استاد حدائق روز سه شنبه 23 فروردین ماه 1401 مصادف با دهمین روز از ماه مبارک رمضان در مسجدالرسول(ص) شیراز به بیان مبحث «شاخصه های حکومت مهدوی» پرداختند.
جهت مشاهده ویدئو اینجا کلیک کنید
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
قال الله تبارک و تعالی فی محکم کتابه القران الحکیم: «إِنَّ الَّذِينَ يَتْلُونَ كِتَابَ اللَّهِ وَأَقَامُوا الصَّلَاةَ وَأَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ سِرًّا وَعَلَانِيَةً يَرْجُونَ تِجَارَةً لَنْ تَبُورَ»[1]
در ادامه عرایض جلسات گذشته با محوریت شاخصههای حکومت مهدوی و دولت مهدوی در عصر ظهور، عرض کردیم که یکی از شاخصهها، احیای قرآن و عمل به قرآن است که یک بخشی از آسیبهای ما در همه عرصهها فاصله گرفتن از قرآن است. جلسه گذشته آیه 29 از سوره مبارکه فاطر قرائت شد که در این آیه نکاتی بود بخشی ذکر شد و بخشی باقی ماند. امروز من در این فرصت، باقیمانده مطالب این آیه را عرض کنم و حق این است که بخشی از وقت مجلس را به صاحب امروز بپردازیم. شخصیتی که تمام ائمه مفتخرند مادر بزرگشان خدیجه است. در یک خطبهای رسول الله در مسجد در فضیلت امام حسن و امام حسین سخنرانی فرمود، درآن خطبه فرمود «ایها الناس علی أخبرکم بخیر الناس جدا و جدةً، قالوا بلی یا رسول الله»[2]. گفتن یا رسول الله خیلی مشتاقیم بدانیم این طریق انسانها از حیث پدر بزرگ و مادر بزرگ چه کسانی هستند، پیغمبر فرمود «الحسن و الحسین جدهما رسول الله و جدتهما خدیجه بنت خویلد»[3]. پدربزرگ رسول الله است و مادر بزرگ خدیجه است حالا نسبت به این بانوی بزرگ مطالبی را انشاالله تقدیم خواهم کرد. بحث این آیه و نکات باقیمانده را عرض کنم. ترجمه این آیه این شد که خداوند میفرماید کسانیکه قرآن را تلاوت میکنند «يَتْلُونَ كِتَابَ اللَّهِ»[4] نماز را برپا میدارند «وَأَقَامُوا الصَّلَاةَ وَأَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ»[5] انفاق میکنند از آنچه خدا به آنها عطا کرده «سِرًّا وَعَلَانِيَةً»[6] چه در خلوت و پنهانی و چه در آشکارا «يَرْجُونَ تِجَارَةً لَنْ تَبُورَ»[7] اینها دنبال تجارت بی کسادند، تجارت پرسود، پرمنفعت. آنهایی که میخواهند دستشان پر باشد این راهکاری که خدا در این آیه شریفه بیان میفرماید بایست عمل کرد.
مطالبی را عرض کردم باقیمانده مطالب را اشاره کنم. اشاره کردیم که عزیزان هرچه داریم مال خداست. خدا در این آیه شریفه میفرماید «وَأَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ»[8] ، همه چیزتان مال ماست. این مما رزقناهم اشاره به این دارد که همه دادههای الهی، آبرو، ثواب، ثروت، زیبایی، شهرت، قدرت، اینها همه مال خداست، اینها همه لطف اوست و یک نکته را من عرض کنم، بعضیها میپرسند آقا میخواهیم بخیل نباشیم چکار کنیم، بخل بد است. امروز بشنوید روزی که متعلق به سخاوتمندترین بانوی تاریخ است. میخواهی بخیل نباشی میخواهی مثل حضرت خدیجه باشی، فراموش نکن که اینها مال خداست. ثروتمندها پولهایتان مال خداست روزیکه آمدید عریان آمدید روزی که میروید شانس دارید کفن داشته باشید. من شیراز سراغ داشتم طرف کفنی از کربلا آورد، دورش نپیچیدند، یادشان رفت. یک هفته بعد از فوتش وصیتش را خواندند که نوشته شده بود این کفنی را از کربلا آوردم، این در را از مکه خریده ام، این آب زمزم در بسته من است، این را بپاشید روی قبرم. یک هفته بعد ورثه آمدند مساله میپرسند، گفتم تمام شد. رزقش نبود، مردم هرچه دارید مال خداست، میخواهی وقتی نباشی فراموش نکن قدرتات، زیباییات، سلامتیات مال خداست. اگر باورت شد مال خداست این در کمک کردن به مردم سختت نمیشود. مال را از کسی را از روی زمین بلند کنی بهت گران تمام نمیشه این بدن مال خداست. خدا میفرماید این ظرفیت را بهت داده این زور بازو را بهت داده چرا در مسیرش استفاده نکردی، پولها مال ما بود، سوادها مال ما بود، علم مال ما بود، ما دادهایم؛ این فرهنگ و این نگاه، من دیروز عرض کردم، در این آیه تلاوت قرآن مقدم بر نماز است، چون اول باید فرهنگ درست شود. فرهنگ درست شود نماز میشود نماز. فرهنگ درست نشود نماز میشود ابن ملجم. فرهنگ درست نشد حج میشود شمر. فرهنگ درست نشد تلاوت قرآن و حفظ قرآن، اگه فرهنگ اتفاق نیفتد، معرفت نیاید میشود حجاج بن یوسف. لذا اینجا فرهنگ تقدم دارد به اعتبار اینکه اگر این فرهنگ آمد قدر نماز را میدانی، آن وقت حاضری از همه چیز بگذری از نماز اول وقت نگذری. اینهم مطلبی دیگر توجه به اینکه ما همه چیزمان «إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ»[9] این رفع بخل میکند رفع وابستگی میکند آن وقت برای خدا خوب خرج میکنیم، خوب وقت میگذاریم، از این بدن خوب استفاده میکنیم. در صفات مومنین امام صادق میفرماید «بدنه منه فی تعب»[10] مومن بدنش از او در تعب و سختی است. یعنی پیوسته از این بدن دارد در راه خدا استفاده میکند. تن پرورنیست با این بدن خدمت میکند، بدن بیکار نمیافتد، رها نمیشود؛ این نگاه، نگاه بندگان با معرفت الهی است.
مطلب دیگر قرآن میفرماید «مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ»[11]، یعنی نه همه اموال را بدهید بخشی را بدهید، قسمتیاش را بدهید، مما رزقناهم، از آن مالی که دادیم قسمتی را بدهید، از آن آبرویت هزینه کن، از آن قلمت هزینه کن، از آن فرصتت هزینه کن. نمیگوید که همه را بدهید، حج کن برای خدا، مما رزقناهم و ضمن اینکه من اشاره کنم آقایان که یک روز رسول خدا در منزل یک گوسفندی را قربانی کردند، گوشتها توزیع شد، یک دستش ماند. پیامبر زراع گوسفند را دوست میداشتند، دست گوسفند. حضرت از عایشه سوال کردند چی ماند چی رفت؟ عایشه گفت همش رفت جز یک دست، لا یبقی الا کتف، رسول الله فرمود عایشه بگو یبقی الا کتفها همه ماند جز این دستی که برای خود برداشتیم، آنهایی که دادی داری و اینهایی که ندادی نداری. خدمت که کردی سرمایه توست آن وقتهایی که برای خودتان گذاشتید باختید. آنها را پای حساب خدا نگذارید. حضرت فرمود بگو یبقی الا کتفها همه ماند جز این دستی که برای خود برداشتیم. لذا آن انفاقها سرمایه شماست، برای شما ماندگار است. نکته دیگر این انفاقی که خدا میفرماید انفقوا مما رزقناهم اطلاق دارد فقط بحث اقتصادی نیست بحث ابرو است ابرو دادند که هزینه کن از قلمت استفاده کن از وجاهتت استفاده کن بحث فقط انفاق مالی نیست آیه اطلاق دارد و انفقوا مما رزقناهم از آنچه ما به شما دادیم باید انفاق کنید یک وقت یک کسی انفاق آبرویی میکند آبرو میگذارد وسط مشکل کسی حل شود. مرحوم علامه شیخ حسین نوری آقایانی که نجف مشرف شدید در صحن امیر المومنین استاد و شاگرد در یک حجره اند شیخ عباس قمیشاگرد، صاحب مفاتیح، شیخ حسین نوری استاد صاحب مستدرک الوسایل، اینها در یک حجره دفناند. مرحوم شیخ حسین نوری میگویند اواخر عمر اگر کسی برایش مراجعه میکرد خودش دنبال کار میرفت. میگویند یک وقتی آقا نشسته بود همان آن سالهای آخر یک پیرمرد هشتاد و چند ساله شده بود، عدهای از علما نشسته بودند یک دفعه یک پیرزن فرتوتی آمد یک چیزی به حاج حسین نوری گفت، دیدند آقا با زحمت بلند شد عبا را انداخت روی دوش عصا گرفت به دست دنبال این پیرزن این پیر زن از اتاق خارج شد، آقا کجا میروی، مشکلی است به ما امر بفرمایید ما آنجام میدهیم. آقا فرمود این پیرزن آمد گفت بین فرزندم پسرم و عروسم اختلاف است. شما بیاین مشکل حل است. شما را قبول دارند. حرف شما را میپذیرند. گفتم آقا بذارید ما بریم حلش کنیم. فرمود من خودم میخواهم بروم. حالا میگوییم آقا دور از جان مدیرهای خوب. یک کسی میگفت به یک مدیری زنگ زدم گفتم آقا یک مشکلی دارم گفت ساعت چند است، گفتم ساعت چهار بعد از ظهر. گفت حالا وقت زنگ زدن است، گفتم پناه بر خدا، اینطوری میخواهید خدمت کنید. اینجوری باید خدمت کنید، بیایید سمت مردم. بعد علامه نوری این جمله را گفته بود، این را عزیزان بشنوید، فرموده بود من متخصص روایات اهل البیت هستم و انصافا هم در قرن گذشته ما محدثی در طراز حاج شیخ حسین نوری نداشتیم. صاحب کتاب مستغرق الوسایل، حدیث شناس بزرگ، فرموده بود من روایات اهل البیت را خیلی کنکاش کردم، جستجو کردم. بعضی از واجبات، واجبات به کنار، در مستحبات ایشون فرموده بود عالیترین عمل استحبابی در اسلام آنچه که من در روایات من بهش رسیدم، زیارت سیدالشهدا است. یعنی گل سرسبد تمام کارهای مستحب است. بعد ایشان فرموده بود مدتهاست به روایاتی برخورد کردم دیدم از زیارت امام حسین هم والاتر وجود دارد، در مستحبات نه در واجبات، و آن قضا و هوای مسلمین، رفع مشکلات مردم، این درآنجام مستحبات گل سرسبد است. یعنی از زیارت امام حسین هم مهمتر است. حاج شیخ فرموده بود دلم میخواهد تا خودم میتوانم تا این پایم یاری میکند و تا این بدنم همراهی میکند خودم مشکلات مردم را حل کنم. «وَأَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ»[12] ابرو بهت دادم، بزرگ خانواده ای مومن با یک تلفن مشکل نوه ات حل میشه، اختلاف این عروس و داماد را تو پابگذار میگوید به من ربطی ندارد، ما آبرو خرج نمیکنیم من رو نمیزنم، به همین سادگی، این آبرو را کی بهت داد، روز اول این آبرو را داشتی آمدی دنیا، تر و خشکت میکردند، بعد از این وضع پیش بروی تر و خشکت میکنند. و انفقوا ممارزقناهم، مما رزقناهم یعنی ثروتتان، آنهایی که پولدارند، علمتان آنهایی که عالمند. دیگهاید بعضیها میگویند یک چیزی بلدم به کسی نمیگویم، خوب ببر در قبر، «زکات العلم نشره»[13] یک چیزی یاد گرفتی، یاد بده. بازگو کن به دیگران، به دیگران بیاموز، انفاق کن. علم باید انفاق کرد. قدرت انفاق میخواهد. انفاق قدرت اینست که با این قدرت مشکلات و گرفتاریهای مردم را حل کنیم آبرو خیلی موارد است که طرف من یک درس از مرحوم والد خودم بگویم در همین دفتر مسجدالرسول سالها قبل بود یک شب جایی قرار بود ما برویم، آمدیم دنبال حاج آقا در خدمت ایشان، ایشان میگوید در دفتر کسی نبود مقید هم بودند نه از الان، از قبل از انقلاب، آقایونی که ایشان را میشناختند از قبل از انقلاب، ایشان از یک ساعت به اذان در دفتر بودند تا بعد از نماز، هرکه بود کارش را حل میکردند بعد میرفتند. ما که فرزند ایشون بودیم حاج آقا زمان طاغوت ایشون را میدیدیم ساعت یک یا دو بعد از ظهر زمستان میآمدند منزل، مشکلات مردم، سوالات شرعی، ما آمدیم در خدمت ایشان برویم یک جایی، در را قفل کردند آمدند بروند صدای تلفن از اتاقشان بلند شد، دیدم ایشان کلید را انداختند روی در، در را باز کردند گوشی را برداشتند و مکالمه هم یک مکالمه طولانی شد حدود ده دقیقه کسی که پشت تلفن بود وقت ایشان را گرفت. تلفن قطع شد آمدیم بیرون، گفتم شما دیگر آمده بودید بیرون، در اتاق نبودید که بگیم تلفن جواب ندادید گفتن بابا صدای تلفن را من شنیدم، ما هم وظیفهمان است که خدمت کنیم به مردم. گفتم این تلفن که جواب دادم یک زندگی در آستانه متلاشی شدن بود، شوهر آن زن زنگ زده بود که خانمم را میخواهم بفرستم خانه پدرش من راهنمایی اش کردم جلوی اختلاف را گرفتم. خوب این انفاق است آقا آبرو به تو دادند انفاق کن به من ربطی ندارد من گفتم خودت را بدهکار کن خوب تو نگفتی حالا گرفتار شده آمده، حالا اشتباه کرد، خدا گفته گناه کنید، خدا میفرماید «وَإِنِّي لَغَفَّارٌ لِمَنْ تَابَ وَآَمَنَ وَعَمِلَ صَالِحًا»[14] نهی تان هم کردیم از گناه، گناه هم کردید برگشتید میبخشیم، از خدا یاد بگیرید اینم نکته دیگر در این آیه شریفه انفاق هم باید هم سری و هم آشکارا. قرآن میفرماید «وَأَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ سِراً وَ عَلانِیَةً»[15] هم در خلوت و هم در جلوت، خودتان گاهی اوقات شیطان بعضی اوقات بعضیهایمان را دور میزند جلوی جمعیت کمک نکن میگویند ریا کرد. ریاکار چند نشانه دارد اینها نشانه ریاست، ریا کار کسی است که کاری که میکند برای خوشایند مردم میکند «يَنْشَطُ إِذَا رَأَى النَّاسَ وَ يَكْسَلُ إِذَا كَانَ وَحْدَهُ»[16] وقتی که کارهایش را نمیبینند ناراحت است «وَ يُحِبُّ أَنْ يُحْمَدَ فِي جَمِيعِ أُمُورِهِ»[17] دوست دارد در هر کاری تعریفش کنند. این نشانه ریاست و الا مسجد آمدن ریاست، شیطان گاهی اوقات میگوید مسجد نرو ریا میشود اصحاب میبینند میگویند این آدم خوبی است، آلان دارند پول جمع میکنند شما کمک نکن میگویند آدم خیری است، این وسوسه شیطانی است. قرآن میفرماید انفاق بکنید «رَزَقْنَاهُمْ سِراً وَ عَلانِیَةً»[18] هم پنهانی و هم آشکار در هر دو حال اهل انفاق باشید اینهم مطلبی دیگر حالا انفاق هم با همان عمومیتی که عرض کردم یک وقتی در یک جمعی باید از یک کسی دفاع کرد انفاق است با آبروت دفاع کن یک وقتی یک جمعی دارند میبینند شما مشکل کسی را حل میکنی ببینند «رَزَقْنَاهُمْ سِراً وَ عَلانِیَةً»[19] یک وقتی مشکل کسی را با کمک مالی حل میکنی دیگران هم میبینند برای خدا دارید میدهید هدفتان نظارت مردم نیست.
مطلب دیگر قرآن میفرماید «يَرْجُونَ تِجَارَةً لَنْ تَبُورَ»[20] آنهایی که میخواهند به آن تجارت پرسود و بی ضرر و زیان برسند باید با فکر عمل انفاق ارتباط با خدا خودشان را تجهیز کنند. عرض کردم از آیاتی که بیان گر اینه که خدا بهشت را به بها میدهد همین آیه سوره فاطر است. حالا میخواهد با تجارت بی ضرر میخواهید کار کنید باید زحمت بکشید باید با قرآن مانوس باشید باید فکر و اندیشهات را بالا ببری در کنار آن نمازت را اهمیت بدهی، ارتباط اجتماعیات را با مردم در همه عرصه ها حفظ کنی، اگر اینها را رعایت کردی به آن تجارت «لَنْ تَبُورَ»[21]خواهید رسید و این پاسخ به این سوال است که بایست بعضیها میگویند که ما امیدواریم به رحمت واسع الهی هستیم نماز هم نمیخوانیم.
از آن روزیکه ما را آفریدی، به غیر از معصیت چیزی ندیدی
خداوندا به حق هشت و چهارت، زما بگذر شتر دیدی ندیدی
به همین راحتی یک رکعت نماز نخواندی شتر دیدی ندیدی. سردار سلیمانی بهشت بروند دیگران هم مثل سردار سلیمانی بروند بهشت. سرداری که وسط جبهه جنگ با داعش نماز اول وقت ظهرش را با جماعت خواند، خدا پاداش بدهد و آن تارک الصلاة را هم خدا پاداش بدهد این را شما میگویید عدالت یا ظلم، و خدا ظالم نیست، خدا عادل است. لذا عزیزان امید بدون کار فایده ندارد.
نابرده رنج گنج میسر نمیشود، مزد آن گرفت جان بردار که کار کرد
دو مطلب دیگر هم عرض کنم. معامله با خدا صد درصد منفعت است. زیان درآن نیست. و «يَرْجُونَ تِجَارَةً لَنْ تَبُورَ»[22] من الان اعلام میکنم تا این لحظهای که خدمت شما هستم خودم ندیدم موردی که کسی ادعا کند بگوید با خدا معامله کردم خدا حمایت نکرد یک نفر را بیارید. یک نفر را بگردید پیدا کنید بگوید خمس دادم ورشکست شدم. بگوید دستگیری برای خدا کردم زمین خوردم، اشتباه میکند؛ یا در کارش ریاست یا عملش عمل درستی نبود. کار برای خدا تلاش برای خدا «يَرْجُونَ تِجَارَةً لَنْ تَبُورَ»[23] تجارت بی ضرر و زیان است تجارتی است که بازارش کساد نمیشود. ما هرچه سرمان میآید از فاصله گرفتن از خداست. پولمان را میخورند یک جای کارمان مشکل دارد. یک قضیه همان آقایی که نقل میکنند، میگویند هیچ اتفاقی اتفاقی نیست. نقل میکنند این را هم مرحوم نهاوندی نقل میکند در خزینة الجواهر یک جماعتی میروند تجارت در جمع تجار یک تاجری بود هرجا توقف میکردند و بارها را پیاده میکرد بار و سرمایه اش را ول میکرد و میرفت دور دست صحرا مشغول نماز و عبادت میشد. تجار دیگه میگفتند آقا بشین کنار اموالت که اموالت را دزد یک وقت میبرد. تو دفاع کن از اموالت، نماز کنار مالت بخوان، آن دور دست صحرا برای چی. او حرفش این بود که مال من را دزد نمیبرد. مرحوم نهاوندی میگوید در یکی از منزل گاهها، این تجار همسفر گفتند که سربسرش بگذاریم، این رفت آنطرف صحرا یک گوشهای مشغول نماز بشود، تمام این خورجینهای سرمایه این را بار کردن گرفتن بردند توی یک گودالی آن سمت صحرا قرار دادند و رویش خار و خس ریختند. گفتند حالا که نماز خواند برگشت میگوییم نماز بخوان کنار اموالت، ول میکنی میروی دزدها آمدند اموالت را بردند یک مقدار بترسد و حواسش را جمع کند. بردند اساس السرمایه راس المال او را جای دیگه پنهان کردند و آمدند نشستند که دزدها به قافله زدند.
ای بنازم خدای بی همتا را، پریروز و دیروز و امروز را
مال همه را بردند یک کتک مفصلی هم به همه زدند. مال مردم را میخواهند ببرن اینها مقاومت میکنند و کتک میخورند همه مجروح کتک خورده مال باخته تنها آدم سالم این ماجرا همان آقایی بود که او سمت صحرا داشت نماز میخواند و دزدها ندیدند و تنها مال دست نخورده این جریان مال همین آقا بود که اونها جمع کرده بودند و در گودالی پنهان کرده بودند. این بعد ساعتی برای استراحت آمد دید همه مجروح و نالان و اموال نیست گفت که چی شده، گفتند فلانی میگوییم بمان مالت را رها میکنی و میروی دزدها آمدند و مال همه را بردند و تو هم بودی یکی هم یکی بود یک نفر به جمع مان اضافه میشد ول میکنی دنبال نماز اول وقت و ارتباط با خدا. گفت مال مرا دزد نمیبره گفتن جدی میگویی گفت بله گفت از کجا میگویی گفت من به حرام جمع نکردم که به حرام بدهم. مال خلاف جمع نکردم آنها را با دقت جمع کردم. آقای ابابصیر آمد خدمت امام صادق از پشت دست اباصیر گرفتن گفتند ابابصیر اگر کسی در حق کسی ستمیکرد نمیمیرد تا آثارش را ببیند. عالم یک بزرگتری دارد به نام خدا میفرماید «ان لم انتقم من الظالم فانا الظالم» اگر من از ظالم انتقالم نگیرم خودم ظالمم، گفتند راست میگویی مال تو را دزد نبرد ما گذاشتیم آنطرف صحرا اموال تو دست نخورده و سالم است. «يَرْجُونَ تِجَارَةً لَنْ تَبُورَ»[24] طرف قرارداد و معامله با خدا قطعا ضرر درآن نیست.
نکته پایانی بریم خدمت حضرت خدیجه و فضایل این بزرگوار. در فرهنگ اسلام، سه تشبیه شده من تلگرافی بگویم، دنیا را تشبیه به بازار کرده؛ دنیا تشبیه به بازار شده انسانها تشبیه به تجار شدهاند. همه ما تاجر در این بازاریم. و نکته دیگر نعمتهایی که خدا داده است سرمایه است نعمت ثواب است، ثروت است سلامتی است، زیبایی است قدرت است، شهرت است اینها سرمایه است. میگویند آقا بدین چه کاره اید، امام هادی میفرمایید «الدنیا سوق»[25] دنیا بازارست. شما هم معاملهگر، شما هم تاجر. چطوری داری کار میکنی، از این وقتت از این عمرت از این سوادت از این فرصتت. چه تجارتی داری. بعضیها لحظه به لحظه زندگی شان «تِجَارَةً لَنْ تَبُورَ»[26] است، بعضیها خسران، زوال ناپذیر، لذا در این بازار عمل که دنیاست، لقمان به پسرش میگوید پسرم «الدنیا سوق»[27] دنیا بازار، جای دیگه میگوید دنیا مثل دریاست حواست باشد غرقت نکند. این چیزهایی که خدا در اختیار همه قرارداده سرمایههایی است که دست ماست به همان نسبت هم از شما حساب میخواهد. میلیاردر هستی جواب میلیاردر آماده کنی، دکتری برای دکترات حرف آماده کن، آیت الله العظمیرا حساب میخواهند، طلبه را طلبگی حساب میخواهند، هشتاد سال زندگی کردی جواب برای هشتاد سالت را آماده کن، چهل سال چهل سال، این ها سرمایه خدادادی است این پول سرمایه بود این آبرو سرمایه بود، این مقام سرمایه بود، این زیبایی سرمایه بود، یکی چوب ذلت و خفت به این زیبایی میزند، یکی جامعه عزت میپوشاند میشود یوسف. يَرْجُونَ تِجَارَةً لَنْ تَبُورَ»[28]، حالا از مصادیق همین آیه صاحب امروز حضرت خدیجه است. انصافا حضرت خدیجه مصداق همین است، اولا حضرت خدیجه در عصر جاهلیت بود، مستحضرید در جد پنجم با پیغمبر مشترک است، حضرت خدیجه از سادات قریش است، پدرش از بزرگان سخاوتمندان عرب است. این بانوی بزرگوار اولا از نظر اقتصادی در عصر جاهلیت، بعضیها براین باورند که بر شریعت حضرت ابراهیم یا شریعت حضرت عیسی بود چون عمویش ورقة بن نوفل از بزرگان نصاری بود گرچه در اواخر عمر نابینا شده بود اما انجیل را حافظ بود و یک بخشی از توفیقات معنوی حضرت خدیجه برگرفته از معاشرت با آن عمو بود. این بانویی که در عصر جاهلیت یک بانوی میلیادر بود ببینین عزیزان شعار کارآفرینی اشتغال زایی الان مد شده سرزبان هاست. در پانزده قرن قبل عامل کارآفرینی و اشتغالزایی حضرت خدیجه بود. از کارهایی که حضرت خدیجه در عصر جاهلیت میکرد انشاءالله دیدار همه ما در مکه معظمه در پایان مزعا سمت مروه خانه حضرت خدیجه بود که ایشان بر بلندای خانه خودش گنبدی از پارچه مخمل سبز بر افراشته بود که هر کسی از هر قسمتی وارد مکه میشد خانه خدیجه پیدا بود تنها خانه ای که توی مکه یک گنبد سبز پارچه مخمل سبز برافراشته شده بود خانه خدیجه بود و یک نشانه دیگرش این بود که اون خانه اطرافش تردد جمعیت بود. کار حضرت خدیجه این بود این برای آنهایی که خدا سرمایه و ثروت برایشان داده درس است و قیامت نباید انتظار داشته باشید ما در مقامات حضرت خدیجه ببینند و کاری که حضرت خدیجه کار نکردیم. حضرت خدیجه بررسی میکرد افرادی که بیکار بودند درآن عصر جاهلیت که فقر گرسنگی بیداد میکرد جاهلیت عربی بود شناسایی میکرد افرادی که بیکار بودند اینها را صدا میزد میگفت شما توانایی تان در کار چیه زراعت دامداری تجارت. سرمایه به اینها میداد آن زمان امنیت امروز در مسایل اقتصادی نبود چک و سفته نبود ضمانت نامهها و محضر نبود پولیس بین المللی نبود اینها یک نوع زیست خطرناک بود اما خدیجه بانویی با ایمان معتقد بود «مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ»[29] دارد کار میکند. افراد را صدا میزد جمع میکرد افراد بیکار جوانهای جویای کار به اینها سرمایه میداد میگفت این سرمایه برید تجارت منفعت بدست بیاورید بخشی از این منفعت برای شما بخشی برای من، بعضی از اینها میرفتن در این تجارت یا سارق اموالشان را میبرد یا میمردن یا برنمیگشتن به مکه یعنی سرمایه میرفت ولی خدیجه با خدا معامله میکرد. این روش بزرگ بانو بود که خود پیغمبر را ایشان دوبار تجارت فرستاد. پیامبر با پول خدیجه قبل از ازدواج به خدیجه دو مرتبه رسول الله تجارت کردند. تجارتی که منفعت خوبی پیغمبر آوردند به خدیجه دادند اینهم یک درس برای جوانان بزرگترهایتان را فراموش نکنید. واسطه ی تجارت ابوطالب عمومی پیامبر بود. رسول الله رفتند تجارت در بازگشت از تجارت تمام سرمایه و سود را خدیجه برگرداندند خدیجه گفت سهم تان را بردارید فرمودند من بزرگتر دارم عمویم میآید و عمویم تصفیه کن آقا چهار کلمه یاد گرفتی بابایت را یادت نرود. چهارتایی مال دنیا دیدی یک دفعه دیگران را فراموش نکنید. درس ادب را از پیغمبر بیاموزید. خدیجه البته جریانات از پیغمبر شنیده بود و دیده بود که در وجودش علاقه شدیدی به پیغمبر پیدا کرده بود با این که این بانو خواستگارهای زیادی داشت بانویی بود که در بورس بود اما بله به هیچ گفت نمیگفت. حالا بعضیها میگویند حضرت خدیجه قبلا ازدواج کرده بود نقل معتبر و مستند اینست که ازدواج نکرده بود. میگویند فرزندی به نام هند داشت که فرزند خواندهای بود که حضرت خدیجه تحت تکفل خود بزرگ کرد و به سامان رساند. این بانوی با عظمت در یکی از تجارت ها یک ماموری را گذاشت کارهای پیغمبر را رصد کند. چون یک چیزهایی را شنیده بود از آینده رسول الله توسط نصارای نجران نصارای مسیحیت و علمای مسیحیت خبر یافته بود. میخواست باز اطمینان پیدا کند در یک تجارتی که اینها میخواستند برند خدا لعنت کند ابوجهل را، ابوجهل با یک تعدادی از تجار عرب بود پیغمبر با تجار طرف قرارداد خدیجه، خدیجه کاری که کرد پیامبر بیست و سه ساله بود تمام تجار گفت اگر با من ازین به بعد ادامه تجارت بدهی و سرمایه برایت بدهم تو این سفر هرچه این آقا گفت عمل کن. دو سه معجزه از رسول الله دیده شد، در یکی از این منزلگاهها خدا نکنه که بعضی ذاتشان دیگه سقوط کند. ابوجهل در یکی از منزلگاهها که آب خوردن میخواستند ببرند، گفت تمام این چاه را پر کنید از سنگ و خار و خس که پیغمبر با تجار طرف قرارداد خدیجه که میرسند همه تلف شوند. روز بعد که پیغمبر رسید اینها همه تشنه مشک ها خالی رسول الله فرمودند این جا یک چاهی بوده گفتند چاه خیلی خوبی هم داشت ولی پرش کردند همه در آستانه عطش، آن پیک خدیجه نگاه به پیغمبر میکرد پیامبر بیست و سه ساله است، دیدند پیغمبر رفت پا گذاشت روی این چاه پر شده از خار و خس، سری به آسمان بلند کرد عرض کرد پروردگارا مقام من در خانه شما از مقام اسماعیل فرزند هاجر کم تر نیست، اسماعیل یک پایش را زد زمین زمزم جوشید و میجوشد تا قیامت. تا این را پیغمبر فرمود دیدند آب جوشید از لابلای این سنگ و خاک آمد بیرون. دو سه جریان دیگر هم درآن سفر دیده شد به خدیجه منتقل شد خدیجه خودش هم دیده بود از یکی از کشیش های بزرگ مسیحیت که ارادت به پیغمبر داشت، داشت برای خدیجه انجیل میخواند کنار پنجره بود یک وقت پیغمبر از کوچه رد میشدند رو کرد به خدیجه گفت این آقا را میشناسی دارد میرود، خدیجه گفت بله، گفت این کیست، گفت این یتیم ابوطالب، گفت اجازه میدهید من برم و برگردم. میگویند این کشیش آمد تو کوچههای مکه هی ورق میزد انجیل را نگاه به پیغمبر میکرد، ورق میزد انجیل را نگاه به پیغمبر میکرد، رفت جلو گفت آقا شما فلانی نیستید. نام پیغمبر را برد پیغمبر فرمودند یادت میآید با فلان عالم مسیحی در واژه فاراقلیط سوال داشتی، یادت میآید در فلان سرزمین با فلان عالم مسیحیت تو فلان قسمت انجیل تردید داشتی و او این جواب را داد، فرمودند من همان موعودی هستم که عیسی بشارت آمدنش را داده، گفت آقا پس من اعتراف به رسالت شما میکنم هنوز پیغمبر نشدید حضرت فرمود خیر، گفت این اعتراف من را قبول کنید اگر زمان رسالت شما نبودم الان اعتراف میکنم. بعد آمد نزد خدیجه گفت به این آقا میگویید چی، گفت یتیم ابوطالب، این موعود امم است این افتخار اولین و آخرین هستی است، این پیامبر آخرالزمان است، این ها بر علاقه و اشتیاق خدیجه افزوده کرد، خوب کار به جایی رسید که بحث ازدواج و خواستگاری شد؛ دو تا کار من از عظمت حضرت خدیجه، ضمن اینکه حضرت خدیجه انفقوا من رزقناهم در همه ابعاد در کنار پیامبر بود با آبرو آمد با ثروت آمد با قاطعیت آمد، حجت را بر همه تمام کرد. سه سال پیغمبر و یارانش و ابوطالب و خدیجه در شعب ابیطالب محاصره اقتصادی بودند. شعب ابیطالب آقایان که مکمه رفتید وجه کعبه بطرف کوه که میروید که مولد النبی است آن منطقه کلا محل زندگی آلهاشم بود. به اینجا میگفتند شعب ابیطالب، خانه پیامبر آنجا بود خانه حضرت خدیجه انتهای مروه بود، نوع بنیهاشم آنجا زندگی میکردند، اینها را در محله خودشان محاصره اقتصادی کردند، به این معنا که کسی با اینها مراوده نداشت داد و ستد نداشت خرید و فروش نبود، امیرالمومنین میفرماید ما نیمه شب ها مخفیانه از شعب بیرون میامدیم میرفتم سراغ دوستان پدرم مختصر اذوقه ای فراهم کنیم بیاییم زن و بچه ها خودشان را سیر کنند از شدت گرسنگی سنگ به شکم میبستند سه سال خدیجه میلیاردر کنار پیغمبر در شعب ماند، ما با پولمان برای ترویج اسلام چه کار کردیم، خدیجه همه چیزش را برای اسلام هزینه کرد. ببینید خدا با خدیجه چه کرد، دو تا کار بزرگ خدیجه را در بین همه خدماتش عرض کنم و دو تا پاداش ویژه کار اول در عصر جاهلیت کارآفرینی، دستگیری از مردم برای خدا، اشتغال آفرینی، افراد را به کار دعوت کردن، خدیجه برای ما به بندگان ما خدمت کردی ما بهترین بنده نظام خلقت را شوهرت تو قرار دادیم، تو دستگیری از بندگان ما کردی ما بهترین بندهی هستی را شوهرت میکنیم این مزدت است. حضرت خدیجه زمانیکه با این ثروت انبوه زن پیغمبر شد، این را هم بشنوید زمانیکه صیغه عقد خوانده شد ابوطالب صیغه را خواند، ورقة بن نوفل عموی خدیجه هم نشسته بود که از بزرگان مسیحیت بود سال پیغمبر هنوز پانزده سال به بعثتش باقیست رسول الله یک جوان بیست و پنج ساله است حالا حضرت خدیجه است را بعضی میگویند بیست و هشت ساله بعضیها بیشتر صیغه عقد خوانده شد پیغمبر چیزی نداشت پیغمبر دستش خالی بود «وَوَجَدَكَ عَائِلًا فَأَغْنَى»[30] میگویند اینجاست. خدا میفرماید رسول الله تو دستت خالی بود بی نیازت کردیم، پیامبر یک جوان بیست و پنج ساله که تو خانه عمو زندگی میکند، مشهور به یتیم ابوطالب، صیغه عقد را خواندن پیغمبر بلند شد از منزل خدیجه بیرون برود، درود و صلوات بر این بانو، رو کرد به پیغمبر فرمود بسوی خانه ات برو. خانه پیغمبر کجا بود، فرمود «البیت بیتک و انا أمتک» خانه من خانه توست منم کنیز تو. ما چقدر برای اسلام هزینه شدیم، آبرو را اینگونه خرج کردیم، پای دین اینگونه ایستادیم، تازه پیغمبر پانزده سال به رسالتش وقت باقی مانده، هنوز رسول نیست، گفت بسوی خانهات برو، دید پیغمبر دارد از خانه بیرون میرود، گفت بسوی خانهات برو، خانه خانه توست و من کنیز تو، این فرمایش حضرت خدیجه پیغمبر را اولین جلسه ملاقات شب اول زندگی رسول الله دیدند یک صندوقی را خدیجه مقابل پیغمبر گذاشت، به پیغمبر عرض کرد این صندوق حاوی کامل تمام کلید های انبارهای من و داراییهای من است. گفت همه اینها متعلق به شما است و من هم خدمتگذار شما و کنیز شما. چه این ثروت این موقعیت این به اسلام خیلی خدمت کرد، با تمام قدرت خدیجه پشت پیغمبر ایستاد. پیامبر از سال بیست و پنج زندگی شان با اموال خدیجه شروع کردند به فقرای مکه کمک کردن، کار رسول الله شروع شد، سرمایه خدیجه مصرف شد. آقایانی که غار حرا رفتید، غار حرا یک راه خیلی سختی دارد. نفسگیر دارد. من یادم میآید یک سیزده رجبی بود با یک تعدادی از جوان ها غار حرا رفتیم نماز صبح را آنجا خواندیم همه نفس زنان گفتم جوانها این راهی که همه بریدید تا رسیدید به بالا، پیغمبر زمانیکه با خدیجه ازدواج کرده بود گاهی دلتنگ میشد از این جاهلیت ازین بت پرستی قبل از اسلام رسول الله میرفت غار حرا دو سه روز آنجا میماند کعبه مقابل دهنه غار بود خدیجه این بانوی میلیاردر روزی یکبار روزی دوبار خودش آذوقه برای پیامبر در دست میگرفت ازین راه طاقت فرسا میرفت بالا، به نوکرها و غلام هایش نمیداد انفقوا مما رزقناهم با همین بدن با همین تن با همین پیکر عنصری خودش خدمت میکرد. اینها را خدا میبیند همهی ثروت را آورد آبرو را آورد حضرت زهرای مرضیه آخرین فرزند خدیجه است. خدا سه پسر داد به نام طاهر، قاسم، عبدالله، اینها فوت کردند چهار دختر داد به نام زینب، امکلثوم، رقیه و حضرت زهرای مرضیه، حضرت زهرا آخرین فرزند بود چرا، خدا آزمون کرد خدیجه را، آزموده شد تمام این ثروتها رفت، زمانیکه حضرت زهرا میخواست متولد بشود دیگه خدیجه دستش تهی بود. شده یک بانوی تنها، همه رهاش کرده بودند. میگویند یک روز پیغمبر آمدند داخل خانه دیدند خدیجه دارد صحبت میکند گفتند خدیجه با کی صحبت میکنی، همه که تو را ترک کردهاند، فرمود این طفلی که در شکم من است با من هم سخن است. موقع زایمان حضرت زهرای مرضیه پیغام فرستاد بروید به زنهای تجار مکه بگویید نوکیسههای برخواسته از ثروت خدیجه که روزی با پول خدیجه به نام و نانی رسیدند حضرت خدیجه فرستاد دنبال این خانمها بیایید کمک کنید الان نیاز به کمک شما دارم میخواهد بچه من بدنیا بیاید، پیغام دادند یادت میآید زمانی همسر یتیم ابو طالب نشو و شدی آبرویت را مالت را اعتبارت را برای او خرج کردی حالا که دستت خالی شده از ما کمک میخواهی دیگه ما کمکت نمیکنیم. میگویند تا دل خدیجه آمد به درد گفت خدایا اگر آبرو دادم برای تو دادم اگر ثروت هزینه کردم برای تو که چهار بانوی بزرگ کنار بسترش حاضر شدند خدا مریم میفرستد کلثوم میفرستد هاجر میفرستد اینها میآیند با افتخار در تولد صدیقه طاهره حضرت خدیجه کمک کنند، خدا خدیجه را آزمود، برای خدا از همه چیزش در راه حمایت از پیغمبر گذشت خدیجه همه چیزت را دادی خدا هم یک گوهر یکدانه دارد در نظام ملک و ملکوت به نام فاطمه ی زهرا افتخار مادریاش را به تو میدهیم. فاطمه زهرایی که عزت هستی است خدا به پیغمبر میفرماید اگر به خاطر نبود عالم نمیآفریدم اگر به خاطر علی نبود تو را نمیآفریدم، اگر به خاطر فاطمه نبود هیچکدام از شما را نمیآفریدم. او فاطمه گوهر یکدانه را میدهد به خدیجه، کار بزرگ پاداش بینظیر دارد. عرضم را تمام کنم تا خدیجه زنده بود پیغمبر امنیت داشت گرچه جسارت میکردند درآن دوران نبوت رسول الله سیزده سال در مکه.
من سه خصوصیت ریاکار را گفتم، امیرالمومنین فرمودن ریا کار سه نشانه دارد «ثلاثُ عَلاماتٌ للمرائی يَنْشَطُ إِذَا رَأَى النَّاسَ وَ يَكْسَلُ إِذَا كَانَ وَحْدَهُ وَ يُحِبُّ أَنْ يُحْمَدَ فِي جَمِيعِ أُمُورِهِ»[31] وقتی یک کاری را تنهایی انجام میدهد کسل است دوست دارند ببینند کارش را، وقتی همه میبینند خوشحال است و دوست دارد همیشه تعریف بشه، این نشانه ریا است ولی کارتان را مردم ببینند ولی برای دیدن مردم کار نمیکنید ریا نیست، مردم تعریف تان را میکنند ولی شما برای تعریف کار نکردین نمیگویند ریا است. حضار محترم حضرت خدیجه سلام الله علیها تا بود پیغمبر در یک امنیتی بسر برد گرچه درآن دوران سیزده سال که رسالت علنی شد پیامبر مبعوث شد که ده سالش خدیجه کنار پیغمبر تو مکه بود سه سال دیگر پیامبر مکه بودند و خدیجه نبود درآن سالها پیغمبر تحت فشار بود روزی نبود که پیغمبر به خانه نیاد و خدیجه بر زخم های پیغمبر مرحم نگذارد. مسلمان ها رسول الله برای این اسلام هر روز کتک میخورد هر روز سنگ بارانش میکردند در مکه در زادگاهش. ما پای سفره آماده نشستیم یک از گل نازکتر به ما میگویند قهر میکنیم، ولمان کن آقا به ما توهین شد جسارت شد، خدیجه بر این زخم ها میگذاشت، تا خدیجه بود یک امنیت نسبی برای رسول الله بود پایان شعب ابیطالب حضرت خدیجه دیگه رحمت رفت، ابوطالب هم فوت کرد، امنیت پیغمبر بهم ریخت. جسارت ها زیاد شد من یک اشاره ای کنم ازین بانوی بزرگ و عرضم را تمام کنم، یک وقت پیغمبر در مدینه نشسته بودند یک خانم عربی آمد وارد شد تا وارد شد رسول الله تمام قامت ایستادند، گفتند یا رسول الله این زن عرب بیابانگرد کیست، پیغمبر فرمود آن سالهایی که خدیجه مهجور بود دیگه همه بایکوتش کرده بودند، ترک کرده بودن خدیجه را این خانم عرب مال یکی از طوایف اطراف مکه بود میامد با خدیجه حرف میزد همدم خدیجه بود، پیغمبر تمام قامت جلوی آن زن عرب بلند شد بعد فرمود «الخدیجه و الخدیجه و ما ادراک مالخدیجه» نمیدانید خدیجه که بود. روزهای پایانی به پیغمبر وصیت کرد یا رسول الله آن لباسی را که نماز خواندید و عبادت کردید آن را در کفنی من بگذار و سفارش حضرت زهرا را کرد کوچکترین فرزند زهرای مرضیه است حضرت زهرا در سن پنج سالگی بود که مادر از دنیا رفت، مادرها خدا نکند سایه مادری از سر یک خانواده ای کوتاه بشود بچههای خردسال درآن خانه باشند. حضرت زهرا پنج ساله بود خدیجه وقتی از دنیا رفت پیغمبر فاطمه زهرا را در خانه گذاشتند خدیجه را بردند قبرستان جنت المعلی کنار قبر مادرشان آمنه بنت وهب قبر آماده کردند. قبر را آماده کردند رسول الله تو قبر خوابیدند به قبر سفارش کردند که یک امانتی را میخواهم برایت بسپارم با امانتم مدارا کن، خدیجه امانت من است ای خاک، با خدیجه مدارا کن، رسول الله از قبر آمد بیرون خدیجه را قبر گذاشت. این را هم بگویم جبرییل برای این بزرگ بانو کفنی آورد. فرمود رسول الله خدای علی اعلی سلام میرساند کفنی را خدیجه را میخواهیم بدهیم. پول برای خدا خرج میکنی خدا میشود بانی شما متولی امر شما، خدیجه را رسول الله دفن کرد، آمد به طرف منزل تا وارد خانه شد فاطمه پنج ساله آمد جلو فرمود بابا مادرم کجاست رسول الله زهرا را در آغوش گرفت، بوسید گرید جبرییل نازل شد رسول الله خدا سلام میرساند میفرمایید سلام فاطمه را برسان بگو مادرت در یکی از کاخ های زبرجد بهشت در نزد ماست، زهرا مرضیه فرمود علیه السلام و منه السلام، سلام بر خدا باد سلام از خدا است. رسول الله زهرا را آرام کرد این جا پیغمبر تسکین داد خدیجه را، زهرای مرضیه را در فقدان این مادر بزرگ، اما یک جای دیگه جای پیغمبر خالی بود یک دختر بچه دیگر هم آرام کند، بگیم یا رسول الله جای شما خرابه شام آنجا هم یک دختر بچه سراغ بابا را گرفت اما بجای اینکه آرامش کند سربریده بابا را برایش آوردند با آن دستان کوچک سر را به سینه گرفت «یا ابتا من الذی خضبک بدمائک»[32] بابا چه کسی محاسنت را با خون سرت رنگین کرد، بابا چه کسی رگهای گلویت را برید همه بگیم یا حسین.
[1] فاطر آیه29
[2] ریاض الابرار فی مناقب الائمة الاطهار ج1 ص89
[3] ریاض الابرار فی مناقب الائمة الاطهار ج1 ص89
[4] فاطر آیه29
[5] فاطر آیه29
[6] فاطر آیه29
[7] فاطر آیه29
[8] فاطر آیه29
[9] بقره آیه156
[10] اصول کافی ج2 ص47
[11] فاطر آیه29
[12] فاطر آیه29
[13] غررالحکم ص390
[14] طه آیه82
[15] فاطر آیه29
[16] الکافی ج2 ص295
[17] الکافی ج2 ص295
[18] فاطر آیه29
[19] فاطر آیه29
[20] فاطر آیه29
[21] فاطر آیه29
[22] فاطر آیه29
[23] فاطر آیه29
[24] فاطر آیه29
[25] تحف العقول ص483
[26] فاطر آیه29
[27] تحف العقول ص483
[28] فاطر آیه29
[29] فاطر آیه29
[30] ضحی آیه8
[31] الکافی ج2 ص295
[32] نفس المهموم ص416