چاپ

بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم

الحمدالله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبیّنا حبیب اله العالمین اباالقاسم المصطفی محمد و علی أهل بیته الأئمة الهداة المهدیین المکرمین لاسیّما بقیةالله المنتظر حجةابن‌الحسن‌العسکری عجل‌الله تعالی فرجه‌الشریف.

با عرض سلام و ادب و احترام محضر شما عزیزانی که برنامه را مشاهده می‌فرمایید و استماع می‌کنید. آرزوی قبولی اعمال همه‌ی عزیزان و عرض تسلیت بمناسبت ایام سوگواری و شهادت مولای متّقیان و امام پرهیزکاران، حضرت علی علیه‌السلام.

 

سخن در جلسه‌ی گذشته با محوریت راستگویی در قرآن، آیه‌ی 119 سوره‌ی مبارکه‌ی توبه تلاوت شد که خداوند، مؤمنین را توصیه می‌نماید به رعایت تقوا و همراهی با انسان‌های صادق و راستگو. «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَكُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ». که در فرصت قبل، اشاره کردیم که، از شخصیت‌هایی که در «صادقین» تعریف شده، در کلام رسول خدا و روایاتی که از معصومین ذکر شده، وجود مقدس علی ‌علیه‌السلام، شخصِ پیامبر و ائمه‌ی معصومینِ بعد از علی علیه‌السلام است. یکی از ویژگی‌های ارزشمند امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام، صفت راستگویی بود.

در تاریخ دارد که شخصی به نام آقای أبی کَهمَص که از بزرگان در کوفه بود، با عده‌ای از شیعیانِ امام صادق در عصر ایشان، این‌ها عازم بودند از کوفه، سفری به حجاز و مدینه‌ی منوره داشته باشند و امام صادق را زیارت کنند. آن هیأت وقتی که آماده‌ی حرکت شدند، آقای أبی کهمص آمد خدمت عبدالله بن أبی یعفور که یکی از بزرگان شیعیان امام صادق علیه‌السلام بود. آمد منزل عبدالله بن أبی یعفور و عرض کرد: ما عازمیم برای سفر به مدینه‌ی منوّره از عراق به حجاز، و شما کاری به امام صادق ندارید؟ مطلبی، سخنی، پیامی. آقای أبی یعفور گفت: سلام ما را به امام صادق برسانید. همین. عرضِ سلام ما را به حضرت بیان کنید. این هیأت آمدند مدینه. بعد از زیارت قبر رسول خدا، منزل امام صادق اجازه گرفتند و وارد شدند. وقتی که نشستند، أبی کهمص به امام صادق عرض کرد: عَبْدُ اَللَّهِ بْنُ أَبِي يَعْفُورٍ يُقْرِئُكَ اَلسَّلاَمَ. آقای أبی یعفور از عراق، سلامِ شما را رساندند. امام فرمودند: «عَلَيْكَ وَ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ» هم بر تو که رساننده‌ی سلامی و هم بر ابن أبی یعفور که سلام‌کننده است، درود و سلام الهی باد.

بعد از یک مکث و تأملی، حضرت فرمودند: «إِذَا أَتَيْتَ عَبْدَ اَللَّهِ فَأَقْرِئْهُ اَلسَّلاَمَ» در مراجعت، وقتی أبی یعفور را دیدی، از قولِ منِ امام صادق به او بگو: «اُنْظُرْ مَا بَلَغَ بِهِ عَلِيٌّ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ عِنْدَ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ» آقای أبی یعفور! نگاه کن ببین در علی‌بن‌ابیطالب چه بود که نزد پیغمبر، آن جایگاه والا را پیدا کرد؟

بعد حضرت، دوباره یک مکث و تأملی کردند و خودشان پاسخ این سؤال طرح شده را دادند که: رمز عظمت علی‌بن‌ابیطالب نزدِ پیغمبر، که علی شد جانِ پیغمبر و وصیِّ پیغمبر و برادر پیغمبر و خلیفه‌ی بعد از رسول‌الله، این جایگاه ویژه‌ی منحصربه‌فرد را امیرالمؤمنین به خاطر چه کارهایی بدست آورد؟ خودِ حضرت پاسخ دادند. گویا حضرت، فکری کردند که این سؤال را هیچ‌کس جز مقام عصمت، نمی‌تواند پاسخ دهد.

امام فرمودند وقتی ابن أبی یعفور را دیدی به او بگو: ««اُنْظُرْ مَا بَلَغَ بِهِ عَلِيٌّ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ عِنْدَ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ» علی نزدِ پیغمبر به آن مقامات نرسید، «إِنَّمَا بَلَغَ مَا بَلَغَ بِهِ عِنْدَ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ بِصِدْقِ اَلْحَدِيثِ وَ أَدَاءِ اَلْأَمَانَةِ». علی دو ویژگی در او بود؛ یکی راستگویی و دوم، امانتداری. این دو ویژگی سبب شد که علی را به جایگاهی رساند نزد پیامبر، که یک جایگاه منحصر به فرد است.

در حدیثی، آقا امام صادق (ع) می‌فرماید: «اِنَّ الله عَزَّوجلَّ لَم يَبعثْ نَبيَاً إلا بِصِدقَ الحَديثِ وَ أداءِ الامانةِ اِلَي البَرَّ وَ الفَاجِرِ ». در کتاب شریف کافی، جلد دوم، این روایت از امام ششم نقل شده که خدا، هیچ پیامبری را به پیامبری برنگزید، مگر این‌که دو ویژگی در این انبیاء درخشان بود: یکی صفت راستگویی و دوم، صفت امانتداری نسبت به هر انسان نیکوکار و هر انسان گنهکار و فاجری. این دو خصلت ارزشمند که در حدیث قبل هم امام صادق فرمود در علی‌بن‌ابیطالب است، سبب شد که نزد پیغمبر، یک جایگاه ویژه‌ای پیدا کرد.

صدق و راستگویی، عزیزان، در چند جا باید خودش را نشان بدهد. صدقِ در سخن وکلام. صدقِ در افعال و رفتارِ ما. ما رفتارمان هم، رفتارِ صادقانه باشد و ریاکارانه نباشد. صدقِ در اخلاق. اخلاقِ ما، اخلاقی صادقانه باشد. تظاهر نکنیم، و گاهی اوقات اخلاق بعضی‌ها، یک نوع دروغگویی است. یک جاهایی تظاهر می‌کنند به این‌که اخلاق خوبی داریم، اما حقیقتاً این‌طور نیست. و صدق در عقاید. در عقاید خودمان هم صادق باشیم. اگر به خدای سبحان در نماز می‌گوییم: «اِیّاکَ نَعبُدُ وَ اِیّاکَ نَستَعین» حقیقتاً خدا را بپرستیم. بعضی اوقات می‌بینید افراد این‌قدری که به پول در کارت بانکی خودشان اعتماد و ایمان دارند، به وعده‌های خدایی ایمان ندارند. نماز می‌خواند، نمازِ شب می‌خواند اما مؤمنِ به این‌که خدا فرموده، نیست. مؤمنِ به این‌که «من ذا الذی یقرض الله قرض الحسنه» نیست. خدا را، «خدا» می‌داند اما در عقاید، صادق نیست به آنچه می‌گوید. به أهل‌البیت، به سیدالشهداء می‌گوییم: خودم، پدرم، مادرم، هستی‌ام، زندگی‌ام، به فدای شما؛ اما حاضر نیستیم در راهِ این‌ها وقت بگذاریم و در راهِ این‌ها کار کنیم. فقط یک عادتی شده که زیارت عاشورایی بخوانیم و حرف‌هایی بزنیم. به امام زمان می‌گوییم: «شاهِراً سَيْفِي، مُجَرِّداً قَناتِي» (دعای عهد) شمشیرکشیده، نیزه به دست، در دفاع از شما حاضریم و مجاهدیم و مبارزیم. اما پناه بر خدا، شمشیر به دست داریم؛ نه در دفاع از امام، بلکه بر علیهِ امام. بعضی اوقات رفتارهای ما، گفتارهای ما، معاشرت‌های ما، مجالس خانوادگی‌های ما، محیط‌های دربسته‌ی ما، شمشیری است بر علیه حضرت؛ نه بر له حضرت.

لذا در این چند مورد، هم در کلام و هم در رفتار و افعال، هم در اخلاق و هم در عقاید، باید صادق بود.

سخنی را از علی علیه‌السلام تقدیم کنم در این قسمت و عرائض را جمع‌بندی کنم، آقا امیرالمؤمنین می‌فرماید: «علامةُ الإيمانِ أنْ تُؤْثِرَ الصِّدقَ حيثُ يَضرُّكَ علَى الكِذْبِ حيثُ يَنْفعُكَ» یکی از جاهایی که ایمان انسان‌ها، خودش را نشان می‌دهد و معلوم می‌شود این فرد، واقعاً مؤمن است، امام پرهیزکاران علی علیه‌السلام می‌فرماید جایی است که، راستگوییِ شما تأثیر بگذارد و غلبه پیدا کند بر دروغگویی، و حال این‌که این راستگویی، به ضررِ شماست. جایی که راست بگویید، چه‌بسا ضرر هم می‌کنید اما بر این باورید که راستگویی، مورد رضایت خداست؛ «أنْ تُؤْثِرَ الصِّدقَ حيثُ يَضرُّكَ». راستگویی اثر بگذارد ولو این‌که بر شما ضرر دارد، «علَى الكِذْبِ حيثُ يَنْفعُكَ» بر آن دروغگویی که به نظرِ شما، شاید به نفعِ شما باشد. این نشانه‌ی ایمان انسان‌هاست که جایی هم که من می‌دانم مصلحت اقتصادیِ من، مصلحت اجتماعیِ من، به حسب درک من در دروغگویی است، اما رضایت الهی را در نظر می‌گیرم و راستگویی را پیشه می‌کنم.

یکی از عزیزانی که در همین شهر، شغل خواروبارفروشی و برنج‌فروشی دارد، برای بنده نقل کرد و گفت: روزی، مشتری آمد درِ مغازه‌ی ما و قیمت گرفت برنج‌ها را. بعد از من سؤال کرد: مرغوب‌ترین برنج شما کدام است؟ از این برنج، بهتر هم دارید؟ گفتم: از این بهتر، من ندارم. گفت: کسی دارد؟ گفتم حدود مثلاً یکصدمتری از مغازه‌ی ما برو بیرون، آدرس دادم و فلان مغازه، برنجِ بهتر از ما دارد. این همان راستگویی است ولو آن‌که به ضرر انسان است. این مشتری دارد از دست می‌رود! با این راهنمایی‌کردن، مشتری را دارم حواله‌ی به دیگری می‌کنم! این نشانه‌ی ایمان است. ولو این‌که من منفعتی گیرم نمی‌آید ولی راستگویی را ترک نمی‌کنم. گفت: حقیقت را گفتم. این آقا هم تشکر کرد و رفت  و 10 دقیقه‌ای گذشت. دیدم برگشت. به من گفت: درست گفتی، در آن مغازه، برنج مرغوب‌تر از شما هم، او داشت. اما من به این فکر رفتم که این برنج را من برای هیئتی می‌خواهم در شهرستان برای طبخ در مجالسِ امام حسین. دیدم شما انسانِ راستگویی هستید، گفتم این برنجی که فروشنده‌اش یک انسانِ با ایمانِ راستگویی است، این برای مجلس أهل‌البیت مقبول‌تر و پذیرفته‌تر است.

گفت: حدود چند تُن از این برنج را از ما خریداری کرد و گفت: به پاسِ این راستگوییِ تو، چندین هیئت هم در شهرستان، این‌ها برنج می‌خواهند و من آدرسِ شما را می‌دهم.

گفت: آقای حدائق، بیش از 10 تُن برنج، ما فروختیم و از آن شهرستان آمدند و از ما خریدند، به خاطر یک کلمه راستگویی!

تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن

که خواجه خود روش بنده‌‌پروری داند.

توفیقات همه‌ی عزیزان را از خداوند منّان خواستارم. والسلام علیکم و رحمةالله و برکاته.

 

دانلود

بازدید: 513