استاد حدائق روز شنبه 20 فروردین ماه 1401 مصادف با هفتمین روز از ماه مبارک رمضان در مسجدالرسول(ص) شیراز  به بیان مبحث «شاخصه های حکومت مهدوی» پرداختند.

 

دانلود

جهت مشاهده ویدئو اینجا کلیک کنید

 

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم­الله الرحمن الرحيم

قال الله تبارک و تعالی فی محکم کتابه القرآن الحکيم: «قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِنْ رَبِّكَ بِالْحَقِّ لِيُثَبِّتَ الَّذينَ آمَنُوا وَ هُدىً وَ بُشْرى‏ لِلْمُسْلِمينَ»[1]

سخن پيرامون شاخص­­های حکومت امام عصر و دولت مهدوی بود، يکی از شاخصه­های دولت امام عصر که جلسه قبل بحث شد و مطالبی پيرامون آن محضر عزيزان اشاره شد احياء قرآن و معارف قرآنی در جوامع بشری است قرآن از آن مظلوميت و مهجوريت خارج می­شود آيه­ای که از سوره مبارکه نحل مورد بحث قرار گرفت آيه 102 که خداوند به پيامبر می­فرمايد: «قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِنْ رَبِّكَ بِالْحَقِّ»[2] قرآن از ناحيه خداوند و به حق برای هدايت بشريت نازل گرديده: «لِيُثَبِّتَ الَّذينَ آمَنُوا»[3]تا انسان­های مؤمن ثابت و با استقامت بشوند در دنيا: «وَ هُدىً وَ بُشْرى‏ لِلْمُسْلِمينَ»[4] قرآن هدايت است و بشارت است برای انسان­های مسلمانی که تسليم خدا هستند من چند نکته را در اين آيه باقی ماند که محضر عزيزان تقديم کنم نکات ارزشمندی که ذيل ايه آيه حائز اهميت و توجه است:

نکته اول اين­که قرآن دو نزول داشته اين آيه نزول تدريجی را نام می­برد، يک نزول دفعی است که در ليلة القدر اتفاق افتاد: «إِنَّا أَنْزَلْناهُ في‏ لَيْلَةِ الْقَدْرِ»[5] در ليلة القدر خداوند تمام قرآن را در قلب پيغمبر نازل کرد اما در طی بيست و سه سال به تناسب شرائط جامعه و رشد فکری مردم آيات نازل شد اين را می­گويند نزول تدريجی حالا من مثالی عرض کنم که مطلب را به ذهن­ها نزديک کند يک وقتی به يک آقای مديری مسئوليت می­دهند می­گويند چهار سال شما مدير هستيد اين برنامه چهار ساله شماست، سال اول بايد اين کار را بکنی سال دوم برنامه اين است سال سوم برنامه شما اين است سال چهارم برنامه شما اين است مدير انسان با ظرفيتی است بنا نيست که به زير مجموعه بگويد من برنامه­هايم چيست؟ عنوان می­کنند اين برنامه­ها را هم ابلاغ می­­کند با اين ابلاغيه مدير کار را شروع می­کند اما می­گويند اين برنامه­ها را ما در زمان­های خودش به تو ابلاغ می­­کنيم شما متوجه باش که برنامه­های پيش­روی شما در دوران مديريتت چيست؟ اما در هر سال برنامه آن  سال به شما ابلاغ می­شود سال اول برنامه اول را می­گويند مدير هم لازم نيست به ديگران بگويند آقا ما سال چهارم می­­خواهيم فلان کار را بکنيم، سال دوم برنامه فلان کار می­آيد با اعتبار و بودجه­ای که هست حالا علت اين تدريجی و دفعی هم اين است که دفعی همه ظرفيتش را نداشتند يقين بدانيد اگر پيغمبر در آغاز رسالتش می­خواست بگويد من يک کتابی همراهم هست به نام قرآن، واجباتی است و محرماتی، واجبات را بايد انجام بدهيد محرمات را بايد ترک کنيد بايد­ها اين است نبايدها اين است مطمئناً غير از اميرالمؤمنين و حضرت خديجه کسی زيربار پيغمبر نمی­رفت تازه رسول­الله بيست و سه سال زحمت کشيد بيست و سه سال مسلمان تربيت کرد در غدير علی‌بن ابی طالب را که معرفی می­کند مخالف پيدا می­­کند در غدير يک عربی گمراهی بلند شد گفت يا رسول­الله اين­های که داريد می­گويد علی بعد از شما ولی است حرف شماست يا حرف خدا، آقا رسول­الله فرمود حرف خداست، اين ابلاغ الهی است: «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ»[6] سرکرد به آسمان گفت خدايا اگر اين حرفی که پيغمبر می­زند حرف شماست عذابی نازل بشود و من را از بين ببرد که همان­جا عذاب نازل شد: «سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ»[7] که سائلی سؤال کرد و عذاب هم آمد اين حجت الهی را هم ديدند در غدير و بعضی­ها کتمان کردند لذا ظرفيت­ها را بايد ببينند کما اين­که ماها همين کار را می­­کنيم حاج آقا شما هرچه بلد هستيد که به بچه­­هايتان نمی­گويد پيغمبر فرمود ما انبياء مأمور هستيم به اندازه درک مردم با مردم حرف بزنيم آن­گونه که رسول­الله به سلمان سخن می­گفت به ابوذر نمی­گفت چون ظرفيت­ها فرق می­کند شما به يک جوان بيست ساله و يک نوجوان هشت و نه ساله يک جور حرف می­زنيد به يک انسان فهيم و يک انسانی که فهمش ضعيف است يکسان سخن می­گويد قطعاً می­گويند، چون­که با کودک سرو کارت فتاد با بچه سروکارتان می­افتد بايد زبان بچگی را باز کنی با آدم بزرگ به يک نحو ديگری جامعه آن ظرفيت را نداشت لذا قرآن در بيست و سه سال نازل شد معرفی علی ابن ابی طالب به عنوان يک تکليف برای جامعه اسلامی شد هفتاد روز قبل از ارتحال رسول­الله يعنی در آن آخرين ايام عمر پيغمبر که مردم ظرفيتش را پيدا کرده باشند با اين­که در آن ماه­های پايانی عمر پيغمبر بود بازهم شما می­بينيد بعد از ارتحال پيغمبر تمام مردم پشت کردند به بيعت­شان در غدير جزو سه نفر، همه پيمان شکنی کردند و حال آن­که بيش از صدهزار نفر در غدير بيعت کردند، چرا قرآن يک دفعه نازل نشد برای عموم بشريت؟ چون عموم بشريت و مردم ظرفيت نداشتند ظرفيت در کار نبود دليل بر بی­ظرفيتی غدير دليل بر بی­ظرفيتی آيه تحريم خمر نازل شد و در زمان خود پيغمبر و اميرالمؤمنين شراب می­خوردند، خب ظرفيت نيست اول آيه نازل شد: «لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنْتُمْ سُكارى‏»[8] با حال مستی نماز نخوانيد پله پله بايد اين­ها را گرفت از اين آسيب­ها اين هم يک درس است يک آدمی را که غرق شده يک آدمی که در رذايل اخلاقی آسيب ديده اگر بخواهيد يک دفعه بگوييد همه را بگذار کنار اين جبهه می­گيرد می­گويند رفته رفته لغزش­ها بدی­هايش را ازش بگيرد و اين را به سمت معنويت، ديديد بعضی­ها کج صليقه هستند يک نفر را می­خواهد هدايت کند می­گويد نماز نمی­خوانيد حجابت هم بد لباست هم بد است لاک هم زدی، خب اين می­گويد اين اسلام برای خودت بابا پله پله همان کاری که رسول­الله کرد ما فراموش کرديم طرف آمد خدمت رسول­الله گفت يا رسول­­الله دزدی می­کنم فساد اخلاقی دارم نماز هم می­خوانم من و شما بوديم چه می­گفتيم؟ انصاف بدهيم می­گفتيم به کمرت بخورد اين نماز خواندنت، نمی­گفتيم؟ خجالت بکش از اين نماز خواندنت، ولی ببينيد پيغمبر چه فرمود؟ پيغمبر فرمود يک توصيه­ بهت می­کنم نمازت را ترک نکن، گفت رذايل اخلاقی دارم گفت مفاسد با هم همراه است شراب می­خورم پيغمبر فرمود نمازت را ترک نکن، بعد که رفت عرض کردند يا رسول­الله اين با اين رذايل اخلاقی نمازش پيغمبر فرمود: «إِنَّ صَلَاتَهُ تَنْهَاهُ يَوْماً مَا»[9] اين نماز يک روز می­آوردش سر خط اين نماز نجاتش می­دهد ما به جای که حلقه وصل بشويم می­شويم فصل زندگی­­ها به جای که همين نماز شکسته و بسته­ای که دارد می­خواند بگوييم آقا ادامه بده، بگوييم آقا چه نمازی است که تو می­خوانی؟ با اين حجابت با اين اخلاقت با اين برنامه­ات اين نمازت را هم نخوان خودت را بازی دادی دستش را از دست دين قطع می­کنيم اين­ها نکات لطيف و ظريفی است که در سيره رسول­الله پيغمبر طی بيست و سه سال اسالم را گسترش داد رسول­الله ما گاهی اوقات توقع داريم با يک سخنرانی طرف بشود سلمان فارسی با دوتا روايت خواندن طرف بيايد سر خط، خيلی پر توقع هستيد بالا پيغمبر بعضی­ها را بعد از بيست سال بعثت مسلمان کرد بلی يک نفر شد مثل سلمان بالای درخت نخل بود پيغمبر را پايين درخت ديد دوتا کلمه با رسول­الله صحبت کرد همان بالای درخت نخل اسلام آورد اما همه سلمان نيستند بعضی­ها را رسول­الله وقت گذاشت وقت گذاشت دو سال سه سال پنج سال بيست سال اين­ها پيغمبر را ديدند حرف­های رسول­الله را شنيدند بعد اسلام آوردند من يک جريانی آموزنده­ای را از روش تربيتی پيامبر عرض کنم واقعاً بنده خودم را عرض می­کنم به بعضی از رفتارهايمان بايد استغفار کنيم، جوان­های خوبی داريم ولی سرمايه­گذاری نمی­کنيم اخلاق به خرج نمی­دهيم تشويق نمی­کنيم.

در حالات نبی مکرم اسلام دارد يک جوانی يهودی بود در مدينه اين خيلی شيفته اخلاق پيغمبر شده بود منش پيامبر تواضع رسول­الله برخورد پيغمبر اين جوان يهودی را جذب کرده بود اما يهودی بود، روزها می­آمد خدمت رسول­الله می­نشست نگاه می­کرد پيغمبر را گفت و شنودها را می­شنيد اما اعتقادش اعتقاد ديگری بود پيامبر را به عنوان پيامبری قبول نداشت اما به عنوان يک انسان با اخلاق شايسته پذيرفته بود پيامبر گاهی اوقات بهش کار هم ارجاع می­دادند جلو مسلمان­ها می­گفتند جوان بيا می­آمد می­گفتند برو به فلان بگو اين کار را انجام بده، اين را ببر بده به فلان شخص اين نوع روش برخورد هم که از پيغمبر می­ديدند مسلمان­های کم حوصله کم ظرفيت به پيغمبر ايراد می­گرفتند بعضی­ها ديديد کاسه­­ای از آش داغ­تر اند يا رسول­­الله اين همه مسلمان­ دور و بر شماست شما به يک جوان يهودی کار ارجاع می­کنيد مگر مسلمان دور و برتان نيست خدايش امروز يک آدم متدينی در جامعه به يک جوانی که يک مقدار از دين فاصله گرفته يک کاری ارجاع کند می­گويند حاجی چرا به اين می­گوي؟ تو داری به اين شخصيت می­دهي، به يک آدم متدينی بگو، ايرادها سمت پيغمبر آمد يا رسول­الله ما هستيم مسلمان­ها هستند جمعيت مسلمين دور شما هستند به اين جوان يهودی می­گويي بار کار انجام بده، خب اين جوان يهودی بيايد اول رسالت شما را قبول کند بعداً کار بهش ارجاع کنيد، پيغمبر اعتناء نمی­کردند به اين تنگ­نظری­ها سه سال گذشت بعد از گذشت سه سال يک چند روزی بود اين جوان ديگر پيدايش نشد يک روز پيغمبر سراغش را گفتند اين جوان يهودی می­آمد پيدايش نيست سراغی ازش نيست عرض کردند يا رسول­الله مريض شده مريض سخت هم شده در بستر افتاده من عرض کردم باز از اخلاقيات پيغمبر اين بود که باز اين­جا محروم هستيم، اين­که خدا می­فرمايد پيغمبر را بشناسيد ياد بگيريد زندگی­­ کردن را از رسول­الله پيغمبر اگر کسی را سه روز نمی­ديد، از اين­های که با پيغمبر معاشرت داشتند سراغش را می­گرفتند فلانی کجاست؟ اگر می­گفتند مريض است رسول­الله می­فرمودند برويم ديدنش، اگر می­گفتند مسافرت است دعا می­کردند برای سلامتش اگر می­گفتند در شهر است ولی گرفتار است نمی­رسد رسول­الله می­فرمودند سلامش را برسانيد بگوييد پيغمبر احوالت را پرسيد، ما گاهی اوقات می­فهميم آقای حاجی فلان رحمت خدا رفته، آگهی­اش را روی ديوار می­بينيم، آقای فلانی مرد؟ می­گويند اين آگهی سر سالش است کجا هستيم؟ تازه يک سال رحمت خدا رفت حالا می­­گوييم رحمت خدا رفت، فلانی مريض بود فلانی فوت کرد، پيغمبر کجا؟ ما کجا؟ يک وقتی من از مرحوم حاج آقای بلاغت شنيدم آقای بلاغت را ديده بوديد آن­های که ديده بوديد شادی روحش يک صلواتی بفرستيد، روزهای پايانی عمرش با مرحوم آيت­الله والد رفتيم ديدن ايشان در بستر اين حرف را من خودم از ايشان شنيدم خب عمر با برکت طولانی هم داشت بالغ بر صد سال ايشان عمر کرد اين حرف را زد گفت من در شيراز برای بعضی از خانواده­ها برای سه نسل­شان منبر رفتم گفت دو سال افتادم در جا يک احوالی از من نگرفتند، اين مسلمانی نيست، ما فقط همديگر را بخوانيم تا کار ازمان می­آيد امام صادق فرمود از نشانه­های رفيق خوب است اين است که: «أَنْ لَا يُسْلِمَكَ عِنْدَ النَّكَبَاتِ»[10] چندتا ويژگی را امام برای رفيق خوب نام می­برد يکش اين است رفيق خوب رفيقی است که در گرفتاری­ها مشکلات ولت نمی­کند، آن زمانی که سرپا هستيد سالم هستيد کار ازتان می­آيد مشکل نداريد مشکلی نيست کسی دور شما باشد يا نباشد، در گرفتاری­ها که­ها همراه شما هستند؟ مريض می­شوی که احوالت را می­پرسد؟ در بدهکاری­ها که کمک می­کند؟ «أَنْ لَا يُسْلِمَكَ عِنْدَ النَّكَبَاتِ»[11] رسول­الله تا گفتند اين شخص جوان يهودی مريض شده پيغمبر فرمودند حرکت کنيم برويم ديدنش ديدن جوان يهودی! نه جوان مسلمان، اين پيغمبر را خدا می­فرمايد: «لَقَدْ كانَ لَكُمْ في‏ رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ»[12]اين اسلامی که همه ما امروز پای سفره­­ای اسلام نشستيم با اخلاق ديروز پيغامبر اسلام گسترش پيدا کرد عده­ای از مسلمان­ها را پيغمبر حرکت دادند آمدند در خانه آن يهودی رسول­الله در زدند پدر آن جوان آمد دم در رسول­الله سلام کردند فرمودند من متوجه نشدم الآن متوجه شدم فرزند شما مريض است من آمدم دينش اجازه می­دهيد بياييم داخل، پدر اجازه داد رسول­الله وارد شدند اين جوان نفس­های آخر زندگی­اش بود در بستر خوابيده بود بستگان اين جوان يهودی عمو دائی و خويشاوندانش هم دور بستر بودند پيغمبر وارد شدند پايين بستر اين جوان ايستاده که چهره به چهره نگاه به نگاه بيفتند رسول­الله تا اين جوان يهودی چشم گشود و پيغمبر را ديد، يک سلام کردند به اين جوان، جوان جواب داد بعد حضرت فرمودند: «قل يا غلام اشهد ان لا اله الا الله» يافت نشد، جوان بگو شهادت می­دهم خدايي جز خداي يگانه وجود ندارد جوان يهودی با ادبی بود اين می­خواست حرمت پدرش را هم حفظ کند برگشت يک نگاهی به پدرش کرد دلش با پيغمبر بود اما می­خواست پدر هم ناراضی نشود احترام پدر هم حفظ بشود، يک نگاهی به پدر کرد پدر نگاه را فهميد، فهميد که اين نگاه نگاه استجازه است، گفت پسرم اگر می­خواهی مسلمان بشوی آزادی، تا پدر اين را گفت رو کرد به پيغمبر عرض کرد: «اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمداً رسول­­الله» اسلام آورد اين جوان چشم­ها را گذاشت رو هم تمام کرد مرد، رسول­الله از خانه آمدند بيرون، بيرون خانه آن شخص يهودی رسول­الله رو کردند به همان مسلمان­های کم ظرفيت خرده­گير فرمودند مسلمانان اگر به من ايراد می­گرفتيد چرا به يک جوان يهودی بهاء می­دهم کار ارجاع می­کنم مسئوليت می­دهم برای اين بود که اين لحظات آخر عمر او را مسلمان کنم و مسلمان بميريد، حضار محترم اين اسلامی که امروز دست من و شماست زحماتش را پيغمبر و اهل بيت کشيدند ما پای سفره­ای آماده نشستيم بی­حوصلگی هم می­کنيم رنج­ها را رسول­الله برد تهمت­ها را پيامبر شنيد، ساحر و مجنون­ها را به او گفتند، به چند درصد آدم­های امروز من يک مورد از توهين­­های به رسول­الله را عرض کنم، کدام مسلمان سراغ داريد برای دفاع از دين و حقيقت اين نسبت را بهش داده باشند، به پيامبر گفتند فرزندت ابراهيم فرزند تو نيست نسبت ناپاکی به ناموس پيغمبر نسبت ناپاکی  به فرزند رسول­الله مسلمان­ها به کدام يکی از شما گفتند فرزند شما فرزند شما نيست به ما يک از گل نازک­تر می­گويند قهر می­کنيم آقا چرا هيئت نمی­آيي؟ ولش کن تحويل نمی­گيرند جواب سلام­مان را ندادند فلان کاری گفتيم بکنيد نکردند پيغمبر در مدينه در رأس حکومت همسرش ماريه قبطيه فرزند به دنيا می­آورد منافقين مزدور خائن دروغ جعل کردند که اين فرزند فرزند رسول­­الله نيست بعضی از مسلمان­­ها ساده لوح احمق شايته را پخش کردند به ما اين توهين­ها را کردند اين امام رضای که افتخار می­کنيم اين مملکت مفتخر به امام رضاست تاريخ را بخوانيد يکی از جوسازی بر عليه امام رضا اين بود که گفتند امام جواد فرزند امام رضا نيست آقای حاجی اين حرف را بهت زدند؟ به شما گفتند فرزندت فرزند تو نيست اسلام با اين هزينه حفظ شد کار به جای رسيد که رفتند قيافه­­شناس آوردند که ببينند قيافه امام جواد به که شباهت دارد؟ خب ظرفيت نبوده، قرآن بايد در بيست و سه سال برای هدايت مردم بيايد چون ظرفيت نيست.

باز من مثال ديگری عرض کنم يک دانش­آموز کلاس اول ابتدائی در حد کلاس اول ابتدائی ظرفيت دارد روز اول کلاس معلم بيايد به او انشاء کند اين اصلاً الفبا بلد نيست شما داري يک چيزی ازش می­خواهی که بلد نيست اين بايد قلم گرفتن را دستش بده، اين بايد خط عموی و افقی الآن ياد بگيرد تو داری غزل حافظ برايش می­خوانی معادلات رياضی برای اين مطرح می­کنی اين در آن ظرفيت نيست پيغمبر ظرفيت کامل يک­جا قرآن بر پيغمبر نازل شد ولی جامعه بشری ظرفيت نيست قرآن در بيست و سه تدريجاً نازل شد بلی بعضی­ها بودند نماز می­خواندند مست هم می­کردند زمانی که آيه تحريم خمر به طور مطلق هنوز نيامده تدريجاً آيه آمد: «لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنْتُمْ سُكارى‏»[13]وقتی که در حال مستی هستيد نماز نخوانيد نماز بايد در حالت عقل پاکی درستی باشد بعد آيه تحريم خمر آمد زمينه­سازی ايجاد شد: « إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ»[14] شراب و خمر از اعمال شيطان است: «فَاجْتَنِبُوهُ»[15]ازش اجتناب کنيد اين در بحث تبيين نزول دفعی و نزول تدريجی که اين آيه شريفه 102 سوره نحل نزول تدريجی قرآن را نام می­برد: «قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِنْ رَبِّكَ بِالْحَقِّ»[16]اين بحث نزول تدريجی در بيست و سه سال اين مجموعه قرآن را برای هدايت بشريت نازل شد.

نکته دوم تمام قرآن حق است: «قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِنْ رَبِّكَ بِالْحَقِّ»[17] ما يک آيه­ای قرآن شما امروز سراغ نداريد که با عقل با منطق مغايرت داشته باشد گرچه از اين دهن خورد شده جوسازی می­کنند سياه نمايي می­کنند اخيراً هم من ديدم در يک کليپی آقاي به دروغ می­آمد به قرآن خرده بگيرد به قرآن ايراد وارد کند که آقا بعضی از مطالب علمی قرآن نيست علمی نيست شما يک آيه­ای قرآن را دانش امروز نمی­تواند زير سؤال ببرد در مسائل نجوم در مسائل طبی در مسائل تربيتی در مسائل اخلاقی، قرآن يک اصل ثابت لايتغير است چون سخن خداست اين کتاب برای بشريت و هدايت انسان­ها تا ابديت است قرآن می­فرمايد: «قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِنْ رَبِّكَ بِالْحَقِّ»[18] تمام قرآن و محتوای قرآن حق است بلی ما خيلی از مسائل را ما نمی­فهميم، اميرالمؤمنين می­فرمايد قرآن دريايي است که عمقش پيدا نيست: «وَ بَحْراً لَا يُدْرَكُ قَعْرُهُ»[19]؛ در يايي بی­پايان است يعنی هرچه شما غوص می­کنيد و کنکاش می­­کنيد باز شگفتی­های قرآن لاتعد و لا تحصی است: «وَ بَحْراً لَا يُدْرَكُ قَعْرُهُ وَ شُعَاعاً لَا يُظْلِمُ ضَوْءُهُ»[20] اميرالمؤمنين می­فرمايد قرآن نورانيتی است که هيچ­گاه تاريک نمی­شود به تارکی گراييده نخواهد شد، «شُعَاعاً لَا يُظْلِمُ ضَوْءُهُ»[21] لذا قرآن را البته بايد دست کارشناس داد خدا رحمت کند مرحوم امام می­فرمودند ما مترجم قرآن هستيم مفسر اهل البيت­اند ما هرچه از قرآن می­گوييم ترجمه است و اگر تفسير دارد صورت می­گيرد به اعتبار نظر مفسرين واقعی که اهل البيت­اند.

مطلب ديگر در اين آيه شريفه خب نزول وحی از شئون ربوبيت است خداوند مهربانی که بشر را آفريده اسباب هدايت او را هم فرهم کرده اسباب هدايت انسان­ها انبياء، مربيان تربيت کننده بشريت و کتاب­های آسمانی بيش از يک صد کتاب آسمانی برای هدايت انسان­ها نازل گرديده که کامل­ترين آن­ها قرآن و جامع­ترين آن قرآن، اين از شئون الهی است خدای که آفريده اسباب هدايت هم فراهم کرده حجت را هم تمام کرده، قاعده لطف اقتضاء می­کند خدای مهربان دستگيری کند از اين بشر برايت هدايتش لذا قرآن از شئون ربوبيت است و پروردگار به اعتبار اين­که بنده را مربی است و تربيت می­کند هم رزق مادی و هم رزق معنوی را خداوند برای بشريت فراهم کرده.

نکته ديگر در اين آيه من عرض کنم که نکته بسيار مهمی است اساساً انس با قرآن سبب استقامت در زندگی است اين­ها که می­خواهند آدم­های مقاوم باشند فراز و نشيب­های زندگی اين­ها را بهم نريزد سردی و گرمی­ها اين­ها را عوض نکند بعضی­ها ديديد با يک حبّ مثلاً غوره يکدانه غوره ترش می­شوند با يک حبّ قند شيرين می­شوند چشمش شيرين می­شوند به قول آقا، حالا بعضی­ها اين جوری هستند حال اين­که ضايقه بشری است در مقام تمثيل است ولی بعضی­ها با مختصر نگرانی چشم بر همه چيز می­بندند با يک مختصر شيرينی هم يک جور ديگر می­شوند آدم­های با استقامت آدم­های مقاوم مريض بشود خدا رها نکند سالم باشد، بنده خدا باشد ملياردر باشد بندگی کند تهی دست باشد بندگی مثل ايوب ايوب در اوج ملياردری بنده بود زمانی که همه زندگی ايوب از کفش رفت بنده بود، يکی از ملياردرهای عالم حضرت ايوب بود می­گويند شيطان به خدا عرض کردم خدايا اين ايوب که اين جوری شما را می­پرستند بهش امکانات داديد ده­ها هزار رأس گوسفند داشت، شما کمتر دامداری ديديد اين قدر گوسفند داشته باشد، هزاران هکتار زمين زير کشت داشت شيطان گفت خدايا اين ثروت انبوه به ايوب داديد پسرهای متعدد بچه­ها سالم اموال الی ماشاءالله اين خدا شما را نپرستد چه بکند؟ خطاب شد ايوب ما را برای ما می­خواهد نه ما را برای مزارعش نه ما را برای مراتعش، نه برای گوسفندها و گاو و شترها و فرزندانش از طرف خداوند خطاب شد ما ثابت می­کنيم که ايوب ما را برای ما می­خواهد می­گويند يک بعد از ظهری بود ايوب نشسته بود يک دفعه يکی خبر آورد گفت جناب ايوب تمام پسرهايت نشسته بودند در يک اتاقی سقف آمد پايين در جا همه مردند حضرت ايوب فرمود: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ»[22]امانت خدا بودند روزی خدا داده روزی خدا می­گيرد بنا نيست اين­های که به­تان دادند برايتان بماند زور بازو که بنا نيست بماند چشم که بنا نيست هميشه ماندگار باشد قلب و کبد و کليه که بنا نيست همه باشد مال اوست بشر خوب امتحان پس بدهد خدا را برای خدا بخواه نه خدا را برای خود بعضی­ها ديد از مقام می­گذارنشان کنار جبهه می­گيرد جلو دين و ارزش­ها خدايا سر ما بايد اين جوری بيايد يک ورشکستگی او را از خدا جدا می­کند می­گويند ساعتی گذشت پيک ديگری آمد گفت جناب ايوب سارق­های کلدانی حمله کردند تمام گوسفندها و دام­های شما را به سرقت بردند يعنی سرمايه رفت ايوب گفت همه مال خداست ما کوتاهی نکرديم يک وقتی آدم دست خودش نيست حوادث و سوانح دارد تأثير می­گذارد ساعتی نگذشته بود پيک سوم رسيد گفت آقا کلدانی­­ها تمام مزارع شما را به آتش کشيدند اين کشاورزها و نيروهای شما را هم کشتند هستی شما را به باد فنا دادند ايوب گفت همه مال خدا بود شيطان گفت خدايا اين ايوب بدن سالم دارد شما را می­پرستد خطاب شد ايوب ما را برای خودمان می­خواهد بعد از مدتی ايوب بيمار شد يک بيماری که حالا مشتبه شد به همين به قول امروزی­ها می­­گويند ويروس است منتشر می­شود شيوع پيدا می­کند مردم ترسيدند گفتند ايوب از شهر برو بيرون حضرت ايوب را از شهر بيرون کردند ايوب ماند با بيماری ولی بر عقيده اين ثابت قدم است که بعد دوباره اوضاع برگشت شرايط برگشت دوباره خدا آن فرصت­ها را برای ايوب فراهم کرد: «لِيُثَبِّتَ الَّذينَ آمَنُوا»[23]آن­های که با سخنان خدا مأنوس اند اين­ها ثابت اند اين­ها رو تخت بيماری هم خدا را فراموش نمی­کند خدا را برای سلامتی نخواسته که حالا بيمار شد قهر کند، خدا را برای ترس از فقر صدا نمی­زد که حالا که به ثروت رسيد يادش برود: «لِيُثَبِّتَ الَّذينَ آمَنُوا»[24] قرآن سبب استقامت و پايداری است آن­های که دوست دارند انسان­های مقاوم باشند در زندگی انس با قرآن انسان­ها را مقاوم می­­کند عمل به آيات قرآن ضريب استقامت را می­برد بالا اين هم نکته ديگر لذا در تاريخ هم ديديد درس­های که در تاريخ بشريت ذکر شده که بعضی­ها چقدر استقامت داشتند جان می­دهند جانان را نمی­دهند.

و مطلب ديگر در اين آيه شريفه خداوند می­فرمايد: «لِيُثَبِّتَ الَّذينَ آمَنُوا»[25] مردم ايمان­تان زمانی ارزش پيدا می­کند که استقامت داشته باشيد ايمان بی­استقامت می­رود باد فنا ديديد طرف نماز شب می­خواند مفت از دست می­دهد، دوتا کلمه يک خرده گوجه فرنگی گران می­شود به مقدسات دين توهين می­کند يک خرده نوسان اقتصادی می­شود اصلاً همه چيز را می­گذارد کنار يک آقايي بود می­گفت آقا من آدم خوبی هستم نماز عبادت همه چيز ولی وقتی آن روم بالا می­آيد از خودم بدتر پيدا نمی­شود گفتم آن روت که بالا می­آيد بايد خودت را حفظ کنی حضار محترم ايمان شما ثباتش در گرو استقامت شماست امام علی فرمود: «قَلِيلٌ مَدُومٌ عَلَيْهِ خَيْرٌ مِنْ كَثِيرٍ مَمْلُولٍ مِنْه‏»[26]کار کم پيوسته کار کم«قَلِيلٌ مَدُومٌ» کار کم مداومی که درش استقامت باشد بهتر از کارهای زيادی است که خسته کننده است يک دور تسبيح ذکر بگو خرابش نکن حجت را خراب نکن اين بزرگانی که به مقامات عاليه رسيدند در عرفان، کارهای می­کردند خوارق عادت و شواذ طيبعت اين­­ها هم انسانی بودند مثل ما اين­ها حواله کجا گرفته بودند هنر اين­ها در حفظ اعمال بود اين حاجی­ آقای فاطمی­نيا که خدا انشاءالله سلامتی و عافيت به ايشان بدهد و خدا همه بيماران را صحت و عافيت عطا کند يک وقت من از ايشان شنيدم ايشان می­فرمودند که من يک آقای  را ديدم که اين با مرحوم حاج شيخ حسن علی نخودکی در مشهد شش ماه شبانه روز باهم بودند خب آقای حاج شيخ حسن­علی مستحضر هستيد طی‌الارض داشت می­گويند نان خشک بر می­داشت يک دعا می­خواند می­دميد می­دادند سرطانی می­خورد خوب می­شد ما دوی می­دهيم به مريض حالش بدتر می­شود قدرت خدا، اين­ها چه کار می­­کردند معصوم هم که نبودند اين­ها حواله از کجا گرفته بودند طی الارض داشت حاج شيخ، هم خود می­رفت هم می­فرستاد اين فرستادن خيلی هنر است يک وقتی آدم خودش دارد استفاده می­کند می­گويند يک وقت می­گفت برو طرف می­رفت می­گويند يک وقتی يک کسی آمد مشهد خدمت حاج شيخ خيلی ناراحت بود اهل يزد بود قديم شايد حدود تقريباً سالی 90 سالی قبل آقای حاج شيخ ديد خيلی ناراحت است، گفت چه است نارحتی؟ گفت آقا من شش ماه است از زن و بچه­ام بی­خبر هستم کارمند دولت هستم مشهد نمی­دانم اين­­ها چه وضعی دارند در يزد نگران حال زن و بچه­ام هستم اين­ها چه حالی دارند؟ نه نامه­ای آمده نه نامه من به آن­ها رسيده بی­خبر هستم رنج می­برم تلفن نبود، امکانات امروز نبود حاج شيخ می­فرمايد زن و بچه­ات مشکل ندارند نگران نباش می­گويد آقا نگران هستم فکرم آرام نيست آقا می­فرمايد برو يزد تا می­گويد برو يزد می­گويد ديدم اين­ها چشم بندک نيست من آيه­اش را از قرآن برايتان می­خوانم آقا چرا برای ما اتفاق نمی­افتد؟ ما کاری که حاج شيخ حسنعلی کرده نکرديم ما قدمی که او برداشته، بر نداشتيم خب حواله­ هم به­مان نمی­دهند:

نابرده رنج گنج ميسر نمی­شود، مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد

گفت آقا فرمود برو يزد گفت تا آقا فرمود برو زيد ديدم در خانه خودم هستم بعد از ظهر زمستان بود ديدم در حياط خانه خودم هستم يزد هستم، گفت آمدم در اتاق ديدم خانمم خوابيده بچه­ها هم رديف بغل دستش خوابيدند گفت آهسته پاورچين پاورچين آمدم از بالای سر اين­ها ردشدم يک ظرفی بلورين بود داخلش آب بود کاسه­ای بود در تاقچه­ بود برداشتم يک خرده آب بخورم کاسه را برداشتم يک دفعه خانمم بلند شد نشست گفت فلان اين­جا چه می­­کنی کاسه از دستم افتاد شکست ديدم مشهد در محضرت حاج شيخ هستم آقا فرمود خانمت را ديدی بچه­هايت را ديدی نگران نباش می­گويد دو سه ماه بعد نامه خانمم از يزد رسيد فلانی بی­خبر يزيد می­آيي آهسته وارد خانه می­شوی پاورچين پاورچين می­آيي در اتاق کاسه­ای آب را بر می­داری تا ما با تو صحبت کرديم کاسه از دست افتاد و بدون صحبت رفتی، چه شده اين جور عمل می­کنی گفت حاج شيخ فرمود تا من زنده­ام برای کسی، ريشه اين کار را از قرآن برايتان بگويم سوره يس: «إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ»[27] خدا می­فرمايد تو بنده­ای باش که من می­خواهم اختياراتم را می­دهم به تو، شفاء بيمار از عهده خدا می­آيد اين را می­دهد به بشر با يک نان خشک سرطانی را خوب می­­کند با يک تکه نان، طی الارض خوارق عادت، شواذ طبيعت اين­ها همه­­اش در همين آيه است خدا می­فرمايد تو آن باش که من می­خواهم: «عبدى اطعنى حتّى اجعلك مثلى»‏[28]شهره­ای آفاقت می­کنم، امام هادی می­فرمايد: «وَ مَنْ أَطَاعَ اللَّهَ يُطَاعُ»[29]اطاعت خدا کرديد اطاعت­تان می­کند حرف­هايمان زمين مانده چون حرف خدا را زمين گذاشتيم می­گويد آقا فرزند ما حرف ما را گوش نمی­­کند خودت حرف  خدا را چقدر گوش کردی آقا هرچه می­رويم به حق­مان نمی­رسيم تو نسبت به حقوقی به گردنت بود در برابر خدا چقدر عمل کردی، اين آقای حاج شيخ حسنعلی که دو سه نمونه از کارهايش را من عرض کردم محضر عزيزان و از شيراز از بزرگان علمای شيراز من شواهدی دارم که مستدعی دعا بودند از حاج شيخ مرحوم آيت­الله آقای حاج شيخ محمدجوادی آيت­اللهی که اين را هم در کتاب­ها گيرنتان نمی­آيد در سينه است من بگويم بشنويد خدا رحمت کند مرحوم حضرت حجة الاسلام آقای حاج شيخ محمد آيت­اللهی نوه آيت­الله حاج شيخ محمد جواد آيت­اللهی ايشان نقل می­کرد از پدر بزرگش آقای شيخ محمدجواد حالا اسم آن­ها را نمی­آورم گفت دو سه نفر از علما و روحانيون فارس اين­ها می­خواستند بروند مشهد آمدند خدمت آيت­الله حاج شيخ محمدجواد آيت­اللهی ايشان خانه­اش کنار شاه چراغ بود برای خدا حافظی به اين­ها ايشان توصيه کرد فرمود مشهد که رفتيد بگرديد حاج شيخ علی اصفهانی را پيدا کنيد قدر زر زرگر شناسد، قدر گوهر گوهری حاج شيخ را آقای حاج شيخ محمد آيت­اللهی می­فهمد که است؟ از طرف من دست ايشان را ببوسيد، و بگويد آقای حاج شيخ محمدآيت­اللهی سلام رسانده گفته ما از خانه استجاری خسته شديم دعا کنيد خدا يک خانه ملکی به ما بدهد آقايون آمدند مشهد بعد سراغ حاج شيخ را می­گيرند تابستان بوده می­گويند حاج شيخ در روستای نخودک مشهد می­آيد نخودک برای ديدار حاج شيخ لدی الورود می­بيند در اتاقی کوچکی است يک تختی است پست گوسفندی رو تخت است می­بينند يک آقای لاغر اندامی پيره مردی رو اين تخت نشسته تسبيح  دستش است رو به قبله مشغول به ذکر جمعيتی هم دور اين تخت حلقه زدند هرکدام می­آيند جلو يک حاجتی دارند حاج شيخ هم به فراخور حال­شان يک توصيه می­کند اين­ها هم آقايون ايستادند دارند نگاه می­کنند می­­گويند در همين اثناء ديديم يک خانواده هندی يک دختر هشت ساله­ای داشتند دوتا چشم مثل کاسه­ای خون قرمز نه سياهی نه سفيدی گفت نوبت آن مرد هندی که رسيد يک کيسه اشرفی طلا اول ريخت جلو حاج شيخ رو پست گوسفند رو تخت فکر کرد حاج شيخ برای پول کار می­کند و شروع کرد التماس کردن که من اين دختر تنها فرزند من اين است اين هم همه دارای من است از هندوستان آدرس شما را دادند، دختر ما را درمان کنيد، حاج شيخ می­گويند همين طور که مشغول ذکر بود اشاره کرد جمع کنيد اين­ها را اين هندي فکر کرد آقا می­فرمايد مثلاً اين پولی کمی است بايد بيشتر هزينه کنيد آدم پولکی ديگران را هم همين طور می­بيند ديگر می­گويند گاهی اوقات آنی که خودش خلاف کرده ديگران را هم به نگاه خلاف می­بيند، اين گفت من بيش از اين نداشتم همه پول­هايم همين است دارای من بيش از اين نبود دوباره حاج شيخ اشاره کرد جمع کن، خادم آقا می­آيد می­گويد آقا پولت را جمع کن، آقا که برای پول کار نمی­کند اين آقا اگر ناراحت شد از اتاق می­رود بيرون ديگر بعد دسترسی بهش پيدا نمی­کنی، آن فرد هندی پول­ها را جمع می­کند آقا يک کاسه­ای آبی بوده کنار تخت بر می­دارد يک دعا می­خواند به مرد هندی می­­گويد به دو شرط دختر تو خوب می­شود شرط اول خودت مقيد به نماز اول وقت باشی خيلی ايشان روی نماز اول وقت مقيد بوده من بارها می­گويم يک هفته با خدا خودتان را تنظيم کنيد ببينيد خدا دنيا را با شما تنظيم می­کند يا نه؟ تنظيم نشديم که نا ميزان هستيم يک هفته آنچه خدا می­گويد بگوييم چشم آنچه خدا نمی­پسندد بگذاريد کنار ببينيد خدا چگونه رقم می­زند گفت حاج شيخ فرمود اول خودت نماز اول وقتت تعطيل نشود و بعد هم اين دختر به سن تکليف که رسيد نماز و حجابش را ترک نکند اين آب را ببريد يک مقدار بدهيد بخوريد يک مقدار هم بدنش را شستشو بدهيد خوب خواهد شد اين­­ها که رفتند حالا آن آقايونی که گفتم اسم نمی­­آورد علتش همين بود نوبت به اين­ها می­رسد اين­ها می­آيند يکی از آقايون که از بستگان مرحوم حاج شيخ محمدجواد بوده سلام آقا را می­رساند دست حاج شيخ را می­بوسد می­گويد آيت­الله شيخ محمدجواد آيت­اللهی سلام رساندند گفتند از خانه استجاری خسته شديم، ايشان می­فرمايد تا شما به شيراز برسيد ايشان در جوار احمد ابن موسی خدا خانه ملکی به­شان عنايت می­فرمايد و همين طور هم می­شود بعد آن آقا يک سری مشکلات در دروان خودش بوده و تبليغ و گذشته­اش صحبت می­کند حاج شيخ جواب می­دهند که حالا اين­ها بماند.

نوبت می­رسد به يکی ديگر از آقايون که باز از روحانيون بوده حالا شيطان برای همه برنامه دارد قسم خورده پای هم ايستاده آخوند و غير آخوند هم سرش نمی­­شود اين لباس مصونيت نمی­آورد ريش مصونيت نمی­آورد فرزند فلانی هستی مصونيت ايجاد نمی­کند: «فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعينَ»[30] سوگند ياد کرده همه را می­فريبم همه را می­فريبم اگر اين­ها مخلص نباشند، حاج شيخ آن آقای که می­­آيد حالا آن آقای دوم که حالا خدا حرمت کند همه­شان را با خانمش آمده بوده به حاج شيخ می­­گويد که آقا من يک پا  درد شديدی دارم پام خيلی درد می­کند هرچه دکتر و دارو هم کرديم درمان حاصل نشده حاج شيخ می­فرمايد دست بگذار روپات بگذار روپات، يک مرتبه سوره توحيد را بخوان به پات فوت کن، خود آن آقا سوره توحيد را می­خواند به پاش می­­دمد درد پا خوب می­شود اين­ها می­آيند بيرون از خانه حاج شيخ می­­آيد بيرون همان آقای که پا دردش خوب می­شود رو می­کند به آن آقای دکتر و خانم خودش می­گويد فکر کنم اين شيخ دکان باز کرده خانمش می­گويد چطور تو که درد پايت خوب شد می­گويد ببين اول درد پام نه آن ذکری خواند نه کاری کرد دست خودم بود نفس خودم بود سوره توحيد خودم خواندم آن چه کار کرد؟ تا اين حرف را می­­زند درد پا بر می­گرده، دوباره درد می­آيد، خانمش می­گويد ديدی آقا بی­­اعتقادی اعتقادت را درست کن می­گويد من قبول ندارم دختر نابينای کور با يک ظرف آب بينا می­­شود اين چطور شدنی است فردای آن روز اين­ها در صحن امام رضا آن مرد هندی را می­بينند می­گويند دخترت چطور شد؟ می­گويد معجزه می­گويد ما اين آب را داديم دختر خورد يک مقداری بدنش شستيم اصلاً اين چشم­ها چشم سالم، يکی از آقايون که از بستگان حاج شيخ بوده بستگان آيت­الله آيت اللهی می­گويد تو را به خدا دخترت را به اين آقا نشان بده اين اعتقادی به اين کارها ندارد اين ديروز اين دخترت را ديد امروز دخترت را هم ببيند ايمان بياورد می­گويد دختر من کنار سقاخانه پهلوی مادرش نشسته می­گويد ما شايد پيداش نکنيم خودت بيا به ما نشان بده مرد هندی می­آيد دختر را نشان می­دهد می­گويند اصلاً اين دختر با دختر ديروز زمين تا آسمان فرق می­کند آن آقای که پا درد داشته می­گويد دوباره برويم نخودک حالا ايمان آوردم که اين آقا حرفش حق است می­آيند نخودک و خدمت حاج شيخ و می­گويد آقا اين درد پای ما ديروز گفتيد سوره توحيد بخوان بدم يک لحظه خوب شد ولی درد برگشت حاج شيخ می­فرمايد دارو همان بود که دادم اگر اثر نکرد در بی­اعتقادی شماست ما گاهی اوقات به يک درخت کناری اعتقاد پيدا می­کنيم به احمد ابن موسی اين اعتقاد را نداريم به يک چيزی که اصلاً ريشه­ای، به چيزی که ريشه در خرافات دارد معتقد شديم به واقعيت­ها اعتقاد نداريم حالا من همه اين­ها را گفتم اين جمله پايانی عرض را تمام کنم اين آقای حاج شيخ حسنعلی اصفهانی از کجا حواله گرفته بود اين حرف شنيدنی است اين جزء اخير علت تامه است آقای فاطمی­نيا که صحبت و عافيت­شان بدهد گفتند من کسی  را ديدم شش ماه با حاج شيخ بود گفتم آقای حاج شيخ حسنعلی چه ذکری می­گفت چه کار می­کرد؟ چه وردی؟ چه نمازی؟ خب ماهم انجام بدهيم بشويم مثل او، گفت ايشان يک مقدار فکر کرد يک جمله­ گفت گفت آقای حاج شيخ حسنعلی اصفهانی از اسماء استفاده می­کرد آثارش را نگه می­داشت يعنی نمازش را که می­خواند هنوز از مسجد بيرون رفته آتشش نمی­زد روزه رمضانش را در رمضان خراب نمی­کرد حجش را در منی و عرفات نابود نمی­کرد دارد ذکر می­گويد بين ذکر دارد غيبت می­کند ما مشکلمان اين است حفظ نمی­کنيم نگه نمی­داريم نورانيت اين نماز اين روزه اين عبادت اين صدقه صدقه می­دهيم منت هم می­گذاريم صدقه می­دهيم آبرويش را هم می­برد خب نمی­ماند چيزی که ما را رشد بدهد گفت حاج شيخ اگر کاری می­کرد نگهش می­کرد خرابش نمی­کرد اين را می­گويند استقامت قرآن می­فرمايد می­خواهيد به استقامت برسيد انس با قرآن ضريب استقامت را می­برد بالا ديگر صدقه می­دهی آبرو نمی بری حج می­روی خرابش نمی­کنی نورانيت حج برايت می­ماند تا روز آخر روزه رمضان خوشا به حال کسانی که تا امروز روز هفتم رمضان است بگويد من در اين هفت روز غيبت نکردم درود خدا بر چنين کسی بگويد يک خطا نکردم يک نافرمانی خدا نکردم چه در حال روز رمضان چه در شب رمضان اين می­­شود آن روزه­ای که خدا می­خواهد می­خواهيم برسيم  به آن استقامت انس با قرآن: «لِيُثَبِّتَ الَّذينَ آمَنُوا»[31] انس با قرآن ايمان­ها را ثابت می­کند و ايمان بدون استقامت انسان را به ساحل نجات نخواهد رساند، عرضم تمام.

قرآن می­فرمايد: «وَ هُدىً وَ بُشْرى‏ لِلْمُسْلِمينَ»[32] قرآن هدايت است بشارت است برای مسلمان­ها برای آن­های که تسليم خدا هستند آن­های که مطيع خدا هستند بلی قرآن برای همه هدايت نيست: «ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فيهِ هُدىً لِلْمُتَّقينَ»[33]، «وَ هُدىً وَ بُشْرى‏ لِلْمُسْلِمينَ»[34] اين طور نيست که همه مردم از قرآن بهره ببرند حجاج ابن يوسف هم قرآن می­خواند روايت داريم بعضی­ها قرآن می­خوانند قرآن لعنت­­شان می­کند: «رُبَّ تَالِ الْقُرْآنِ وَ الْقُرْآنُ يَلْعَنُه‏»[35] بلی لازمه اين­که قرآن در وجود ما اثر بگذارد ايمان است و تسليم استب و قطعاً اين توفيق پايداری را بايد از خدا بخواهيم که همه چيز از اوست و توفيقات از اوست بسنده کنم روز شنبه است اختصاص به ساحت مقدس نبی مکرم اسلام دارد يک دو سه جمله من محضر عزيزان تقديم کنم، اگر آقای مشکين­فام هم هستند که به فيض می­رسانند و عزيزانی که بهره بدهند به مجلس تا رسول­الله

تا پيامبر بود زهراء داشت قدر و احترام، رفت بعد از او همه عز و وقار فاطمه

خانه­ای که پيغمبر با اجازه وارد می­شد سلام می­کرد و داخل می­شد آيه­ای تطهير وقتی نازل شد پيغمبر پشت در اين­­خانه می­ايستاد بلند تلاوت می­کرد سلام می­کرد با اذن وارد اين منزل می­شد آقای جابر ابن عبدالله انصاری می­گويد يک وقت با پيغمبر بوديم آمديم پشت در خانه حضرت زهراء پيغمبر بلند صدا زيد: «السلام عليکم يا اهل البيت أ أدخل»[36] سلام بر شما ای اهل البيت داخل بشوم گفت صدای زهرای مرضيه از درون خانه بلند شد: و عليک السلام يا ابتا يا رسول الله ادخل» سلام بر تو ای پدر ای پيغمبر داخل شو، دوباره پيغمبر سلام کرد: «السَّلَامُ عَلَيْكُمْ يا اهل البيت أَدْخُلُ أَنَا وَ مَنْ مَعِي»[37] من همراه با من است مهمان دارم اجازه می­دهيد مهمان من بيايد داخل، حضرت زهراء جواب سلام داد عرض کردم پدرجان اگر اين مهمان نامحرم است من سرم پوشيده نيست پيغمبر فرمودند دخترم: «خُذِي فَضْلَ مِلْحَفَتِكِ فَقَنِّعِي بِهِ رَأْسَكِ»[38] با چادر و پارچه سرت ر بپوشان مهمان نامحرم است دوباره مرتبه سوم پيغمبر سلام کردند حضرت زهراء اجازه فرمود خانه­ای که آدابش اين بود چه کردند حريم اين خانه را،

در عزای باب خود از بس­که اشک از ديده ريخت، چرخ گفتا رود جيحون شد کنار فاطمه

چرخ گفتا رود جيحون شد کنار فاطمه

آن قدر گريه کرد در عزای پدر که آقا باقر العلوم می­فرمايد پنج نفر در عالم از بکائون عالم‌اند يکی از اين پنج نفر زهرای مرضيه است در فراق پدر شب و روز اشک می­ريخت

يا رسول­الله زهراء را ببين، پشت در افتاده بر روی زمين

از فشار در شکسته پهلويش، تازيانه زد عدو بر بازويش

همه بگوييم يا زهراء.

 

[1] نحل 102.

[2] نحل 102.

[3] نحل 102.

[4] نحل 102.

[5] قدر.

[6] مائده 67.

[7] معارج1.

[8] نساء 43.

[9] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج‏79 ص198.

[10] الكافي (ط - الإسلامية) ج‏2 ص639.

[11] الكافي (ط - الإسلامية) ج‏2 ص639.

[12] احزاب 21.

[13] نساء 43.

[14] مائده 90.

[15] مائده 90.

[16] نحل 102.

[17] نحل 102.

[18] نحل 102.

[19] نهج البلاغة (للصبحي صالح) ص315.

[20] نهج البلاغة (للصبحي صالح) ص315.

[21] نهج البلاغة (للصبحي صالح) ص315.

[22] بقره 156.

[23] نحل 102.

[24] نحل 102.

[25] نحل 102.

[26] نهج البلاغة (للصبحي صالح) ص554.

[27] يس 82.

[28] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج‏102 ص165.

[29] الكافي (ط - الإسلامية) ج‏1 ص138.

[30] ص 82.

[31] نحل 102.

[32] نحل 102.

[33] بقره 2.

[34] نحل 102.

[35] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج‏89 ص184.

[36] الكافي (ط - الإسلامية) ج‏5 ص529.

[37] الكافي (ط - الإسلامية) ج‏5 ص529.

[38] الكافي (ط - الإسلامية) ج‏5 ص529.

نظرات (0)

هیچ نظری در اینجا وجود ندارد

نظر خود را اضافه کنید.

  1. ارسال نظر بعنوان یک مهمان ثبت نام یا ورود به حساب کاربری خود.
0 کاراکتر ها
پیوست ها (0 / 3)
مکان خود را به اشتراک بگذارید
عبارت تصویر زیر را بازنویسی کنید. واضح نیست؟
طراحی و پشتیبانی توسط گروه نرم افزاری رسانه