چاپ

Zanjir01

ایشان می فرمودند:‌ روزی سوار تاکسی شدم. کمی بعد جوانی نیز سوار تاکسی شد که دو تا از دکمه های یقه پیراهنش باز بود و زنجیر طلا دور گردنش پیدا بود.
سلام کردم و او هم پاسخ داد. پرسیدم: ازدواج هم کرده اید؟ گفت: با کدام پول؟ کسی به ما زن نمی دهد. گفتم: برایت دعا می کنم که خدا اسباب ازدواج را برایت فراهم کند و یک همسر شایسته صالحه جمیله مومنه متقی به تو عنایت کند. اینها را که گفتم خوشحال شد و تبسم کرد و خندید و گفت: ممنونیم از لطفتان.
سپس گفتم: وقتی خدا آن همسر را به تو داد این زنجیری را که در گردنت انداخته ای و استفاده آن برای مرد حرام است در بیاور و گردن خانمت بینداز.
تا این را گفتم خم شد و زنجیر را از گردن درآورد و با تبسم و تشکر گفت: «حاج آقا من نمی دانستم که استفاده از طلا برای مرد حرام است و از شما سپاسگذاری می کنم.»
قطعا کسانی که برای خدا کار می کنند خدا را در نظر می گیرند و در نهی از منکر ها هم سعی می کنند بهترین شیوه را انتخاب کنند.

دسته: عکس نوشته
بازدید: 561