسيدم به اين مقام نمی­فهمم ما گاهی اوقات مريضی را می­بينيم ببينيد علی‌بن ابی طالب در محراب عبادت فرق حضرت را منشق کردند، شمشير ابن ملجم می­آيد فرق را می­شکافد اين صدای اميرالمؤمنين بلند شد: «فُزْتُ وَ رَبِّ الْكَعْبَة»[13]خيلی عجيب است، يعنی در اوج جراحت درد سختی می­شود اوج لذت يعنی وقتی با معرفت شدی عاشق شدی هرچه برای خدايت تحمل بيشتر سختی­ها می­کنی لذت بيشتری می­برد اين را خدا می­گويد حالا اين ابتداءاً گفتنش شايد نمی­فهميم بايد رسيد به آن کلاس و لذا بعضی ها بر اين باور اند که بهترين حالت عرفانی سيدالشهداء زير تيغ شمر است، وقتی که اين جان مبارکش دارد روح از اين جان خارج می­شود اوج سختی­ها می­شود اوج لذت­ها اميرالمؤمنين می­فرمايد شهداء وقتی می­خواهند شهيد بشوند خدا يک حالتی به اين­ها می­ دهد و يک وجد و سروری می­دهد که شهيد لحظه شهادت آن قدر لذت می­برد شما می­شنويد سردار سليمان قطعه قطعه شد اما نمی­دانيد سردار سليمانی آن لحظه چه لذتی کشيد، اين کار خداست ولذا در روايت داريم پيغمبر می­فرمايد قيامت وقتی بهشتی­ها رفتند بهشت جهنمی­ها در جهنم قرار گرفتند، هيچ کدام از بهشتی­ها آرزوی برگشت به دنيا ديگر نمی­کند چون با زحمت رفتند بهشت سختی کشيدن، جان دادند جان دادن سخت است، شب اول قبر سخت عالم برزخ قيامت موقف حساب پول صراط اين­ها يک مراحل دشواری را عبور کردند رسيدند به بهشت می­گويند می­خواهيد برگرديد دنيا، می­گويند خير، بعضی­ها پوست می­اندازد تا برسد، حالا من نمی­خواهم بگويم سختی جان کندن برای بعضی­ها سختی شب اول قبر برای بعضی­ها سختی عالم برزخ تنها گروهی که در بهشت آرزو می­کنند ای کاش می­شد دوباره برگرديم به دنيا زندگی از نو شروع می­شد و می­آمديم دوباره بهشت شهداء هستند، وقتی از شهداء می­پرسند شما چرا دوباره آرزو می­کنيد برگرديد می­گويند ما از زمانی که شهيد شديم همان لحظه­ای که داشتيم شهيد می­شديم، شما فقط می­بينيد حججی سرش را بريدند نمی­دانيد حججی در سر بريده شدن چه لذتی دارد اين را من نمی­فهمم، شما می­شنويد سردار شهيد اسکندری سرش بريده شد بر فراز سر نيزه کردند اما نمی­دانيد اين سردار شهيد در دفاع از حرم چه لذتی لحظه­ای شهادت برد، ما تصاويری از پيکر شهداء می­بينيم اما لذتی که آن لحظه اميرالمؤمنين فرمود خدا می­دهد، برای من آمدی در صحنه، حالا موقع رفتن بهجتی به تو می­دهم که در بهشت آرزو می­کنی دوباره برگردی، شهداء می­گويند از لحظه­ای که شهيد شديم عالم برزخ عالم قيامت موقف حساب پل صراط آن قدر لطف خدا را ديديم که دوست داريم دوباره تکرار بشود لذا از خدا بخواهيد که ختم­تان به شهادت بشود در کوچه­های مدينه کسی داشت رد می­شد مرتب اين ذکر را می­گفت اين را بکنيد ورد زبان: «اللّهمّ انّى اسئلك خير ما تعطى عبادك»[14]می­گفت خدايا از تو می­خواهم بهترين خواسته­ها را بهترين چيزی خدايا از شما خواستند اوليائت به بده، اين را می­گفت می­رفت پيامبر شنيد رسول­الله رو کردند به اصحاب فرمودند اگر دعای اين فرد بخواهد به اجابت برسد جز شهادت جوابی ندارد: «خير ماتسئل»[15]، شهادت است بايد ببيند خدا چه می­کند با اين شخص، خدا چه کرد با حسين ابن علی، خدا چه کرد با شهدای کربلا، امشب را يک عرض ابدی به ساحت مقدس يکی از اين شهداء کربلا حرب ابن يزيد رياحی داشته باشيم اين سردار تائب سردار با ادب در شراف با امام حسين وقتی رو به رو شد اين­ها راه را گم کرده بودند تشنه بودند آب­شان تمام شده بود آقا فرمودند همه را سيراب کنيد همه را آب بدهيد، ببينيد شيعه حسينی امامت به دشمن هم احسان می­کند يک وقت از فاميل طائفه و همسايه و همکیشت غافل نشوي، آقا فرمودند همه را آب بده، اسب­هاشان را هم آب بده، علی ابن بطائنی می­گويد من آخرين سرباز حر بودم از کاروان حر عقب مانده بودم، هزار سرباز می­گويد داشتم ديگر می­مردم رسيدم به شراف ديگر بدنم می­لرزيد طاقتم طاق شده بود، افتادم کنار يکی از اين مشک­های آب روی زمين، به شکم افتاده بودم بند يکی از اين مشک­ها را باز کردم آب بنوشم بدنم لرزش داشت تعادلم را از دست داده بودم آب زياد از مشک می­آمد درست نمی­توانيستم بنوشم قدرت کنترل دهنه مشک را نداشتم می­گويد همين طور که سرم پايين بود ديدم يک آقايي آمد مشک را بلند کرد، آهسته آهسته دهنه مشک را گرفت آب خارج می­شد فرمود بنوش تا سيراب بشوی، گفت نوشيدم وقتی سيراب شدم تصورم اين بود که يکی از ياران و همرزمان ماست، سر بلند کردم ديدم سيدالشهداست اف بر اين مردم، آقا با دست خودش دشمن را سيراب کرد روز عاشورا چه کار کردند؟ به علی اصغرش هم رحم نکردند، حر گفت آقا آمديم شما را ببريم کوفه، آقا فرمود مادرت به عزايت بنشيند ما را می­خواهی دستگير کنی؟ سردار با ادبی بود گفت آقا من هرکه اسم مادرم را می­آوردم، ولی جرئت نمی­کنم اسم مادر تو را بياورم شما مادرتان فاطمه زهراست جوان­ها ادب ادب، وقتی نماز شد آقا فرمودند شما با سربازان نماز بخوان ما هم با همراهان، گفت نه آقا، شما جلو بايستيد شما نوه رسول­الله هستيد ما اقتداء می­کنيم تا روز سوم محرم هم که عمر سعد هنوز نيامده بود حر در جماعت امام حسين شرکت می­کرد و به حضرت هم آقا فرمودند خود شما از ما دعوت کرديد، حضرت امضائها را آورده بودند فرمودند من تومارهای دعوت­تان را آوردم بيست هزار امضاء زير طومارهاست گفت آقا يکش امضای من نيست من امضاء نکردم راست هم می­گفت گفت من دعوت نکردم که حالا آمدم دنبال شما، بزرگان می­گويند دوجا حر در مسير حرکت امام کندی ايجاد کرد يکی در شراف وقتی با امام حسين رو به رو شد گفت آقا ديگر پس من اجازه نمی­دهم بروی سمت کوفه، حالا که تحت الحفظ نمی­آيي پس جهت­تان را از کوفه منحرف کنيد به هرجا می­خواهيد برويد برويد ولی کوفه نرويد از منزلگاه شراف مسير امام حسين از سمت کوفه منحرف شد به سمت کربلا، نکته دوم که خلل ايجاد کرد روز دوم محرم نامه ابن زياد وقتی رسيد گفت آقا در کربلا ديگر اجازه حرکت نمی­دهيم ولی کنار آب هم خيمه­ها را برپا نکنيد دستور اين است خب اين آقا صبح عاشورا شد دو سپاه آماده برای جنگ، طبل جنگ به صدا در آمد ببينيد اگر از خدا ترسيدی از آخرتت ترسيدی نجات پيدا می­کنی، طبل جنگ که به صدا در آمد يکی از کوفي­ها می­گويد ديدم حر رو اسب دارد می­لرزد گفتم حر به خدا قسم اگر به من می­گفتند شجاع­ترين مرد کوفه کيست؟ تو را معرفی می­کردم، امروز از جنگيدن می­ترسی؟ گفت خدا شاهد است که در هيچ جنگی نترسيدم اما امروز خود را بين بهشت و جهنم می­بينم مردم بترسيد از عاقبت بشری، مردم خوف داشته باشيد از اين­که سخت خدا زندگی ما را پور کند حر از اين ترسيد گفت می­ترسم دوزخی بشوم، به بهانه آب دادن اسبش از سپاه کوفی­ها آمد بيرون يک مقداری رفت به طرف شريعه جهت را عوض کرد آمد سمت امام حسين، ادب اين سرباز را ببين، امشب بگوييد آقا حر را قبول کرد حر در سپاه دشمن بود، تا صبح عاشورا در ليست جهنمی­ها بود، حر را پذيرفتيد آقا ما هم امشب مثل حر آمديم می­گوييم:  «هل لی التوبه»[16]، توبه­مان را قبول می­کنی، ما هم اشتباه کرديم ما هم در زندگی به خودمان بد کرديم به نفس­مان ظلم کرديم، آمد از اسب پياده شد سردار با ادبی است بعضی­ها نوشتند کفش­هايش را در آورد می­خواهد برود حرم، خيمه سيدالشهداء حرم است، کربلا قطعه­ای از بهشت است، اين سردار دست­ها را گذاشت رو سر، سر را انداخت پايين گريه می­کرد و آمد طرف خيمه امام حسين پشت خيمه حضرت هی ايستاده بود گريه می­کرد هی صدا می­زد: «هل لی التوبه»[17] ، آيا توبه من قبول است، آيا فرصت برگشت دارم آيا می­توانم بيايم، مگر می­شود کسی بيايد در خانه امام حسين دست رد به سينه­اش بزنند نا اميد برگرده حاشا و کلا آقا در خيمه بودند گفتند آقا حرم آمده دارد گريه می­کند، سيدالشهداء از خيمه آمد بيرون بغل گشود حر را در آغوش گرفت آقا فرمود آرام باش خدا توبه­ات را قبول کرد نگران نباش، گفت آقا شرمنده اهل حرم هستم شرمنده زينب هستم شرمنده بانوان هستم، اجازه می­دهيد بروم از اين­ها هم يک حلال بودی بطلبم، آقا فرمودند برو، رفت پشت خيمه خانم­ها صدا زد: «اللهم انی ارعبت قلوب اوليائک» يافت نشد، خدا من کسی هستم که قلب بنده­های خوبت را آزردم، صدا زد ای دختران فاطمه زهراء حرم هستم نادمم پيشيمانم نکند قيامت نزد مادرتان از من شکايت کنيد، با چشمان اشک آلود آمد، گفت آقا همين طور که من اول کسی بودم که راه را بر شما بستم، می­خواهم جبران کنم، اجازه بدهيد اول مجاهد در راه شما من باشم اين افتخار را امام به حر داد، حالا همه با حر همنوا بشويم امشب بگوييم يا اباعبدالله ما در زندگی­مان کوتاهی و کاستی زياد داشتيم امشب آمديم در خانه رحمتت ما را بپذير:

ما بدين در نه پی حشمت و جا آمده­ايم، از بدی حادثه اين­جا به پناه آمده­ايم

آبرو می­رود ای ابر خطا پوش ببار، که بدين بحر کرم نامه سياه آمده­ايم

حالا نفس­هايت را آزاد کن همنوای با حر تائب شو، جانم حسين جانم حسين، ای جان جانانم حسين، به ياد همه ذوی الحقوق­مان جانم حسين، جانم حسين.

 

[1] احزاب 21.

[2] اللهوف على قتلى الطفوف / ترجمه فهرى النص ص94.

[3] تحريم 6.

[4] بقره 20.

[5] شرح الكافي-الأصول و الروضة (للمولى صالح المازندراني) ج‏12 ص508.

[6] شرح الكافي-الأصول و الروضة (للمولى صالح المازندراني) ج‏12 ص508.

[7] شرح الكافي-الأصول و الروضة (للمولى صالح المازندراني) ج‏12 ص508.

[8] شرح الكافي-الأصول و الروضة (للمولى صالح المازندراني) ج‏12 ص508.

[9] انبياء 69.

[10] انبياء 69.

[11] انبياء 69.

[12] مقتل الحسین، مقرم، ص357

[13] المسترشد في إمامة علي بن أبي طالب عليه السلام ص4.

[14] الصحيفة العلوية و التحفة المرتضوية / ترجمه رسولى متن‏عربى ص560: عبارت خير تسئل يافت نشد

[15] مستدرک الوسائل ج11 ص13

[16] لهوف (ترجمه فهری) ص178

[17] لهوف (ترجمه فهری) ص178

 

نظرات (0)

هیچ نظری در اینجا وجود ندارد

نظر خود را اضافه کنید.

  1. ارسال نظر بعنوان یک مهمان ثبت نام یا ورود به حساب کاربری خود.
0 کاراکتر ها
پیوست ها (0 / 3)
مکان خود را به اشتراک بگذارید
عبارت تصویر زیر را بازنویسی کنید. واضح نیست؟
طراحی و پشتیبانی توسط گروه نرم افزاری رسانه