جلسه هشتم از مجلس چهارده معصوم(ع) در محضر امام صادق(ع)

 

دانلود

 

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله‌ الرحمن الرحیم

الحمدالله رب العالمین و العاقبة لاهل التقوی و الیقین والصلاة و السلام علی سیدنا و نبینا حبیب اله‌ العالمین و شفیع المذنبین العبد الموید و الرسول المسدد المصطفی الامجد ابالقاسم محمد، صلی الله علیه وآله وعلی اهل‌ بیته الائمة هدة المهدیین المکرمین، لاسیما بقیه الله ‌المنتظر حجة‌ بن الحسن العسکری ارواحنا و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء.

قال الصادق علیه‌الصلاة ‌و‌السلام «لا تکون الصداقة الا بحدودها فمن کانت فیه هذه الحدود او شی‌ء منها فانسبهُ الی الصداقة»[1]

هشتمین روز از جلسه است پای سخن هشتمین معصوم نشسته‌ایم، امام صادق علیه‌السلام و هر روز پیامی‌را از آن معصومی‌که مجلس به نام و یاد ایشان منعقد می‌شود نقل می‌کنم، مقدمه ورود بحث را این قرار دهم، یکی از حسرتهای مردم در قیامت و ندامت‌های مردم در قیامت، در انتخاب رفیق در دنیا است که به محضر پروردگار عرض می‌کنند که ای وای برما کاش با فلانی رفیق نشده بودیم «لَمْ أَتَّخِذْ فُلَانًا خَلِيلًا»[2]، رفیق بدی بود خرابمان کرد از حق دورمان کرد؛ لذا این انتخاب رفیق نامناسب پایانش دوزخ می‌شود. امروز آقایان یکی از معضلات و مشکلات مردم خصوصا جوان‌ها در انتخاب رفیق است. آقا می‌آید می‌گوید فرزندم تا دبیرستانی بود نماز شب می‌خواند، پاگذاشته به دانشگاه دیگه نماز نمی‌خواند، خوب اول بگو با کی‌ها دوست است، رفیق تو با کی رفیق شد، پسرت با کی رفیق شد. حاج آقا می‌آید می‌گوید ما سابق نماز شب‌مان تعطیل نمی‌شد حالا نمازهای واجب‌هایمان یک خط درمیان شده، چه برسرت آمد با که نشست و برخاست کردی، شراکت با هرکسی، رفاقت با هر کسی، پای هر کسی را به خانه‌ات باید باز کنی، پا به خانه هر کسی بگذاری آن ضربه می‌خورد.

آقا علی بن موسی الرضا به ابوهاشم فرمود، آقای ابوهاشم با فلانی چرا می‌روی و می‌آیی، گفت آقا این دایی من است، رحم من است، امام فرمود دایی‌ات باشد دایی تو یک آدم فاسد العقیده‌ای است، یک آدم گمراهی است، گفت آقا دایی‌مان بد است ما که خوب هستیم، همین حرفهایی که بعضی از متدیین می‌زنند، آقا شریک‌مان یک رکعت نماز نمی‌خواند ما که جماعت‌مان تعطیل نمی‌شود، عیسی به دینش موسی به دینش این حرف غلطی است، زیاد می‌بینید، ببینید امام رضا چه فرمود به ابوهاشم، آقا فرمود «فانت طبعک یسرق منه شیئا و انت لاتعلم»[3] آقای ابوهاشم نگو من خوبم دایی‌ام بد است بدیش برای خودش من حواسم به خودم جمع است، طبعت، سرشتت، وجودت بدی می‌دزدد از او و تو بی‌خبری، حواست نیست، تدریجا رو به مسیر انحراف می‌روی، بعد از سالها می‌بینی یک حرف‌هایی می‌زنی که قبلا نمی‌زدی، یک کارهایی از تو سر می‌زند که قبلا سر نمی‌زد؛ عباداتت سست و متزلزل شد «فانت طبعک یسرق منه شیئا و انت لاتعلم»[4] حضرت فرمود دست خودت نیست، دقیقا آقایان مثل همین ویروس است، شما بغل دست یک آدم مبتلای به ویروس خطرناکی بشینید بگویید من حواسم است، می‌گویند چه حواست است دست تو نیست وا می‌گیری، تنفس می‌کنی بیمارت می‌کند، ما چقدر از بیمارهای مسری پرهیز می‌کنیم، می‌گویند آقا فلانی بیمار است فعلا دیدنش نرید حالش سخت است می‌گویند مسری و خطرناک است. من دیدن یک بیماری رفتم خدا رحمتش کند، اواخر عمر بزرگ خانواده بود در یک اتاق قرنتیه‌اش کرده بودند، از پشت شیشه من فقط حاجی را دیدم، آقا سلام علیکم خوبی، خدا شفا بدهد، مردم از خدا بخواهید به‌این روز نرسید، مردم شما را مقام شما غرور نگیرد، مردم ثروتتان مغرورتان نکند، مردم زور بازو، گردن کلفتی در برابر خلق نکنید، فتیله شما را پایین می‌کشند، از پشت شیشه دیدم، گفتند دکترها گفته‌اند ملاقات چهره به چهره هم شرایط گرفتن ویروس‌های دیگر را دارد هم خودش حامل ویروس‌هایی است که به دیگران منتقل می‌شود، حتی زن و بچه‌اش هم از او فاصله می‌گیرند!

ای خدا مگذار کار من به من، گر گذازی وای از احوال من

 ما از این ویروس‌های ظاهری حذری می‌کنیم و چقدر ساده از کنار ویروس‌های اعتقادی می‌گذریم. آقا دارد بی مورد حرف می‌زند خنده تحویل می‌دهیم، رهایش کن، مومن وا می‌گیری، آن وقت نماز شبت از دستت می‌رود، نماز جماعت آن روزت از دست می‌رود، نماز اول وقتت می‌شود دو ساعت تاخیر، نمی‌دانی چوب از کجا می‌خوری، اثر می‌گذارد. لذا یکی از رسالت‌های همه ما در شناختن آداب دوستی است، با چه کسی باید رفیق شد، با چه کسی نباید رفیق شد، این‌ها را ما باید به نسل جوانمان بگوییم، به بچه‌هایمان باید بگوییم، عزیزم در یک کلاس سی تا دانش آموز است، این سی تا دانش آموز، صلاحیت صلابت و دوستی ندارند ولی باید با همه با احترام برخورد کرد ولی بنا نیست با همه رفیق بود. اسلام می‌گوید با همه با تواضع برخورد کنید، سلام کنید ادب کنید ولی رفیق آدابی دارد.

من امروز سخنی از امام صادق می‌خواهم عرض کنم در رابطه با ویژگی‌های رفیق خوب، حالا ویژگی‌های رفیق بد باشد طلب تان چون روایات دیگری دارد یعنی این رو و آن روی سکه را اهلبیت گفته اند، با کی‌ها دوستی بکنید با کی‌ها دوستی نکنید، این‌ها را ما باید به جوانهایمان یاد بدهیم و خودمان هم یادمان بگیریم، هفتاد سالش است هنوز نمی‌داند با کی رفاقت کند، هفتاد سالش است کلاه سرش می‌رود، شایسته نیست با این داری رفت و آمد می‌کنی.

صاحب امروز رییس مذهب امام صادق علیه‌السلام در کتاب شریف کافی جلد دوم صفحه ششصد و سی نه، امام می‌فرماید «لاتکون الصداقة الا بحدودها»[5] دوستی یک حد و اندازه‌ای دارد یک مرزی دارد، «فمن کانت فیه هذه الحدود»[6] اگر کسی این حدود در او بود «او شیء منها»[7] یا بعضی از این‌ها در او بود «فانسبه الی الصداقة»[8] بگوییدش رفیق. پس اینهایی که امام صادق می‌فرماید پنج ویژگی را حضرت نام بردند که در طرف یافتی یا بخشی از این‌ها بود این رفیق است، «و من لم یکن فیه شیء فلا تنسبه الی شیء من الصداقة»[9] امام فرمود اگر هیچ کدام از این‌ها در او نیست اصلا اسم او را رفیق نگذار، آقا لفاظی نیست ارادتمندیم، سرم به فدایت به شرطی که رگ نبرد، دوستی‌های امروزی، اظهار محبت می‌کند جلویت می‌گوید قدم بر چشم ما، پشت سر می‌گوید خدا ریشه‌اش را بکند، این اصلا خیلی ساده‌ای که‌این را رفیق می‌گویید.

امام فرمود اگر هیچ کدام از این‌ها در طرف نباشد اصلا اسمش را رفیق نگذار، ویژگی اول رفیق خوب، «اولها ان تکون سریرته و علانیته لک واحدة»[10] امام فرمود رفیق خوب کسی است که ظاهر و باطنش برای تو یکی باشد، نفاق نداشته باشد، جلو احترام نگذارد و پشت سر خرابت کند، این رفیق نیست، آن کسی که ظاهر و باطنش دو شکل است اصلا اسمش را رفیق نگذار، رفیق اینست که همینطور که جلوی شماست پشت سر شما هم است، اگر ایراد دارد به شما پشت سر روبرو هم ایراد را بگوید، اگر روبرو تعریف می‌کند پشت سر هم حامی‌ باشد. نکته اول ظاهر و باطن و یکی باشد، این رفیق رفیق خوبی است خدا حفظش کند.

دوم، حضرت فرمودند «و الثانی أن یری زینک زینه و شَینک شینه»[11] دوست واقعی کسی است که زینت شما را سربلندی شما را زینت و سربلندی خود بداند، سرافکندی و شکست شما را شکست و سرافکندگی خودش بداند. رشد کردی خوشحال بشود افت کردی ناراحت بشود، رفیق خوب اینست که اگر گفتند آقای حاجی فلانی مثلا این توفیقات برایش رقم خورد بگوید الحمدالله رب العالمین، گفت آقای فلانی مثلا رفت مکه، بگوید الحمدالله خدا را شکر، توفیقی است آقا فلانی یک موقعیت اجتماعی پیدا کرد، شده مدیر فلان جا، فلانی یک توسعه اقتصادی تو زندگی‌اش ایجاد شد، این خوشحال بشود، نه که پیشرفت شما او را ناراحت و آزرده کند، زین شما و زین او، سرافکندگی شما سرافکندگی او، «ان یری زینک زینه و شینک شینه»[12].

سوم، حالا همین زینک زینه، یک خاطره عرض کنم، بدانید آداب رفاقت خوب را، این‌ها آقایان درس است، درسی از تربیت یافتگان مکتب اهل‌البیت، شاه عباس صفوی معاصر بود با مرحوم شیخ بهایی و مرحوم میرداماد، این‌ها دو تا از اعاظم بزرگان علمایی بودند که با شاه همزبان بودند و دو چهره بزرگ روحانیت، در یک وقتی شاه‌این دو بزرگوار را دعوت کرد به ییلاقات اصفحان مثلا برای صرف نهار، یک عده‌ای از امرای مملکت، بزرگان، حرکت کردند از اصفحان همراه شاه و ملازمین و شیخ بهایی و میرداماد، در مسیری که می‌رفتند شیخ بهایی خیلی آهسته مرکب می‌راند، میرداماد با اسب چهارنعل می‌تاخت می‌رفت و می‌آمد، می‌رفت در دل صحرا بر می‌گشت، شاه عباس صفوی آمد خودش را رساند به میرداماد گفت عالم هم به شما می‌گویند، شما علم‌تان خوب است هم اسب سواری‌ات خوب است، یک شیخ بهایی همه را معطل کرده آرام آرام دارد می‌آید و لشکر بزرگان هم با او باید همراه باشد، عالم باید مثل شما باشد اسب سواریش هم یک باشد، ببینید رفیق اینست، میرداماد فرمود جناب شاه اشتباه نکن، شیخ بهایی کوه علم است، کوهی بر مرکبی سوار شده، خدا خیر بدهد به‌ این مرکب که دارد حرکت می‌کند، این مرکب نباید بتواند راه برود، شیخ بها سوار شده است، دیده‌اید که‌ ایشان آهسته آهسته می‌آید عظمت سنگینی علم و زهد او این مرکب را پشل و فلج کرده است، می‌گویند خیلی شاه عباس تعجب کرد از این بزرگواری میرداماد. بعد برگشت آمد کنار شیخ بهایی، گفت حضرت آقا این میرداماد رعایت احترام شما را هم نمی‌کند، می‌رود و میاید برای خودش و نمی‌گوید شما هم هستی و بالاخره عالمی هم است این چه رفتاری است،  شیخ بهایی فرمود جناب شاه اشتباه نکنید این میرداماد نیست که می‌رود و می‌آید، میرداماد بر هر مرکبی که سوار شود این مرکب می‌خواد از شوق پرواز کند، این مرکب از شدت شوق و شعف نمی‌داند چه بکند، عنان اختیار از کف داده که سعادتی به او رو کرده شخصیتی مثل میرداماد بر او سوار شده، می‌گویند شاه تا این را شنید از اسب آمد پایین سجده شکر بجا آورد که خدایا شکر می‌کنم زمانه‌ای هستم که دو شخصیت بزرگ اینگونه با هم همراه و هم سویند. مومنین همه ما باید اینطور باشیم، اگر یک وقت آمدند گفتند حاجی فلانی حاجی موفق هم تو هستی حاجی فلانی را ببین، خرابش نکنی ضایع‌اش نکنی. امام صادق می‌فرماید نشانه رفیق خوب اینست که زینت او زینت تو باشد، او را دارم خراب می‌کنم خرابی او را خرابی خودت ببین. ما خنده تحویل ندهیم، لااله الا الله‌ اینطوری کرد، اینطوری گفت اینطوری خورد، هی طرف را به غیبت بیشتر می‌آندازیم. عیب دیگران را از خود ببینید، می‌گویید کسی که دارد عیب ما را می‌گویند، «أن یری زینک زینه و شینک شینه»[13].

سوم، امام فرمودند «أن لاتُغیِّرهُ علیک مال و لا وِلایه»[14] رفیق خوب رفیقی است که ثروت و قدرت عوضش نکند، این دو تا تعبیر دارد من هر دو تعبیر را عرض کنم، «أن لاتُغیِّرهُ علیک مال و لا وِلایه»[15] بعضی تا پول ندارند اظهار ارادت می‌کنند، به ثروت که رسید رفتارش با نزدیکانش هم عوض می‌شود. یک خانمی‌ به من مراجعه کرد گفت شوهرم تا کارمند اداره بود خیلی آدم خوبی بود، وقتی مدیر شد گفت پا کرده تو یک کفش می‌خواهم یک زنی بگیرم، خانم بعد از هفده و هجده سال زندگی، می‌گویم چرا می‌گوید خانم تو بدرد زن مدیر نمی‌خوری، مدیر یک زن کلاس بالا می‌خواهد سانتال مانتال، این بی‌ظرفیتی است. آقایان به همه شما بگویم بدون تعارف، یک بخشی از موفقیت‌هایتان بخاطر همسرهایتان است، اگر موفقیتی هست آنها سهم دارند، زحمت کشیده خانه‌ات را نگهداشته، بچه‌هایت را تربیت کرده، کارکرده رسیدی به‌ این جا، اگر یک زنی داشتی آشفته حال، فکر و خیالت را بهم می‌زند می‌توانستی پیشرفت بکنی، می‌توانستی پیشرفت علمی‌داشته باشی، می‌توانستی پیشرفت اقتصادی داشته باشی، با خیال راحت می‌توانستی مسافرت بروی، زندگی تو را او حفظ کرد، حالا رفتمان نرود اگر به یک جایی رسیدی بگویید خانم تو از خانه بابایت داشتی چی داشتی، خوب چیزی نداشت تو چی داشتی، خوب این حرف را هم بزند بگوید زمانی هم که من زن تو شدم تو چی داشتی، ما با یک دست مرد خالی ازدواج کردیم، این‌ها را خدا داد به برکت این وصلت و این ازدواج خودت را گم نکن، مغرور نشید، من این‌ها را شنیده ام، من بارها شنیده ام بیچاره بعد از سال‌ها زندگی، سی سال زندگی آقا آمده حالا آدم به ظاهر متدین، می‌گوید این با لباس تن‌اش آمده خانه من، تو چیزی آوردی حالا از من ادعا می‌کنی، گفتم شما زمانیکه شدی شوهر این تو چیزی داشتی، خوب این با لباس تن‌اش آمد با یک لباس اجاره‌ای خانه تو زندگی کرد، این‌ها را خدا داد، خوب این سهم دارد این هم زحمت کشیده، مرحوم علامه طباطبائی اعلی‌الله مقامه می‌گویند وقتی خانم‌اش به رحمت خدا رفت خیلی گریه می‌کرد، می‌گفت من بخشی از توفیقاتم را مدیون همسرم بودم.

من خاطره‌ای را از مرحوم حاج شیخ عباس قمی ‌بگویم، از خاطرات سینه به سینه است و در کتابها نیست، سال‌ها با مرحوم آیت‌الله حاج شیخ محسن محدث زاده همسر حج بودم، خدا ایشان را رحمت کند، فرزند حاج شیخ عباس قمی، خاطرات متعددی را از پدرش نقل می‌کرد، یک خاطره را من بگویم، گفت ما یک برادر کوچکتری داشتیم در نجف و این مریض شد بچه سه ساله‌ای بود، مرض سخت شد به حدی که دکترها مایوس از درمان شدند، مادر ما به بچه‌ها گفت پدرتان نفهمد، شما این مفاتیح را که می‌خوانید چه طلب مغفرت برای شیخ عباس قمی و خانمش بکنید و یا نکنید ثواب برای این‌ها می‌رود، آن فکر آرام آن قلم رسا، یک بخشش هم پشتوانه‌اش همسر همکار است، همسر براه. ایشان گفت مادر ما بچه‌ها را جمع کرد و گفت بابایتان اصلا متوجه نشود که‌ این بچه مریض است، بابای شما درس دارد کارهای علمی‌دارد، بفهمه‌این بچه مریض است روی افکارش اثر می‌گذارد شاید در خدمات علمی‌آش تاثیر گذارد هیچ نگویید، آقای حاج شیخ عباس قمی‌گفت بیست و سه روز مادر ما این بچه را بغل می‌کرد در این مطب در این طبیب خانه، این دواخانه، گفت این برادر ما رفت تا آستانه مردن که دیگه دکترا هم سلب امید کردند و هر لحظه منتظر بودیم فوت کند، گفت پدر ما که می‌آمد منزل سر سفره که می‌نشست می‌دید آن بچه نیست، می‌گفت خانم بچه کجاست فلانی کجاست، مادرمان می‌گفت بچه خوابیده در اتاق دیگه خوابیده بچه الان خوابست، حاج شیخ هم می‌رفت یک نگاهی می‌کرد و می‌دید بچه خوابیده حالا جویا نمی‌شد، گفت بعد از بیست وسه روز که گذشت این بچه حالش یک خورده بهتر شد و دوباره بهبودی آمد بلند شد رو پا، گفت یک روز بابای ما در اتاق نشسته بود و چیزی می‌نوشت، این بچه دوید رفت در اتاق پهلوی پدر سلام کرد، گفت حاج شیخ عباس قدمی قلم برداشت یک نگاهی به بچه کرد جواب داد، گفت خانم این بچه چرا اینقدر لاغر شده، زرد شده، ضعیف شده، گفت مادر ما آمد گفت حاج شیخ بیست و سه روز این بچه بیمار بود، حاج شیخ گفت چرا به من نگفتید، گفت من گفتم شما رشته افکارتان گسسته می‌شود و شایسته نیست، من خودم این بچه را می‌بردم برای دوا؛ این‌ها الگو هستند برای جامعه، یک خانم بخواهید و نخواهید در خدمات حاج شیخ عباس قمی‌شریک است، حالا بعضی به یک موقعیت علمی می‌رسند دیگران را فراموش می‌کنند، به یک موقعیت اجتماعی می‌رسد فراموش می‌کند، مردم امام صادق فرمود رفیق خوب اینست که ثروت طرف او بیاید عوض نشود. بعضی از ما که به پول می‌رسند دیگه مسجد نمی‌آیند، آقا چی شده، گرفتار شدیم، گرفتار شدی دیگه توفیق آمدن مجلس و مسجد نداری، اتفاقا من به شما بگویم نشانه ثروت خوب، نشانه مقام خوب اینست که هرچه بیشتر بشود ارتباط انسان به خدا و خلق خدا بیشتر می‌شود، مسئولین ما زمانی موفق‌اند که آنها را در مساجد ببینید، مسئول موفق باید پیدا بشود بین مردم، آن مسئولی که در اتاق دربسته‌اش پیدایش نمی‌کنند او مسئول نیست، مسئول باید بیاید سمت مردم، خادم است باید خدمت کند، ثروتمند موفق کسی است که هرچه ثروتش بیشتر می‌شود پیوند و ارتباطش قوی‌تر بشود، آن که ثروتش بیشتر می‌شود دیگران را به حساب در نمی‌آورد او را اشتباه کرده بودی اسمش را رفیق گذاشته بودی این رفیق نبود شما اشتباه کردید. ثروت و مقام تغییرش ندهد، حالا این ثروت و مقام یک بخشش اینست که او عوض نشود، یک وقتی حالا مقام ندارد دور شماست به مقام رسید عوض شد، پول ندارد دور شماست به ثروت رسید عوض شد این بدرد رفاقت نمی‌خورد، این روی سکه هم «أن لاتُغیِّرهُ علیک مال و لا وِلایه»[16] هم مصداق دارد، گاهی اوقات آقایان بعضی ها دورتان هستند بخاطر اینکه پول دارید، یک روز اگر ثروت نداشته باشید دیگه صدایتان نمی‌زنند، تا مدیری دورت هستند تا قدرت دستت است اظهار ارادت می‌کنند از قدرت رفتی کنار دیگه محل‌ات نمی‌گذارند، این‌ها رفیق نیستند، مردم کسانی را به دوستی انتخاب کنید که چه در این پست باشید چه نباشید. من خودم از شخص آقای بلاغت شنیدم خدا رحمتش کند، گفت من در شیراز برای سه نسل منبر رفتم، ایشان بالای صد سال زندگی کرد، دایی آیت‌الله العظمی مکارم شیرازی، گفت من در این شیراز برای سه نسل منبر رفتم، خانواده‌ای که سه نسل آن را من منبر رفتم، گفت دو سال افتاده‌ام در خانه، از آن خانواده‌ای که برای سه نسلش منبر رفتم یک احوال از من نگرفت. تا سرپا هستید کارتان دارند، آقای حاجی فلانی کار از او می‌آید، آبرو دارد پول دارد قدرت دارد، فقط ببینید برای این‌ها دور شما هستند یا اینکه اگر این‌ها رفت کنار بازم اظهار ارادت می‌کنند، بعضی از مدیران ما تا در راس کارند همه احترام ادب، اکرام، عزل شد تمام. من یک خاطره شیرین از حج برایتان بگویم، یکسال حج مشرف شدم در دوران آقای خاتمی ‌بود در سال هفتاد و شش، اوایل که دولت ایشان بود که در ایام حج یک آقای از وزرای مطرح آن دولت آمده بود حج، یک گاردی از پولیس های سعودی دورش را گرفته بودند، دهه اول ذی الحجه بود ما می‌خواستیم طواف کنیم ایشان هم داشت طواف می‌کرد دورش را محکم گرفته بودند خیلی به راحتی داشت طواف می‌کرد، تنه به تنه‌اش نمی‌خورد، یک آقایی کنار دست من بود گفت حاج آقا شانس بده، نگاه کن چه راحت دارد طواف می‌کند، گفتم فریب نخور معلوم نیست که طواف او از طواف شما بهتر باشد یا طواف شما از طواف او ضعیف تر باشد، کس نمی‌داند در این بحر عمیق سنگ ریزه قرب دارد یا عقیق، گفتم حسرت این چیزها را نخور. آقایان خدا شاهد است سه سال گذشت، در مسجد الحرام دهه اول ذی الحجه، همان وزیر کنار رفته بود، دوباره خدا به من نشان داد، خدا نشان داد که امروز به شماها بگویم همان وزیر وسط جمعیت افتاده دارند له می‌کنند، گفتم الله اکبر، سه سال پیش وزیر بود با یک گارد محافظ الان در وزارت نیست افتاده وسط جمعیت؛ مردم این پست‌ها را از شما می‌گیرند، این مقام‌ها را از شما می‌گیرند، ثروت‌ها را از شما می‌گیرند، امیرالمومنین یا ثروت ها را حوادث از شما می‌گیرند، اتفاقات روزگار فراز و نشیب‌های اقتصادی یا وارث ازتان می‌برند، این‌ها باید معرفت‌تان را زیاد کند نه غرورتان را، این‌ها هرچه بیشتر می‌شود باید بندگی شما بیشتر شود تواضع‌تان باید افزون تر بشود، مقام هرچه بیشتر افتادگی فرد باید بیشتر بشود، آن رفیقی که با افزایش مقام و ثروت عوض می‌شود امام صادق می‌فرماید اسمش را رفیق نگذار.

نکته دیگر، امام فرمود «و الرابع أن لا یمنعک شیئا تناله مقدرتُه»[17] رفیق خوب رفیقی است که در راستای خدمت به شما آنچه از دستش بر می‌آید کوتاهی نکند. کار از ما می‌آید نمی‌کنیم، آقا فلانی یک تلفن بزن، من آبرو نمی‌گذارم به من ربطی ندارد مشکل خودت است، این حرف حرف بدی است، این سر زبان بعضی‌ها جاری می‌شود و انسان می‌شنود، می‌گوید آقا مشکل خودت است خودت می‌دانی، خودت می‌دانی یعنی چی مگر تو مسلمان نیستی، مگر تو در برابر مسلمانان دیگر مسئولیت نداری، حالا این مشکل این، نفهمید اشتباه کرد، شما یک وظیفه دارید کمک کنید، مردم تا آن حدی که ازتان کار بر می‌آید کار کنید تا این قدرت را ازتان نگرفتند، تا از قلم‌هایتان کار می‌آید تا آبرویتان برش دارد، تا تماس‌هایتان، تا ثروت‌تان در اختیار شماست، اقدام کنید و کار کنید، کار را انجام بدهید، این هم نکته دیگر. بارها من دیدم وصیت نامه‌هایی که افتاده در فراز و نشیب عمل نکردن وراث، در همین هفته من شاهد دو سه موردش بودم، عمل نمی‌کنند و نمی‌آیند، گاهی اوقات اختلافات نمی‌شود، خودت انجام بده خودت تلاش کن، ای که دستت می‌رسد کاری بکن.

پنجمین ویژگی را هم من تمام کنم، حضرت فرمود والخامسة، ویژگی پنجم رفیق خوب، «وهی تجمع هذه الخصال»[18] که‌این ویژگی پنجم در حقیقت همه را در خودش جمع کرده، امام می‌فرماید «ان لا یسلمک عند النکبات»[19] رفیق خوب رفیقی است که تو را در پیشامدهای ناگوار زندگی سختی ها مشکلات رهایت نکند، رفیق خوب آنست که وقتی افتادی در بستر بیماری احوالت را بگیرد، رفیق خوب آنست که وقتی گفتند حاجی ورشکست شده بیاید سراغت تا بفهمد مشکل خانوادگی پیدا کردی زنگ بزند حاجی چی است از دست ما کاری بر‌می‌آید. واقعا خیلی‌هایمان عقب هستیم، پیامبر اکرم اگر از اصحاب کسی را سه روز نمی‌دیدند، واقعا عقب هستیم ما، حالا این را بگویم ببینید چقدر عقب هستیم، پیامبر کسی از مومنین را اگر سه روز نمی‌دیدند جویای حالش می‌شدند که فلانی کجاست، اگر می‌گفتند مسافرت است حضرت برای سلامتی‌اش دعا می‌کردند، اگر می‌گفتند یا رسول‌الله در شهر ولی نرسیده بیاید، حضرت می‌فرمودند سلام مرا برسانید بگویید ما احوال شما را پرسیدیم، اگر می‌گفتند یا رسول‌الله بیمارهستند می‌فرمودند بروید به دیدارشان؛ حالا ما گاهی اوقات اینقدر کوتاهی می‌کنیم یک دفعه عکس آقا را در دیوار می‌بینیم می‌گوییم ای خدا رحمتش کند حاجی مرد، می‌گویند دو سال در آنجا افتاده بود، حاجی مرد، دو سال در بستر بود، «ان لا یسلمک عند النکبات» با این‌ها دوستی کنید آنهایی که در گرفتاری‌ها رهایتان نمی‌کنند آنهایی که در مشکلات در کنارتان هستند این‌ها آداب دوست یابی است، به بچه هایمان هم یاد بدهیم بابا با کسانی دوست باشید که‌اینگونه عمل کنند اینگونه رفتار کنند، در قدرت و اوج قدرت این‌ها شما را فراموش نکنند. آیت‌الله مومن، یک آیت‌الله حاج شیخ مومن بود که خدا رحمتش کند فوت کردند مومن قمی، اما یک آیت‌الله مومن هم در قم است مومن شیرازی، ایشان اصالتا اهل داراب هستند به نام آقای حاج شیخ حسین تلاشان، با ایشان من یکی دو سفر در حج همسفر بودم، ایشان می‌گفتند در دوران طلبگی در مدرسه حجتیه قم که خدا رحمت کند آیت‌الله ادیب هم می‌فرمودند با مقام معظم رهبری و اخوی ایشان یک حجره فاصله داشتیم حجره هشتاد و یک و هشتاد و سه شماره حجره هایمان بود و خود آیت‌الله ادیب هم یک دست نوشته‌هایی از مقام معظم رهبری که طبع شعر داشتند و آن زمان طلبگی می‌سرودند و در شیراز هم یک مجلسی بود که آمده بودند با آیت‌الله ادیب گفتند این اشعار را در اختیار فرزندم بدهید این‌ها تدوین و جمع آوری می‌کنند. آیت‌الله تلاشان گفت زمانیکه مقام معظم رهبری سال شصت و هشت رهبر شدند، این رفیق است، رهبری چون تثبیت شد هفته بعدش گفتند دیدم که به منزل ما عصری بود زنگ زدند، گفتند آقا گوشی خدمت تان مقام معظم رهبری می‌خواهند همراهتان صحبت کنند، گفتند ما سالها ایشان را ندیده بودیم گوشی را برداشتم و دیدم بله شخص مقام معظم رهبری پشت تلفن است، آقای حاج حسین تلاشان حال شما چطور است، سلامتی، یاد آن دوران طلبگی بخیر، که ‌ایشان بعد از آن سال هم رفتن مشهد و این هم علت داشت، آقایان ببینید خدا حواله ابدی دست کسی می‌دهد، چرا رهبر این آقا می‌شود این یک علتی داشت، برای من خود من هم سوال بود و به پاسخش رسیدم که چرا مقام معظم رهبری با اینکه اساتیدش زنده بودند، آیت‌الله العظمی‌گلپایگانی زنده بود، آیت‌الله العظمی مرعشی و اراکی زنده بودند، ببینید بحث فقط سواد فقاهتی نیست، آنها بودند، اقران ایشان بودند، اما خدا ایشان را انتخاب می‌کند و به دل دیگران می‌آندازد، این یک سری داشت و این سر را من فهمیدم وقت گذشت از زبان خود ایشان در یک مصاحبه‌ای حالا در روزهای باقیمانده توفیق شد به مناسبتی اشاره خواهم کرد، آیت‌الله تلاشان می‌گفت دیدم مقام معظم رهبری پشت تلفن خاطرات دوران مدرسه حجتیه را، حالتان چطور است، چند تا فرزند دارید، عروس، داماد، خیلی گرم و صمیمی، گفتند که من تصمیم گرفتم که از تمام دوستان گذشته طلبگی‌ام یک احوالپرسی بکنم، دلم می‌خواست خودم بیایم قم دیدن شما، اما خوب گرفتاری‌ها زیاد است تهران هستم و آغاز کار است، من آقای گلپایگانی رییس دفتر را می‌فرستم خدمت شما، شما هر مطلبی و نکته و نظر و دیدگاهی دارید به‌ایشان بگویید، آقای حاج حسین تلاشان رسما تعجب کردند، انتظارم هم نداشتند که‌ایشان در بدو امر رهبری و شروع کار، دوستان مثلا سی سال قبل خود را زنگ بزند احوال بپرسد. خوب سلام بر امام صادق، مجلس هم بنام رییس مذهب امام جعفر صادق، امام بحق ناطق بعد ناطق، سلام بر آن امام صادق، حضرت در بین معصومین علیهما ‌السلام به استثنای امام زمان، عمرشان برکت بیشتری داشت، یعنی در سن شصت و پنج سالگی حضرت به شهادت رسید، همه معصومین زیر این سن و سال به لقای الهی پیوستند اما دوران سختی هم امام داشتند، زمانیکه بنی عباس اقتدار پیدا کردند، به  انحاء و اشکال مختلف به حضرت توهین شد حتی در مدینه یک وقت خانه حضرت را به آتش کشیدند، راوی می‌گوید دیدم حضرت از بین شعله‌های آتش بیرون آمد فرمود «انا بن أعراق الثری انا بن ابراهیم خلیل الرحمان»[20] من فرزند ابراهیمی هستم که جدم را در آتش نمرودیان افکندند و خدا او را سالم و صحیح از آتش خارج کرد، حضور در مجلس منصور دوانیقی جسارت‌ها و اهانت‌های زیاد، آخرالامر امام را مسموم کردند. راوی می‌گوید روزهای پایان عمر حضرت بودم آمدم دیدم فقط از بدن امام فقط سری مانده است و بدن رنجور، اسکلتی بیش نمانده، می‌گوید شروع کردم به گریه کردن، آقا فرمودند چرا گریه می‌کنی، آقا شما باید اینطور بشوید، باید به شما اینطور عمل کنند، بدن مبارک شما اینطور نحیف در بستر، آقا فرمودند این را به تو بگویم خدا برای بندگان مومنش هرچه رقم بزند خیر است، اگر مومنی این رخدادها و رویدادها را خیر ببنید، امام فرمودند اگر بنده مومن خدا در اوج رفاه و فراخ دستی و آسایش باشد خیر اوست، در نهایت سختی و تنگ دستی هم باشد اگر مومن است خیر اوست، حضرت شاگردان زیادی را تربیت کرد به جهان اسلام تحویل داد، خوب با شهادت امام صادق غوغایی شد، در تشیع پیکر حضرت، شاگردان حضرت ادب کردند پیکر امام را تشییع کردند، امام صادقی که بقول شاعر، سر اهل دیوان سر و پای عریان، همی‌آمدند در مجلس آن منافق، حضرت را با سر برهنه نیمه شب می‌آوردند در مجلس منصور دوانیقی اما آخرالامر امام پس از مسمومیت و به شهادت رسیدن، تکریم عمومی مردم برای حضرت رقم خورد، صلی‌الله علیک یا ابا عبدالله، صلی‌الله علیک یابن رسول‌الله، پیکر حضرت را آوردند در قبرستان بقیع کنار پیکر پدر بزرگوار، اجداد بزرگوارش، به خاک سپردند، بدن مبارک حضرت را صورتش را بر روی خاک قبر قبرستان بقیع، امام موسی بن جعفر قرار داد با احترام امام تشییع شد، با احترام تکریم شد، اما یادی هم از آن شهیدی که خود امام صادق اشک‌ها می‌ریخت گریه‌ها می‌کرد در عزای جد غریبش حسین، اما وقتی زین‌العابدین پیکر پدر را وارد قبر کرد، ای بوریا کهنه به به چه با صفایی، دامان مصطفی‌ای آغوش مرتضی‌ای، بنی‌اسد می‌گویند دیدیم آقا بدن پدر را در قبر گذاشت در خاکسپاری تمام شهدا بنی‌اسد کمک کردند، اما دو تا شهید را امام سجاد اجازه نداد، یکی ابالفضل دوم پیکر بزرگوار پدرش سیدالشهدا، فرمود «ان معی من یعیننی غیرک»[21] بنی‌اسد بروید کنار، با من هستند کسانی که من را کمک می‌کنند. گویی آقا زین‌العابدین بفرمود رسول خدا مرا کمک می‌کند جدم امیرالمومنین، ملائکة‌الله حاضرند، پیکر پدر را در قبر گذاشت، از آداب دفن میت است صورت متوفی را باید روی خاک بسپارد، حسین سر در بدن ندارد، یک وقت دیدن آقا دست برد و رگ‌های بریده را روی خاک گذاشت.

 

[1] االکافی ج2 ص639

[2] فرقان آیه28

[3] مجموعه ورام ج2 ص15

[4] مجموعه ورام ج2 ص15

[5] الکافی ج2 ص639

[6] الکافی ج2 ص639

[7] الکافی ج2 ص639

[8] الکافی ج2 ص639

[9] الکافی ج2 ص639

[10] الکافی ج2 ص639

[11] الکافی ج2 ص639

[12] الکافی ج2 ص639

[13] الکافی ج2 ص639

[14] الکافی ج2 ص639

[15] الکافی ج2 ص639

[16] الکافی ج2 ص639

[17] الکافی ج2 ص639

[18] الکافی ج2 ص639

[19] الکافی ج2 ص639

[20] الکافی ج1 ص473

[21] اعلام الوری باعلام الهدی ص342

نظرات (0)

هیچ نظری در اینجا وجود ندارد

نظر خود را اضافه کنید.

  1. ارسال نظر بعنوان یک مهمان ثبت نام یا ورود به حساب کاربری خود.
0 کاراکتر ها
پیوست ها (0 / 3)
مکان خود را به اشتراک بگذارید
عبارت تصویر زیر را بازنویسی کنید. واضح نیست؟
طراحی و پشتیبانی توسط گروه نرم افزاری رسانه