استاد حدائق روز شنبه 27 فروردین ماه 1401 مصادف با چهاردهمین روز از ماه مبارک رمضان در مسجدالرسول(ص) شیراز  به بیان مبحث «شاخصه های حکومت مهدوی» پرداختند.

دانلود

جهت مشاهده ویدئو اینجا کلیک کنید

 

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

قال الله تبارک و تعالی فی محکم کتابه القرآن الحکیم «أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآَنَ وَلَوْ كَانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلَافًا كَثِيرًا»[1]

‌یک مسئله‌ی شرعی را سوال کردند من پاسخ دهم بعد وارد بحث و ادامه‌ی مطالب جلسات گذشته شویم. در مسجد در باب جا گرفتن برای نماز، مثل اینکه بنده آمدم مسجد در یک قسمتی از مسجد، صف اول یا دوم یا جای دیگری جا می‌گیرم، هنوز عرصه هم تنگ نشده، کیفی می‌گذارم، لباسی می‌گذارم، چادری یا جانمازی، جایی را برای خودم معین می‌کنم. اینجا تا چه زمانی محفوظ است؟ تا قد قامت الصلاة نگفته‌اند. یعنی تا زمانی که مومنین برای نماز آماده نشده‌اند قیام نکرده‌اند، امام نمی‌خواهد نیت کند، این جا محفوظ است و کسی نمی‌تواند وسائل او را بگذارد کنار و جای او بایستد به نماز، و لذا حتی می‌تواند جایش را هم بفروشد، بگوید آقا من آمدم زودتر مسجد، صف اول جا گرفتم، شما صف اول جا می‌خواهی؟ یک تراول صد تومنی بده من جای خود را می‌دهم به شما، از این مشتری‌ها هم پیدا نمی‌شود، این مشتری‌ها مال صدر اسلام بود و زمان پیغمبر. یک جایی گفتم پیغمبر می‌فرماید کسی که از روی محبت فرزندش را ببوسد خدا ثواب پانصد سال عبادت را به او می‌دهد، حداقل عبادت نماز و روزه است، هفده رکعت و یک ماه روزه در سال، الان هزینه‌ی این نماز و روزه را می‌گویند سالی مثلا هفت میلیون تومان، پانصد ضرب در هفت میلیون، هر چه شد می‌شود سه میلیارد و پانصد تومان! بچه‌هایتان را ببوسید ارزشش از آن هم بالاتر است! گاهی اوقات خیر در خانه‌مان است دم دستمان است ولی استفاده نمی‌کنیم.

حالا فاصله نگیریم از بحث، یکی دو تا مسئله است در بحث جا گرفتن که خدمت عزیزان عرض کنم. اولا این جا گرفتن را از چه زمانی می‌توان گرفت؟ می‌توانم از امروز ظهر برای فردا ظهر جا بگیرم؟ خیر، شما برای همان نمازی که آمدید مسجد می‌توانید جا بگیرید. یا اینکه ما بگوییم آقا این خلاف احتیاط است، من به کسی بگویم برو برای ما ده تا جا بگیر! مثلا یک نفر بیاید در نانوایی بگوید من تنها نیستم من ده  نفر هستم، این‌ها یکی یکی می‌آیند، خوب آن نانوا قبول نمی‌کند می‌گوید آقا شما خودت وقت گذاشتی آمدی، بقیه هم باید وقت بگذارند بیایند. این درست نیست، شما یک سهمی برای خودت داری، سهم و حق خودت را استفاده کن. لذا این را هم رعایت کنیم، من بیایم بگویم برای چهار نفر دیگری که در راه هستند می‌خواهم جا بگیرم درست نیست. لذا رعایت کنیم، از امروز برای فردا جا گرفتن درست نیست، ما می‌خواهیم نماز بخوانیم، می‌خواهیم عبادت کنیم، خدای ناکرده یک وقتی تضییع حقوق دیگران نکنیم، و آنهایی که برای خودشان جا گرفتند آمدند در مسجد، این جا تا قد قامت الصلاة محفوظ است. اگر گفتند قد قامت الصلاة و طرف نیامد می‌شود وسائل را گذاشت جایی و دیگری بیاید بایستد و صف نماز را کامل کند. این را یکی از عزیزان سوال کردند گفتیم این را اشاره کنیم که قطعا همه هم رعایت می‌کنید، از باب «وَذَكِّرْ فَإِنَّ الذِّكْرَى تَنْفَعُ الْمُؤْمِنِينَ»[2] ‌ما محضر عزیزان عرض کردیم.

خوب چند جلسه‌ای بحث مجلس ما با محوریتِ نقشِ قرآن، آثار قرآن و برکات قرآن در زندگی بشر، با محوریت شاخصه‌های حکومت مهدوی که یکی احیای قرآن بود، و احیای مکتبِ توحیدی بود. جلسه‌ی قبل بحثی را محضر عزیزان شروع کردیم، در عنوانِ ادبِ قرائت. یکی از بحث‌هایی که مربوط به قرآن است و باید به آن توجه داشت این است که خود آداب تلاوت و قرائت باید رعایت شود. یکی از این آیات این بود که قبل از خواندن قرآن باید استعاذه داشته باشیم: «فَإِذَا قَرَأْتَ الْقُرْآَنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ»[3] که عرض کردیم این ‌توصیه‌ی خداست به شخص اول نظام خلقت یعنی پیغمبر، در تلاوت قرآن. در همه‌ی کارهایتان استعاذه به خدا و پناه به خدا ببرید، در قرآن خواندن هم که کار بسیار پرثواب و پرفضیلتی است، مراقب باشیم که به خدا پناه ببریم از شیطان. معلوم می‌شود که در تلاوت قرآن‌ها هم شیطان کار می‌کند.

من یک فیلمی را از صدام دیدم، در یکی از محورهای عملیاتی آمده بود می‌خواست فرمان حمله بدهد. گوشی بی‌سیم را دادند دستش، اینگونه فرمان داد. گفت الله اکبر الله اکبر الله اکبر «إِنَّا فَتَحْنَا لَكَ فَتْحًا مُبِينًا»[4] آیه قرآن خواند بعد فرمان حمله را صادر کرد! مگر هر کسی قرآن می‌خواند محترم است؟ مگر هر کسی بگوید من قرآن کتاب زندگی‌ام هست راست می‌گوید؟ ‌معاویه با همین قرآن، عمروعاص با همین قرآن مردم ساده لوح کوفه را فریب داد و انشقاق و اختلاف در سپاه امیرالمومنین ایجاد کرد! قرآن‌ها را کردند بالای نیزه، گفتند لاحکم الا لله. علامه طباطبایی می‌فرماید ببینید پشت هر کار خیری چه فکری نهفته است؟ شما مقدس‌تر از ساختن مسجد در ساختن بنا دارید؟ رسول الله رفتند جنگ، در غیاب پیغبر منافقین با پول یهود آمدند مسجد ساختند، سوره توبه! مسجد شد مسجد ضِرار، این‌ها با یک توجیه عامه‌پسند هم ساختند، گفتند مسجدالنبی برای همه‌ی مردم در دسترس نیست، راه دور است، ما می‌خواهیم یک مسجدی می‌خواهیم بسازیم که مردم مجله بروند در آن مسجد نماز بخوانند. این فکر خوبی است یا نه؟ مسجد بیاید درِ خانه‌تان فکر بدی است؟ به هر کسی هم بگویید، می‌گوید خدا خیرتان بدهد در این شهرک و محله‌مان یک مسجد دیگر بساز. اما می‌دانید فکرشان چه بود؟ این‌ها می‌خواستند از حضور مسلمان‌ها در مسجدالنبی در کنار پیغمبر بکاهند، می‌خواستند شکاف بیندازند در اتحاد مسلمین، با یک شعار عامه‌پسندِ منصفانه، با این شعار شروع کردند مسجد ساختن. رسول الله در جنگ بود این‌ها مسجد را ساختند، پیغمبر در برگشت بود که امین وحی نازل شد، «وَالَّذِينَ اتَّخَذُوا مَسْجِدًا ضِرَارًا»[5] رسول الله خدا می‌فرماید این مسجد ضرار است، این جز ضرر و خسارت برای مردم چیزی ندارد. دستور خراب کردن آن را بده. کاری که پیغمبر لدی الورود به مدینه کرد این بود که فرمود مسجد را خراب کنید آثار مسجد را بسوزانید، زمینش را هم بکنید مزبله‌دانی مدینه! شما به یک آجر مسجد می‌توانی دست بزنی؟ هر آجری محترم است، هر زمینی محترم است، این سیره‌ی رسول الله بود، رسول اللهی که خدا می‌فرماید هر کاری کرد بکنید، «مَا آَتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ»[6] ‌بله یک وقتی می‌بینید بیگانه هزینه می‌کند، به حسب ظاهر با یک شعار فریبنده، اما پشت این شعار تخریب و تضعیف اسلام است. قرآن می‌رود بالای نیزه، امیرالمومنین را می‌برند در حاشیه، لذا علامه طباطبایی می‌گوید ببینید پشت این کارها چه فتنه‌ای نهفته است، مسجد را چه کسی دارد می‌سازد، با چه نگاهی با چه فکری؟ این کار خیر را چه کسی دارد تعقیب می‌کند، با چه دیدگاهی؟

ما در همین اسناد جاسوسی که در گذشته به دست آمده گاهی اوقات می‌بینیم یهودی‌ها بهائی‌ها به حسب ظاهر یک جاهایی هزینه می‌کردند برای اینکه به اعتبار این هزینه کردن در چارچوب دینی، بین مسلمان‌ها فاصله بیندازند، این‌ها شیطنت دشمن است، لذاست که در همه حال باید به خدا پناه برد حتی در مقدس‌ترین کار که نماز و قرآن و حج است. این یک نکت از آداب قرآت قرآن.

ادب دیگری که امروز اشاره می‌کنیم آیه 82 از سوره مبارکه نساء است که تدبر در قرآن را مطرح می‌کند. نخوان و برو «أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآَنَ»[7] بابا می‌خوانی با تدبُّر بخوان. اصلا در کلام معصومین هم عنوان شده که پیامبر به شخصی فرمودند قرآن را ماهی یکبار می‌خوانی؟ گفت بله، گفت ما پانزده روز یکباره هم می‌‌خوانیم. پیغمبر فرمودند احسنت. پانزده روز یکبار نه اینکه پانزده روز یکبار قرآن را باز می‌کنم، بلکه یعنی پانزده روز یکبار قرآن را ختم می‌کنم. بعد یا رسول الله ده روز یکبار هم من می‌توانم. پیغمبر فرمود احسنت. هی آمد پایین، پایین، پایین، تا رسید گفت پنج روز یکبار هم می‌توانم، پیغمبر فرمود بس است، با تدبر بخوانید! تو اینجوری می‌خوانی تدبر در قرآن هم می‌کنی؟ قرآن می‌فرماید«أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآَنَ»[8] ‌چرا قرآن که می‌خوانید در قرآن تدبر نمی‌کنید! ‌«وَلَوْ كَانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلَافًا كَثِيرًا»[9] ‌خدا می‌فرماید اگر این کتاب از غیر خدا بود در این کتاب اختلاف زیاد می‌دیدی. ببینید حضار محترم، قرآن کتابی است که در 23 سال نزول تدریجی بر قرآن نازل شده است، در جنگ، در صلح، در شب، در روز، پیامبر در جماعت بود، تنها بود، در هر حالی و وضعی آیه نازل می‌شد. شما دو تا آیه قرآن را نمی‌توانید متضاد با هم نام ببرید. اختلاف در قران پیدا نمی‌شود، گرچه بعضی قلم بدست‌های مزدور به غلط دارند شیطنت می‌کنند بگویند در قرآن اختلاف است. یک کتابی را بیست سال قبل یکی از فرهنگیان شیراز برای من آورد گفت حاج آقا این کتاب در امریکا چاپ شده است و من آوردم شما ببینید. عنوان کتاب تناقض‌های خدا در قرآن بود! و حال اینکه من عرض کنم یک آیه متناقض در قرآن شما پیدا نمی‌کنید، یک آیه! ما نزول تدریجی داریم، جامعه رو به پیشرفت کرده، آیات کاملتر کامتر شده است. مثل اینکه شما به دانش آموز اول ابتدایی یک دستور می‌دهید در درس خواندن، به آن پنجمی یک دستور دیگر، به دبیرستانی یک دستور دیگر، به آنکه دیگر رسیده به مراحل عالیه‌ی دانشگاهی یک برنامه‌ی دیگر، ولی تناقض وجود ندارد. این آمده بود 200 آیه قرآن را جلوی هم گذاشته بود که اصلا هم تناقض نبود، ولی اگر کسی با قرآن آشنا نبود و تدبر در قرآن نداشت کلاه گشادی سرش می‌رود. می‌گوید یک جا خدا می‌گوید ما انسان‌ها را از خاک آفریدیم، یک جا هم خدا می‌فرماید «مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشَاجٍ نَبْتَلِيهِ»[10]‌ شما را از نطفه آفریدیم، می‌گوید حالا بشر از نطفه است یا از خاک است؟ خدا دارد ضد حرف می‌زند، یک جا می‌گوید از خاک یک جا می‌گوید از نطفه. آقا نزول تدریجی را ببین، خلقت اولیه‌ی بشر که آدم باشد و حوا از خاک، ادامه‌ی این خلقت «مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشَاجٍ نَبْتَلِيهِ»[11]‌ ‌تناقض نیست، خدا که نمی‌فرماید ما آدم را هم از نطفه آفریدیم هم از خاک، این می‌شود تناقض. خوب حالا اگر کسی با تدبر قرآن آشنا نباشد فریب می‌خورد، کمااینکه دارند فریب می‌دهند، دارند شیطنت می‌کنند. قرآن بطور مطلق و قاطع می‌خرماید چرا تدبر نمی‌کنید در آیات قرآن، اگر این سخنِ غیر خدا بود که این تهمت را به رسول الله می‌زدند، می‌گفتند این آقا این حرف‌هایی را که می‌زند دیگران دارند یادش می‌دهند، این سخن خدا نیست؛ چون همانطور که می‌دانید پیغمبر امِّی بود، بعضی‌ها بی‌ادبانه امِّی را تعریف می‌کنند، این تعبیر تعبیر مودبانه‌ای نیست، پیامبر استاد ندیده، مکتب نرفته، استاد ندیده‌ای بود که اساتیدِ عالم زانو در برابرش می‌زدند. اینطور نیست که هر کسی استاد ندیده باشد، بگوییم چیزی بلد نیست، دیدید بعضی‌ها مکتب نرفتند استاد ندیدند، اما مکتب رفته‌ها باید زانو بزنند خدمتشان کسب امتیاز کنند. شما می‌بینید بعضی‌ها محضر بزرگانی را درک کردند، حالا سواد هم نداشتند، مانند رجبعلی خیاط، او دوره‌ی معارف ندیده بود، اما همین رجبعلی خیاط می‌رود مشهد خدمت آیت الله العظمی میلانی، آیت الله العظمی میلانی به او می‌فرماید مرا نصیحت کن. یک مرجع تقلید به شیخ رجبعلی خیاط می‌فرماید ما را نصیحتمان کن، که می‌گویند رجبعلی خیاط یک جمله‌ای گفت اشک از چشم آیت الله میلانی گرفت، گفت آقا همه چیزت خوب است، فقط این وجوهاتی که بدستت می‌رسد یک مقداری نگه می‌داری، رد کن. آی کسانی که وجوهات بدهکارید، قیامت سادات جلویتان را نگیرند، امروز و فردا نکنید، لاتقل غداً بعد غد گفت آقا شما مرجعید وجوهات به شما می‌دهند رد کن این‌ها را، می‌گویند آیت الله میلانی خیلی گریه کرد، بعد فرمود بزرگان حرف هم که می‌زنند می‌زنند در هدف. بله رجبعلی خیاط دوره معارف ندیده بود حوزه ندیده بود دانشگاه ندیده بود. و دیگران در خود تهران و جاهای دیگر، کسانی که شاید سوادی نداشتند و مثل شهید مطهری‌ها محضر آنها تلمذ می‌کردند.

پیامبر استاد ندیده بود ولی به مقامی رسیده بود که شاعر می‌گوید

نگار من که مکتب نرفت و خط ننوشت، به غمزه مسئله‌آموز صد مدرِّس شد

مدرِّس‌های عالم شاگردی‌اش را کردند. روی همین جهت برای عرب جاهلیت جای بحث بود که این آقایی که سابقه‌ی مکتب رفتن نداشته سابقه‌ی خواندن و نوشتن ندارد، او چطور کتاب موزونِ منظمِ برنامه‌ریز را دارد برای مردم عرضه می‌کند. می‌گفتند این برای کس دیگر است، حرف خود پیغمبر نیست. این جواب همین حرف‌هاست، قرآن می‌فرماید «وَلَوْ كَانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ»[12] اگر این کتاب مال غیر خدا بود شما در این کتاب اختلاف زیاد می‌دیدید. اینکه این کتاب موزون است و تناقضی در این کتاب نمی‌بینید نشان‌دهنده‌ی این است که این کتاب کتابِ پروردگار و رب‌الارباب است.

من دو سه نکته را در این آیه شریفه عرض کنم. خداوند ‌تدبر نکردن در قرآن را سرزنش کرده: «أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآَنَ»[13] ‌چرا تدبر نمی‌کنید؟ قرآن می‌خوانید چرا تعمق نمی‌کنید، کمی فکر کنید، آیات بهشت، آیات جهنم، امیرالمومنین می‌فرماید انسان‌های متقی وقتی آیات بهشت را می‌خوانند مثل اینکه خودشان را در بهشت می‌بینند به وجد می‌آیند، آیات دوزخ را می‌خوانند مثل اینکه دوزخ را دارند می‌بینند، یک وحشت و خوفی وجود این‌ها را می‌گیرد، در صفات متقین حضرت بیان می‌فرماید. لذا تدبر نکردن مورد سرزنش ذات مقدس ربوبی است، راه گرایش به اسلام و قرآن اندیشه و تدبر است. امروز شما هر کسی را می‌خواهید به قرآن دعوت کنید، به اسلام دعوت کنید، به دین دعوت کنید، می‌گویید بیندیش، سنجیده سخن بگو، همینطوری تیر در تاریکی نینداز، در بحث معارف دینی حرف داری، در واجبات حرف داری، در محرمات حرف داری، یک مقداری تعمق کن تفکر کن، اگر می‌گویی چرا این واجب، چرا این حرام، چرا اسلام اینجوری گفته، علل این را هم تدبر کن تا بفهمی چرا. متاسفانه بعضی از ماها بدون تدبر حرف می‌زنند، نسنجیده سخنی می‌گوییم، این هم مطلبی دیگر، و در این آیه خدا همه را به تدبر دعوت کرده است. از این آقازاده که اینجا نشسته و 12 سالش است تا من و شما و بزرگتر از ما و مرد و زن و شهری و روستایی، همه و همه خدا می‌فرماید تدبر کنید. اما هر کسی به اندازه‌ی ظرفیتش، هر کسی به اندازه‌ی درکش و توانش تدبر کند. «أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآَنَ»[14] این اطلاق دارد، همه دعوت به تدبر شده‌اند، ‌استاد و شاگرد، صاحبکار و کارگر، مرد و زن، پیر و جوان، پدر و مادر و فرزندان، همه باید اهل تدبر باشند، این همه نکته‌ای دیگر.

و این‌هایی که فکر می‌کنند قرآن تناقض دارند، قرآن می‌فرماید نتیجه‌ی بی‌تدبری است. این‌هایی که می‌گویند قرآن چر اینجوری گفته، چرا قرآن اینطور حرف زده، چرا قرآن می‌فرماید نماز، چرا قرآن می‌فرماید حجاب، خوب او اصلا در حجاب تدبر نکرده، در نماز تدبر نکرده، در زکات تدبر نکرده، در خمس تدبر نکرده، آن وقت ایراد می‌گیرد که چرا! این ایرادهایی که بعضی‌ها به دین می‌گیرند بخاطر این است که پایه‌هایش سست است، تدبر نکرده، جواب نگرفته و سوال برایش ایجاد شده است.

و مطلب دیگر، قرآن دلیل بر حقانیت پیغمبر است، خدا اینجا از رسول الله تلویحا دفاع می‌کند. اگر این کلام حرف غیر از خدا بود، شما در آن اختلاف می‌دیدید. یعنی این پیغمبر هر چه می‌فرماید سخن خداست، حرف خدا را دارد برای شما بیان می‌کند، این یک نوع اثبات حقانیت رسول الله است، در مسئله‌ی نبوت پیغمبر. البته ما هم شاهد هستیم که در قوانین الهی تناقض و تضاد است، ولی در قوانین الهی تناقض نیست. شما قوانین دست‌ساخت بشر را ببینید، یکدفعه می‌بینید بعد از چند سال عوض می‌شود و تبصره می‌خورد، امروز آقا یک حرفی می‌زند دو سال بعد از حرفش برمی‌گردد، ثبات ندارد، می‌گوید آقا نمی‌دانستم، آن زمان در زمان خودم خودم حرف زدم. شما در انتخابات به یک کسی رای می‌دهید چهار سال بعد می‌گویید پشیمانم، می‌گویند آقا چطور شد؟ شما که حمایت می‌کردید! می‌گویید آقا میزان حال فعلی است، حال فعلی‌اش را دیدم حرفش را شنیدم برنامه‌هایش را شنیدم گفتم آدم خوبی است، در عمل چیز دیگری در آمد، من نمی‌دانستم! این وضع بشر است. قوانین مدرن بشری را ببینید مرتب دستخوش تجدیدنظر می‌شود. این‌ها را دائم ارزیابی می‌کنند، بازخوانی می‌کنند، اصلاح می‌کنند، ولی قوانین و یک باید الهی در گذر زمان تبصره نخورده است. پانزده قرن از نزول قرآن می‌گذرد شما ببینید یک آیه قرآن تبصره بردار نبوده است. نه قرآن، شما برگردید به امت‌های گذشته، سخن‌های خداوند دستخوش کهنگی و فرسودگی نشده است. بله یکوقت تحریف کردند، در انجیل دست بردند، در تورات دست بردند، آن یک بحث دیگر است، اما سخنی که سخن خداست کهنه نمی‌شود، این سخن برای بشریت است تا ابدیت. این تفاوت سخن خدا و سخن مردم است. بنده امروز یک سخنی را می‌گویم به شرایط امروز، شرایط عوض شد، ولی خدایی که شرایط تعیین می‌کند تا انتهای عمر این عالم را و تا قیامت را و سرنوشت بشریت را می‌داند، این قوانین یک قوانین ثابت و لاتغیر است.

نکته پایانی که در این آیه شریفه استفاده می‌شود، این است که راه کشف ابطال هر مکتبی، بیان تناقض‌هاست. ما الان تناقض می‌بینیم در بعضی از مکاتیب گذشته، ولی ما در قرآن الان نمی‌توانیم تناقضی پیدا کنیم، اگر هم می‌گویند مُغرضانه دارند می‌گویند، دروغ می‌گویند. یک وقتی سال 75 بود، جلسه‌ی جامعه روحانیت بود، یک آقایی جزوه‌ای نوشته‌ای بود، آدم منحرفی در همین شهر بود، که بعد هم عمر به او وفا نکرد. جزوه‌ی او را آوردند در جامعه‌ی روحانیت، او یک چیزی نوشته بود در رد یکی از دستورات قرآن به استناد قرآن، بعد آمده بود از قول علامه طباطبایی نقل کرده بود که علامه طباطبایی در جلد فلان المیزان فرموده بود که اینکار یهودیان قبل از اسلام بوده و اینکار اصلا درست نیست و نباید در اسلام باشد و قرآن نباید به این می‌پرداخت! خوب این جزوه را آوردند در جامعه‌ی روحانیت مطرح شد. خدا رحمت کند آیت الله حائری فرمود فلانی شما یک تحقیقی کنید ببینید در المیزان چنین مطلبی است؟ ما مراجعه به المیزان کردیم، المیزان را باز کردیم، دیدیم جلد همان جلد، صفحه همان صفحه، مطلب بازگو شده اما یک جمله را حذف کرده. علامه طباطبایی فرموده بود: دشمنان تشیع گفته‌اند اینکار کارِ یهودی‌های قبل از اسلام در ایران بوده است. این دشمنان تشیع می‌گویند را حذفش کرده بود. خوب این را دست هر کسی می‌داد که اهل تدبر نبود می‌گفت که این چه قرآنی است؟ ما سرکاریم! کار یهودیان قبل اسلام را خدا به عنوان آئین‌نامه قرار داده است! شاعر می‌گوید

یک نقطه باشد پیش و پس، غافل ز عاقل فرق و بس

اینکه می‌گویند تدبر کنید برای همین است، عاقل و غافل هر دو دو نقطه دارد، این دو نقطه را جابجا کردید می‌شود غافل، کنار هم گذاشتید می‌شود عاقل.

یک نقطه باشد پیش و پس، غافل ز عاقل فرق و بس

ارزش تدبر اینجاست، کلاه سر آدم نمی‌رود، اینکه بعضی‌ها کلاه سرشان می‌رود، یکدفعه می‌گوید ما اسلام را رها کردیم، ما چنان کردیم، تدبر نکرده در دین. سال‌ها قبل یکی از آقایان فرهنگیان متدین شیراز گفت حاج آقا یک جوانی است که مرید یک خواننده فرانسوی شده در پاریس، و این اصلا از دین بریده است، کلا از دین و مذهب  و همه چیز بریده است. گفتم چند سالش است؟ گفت 19 سال. گفت پدرش آدم متدینی است، مادر آدم متدینه‌ای است و این‌ها رنج می‌برند، یک فرصتی بدهید با او صحبت کنید. ما وقت معین کردیم یک شب آوردند او را دفتر مسجد، تا جوان وارد شد دیدم یک موی بلندی گذاشته که از پشت اگر کسی می‌دید حمل به این می‌کرد که این خانم است و حجاب ندارد. موهای بلند، یک نخود ریش داشت، یک شقیره‌ی خنجری، اصلا هیکلی داشت که اگر می‌دیدی باید نماز وحشت می‌خواندی، اصلا یک قیافه‌ی عجیبی داشت. من عرض کنم که عزیزان اسلام نه با لباس مخالف است، نه با رنگ مخالف است، نه با بو مخالف است، اسلام می‌گوید تابلو نگرد، اسلام می‌فرماید تو خلیفة اللهی، خودت را کوچک نکن، نگاه هوس‌آلود را گدایی نکن، انگشت‌های اشاره را سمت خودت متوجه نکن، بشر تو نماینده‌ی خدایی روی زمین، تو عروسک نیستی، تو سرگرمی دیگران نیستی، این با این وضع آمد نشست، گفتم آقا بفرما! گفت آقا من نه خدا را قبول دارم، نه پیغمبر را، نه قیامت را. گفتم کی را قبول داری؟ چون در بحث می‌گویند اول از مشترکات وارد شوید، ببینید مشترکات دارید یا نه، گفت پدر و مادرم را هم قبول ندارم. گفتم کی را قبول داری؟ گفت آقای مستر فلان، اسم آن آقای خواننده فرانسوی را آورد که از خواننده‌های گمراه در پاریس بود، او هم یک آدمی بود با همین عقائد. گفتم که چقدر می‌شناسی او را؟ گفت این آقا هفته‌ای سه روز در پاریس خوانندگی می‌کند، اسم خیابان و اسم مرکزی که خوانندگی می‌کرد را نام برد، بعد گفت سنش اینقدر است و خانه‌اش در فلان جای پاریس است. دقیق جزئیات این خواننده را گفت. گفتم شما پاریس زندگی می‌کردی؟ گفت من اصلا خیلی از شهرهای ایران را هم ندیدم، خیلی از شهرهای فارس را هم نرفتم، من در شیراز متولد شدم، خیلی ازشهرهای استان فارس را هم ندیدم، گفتم این خواننده را از کجا شناختی؟ گفت از طریق اینترنت و ماهواره و فضاهای ارتباطی که هست. گفتم که این آقا چه چیزی داشته که تو را مجذوب کرده است؟ گفت او چند حرف زیبا داشته است، گفتم بگو بعضی از حرف‌های او را! گفت او می‌گوید خیلی به دنیا دل نبندید دنیا می‌گذرد، گفتم خیلی حرف زیبایی است، آفرین! امیرالمومنین می‌فرماید حرف خوب را تایید کنید، نگاه به عمل طرف هم نکنید، طرف کار خوبی کرد باید بگویید احسنت، حالا تارک الصلاة است و دست یک ضعیفی را گرفت از این طرف خیابان برد آن طرف خیابان، نسبت به این کار او تشکر باید کرد، آقا ما تشکر می‌کنیم از شما. این خانم حجابش خوب نیست، ولی یک کار خوبی از او می‌بینید ولی باید از او تجلیل کرد، چه بسا او با اینکار جذب شود.

گفتم خوب این حرف زیبایی بود، دیگر چه می‌گوید؟ گفت می‌گوید که در روابط اجتماعی‌تان به هم ظلم نکنید، یکدیگر را از خودتان بدانید، در جامعه باید همدیگر را به نگاه مهرورزی ببینید، گفتم این هم حرف خوبی است، آفرین، دو تا جمله دیگر هم گفت و آنها را هم تایید کردیم. گفت من برای همین حرف‌ها مجذوب او شده‌ام. گفتم دین پدر و مادر تو چیست؟ گفت این‌ها مسلمانم. گفتم دوست داری از این حرف‌هایی که زدی زیباتر بشنوی؟ گفت زیباتر؟ گفتم بله. تدبر اینجاست. گفتم درباره این جمله اولت، این حرف پیغمبر است که رسول الله نسبت به نگاه به دنیا این را می‌گوید، حرف امیرالمومنین است که این را می‌فرماید، حرف امام صادق ...، این‌ها را که گفتم چشم‌ها باز شد و با تعجب نگاه می‌کرد. گفتم زیباتر از حرف دوم برایت بگویم؟ گفت بگو، دو سه تا روایت گفتم، باز دیدم که متعجب دارد نگاه می‌کند. گفتم شما دنبال حرف زیبا هستی و حرف خوب، یا دنبال این هستی که این آقا فرانسوی هستی و خواننده است؟ گفت من دنبال حرف خوب هستم، گفتم این هم حرف خوب. دیدم یک مقداری سر را انداخت پایین و فکر کرد، گفت آقا مشکل من می‌دانید کجاست؟ آن جوان می‌گفت! پدرها بداد بچه‌هایتان برسید، تازه این آقا را هم معلمش آورده بود، پدر و مادرش هم نیاورده بودند او را. گفت مشکل من می‌دانید کجاست؟ گفت من در دروان دانش‌آموزی‌ام می‌رفتم می‌آمدم، با دانش‌آموزان بودم، سوالاتی در دین پیش می‌آمد، در دین، در اعتقادات، در احکام، در خانه از پدر و مادر می‌پرسیدم می‌گفتند از ما نپرس، اعصاب ما را خورد نکن و این حرف‌ها را نزن، می‌گفتم چرا نماز بخوانم؟ می‌گفتند این حرف‌ها را نزن، برو نمازت را بخوان، این حرف‌ها یعنی چی؟ خوب این حق دارد بپرسد، گفت مادر می‌گفت برو از معلم بپرس، گفت در مدرسه به معلم می‌گفتم معلم می‌گفت من مطالب بین این دو صفحه کتاب را درس می‌دهم و بیش از این موظف نیستم برایتان توضیح بدهم. خوب آقا تو می‌دانی یا نمی‌دانی، تو وظیفه‌ات تربیت است، وقت بگذار برای این، پیغمبر به امیرالمومنین فرمود یک نفر را به حقیقت آشنا کنید، ثوابش از آنچه خورشید بر آن می‌تابد و غروب می‌کند بیشتر است! ما گاهی اوقات این توفیق را از خودمان می‌گیریم، پرثواب‌ترین و پرارزش‌ترین کار در نظام خلقت تربیت مردم است. یعنی پدر وقت بگذاری برای این جوان و این جوان را با حقیقت آشنا کنی، شیراز را بده به جوانت، ولی اگر خدا را نیافته باشد مسئولیتت سنگین است، می‌گویند گذاشتی برای کسی که با خدا بیگانگی می‌کند.

گفت مدرسه جوابم را نمی‌داد، خانه جوابم را نمی‌دادند، گفت من احساس کردم این مسلمانی که ما داریم دینی است بدون دلیل و برهان، گفت بعد من کشیده شدم به سمت آن آقا و جمله‌های زیبای او. گفتم خودت هم به خودت بد کردی. گفت چطور؟ گفت تو توانستی از طریق فضای مجازی و ماهواره سایت این آقا را پیدا کنی، افکار و خوراک و منزل و برنامه‌ی او را پیدا کنی، نتوانستی از همان طریق ائمه را بشناسی، راه را پیدا کنی؟ حالا پدرت به فکر نبود، مادرت دلسوز نبود، تو خودت هم به خودت ظلم کردی. این‌ها بی‌تدبُّری است. وقتی تدبُّر نمی‌کنی متاسفانه می‌شود این. ولی یکدفعه می‌بینی طرف تدبر کرد و تا تدبر می‌کند یکدفعه برمی‌گردد.

یک وقتی یک آقایی را خودم دیدم در منطقه‌ی سیرجان که مهدیه‌ی بزرگی ساخته بود، آقای جاج ماشاالله ابراهیمی خدا رحمتش کند، او برای خود من نقل کرد، گفت من تا چهل سالگی در مسیر نبودم، راننده‌ی ماشین سنگین بود، گفت نوارهای موسیقی هم گوش می‌کردیم، قبل از انقلاب بود، گفت یک وقتی یک راننده‌ای رسید به ما گفت این را هم بگذار در ضبطت  گوش کن، گفت نوار را در راه و جاده گذاشتم دیدم صدای سخنرانی یک آقایی است، یک نواری مال مرحوم آقای کافی بود. گفت دیدم لاحول ولا قوة الا بالله، و دیدم اول سخنرانی‌اش یابن الحسن یابن الحسن، همه دارند گریه می‌کنند، همه یابن الحسن می‌گویند، گفت من فکر کردم موسیقی بعد از این‌هاست، هی کنجکاو شدم که ببینم بعدش موسیقی است یا نه، تمام نوار را گوش کردم، یک ساعت نوار گوش می‌کند و تدبر می‌کند، من از خودش شنیدم، گفت ماشین را کنار جاده زدم کنار، سرم را گذاشتم روی فرمان حدود یک ساعت گریه کردم، در چهل سالگی! گفتم یا من گم کرده راهم یا این‌هایی که یابن الحسن می‌گویند راه گم کرده‌اند، یابن الحسن کیست، این آقا کیست که دارند او را صدا می‌زنند! گفت بار را رساندم مقصد برگشتم سیرجان. به خانمم گفتم خانم یک نواری بدستم رسیده می‌گویند مال شخصی است بنام آقای کافی، گفت بله این از سخنران‌های کشوری است و تهران است. گفت می‌خواهم بروم او را پیدا کنم، گفت چکار داری به کافی؟ گفتم کارش دارم. گفت بار زدم به سمت تهران، ببینید تدبر چگونه انسان را می‌آورد سر خط، با یک نوار سخنرانی! یک کسی به پیغمبر گفت یا رسول الله می‌خواهم خدا به من رحم کند، رسول الله فرمود به خودت رحم کن!

گفت آقای حدائق بار زدم رفتم تهران، شنیده بودم آقای کافی شب‌های جمعه و روزهای جمعه مهدیه است، گفت شب جمعه رفتم مهدیه، آقای کافی رفت منبر، دعای کمیل که خواند، جمعیت زیادی بودند، حال عجیبی مردم داشتند، از منبر که آمد پایین، تا آمدم برسم مرحوم کافی رفت، گفتند سخنرانی داشت رفت، گفت به ماموران پذیرایی مهدیه گفتم من به این آقا کار دارم، گفتند می‌خواهی ایشان را ببینی، یک ساعت به اذان صبح بیا مهدیه پشت سجاده‌اش جا بگیر که برای نماز صبح که می‌آید با او حرف بزنی، گفت ما که اصلا در این خط‌ها نبودیم، نماز و دعا اصلا برای ما معنا نداشت. گفت آمدم پشت سر آقای کافی نشستم، آقای کافی برای نماز صبح آمدند و نماز را خواندند، گفت یک صبحانه‌ای هم قبل از دعای ندبه پخش کردند بین همه، افراد یک صبحانه‌ای خوردند، آقای کافی رفتند منبر، گفت دعای ندبه‌اش هم یک آتش دیگری به جان ما افکند، مایی که اصلا امام زمان نمی‌شناختیم دیدم همه‌ی مردم دارند اشک می‌ریزند، گفت از منبر آمد پایین، با عجله رفتم دنبالش گفتم آقا از سیرجان کرمان آمدم با شما کار دارم، گفت بیا منزل، منزل ما آنطرف خیابان در کوچه است. گفت رفتم. گفت آن روز روزِ توزیع کالا بود، بسته‌های معیشتی که الان سر زبان‌ها افتاده، آن سال قبل انقلاب گفت آقای کافی بسته‌های معیشتی می‌داد، برنج و روغن و حبوبات را بسته‌بندی کرده بود، تعدادی از فقرا هم دمِ خانه‌اش ایستاده بودند، او به اسم و نام این‌ها بسته می‌داد. گفت بروید در اتاق بنشینید من می‌آیم خدمتتان، گفت دیدم هفده هجده نفر نشستند در اتاق و کار داشتند. گفت یک ساعتی طول کشید کار این‌ها را انجام داد، مرحوم کافی آمد در اتاق نشست گفت آقایان بفرمایید.

گفت یکی آمد گفت آقا ما آمدیم از شما دعوت کنیم برای نیشابور، پنج شب منبر داریم، آقای کافی تقویمش را نگاه کرد گفت من تا 11 ماه دیگر را قول دادم، اگر می‌خواهید بعد از 11 ماه دیگر بنویسم پنج شب منبر، گفت بنویسید. دومی سومی و ...، گفت نوبت به من رسید، گفت بلند شدم آمد جلویش نشستم، خدا رحمتش کند همین اواخر که من او را دیده بودم قیافه‌اش قیافه‌ی رانندگی بود، هیکل و موهای فرفری و قد بلند، اگر شما می‌دیدید می‌گفتید اصلا او اهل مسجد و این حرف‌ها هم نباشد، ولی به قیافه نمی‌شود قضاوت کرد. بارها پای منبر من بود در سیرجان، اسم امام زمان که می‌آمد گریه امانش نمی‌داد، من کمتر کسی اینطور دیده بودم، اصلا اسم امام زمان را می‌شنید، این سرش که پایین بود، هی تکان می‌داد، می‌گفت آقام است، آقام است، آقام است! گفت به آقای کافی گفتم من هم آمدم از شما دعوت کنم بیایید سیرجان منبر، گفت آقای کافی گفت من تقریبا برای 11 ماه بعد وقت دارم، برای کی می‌خواهی؟ گفت برای ایام فاطمیه دو هفته دیگر، فاطمیه اول. حالا کی؟ کسی که اصلا در خط دین نبوده است، حالا آمده می‌خواهد بانی مجلس شود، تدبر، تدبر، مشکل اینجاست، تدبر اتفاق نیفتاده که طرف سر خط نیست.

گفت آقای کافی گفت من تا 11 ماه دیگر را قول دادم، گفتم آقا حساب من با بقیه فرق می‌کند، گفت تو چه فرقی می‌کنی؟ گفتم من تا الان تا مسیر دین نبودم، با همه چیز هم بیگانه بودم، یک نوار از شما بدست من رسید، آن نوار در جاده من را آورده تهران، آمدی آمدی، گفت آقای کافی گفت نیامدم چه می‌کنی؟ گفت گفتم نیامدی من از همینجا برمی‌گردم می‌روم، روشم همان روش گذشته‌ی زندگی است، قیامت به خدا می‌گویم، می‌گویم خدایا من آمدم سر خط، این مبلغ دینت کمک نکرد، گفت تا این را گفتم آقای کافی شروع کرد گریه کردن! گفت دفترش را نگاه کرد گفت من فاطمیه اول را گرگان قول دادم، گفت تلفن را برداشت زنگ زد به بانی گرگان، گفت آقا من یک عذرخواهی می‌خواهم بکنم، دو هفته دیگر موردی پیش آمده که به اعتقاد کسی آسیب می‌زند اگر نرود، شما هر کدام از مبلغین تهران را بخواهید من دعوت می‌کنم بیاید گرگان و عذر من را بخواهید من بروم سیرجان. گفت آن آقا را راضی کرد، گفت  آقا برو من می‌روم سیرجان، گفتم نه آقا بلیط هم باید برایت بخرم، گفت آقای کافی گفت دو تا نوجوان مداح هم هستند، این آقایان طاهری‌ها، آقای مرتضی طاهری و اخوی‌شان، من هر دوی این‌ها را دیدم آمدند سیرجان دعای ندبه خواندند، گفت دو تا نوجوان هم هستند، این‌ها را هم با خودم می‌آورم برای تشویق نوجوان‌ها به مجالس اهلبیت. گفت اسم‌ها را نوشتم رفتم در همان خیابان امیریه، بلیط هواپیما را گرفتم آوردم دادم آقای کافی، گفتم آقا من رفتم سیرجان منتظرم. گفت خوشحال رفتم سیرجان به خانمم گفتم خانم آقای کافی دارد می‌آید. گفت آقای کافی می‌آید؟ گفتم بله، «إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ يَنْصُرْكُمْ»[15] ‌بیا سر خط خدا دستت را می‌گیرد. گفت خانه‌ی ما خانه‌ی بزرگی بود، اما می‌دانستم از استان کرمان جمعیت زیاد می‌آیند و خانه‌ی ما جوابگوی این جمعیت نیست. گفت رفتم به همسایه‌مان گفتم این دیوار بین خانه‌ی ما خانه‌ی شما خشتی است، اجازه می‌دهید من این را خرابش کنم، دو تا حیاط بیاید کنار هم، پنج شب مردم بیایند در این دو تا حیاط بنشینند، بعد من دیوار آجری می‌سازم، گفت همسایه گفت با پول خودت؟ گفتم بله، گفت اشکالی ندارد. آقا تو این را وصلش کن، وصلش کردی این می‌شود بانی، دنبال روحانی‌اش می‌رود مجلسش را می‌گیرد همه‌ی کارهایش را می‌کند، مهدیه‌ می‌سازد در سیرجان! گفت آقای کافی آمد، خیلی‌ها تعجب می‌کردند که آقای کافی خانه‌ی این آدم آمد، گفت پنج شب گذشت، آقای کافی را می‌بردم کرمان برای فرودگاه، گفت آقای کافی گفت من تا زنده باشم عهد می‌بندم فاطمیه اول هر سال سیرجان باشم. گفت حالا در ما دید آن اخلاص را، آقایان همین آدم راننده با پول رانندگی دو هزار متر مهدیه در سیرجان ساخته، حالا داستان مهدیه ساختنش بماند که وقت می‌گیرد که این آدم چگونه مهدیه ساخت و ریالی پول مردم را در این کار نیاورد، گفت آقا امام زمان به خودم توفیق بده خودم بسازم، و من یکی از مراکز فرهنگی فعالِ در مملکت را همین مهدیه‌ی سیرجان که مال آقای حاج ماشاالله ابراهیمی می‌دانم، یک جریانی که من خودم از این آدم دیدم، مستجاب الدعوه بود، راننده، بی‌سواد! اسم خودش را نمی‌توانست بنویسد! یک شبی در همان مهدیه سیرجان گفتند آقا دعا برای نزول باران کنید، ما هم دعا کردیم و جریانی از مرحوم کاشف الغطا نقل کردیم و آمدیم پایین، شب شام منزل یکی از مومنین بودیم، آقای حاج ماشاالله هم کنار دست ما نشسته بود. گفت آقای حدائق این جریانی که از مرحوم کاشف الغطا نقل کردی و آن قهوه‌چی که امیرالمومنین فرمودند بروید به قهوه‌چی در کوفه بگویید دعا کنید باران بیاید چیز عجیبی نیست، گفتم چطور؟ گفت ببین آنگونه‌ای که خدا می‌خواهد اگر شدی، هر چه بگویی خدا حرفت را گوش می‌کند. گفت می‌خواهی بگویم امشب خدا یک باران نشانتان بدهد؟ خدا شاهد است به این ماه عزیز، یکی از روحانیان شیرازی هم آن طرف نشسته بود، یک سری به طرف سقف اتاق بلند کرد و گفت خدایا یک بارانی امشب به این‌ها نشان بده، حضار محترم آن شب یک لکه ابر در آسمان نبود، نیم ساعت به اذان صبح از صدای نزول باران ما بیدار شدیم، چنان بارانی می‌بارید، باران گرفت، از نیم ساعت به اذان صبح تا اذان صبح، اذان صبح باران متوقف شد، ابرها رفتند، فرداشب دوباره در مجلس دیگری بودیم، حاجی کنار دست ما بود، گفت آقای حدائق باران دیشب را دیدی؟ گفت نگویی اتفاقی بود، می‌خواهی بگویم امشب هم یک باران دیگر نشانتان بدهند، گفتم بگو، همانجا سر بلند کرد گفت خدایا یک باران دیگر هم امشب نشان بده، حضار محترم مثل اینکه دوباره تکرار شد، نیم ساعت به اذان صبح باران گرفت و اذان قطع شد، بعد می‌گفت حرف خدا را گوش کردی حرفت را گوش می‌کنند، می‌گفت مردم نمی‌دانند امام زمان کیست؟ این آدم در چهل سالگی آمد سر خط، سواد نداشت، ولی دنیایی معرفت در این آدم بود. می‌گفت هر کجا یک کسی گفت آقا ما در فلان شهر می‌خواهیم مهدیه بسازیم من را دعوت کنید بیایم بگویم مردم امام زمانتان را نشناختید، بعد یک جمله به من گفت، گفت  آقای حدائق می‌دانید آروزیم چیست؟ گفتم چیست؟ گفت دلم می‌خواهد روز میلاد امام زمان بمیرم، حالا معرفت را ببینید! گفتم روز میلاد حضرت، چرا؟ گفت یکی اینکه آقای کافی روز میلاد فوت کرد، خیلی به آقای کافی ارادت داشت، گفت آن نوار من را آورد سر خط. و یکی دیگر می‌خواهم در روزی که همه‌ی ملک و هستی خوشحالند، اولیا خوشحالند به محضرشان بروم، یعنی مرگ را برای خودش موفقیت می‌دانست، توفیق می‌دانست، گفت در آن روز سرور و بهجت می‌خواهم به محضر اولیا بروم، 13 شعبانی بود، حدود شاید 12 سال قبل، دیدم پسر ایشان زنگ زد گفت آقای حدائق پدر ما سکته‌ی مغزی کرده در راهروی بیمارستان نمازی هستم، ما را پذیرش نمی‌کنند، پدرم بیهوش است، ما سریع آمدیم راهروی بیمارستان و حاجی را آوردند و بچه‌هایش هم با او هستند، بیچاره‌ها هم از سیرجان آمده بودند کسی را نمی‌شناختند، رفتم خدمت آقا دکتر بلندپرواز که آن زمان رئیس بیمارستان بود، گفتم آقای دکتر یک کسی در این راهروی بیمارستان است که اگر در عمرت کاری هم نکردی، خدمت به این آدم برای دنیا و آخرتت مفید است. گفتم این آدم را من می‌شناسم، مورد توجه ولیعصر است، این فرد مستجاب الدعوه است. سریع آمدند بردند در آی سی یو بستری کردند دستگاه به او وصل کردند، دکترها جمع شدند، من رفتم کنار گوش حاجی، بیهوش بود، گفتم آقای حاج ماشاالله ابراهیمی تو نوکر امام زمانی، امامت، صاحبت تو را رها نمی‌کند، یکدفعه این ضربان قلب در دستگاه تند شد، آقای دکتر بلندپرواز گفت آقای حدائق چی به او گفتی ضربان قلب او تند شد؟ گفت نام مولایش، نام محبوبش را گفتم، 13 شعبان بستری شد، 15 شعبان فوت کرد، همان که می‌خواست! این آدم شد یک عنصر فرهنگیِ قوی در استان کرمان، تدبر! گاهی اوقات تدبر در یک روایت یا یک آیه لازم است.

من یک روایت عرض کنم و عرضم را تمام کنم. امیرالمومنین فرمود «تدبروا آیات القرآن»[16] در آیات قرآن تدبر کنید «و اعتبِروا به»[17] عبرت بگیرید از آیات قرآن «فانَّه أبلغُ العِبَر»[18] رساترین عبرت‌ها کلام خداست، و جمله‌ی دیگر حضرت دارند «ألا لاخیر فی قرائة لیس فیها تدبُّر»[19] امیرالمومنین می‌فرماید آن قرائت قرآنی که تدبر در آن نباشد خیری درش نیست، تدبر کن در خواندن، ادب قرائت این است. «ألا لاخیر فی قرائة لیس فیها تدبُّر»[20] عبادتی که در آن عبادت تفقه نباشد، در آن عبادت خیر نیست، بنده نماز بخوانم به فهم کمال نرسم، به تفقه نرسم، قرآن بخوانم تفقه نکنم، امیرالمومنین می‌فرماید این‌ها خیریتی درش نیست، خوب نام این عزیز آمد و ارادت به امام زمان، برویم درِ خانه‌ی امام زمان

دلبسته‌ام مرا ز سرِ خویش وا نکن، از خود مرا جدا کن و از خود جدا مکن

هرگز نگویمت که بیا دست من بگیر، عمری گرفته‌ای زعنایت رها مکن

مولاجان

من با تو پیش از آمدنم آشنا شدم، ای آشنا مفارقتِ آشنا مکن

یابن الحسن یابن الحسن

«أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآَنَ وَلَوْ كَانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلَافًا كَثِيرًا»[21]

 

[1] نساء آیه82

[2] ذاریات آیه55

[3] نحل آیه98

[4] فتح آیه1

[5] توبه آیه107

[6] حشر آیه7

[7] نساء آیه82

[8] نساء آیه82

[9] نساء آیه82

[10] انسان آیه2

[11] انسان آیه2

[12] نساء آیه82

[13] نساء آیه82

[14] نساء آیه82

[15] محمد آیه7

[16] غررالحکم ص318

[17] غررالحکم ص318

[18] غررالحکم ص318

[19] الکافی ج1 ص36

[20] الکافی ج1 ص36

[21] نساء آیه82

 

نظرات (0)

هیچ نظری در اینجا وجود ندارد

نظر خود را اضافه کنید.

  1. ارسال نظر بعنوان یک مهمان ثبت نام یا ورود به حساب کاربری خود.
0 کاراکتر ها
پیوست ها (0 / 3)
مکان خود را به اشتراک بگذارید
عبارت تصویر زیر را بازنویسی کنید. واضح نیست؟
طراحی و پشتیبانی توسط گروه نرم افزاری رسانه