استاد حدائق روز دوشنبه 28 فروردین ماه 1402 هم زمان با ایام ماه مبارک رمضان در مسجدالرسول(ص) شیراز به بیان ادامه سلسله مباحث مغفرت از نگاه قرآن پرداختند.

 

دانلود

جهت مشاهده ویدئو اینجا کلیک کنید

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم­الله الرحمن الرحيم

قال الله تبارک و تعالی فی محکم کتابه القرآن الحکيم: «قالُوا يا أَبانَا اسْتَغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا إِنَّا كُنَّا خاطِئين‏»[1].

صدق الله العلی العظيم

در ادامه بررسی آياتی که نويد بخش مغفرت از نگاه قرآن هست، بعد از بحث جلسه گذشته که توبه يکی از عوامل مشمول مغفرت خدا قرار گرفتن بحث شد امروز يک موضوع ديگری را جمع‌بندی عواملی که انسان­ها را مشمول مغفرت می­کند انشاءالله در اين روزهای پايانی هم يک مروری بر عواملی که سد مغفرت می­شود آسيب­ها را هم بايد شناخت، اما بحث امروز ما آيه­ای که تلاوت شد آيه 97 از سوره مبارکه يوسف، يکی از عوامل مغفرت از نگاه قرآن دعا اولياء و صالحان در حق انسان است اين يکی از روش­هاست لذا می­گويند از بندگان خوب خدا التماس دعا بخواهيد ضمن اين­که اميرالمؤمنين می­فرمايد حتی به يهودی هم بگوييد التماس دعا، يهودی يک وقتی برای خودش دعا می­کند دعايش مستجاب نمی­شود ولی برای شما دست به دعا بر می­دارد خدا دعايش را مستجاب می­کند، آيه مربوط به زمانی است که مشخص شد حضرت يوسف زنده است و عزيز مصر است برادرها در آن سفر دوم که حضرت يوسف را شناختند و متوجه شدند اين برادری که سال­ها قبل او را در چاه افکندند و تصورشان اين بود که از بين رفته امروز همه کاره مصر است، اين­ها در برگشت آمدند خبر زنده بودن يوسف را به پدر بدهد، گفتند: «قالُوا يا أَبانَا اسْتَغْفِرْ لَنا»[2]پدر برای ما طلب استغفار کن، از خدا بخواه که خدا ما را ببخشد گناهان ما را خدا ببخشد: «اسْتَغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا إِنَّا كُنَّا خاطِئين‏»[3]ما خطاکار هستيم، ما سال­ها برادرمان را زديم در چاه انداختيم به دروغ گفتيم گرگ او را خورد و دريد، حالا همين نکته را هم من اشاره کنم، اين برادرها در حق دوتا پيغمبر خدا ظلم کردند يکی حضرت يعقوب که پدرشان بود، يکی حضرت يوسف که برادر بود، يعنی نسبت به اين دو پيغمبر ظلم شد، حضرت يوسف و حضرت يعقوب يک محبت عميقی نسبت به هم داشتند که امام باقر می­فرمايند ديگر در عالم پدر و پسری مثل يوسف و يعقوب ديده نمی­شود که از شدت فراق يعقوب نابينا شد: «وَ ابْيَضَّتْ عَيْناهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ كَظيم‏»[4] اين بچه­هايي که مسبب اين جريان بودند آمدند گفتند بابا برای ما استغفار کن از گناهان ما، ما خطا کرديم خب از اين آيه استفاده می­شود که به انسان­های بزرگ مقربين به درگاه الهی بايد متوسل شد، اصل اين است که ما زيارت می­رويم، زيارت آقا امام رضا زيارت ائمه معصومين نجف، کربلا، مدينه، بقيع و در دعاهايمان از اين­ها می­خواهيم که در حق ما دعا کنند اين شرک نيست متأسفانه اين وهابی­های ملعون می­گويند شما اگر بگوييد که يا رسول ­الله شما بخواهيد مشکل ما حل بشود اين شرک است بايد از خدا بخواهيم و حال آن­که صريح آيه قرآن داريم که خداوند می­فرمايد آيه 64سوره مبارکه نساء: «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ لِيُطاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ»[5] خدا می­فرمايد ما هيچ پيامبری را نفرستاديم مگر اين­که اين­ها بايد مورد اطاعت قرار بگيرند به اذن خدا از انبياء مردم تبعيت کنند، بعد اين قسمت آيه را عنايت کنيد: «وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ»[6] اگر کسانی پيدا شدند که به خودشان ظلم کردند گناه کردند خطا کردند: «جاؤُكَ»[7] رسول­ الله می­آيند سمت شما عذرخواهی می­کنند می­گويند پيشيمان هستيم از اين گناه خطا کرديم گنهکار هستيم شما: «فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ»[8] اين­ها استغفار می­کنند در نزد شما، شما هم: «وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ»[9] پيغمبر هم برای اين­ها استغفار کند: «لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحيماً»[10]خدا را تواب و رحيم خواهند ديد يعنی آقا خطا کردی در عصر رسول­ الله می­آمدند خدمت پيغمبر می­گفتند يا رسول الله گناهی کرديم خطايي کرديم شما دعا کنيد خدا ما را ببخشد خب دعای پيغمبر در حق امت مستجاب است لذا همين­جا ما استفاده می­کنيم که توسل شرک نيست با اين­که اين وهابی­های ملعون می­گويند توسل شرک است ما پيغمبر را وسيله­ای می­دانيم برای مغفرت خودمان، ائمه را وسيله می­دانيم نه همه کاره اين­ها بندگان آبرومند الهی هستند که خدا به اين­ها امکاناتی داده اختياراتی داده اين­ها را واسطه می­کنيم در پيشگاه خدا.

من يک مثال ساده­ای بزنم اگر کسی رفت در يک اداره­ای با آقای مدير کل کار داشت حالا مدير را درست نمی­شناسد يا راهش نمی­دهند اين چه کار می­کند؟ عقل می­گويد بگرد در اين مجموعه چه کسی نزد مدير معتبر است چه کسی نزد مدير محترم است؟ آن را پيدا کن که تو را هم بشناسد برو به او بگو با او برو پيش مدير، اين کار را نمی­کنيد، چطور همين وهابی­های خبيث برای کارهايي دنيايشان اين کارها را می­کنند بحث دعا که پيش می­آيد می­گويند چه شرکی؟ ما آبرودارتر از پيغمبر و اهل­البيت و انبياء را در خانه خدا کسی نمی­شناسيم ما رو سياه و گناهکار و بار سنگين گناه در خانه خدا می­خواهيم برويم اين آبرودارها را واسطه قرار می­دهيم اين در خانه خدا وساطت کنند خدا ما را ببخشد قرآن هم همين را می­فرمايد: «وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ»[11]پيغمبر وقتی برايتان استغفار کرد: «لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحيماً»[12]شما خدا را تواب و رحيم می­يابيد: «لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحيماً»[13]از اين آيه و آيه قبل استفاده می­شود که دعای صاحب نفسان سبب مغفرت گنهکاران می­شود لذا در شهر هم بنده حالا يک وقت اشتباهی کرديم يک آدم آبروداری را می­شناسم آقا التماس دعا آقا ما را دعا کنيد ضمن اين­که ما در تعاليم دينی­مان داريم به هر کسی رسيديد بگوييد التماس دعا غرور نداشته باشيد، يک وقت شما به نظر شما نمی­آيد اين آدم آدم حسابی باشد ولی در خانه خدا سرخط است قيافه­اش قيافه آن چنانی نيست ولی آبرودار است او دعا کند، می­گيرد من اين جريان را اشاره کنم بعد توضيحاتی نسبت به آيه شريفه تقدیم کنم.

زمان مرحوم کاشف الغطاء در نجف و عراق خشکسالی شد يک سال باران نمی­آمد هرچه نماز باران می­خواند باران نمی­آمد مرحوم کاشف الغطاء، کاشف الغطاء شخصيتی است از فقهاء بزرگ شيعه، که ايشان فرموده بود من چهل سال يک مکروه انجام ندادم خيلی حرف است نه دروغ نه حرام نه گناه، مکروه کارهايي که خيلی از ما اين مکروهات را در روز صدها موردش را انجام می­­دهيم اين کاشف الغطاء متوسل به اميرالمؤمنين می­شود که آقا مردم در زحمت هستند در سختی هستند، باران نمی­آيد شما آقا دعا کنيد، در عالم خواب خدمت اميرالمؤمنين می­رسند حضرت می­فرمايد شيخ جعفر شما برو کوفه ورودی کوفه يک قهوه­خانه­ای يک پيرمردی قهوه­چی است صاحب قهوه خانه به اين پيرمرد بگو دعا کند تا باران بيايد يک وقت می­بينی آقای مدير کل، آقای وزير بايد بروی سراغ آن کسی که می­گويي کسی نيست آقای فرمانده به سرباز بگو التماس دعا، يک وقت يک آيت­الله العظمی را مثل کاشف الغطاء حواله می­دهند سراغ يک پيرمردی قهوه­چی، می­گويند مرحوم کاشف الغطاء آمد کوفه ورودی کوفه قهوه خانه­ای بود، در قهوه خانه نشست ديد يک پيرمردی صاحب قهوه خانه است دارد خدمات می­دهد به مردم چايي می­آورد، صبحانه می­آورد برای مرحوم کاشف الغطاء هم چايي آورد ايشان اول پيرمرد را زير نظر گرفت ببيند چه کار کرده مستجاب الدعوه شده؟ اين­ها يک کارهايي کردند يک زحمت­هايي کشيدند حالا به همين بايد بگو دعا کن، بايد به نيکان به پاکان گفت دعا کنيد تا مشکلات حل بشود، اصلاً يکی از امتيازات دعاهايي عمومی همين است در روايت داريم که اگر يک نفر در يک امت، جمعيت عظيم جمع شدند يک نفر مورد توجه خدا قرار بگيرد خدا به همه رحم می­کند خدا به همه نظر لطف می­کند، اين از امتيازات جلسات عمومی است از امتيازات نماز جماعت اين است که شما در خانه­تان نماز فرادی بخوانيد معلوم نيست قبول است يا قبول نيست؟ نه نا اميد باشيد نه اميدوار قطعی پنجاه پنجاه اما نماز جماعت از نمازهايي است که نويد مقبوليتش داده شده، می­گويند نماز  با جماعت قبول است اگر مأمومين نمازشان اشکال داشته باشد به برکت امام، امام نمازش اشکال داشته باشد به برکت مأمومين، امام و مأموم مشکل باشد به برکت جماعت اين­ها از امتيازات حضور در جماعت­ها که گاهی اوقات يک صاحب نفس يک عمل کار را حل می­کند، می­گويند کاشف الغطاء نشست تا ظهر ديد نه اين پيرمرد هم مثلاً بگوييم دائم الذکر است نماز خاصی می­خواند نه همين کارهايي عاديش را دارد انجام می­دهد ظهر شد نهار آورد کاشف الغطاء خورد بعد از ظهر نشست تا عصر، مرحوم کاشف الغطاء گفت اين حتماً يک کاری در خلوتش می­کند که خدا استجابت دعا را به او داده، اميرالمؤمنين بی­جهت حواله کسی نمی­دهد، بعضی­ها غريب خوش اند ظاهرشان نمی­برد در خلوت معلوم می­شود چکاره است؟ لذا می­گويند چندجا افراد را می­توانيد بشناسيد مسافرت، دوم هم­خوراک شدن، سوم هم خواب شدند يعنی يک شب با يک کسی خوابيدی در يک اتاقی معلوم می­شود چه کاره است؟ يک وقت می­بينيد نصف شب اهل راز و نياز است او را کسی نمی­بيند يا می­خوابد خواب اصحاب کهف چرت من است، نماز صبحش هم نماز لب طلايي است، مرحوم کاشف الغطاء به اين پيرمرد قهوه­چی گفت آقا ما امشب مهمان بشويم مانعی ندارد گفت بفرماييد منزل، ايشان رفت منزل پيرمرد موقع خواب هم پيرمرد ادب کرد احترام کرد، گفت آقا برای اين­که تنها نباشيد اتاقی را داد دست کاشف الغطاء خودش هم بسترش را گوشه اتاق پهن کرد، سحر شد مرحوم کاشف الغطاء مثلاً ساعتی قبل از قبل اذان صبح بلند شد مشغول به عبادت تهجد و راز و نياز، ديد اين پيرمرد خوابيده، خوابيده تا اذان صبح، اذان صبح بلند شد وضوء گرفت نماز صبحش را خواند و کار خاصی هم که بگوييم بکند که مثلاً دعای مخصوصی ذکر خاصی اين­ها هم نبود صبحانه­ای هم آورد و مرحوم کاشف الغطاء ميل کرد و بعد گفت آقا اين­جا خانه خانه خودتان است اگر شما کوفه می­خواهيد بمانيد بمانيد اين­جا و من می­خواهم بروم قهوه‌خانه در مغازه را باز کنم، مرحوم کاشف الغطاء فرمود من هم دارم می­روم فقط يک سؤال دارم از تو و يک خواهش و تقاضا، تقاضای من اين است که شما دعا کن تا باران ببارد، سؤال من اين است که چه کار کردی مستجاب الدعوه شدی؟ دانشگاه آزاد درس نخوانده بود، حوزه علميه هم نديده بود دانشگاه سراسری هم نرفته بود يک پيرمرد بی­سواد قهوه­چی مستجاب الدعوه، پيرمرد گفت چه کسی ما را به شما معرفی کرد؟ مرحوم کاشف الغطاء فرمود آقا اميرالمؤمنين گفت اگر حضرت پرده­برداری نکرده بود نمی­گفتم تا بميرم بين خودم و خدا می­ماند اما چون آقا معرفی کرده می­گويم ببينيد آقايون کارهای بزرگ مزدش هم بزرگ است گفت در دوران جوانی رفتم خواستگاری يک دختری، خواستگاری کرديم و کارها انجام شد و شب عروسی در حجله ديدم عروس دارد می­لرزد و مضطرب است، گفتم خانم چه شده؟ وحشت کردی می­لرزی؟ گفت مرگ و زندگی من دست توست گفتم خانم مرگ و زندگی دست خداست من چه کسی هستم؟ گفت من باردار هستم چهار ماه هم است، الآن از در اين اتاق پايت را بگذاری بيرون به پدرم و برادرهايم بگوييد اين زن من دختر نيست باردار است يقيناً من را می­کشد، عرب­ها در مسائل ناموسی يک غيرت زيادی دارند، غيرت زيادی هم خوب نيست تغاير بد است غيرت خوب است، اين­ها تندروی می­کند گفت اگر به پدرم و برادرهايم بگوييد يقيناً من را می­کشد مرگ و زندگی­ام دست توست خدا کند آدم معرفت داشته باشد گفتم خانم علت اين­که شما باردار شدی چه بوده؟ گفت من يک جوان همسايه­ای داشتيم اين گاه اوقات ابراز احساسات می­کرد به ما و فلان و به دروغ يک روز به ما گفت مادرم در خانه با شما کار دارد، من را دعوت کرد در خانه خودشان رفتم داخل مادر در خانه نبود و آن اتفاقی که نبايد بيفتد افتاد و از آن اتفاق من باردار شدم، مدت بعد شما آمديد خواستگاری من جرأت نداشتم به پدرم بگويم من يک چنین اتفاقی برايم افتاده به برادرهايم نگفتم، در اين جلسه خواستگاری­ها هم زمان برد، الآن که من در حجله خدمت شما هستم يک بچه چهار ماهه در شکم دارم خيلی از ماها بوديم چه کار می­کرديم؟ خدا مزد کاربزرگ را بزرگ می­دهد گفتم خانم از اين کاری که کردی پيشيمانی؟ گفت بلی، گفتم يک عهدی باهم ببنديم اين مطلبی که به من امشب گفتی بين من و شما و خدا کس ديگری متوجه نشود تا حالا اين جوری گذشت کردی، خدا جوابت را نداده؟ ما از مال اندکی دنيا نمی­گذريم، يک غيبت­مان می­کنند می­گوييم قيامت جلوت را می­گيريم، می­خواهيم آن وقت برويم اعلی عليين خيلی اين حرف عظمت دارد، مسأله ناموسی است، گفتم خانم هيچ کس نفهمد و اين را کتمان کنيم، گفت جناب کاشف الغطاء آن بچه به دنيا آمد دختری بود بزرگش کردم، شوهرش دادم، تا به اين لحظه نمی­داند که من پدر او نيستم اولادهای دارد من را پدر خودش می­داند گفت از آن شبی که اين گذشت را کردم هرچه از خدا خواستم خدا داده:

تو بندگی چو گدايان به شرط مزد مکن، که خواجه خود روش بنده پروری داند

خب حالا اين آقا می­شود صاحب نفس، می­خواهند مشکلات حل بشود اميرالمؤمنين می­فرمايند به او بگوييد دعا کند باران بيايد دعای صاحب نفسان سبب استغفار می­شود.

خب اين برادران حضرت يوسف آمدند به پدر گفتند، من يک جمله لطيفی هم اين­جا عرض کنم البته حضرت يوسف بعد که گفتند ما خطا کرديم دعا کنيد، حضرت يعقوب فرمود: «سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ»[14]من آينده برايتان دعا می­کنم حالا آينده دو سه وجه برايش می­گويند يکی می­گويند حضرت يعقوب می­خواست شب جمعه برسد شب جمعه دعا کند، يعنی از فرصت عظمت شب جمعه بهره ببرد، يک نکته ديگری هم درش بود که حضرت يعقوب می­خواست يک تلنگری هم به اين­ها بزند فی البداهه نگويد بخشيدم يک خرده اين­ها هم بفهمند کار بد کردند، اما ببينيد يوسف وقتی برادرها گفتند ما را ببخش يوسف فرمود: «قالَ لا تَثْريبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ»[15] گفت ديگر حرف گذشته به ميان نيايد سريع فی المجلس بخشيد اين­جا بعضی از بزرگان می­گويند چرا پدر با تأخير بخشيد پسر فی المجلس بخشيد؟ می­گويند طبع جوان نرم­تر است رحيم­تر است آدم­هايي که سن و سالی از ايشان گذشته، فراز و نشيب­های دنيا را ديده يک خرده سختگيری­هايشان يا دقت­هايشان بيشتر است يعقوب با تأخير بخشيد يوسف فی المجلس بخشيد اين هم تفاوت بين جوان و کهنسال، لذا اين­که پيغمبر مسئوليت­ها را به جوان­ها می­داد، نظارت­ها را به بزرگترها می­داد چون بالاخره آن کسی که می­خواهد کار کند هم توانايي هم انرژی و هم رأفت و رقت قلب بايد داشته باشد من چندتا نکته ذيل اين آيه عرض کنم.

نکته اول ذيل اين آيه نود و هفت سوره مبارکه يوسف ما قطعاً برای مغفرت و آمرزش گناهان توسل به اولياء الهی امر جايزی است اين شرک نيست قرآن هم می­فرمايد آيات متعدد دو آيه­اش را ما عرض کرديم، نکته ديگر دعای پدر يک ويژگی خاصی دارد، خانم­ها، آقايون دعا پدر در حق فرزند يک روايتی است از رسول­ خدا پيغمبر می­فرمايد چندتا دعاست اين­ها مستجاب می­شود: «يستجاب لهنّ»[16]اين­ها به اجابت می­رسد رد خور ندارد يک: «دُعَاءُ الْوَالِدِ لِوَلَدِهِ»[17]بابايت مرده برو سر قبرش بگو دعا کن، ماه رمضان است به نيابتش خيرات کن، دعايش را در برزخ برای خودت بدرقه راه کن خب حالا رفتند ما به فکر زنده­ها باشيم، همين امروز يک کسی سؤال کرد، گفت آقا ما برای اموات اگر کار کنيم؟ گفتم برای اموات روايت داريم جبرئيل به پيغمبر عرض کردم خدا هفتاد هزار برابر برايت بر می­گرداند، يک تومن برای امواتت خرج کردی، می­شود هفتاد هزار تومن برايت بر می­گردانند چون آن­ها نيستند تشکر کنند، ديگر نمی­بينيد آنها را که بخواهيد بگوييد من مشکلت را حل کردم، او رفته اخلاص کامل در اين کار است دعای پدر در حق فرزند، اين دعا مستجاب است، آنهايي که پدرها هستند از ايشان بخواهيد دعايتان کنيد، آنهايي که پدرها را از دست داديد از روح اين­ها بخواهيد  برايتان دعا کنند بر سر تربت­شان برويد ياد کنيم اين­ها را اين از دعای مستجاب است، از دعاهاي ديگر رسول­ الله می­فرمايد: «دعوة المظلوم حتّى ينتصر»[18] مظلوم تا به حقش نرسيده دعايش مستجاب است بهش ظلم شده هنوز به حقش نرسيده، وقتی مظلومی ديديد که بنده خدا ظلمی هم بهش شده در دادگاه دارد می­دود به مظلوم­ها بگوييد التماس دعا، که نمی­گوييم، سوم رسول الله می­فرمايد: «دعوة المريض حتّى يبرأ»[19]دعای مريض تا خوب نشده ديدن مريض­ها که می­رويد خدا رحمت کنيد مرحوم آيت­الله والد ما هرجا می­رفتند عيادت مريض اول چيزی که می­گفتند دعايمان کنيد، بعد حاجی آقا استناد به همين روايت پيغمبر می­کردند، می­گفتند دعای مريض مستجاب است مريض اگر خدا سلامتی را به حمت از او گرفته يک امتياز مثبت برايش می­دهد و او استجابت دعاست، اين رو تخت بيماری افتاده، در بستر بيماری است بگوييد به مريض التماس دعا.

در حالات يکی از انبياء بنی‌اسرائيل دارد که خدا پيغام داد به فلانی بگوييد چرا ديدن خدا نمی­آيي؟ بعد آن پيغمبر سؤال کرد پروردگارا اگر پرسيد کجا ديدن شما بيايد چه بگويم؟ خطاب شد بهش بگوييد من خدا کنار بستر بيمار هستم، عيادت مريض می­رويد خدا آن­جا حاضر است، ما چقدر وقت می­گذاريم برای سرکشی به امورات بيماران، ما در همان ايام شروع کرونا يک جلسه­ای داشتيم زمانی که آقای دکتر لطفی مسئول علوم پزشکی فارس بود اطباء هم بودند شروع کرونا بود يک روايتی را من خواندم برای اطباء، آقايون شما در رسيدگی به مريض­ها داريد زحمت می­کشيد روايت داريم وقتی کسی برای ديدن بيماری می­رود خدا هفتاد هزار فرشته را همراهش می­کند به احترام اين­که داری می­روی ديدن مريض اين فرشته­ها تا می­روی ديدن، تا از عيادت بر می­گردي، برايت استغفار می­کنند، آقا ديدن مريض رفتی منت سر مريض نداری منت سر خودت گذاشتی، شما کجا يک جمعيت هفتاد هزار نفری پيدا می­کنی برايت دعا کند، حالا اين عيادت يک ساعت، نيم ساعت، دو ساعت بيشتر کمتر طول کشيد اين­ها مشغول هستند در اين زمان برای شما دعا کردن و استغفار کردن، دعا مريض تا خوب نشده.

نکته ديگر دعای حاجی تا بر نگشته اين­که می­گويند تا بر نگشته يعنی تا خرابش نکرده، حاجی تا حج را بهم نزده، لذا در روايت داريم حاجی تا گناه نکرده مصافحه با حاجی مثل استيلام با حجرالاسود است استلام با حجرالاسود مثل بيعت با خداست، يعنی شما اين حاجی که از حج آمده وقتی می­رويد با او مصافحه می­کنيد داری حجرالاسود را استيلام می­کني و در حقيقت داری با خدا بيعت می­کني اين آبرويي است که خدا به يک حاجی می­دهد در حج اما به شرط اين­که خرابش نکند: «دعوة الحاجّ حتّى يصدر»[20]اين هم يکی ديگر.

و نکته پايانی که پيغمبر فرمود اسرع دعوات اين دعای پنجم است: «دعوة الأخ لأخيه بظهر الغيب»[21]دعای برادران دينی پشت سر برادران دينی پشت سر، بنده دعاگوي شما باشم پشت سر شما، شما دعاگوی بنده باشيد پشت سر، يعنی با کمال اخلاص يکديگر را دعا کردن، پيغمبر فرمود اسرع دعوات اين دعاست که يکديگر را دعا کردن مؤمنين همديگر را فراموش نکردن، خب اين دعای پدر از مصاديق دعاهای محترم و مستجاب است که در اين آيه هم فرزندان يعقوب آمدند: «يا أَبانَا اسْتَغْفِرْ لَنا»[22].

نکته ديگر از اين آيه استفاده می­شود مردم برای توبه هيچ‌گاه دير نيست شيطان نا اميدتان نکند، نگوي آقا تو ديگر سنی ازت گذشته، يک آقایی آمد گفت آقا ما که در جهنم هستيم، حالا دو کيلومتر پايين­تر! گفتم قافيه را باختی شيطان خوب سوارت شده، شيطان سوار بعضی­ها می­شود سواری می­گيرد به اميد زياد، می­گويد کجا خدا ما را می­برد جهنم، ما بهشتی هستيم، ما را خدا دوست می­دارد، خدا شهوت داده، شهوترانی هم می­کنيم، خودش داده می­خواست ندهد، نمی­گويند اين حرف­ها را خدا چشم داده بعد می­گويد نگاه نکن، زبان داده می­گويد دروغ نگو، خب نمی­دادی، می­گويند يک شاعر جبری مسلکی دو بيت شعر گفت همين مضامين را در بيت شعر گفت خطاب به خداوند عرض کرد:

ای آن­که به هر گام دو صد دام نهی، خطابش به خداست می­گويد خدا هر قدمی که بر می­داريم دويست­تا دام در مسيرمان گذاشتی، می­گويي با چشمت گناه نکن، با گوشت حرام نشنو، به زبانت غيبت نکن، با پايت در مجلس حرام نرو، لقمه حرام نخور و...،

ای آن­که به هر گام دو صد دام نهی، گويي کشمت اگر در او گام نهی

بعد تهديدمان هم کردی می­گويد حواس­تان باشد اگر خطا کرديد جهنم است:

خود دام نهی اگر در او گام نهند، گيری و کشی و عاصی­اش نام دهی

خب خدايا به ما شهوت دادی بعد می­گويي شهوترانی نکن، شيطان ملعون را آفريدی بعد می­گويي دنبال شيطان راه نيفتيد؟ خب شيطان را خلق نمی­کردی، شهوت نمی­دادی، چهره زيبا خلق نمی­کردی تا نگاه نکنند، بگويند آقا نگاه نکن، اسبابش را فراهم کردی بعد می­گويي گناه نکن، می­گويند مرحوم خواجه نصيرالدين طوسی جواب داده:

ای آن­که ز جهل گام در دام نهی، و آن را غضب و قهر خدا نام نهی

حق دام نهد ولی خبردار کند، عيب از تو بود اگر در او گام نهی

«إِنَّا هَدَيْناهُ السَّبيلَ إِمَّا شاكِراً وَ إِمَّا كَفُوراً»[23]خدا اگر جريمه می­کند، می­گويد ما تابلوي ورود ممنوع را زده بوديم مأمور قانون هم گذاشته بوديم تو نه حرف مأمور قانون را شنيدی، نه تابلو را احترام گذاشتی، تابلو قرآن، مأمور قانون پيغمبر، ما گفتيم که نکن، ما اعلان کرديم ما آموزش داديم به توسط انبياء به شما تو گوش نکردی:

حق دام نهد لی خبردار کند، عيب از تو بود اگر در او گام نهی

لذا شيطان گاهی اوقات انسان­ها را فريب می­دهد نا اميد می­کند از توبه کردن اين خطاست برای توبه هيچ گاه دير نيست.

مطلب ديگر در دعاها قطعاً ساعات هم بی­اثر نيست شما می­بينيد ليلة القدر يک اثر ويژه دارد، راوی آمد به امام صادق عرض کرد يابن رسول الله اگر کسی در ليلة القدر کاری برای خودش نکرد، ماه رمضانش هم تمام شد کاری نکرد، حضرت فرمود ديگر صبر کند روز عرفه صحرای عرفات برود آن­جا کارش صاف کند، برود آن­جا تصفيه کند، زمان­ها يک حرمت­هايي دارند روز عرفه يک زمان مقدس است، شب عيد قربان مشعرالحرام يک فرصت مقدس است، شب­های يازده و دوازده سر زمين منی ليالی مقدس است اين اوقات خاص، شب جمعه در هفته ساعت مقدس است که حضرت يعقوب فرمود: «سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ»[24].

و نکته ديگر يک نکته لطيفی هم من در رفتار حضرت يعقوب بگويم اين هم يک درس اخلاقی است، اين بچه­هايي که برادر را زده بودند به قصد کشتن انداختن در چاه، دروغ هم آمدند گفتند، پيراهن خون آلود حضرت يوسف را آوردند با خون حيوان مخلوط کردند آوردند گفتند بابا گرگ اين را خورد دروغ هم تحويل حضرت يعقوب دادند اين برادر مظلوم را هم در چاه انداختند حالا بعد از سی سال اين پدر هم از بس گريه کرد نابينا شده حالا آمدند می­گويند که: «قالُوا يا أَبانَا اسْتَغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا إِنَّا كُنَّا خاطِئين‏»[25] اگر پدرهايي امروز بودند چه کار می­کردند؟ می­گفت بی­انصاف ما را کور کردی، سی سال اين بچه را از ما گرفتی، دروغ تحويل ما داديد برويد اصلاً نمی­خواهم ببينم­تان خدايش خيلی­ها اين کار را نمی­کردند؟ اصلاً نمی­خواهم با شما رو به رو بشوم اما درس بگيريم از يعقوب، حضرت يعقوب وقتی اين‌ها آمدند و اعتراف کردند اصلاً اين­ها را ملامت نکرد، همين­که ديد اين­ها پيشيمان هستند فرمود: «سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ»[26] يک درس است سابق هم گفتم اگر کسی آمد عذرخواهی کرد ديگر خجالتش ندهيد، اين­ها گفتند بابا بد کرديم، گناه کرديم، آمديم عذرخواه هستيم، دعا کن برای ما، حضرت يعقوب فرمود: «سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ»[27]ديگر هيچ نگفت بی­انصاف­ها به ما دروغ گفتيد، برادرتان را زديد در چاه انداختيد گفتيد گرگ خورد ابداً اين هم يک نکته خوب از انبياء ياد بگيريم.

خب گنهکار را بايد به مغفرت الهی اميدوار کرد حضرت يعقوب اين­ها را اميدوار کرد به رحمت الهی و مغفرت الهی، نسبت به حق خود هم حضرت يعقوب گذشت، يک حقی اين پدر داشت نسبت به اين بچه­های خاطی گذشت، يک حقی هم خدا نسبت به اين بچه­ها داشت، فرمود: «سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ»[28]من شب جمعه هم دعا می­کنم خدا شما را ببخشد، خب در اين آيه شريفه لطف خداوند شامل بزرگترين گناه و گناهکاران است، اين بچه­ها در حق دوتا پيغمبر الهی ظلم کرده بودند خيلی گناه بزرگ است يک وقت شما به يک آدم عادی کسی ظلم می­کند يک وقت در حق نماينده خدا ظلم می­کند خدا شامل حال حتی کسانی که به پيغمبر خدا هم ظلم کردند ولی پيشيمان هستند برگشتند عذرخواه هستند شامل حال اين­ها هم می­شود حضرت فرمود ما دعا می­کنيم برای شما که خدا شما را ببخشد و بيامرزد اين يک نکته ديگر که عرض کرديم دعای صاحب نفسان در حق کسانی که گناه کردند، يک جمله ديگر هم من اين­جا اين عنوان عوامل مغفرت را جمع­بندی کنم، قدر خودتان را بدانيد شيعه اميرالمؤمنين هستيد حب اميرالمؤمنين حب علی ابن ابیطالب، هيچ گناهی از بينش نمی­برند، روايت از رسول­ الله است ببينيد قاعده اين است شما کارهای خوب­تان اگر گناه کرديد از بين می­رود، کارهاي بدتان با عبادت و کارهای خوب از بين می­رود يعنی حسنات سيئات را از بين می­برد سيئات حسنات را از بين می­برد اما در نظام خلقت تنها حسنه­ای که از بين نمی­رود و هيچ گناهی آن را پاک نمی­کند حب علی ابن ابیطالب است و تنها گناهی که با هيچ عمل صالحی پاک نمی­شود بغض علی ابن ابیطالب است، آقای حسان ابن ثابت يک اشعاری دارد من يک بيتش را بگويم: لا تقل التوبه من تائبی، خدا توبه را از توبه کننده قبول نمی­کند الا بحب ابن ابیطالبی، مگر پسر ابی طالب را دوست بدارد، اگر کينه پس ابی طالب علی ابن ابیطالب در دلت باشيد بارت روی زمين مانده اين محبت به اميرالمؤمنين هم جزء سرمايه­های بزرگی است و عواملی است که انسان را مشمول مغفرت الهی می­کند البته اين را هم مديون پدر و مادرهايتان هستيد، پدر و مادرهای معتقد متدين ولايي اگر نبودند من و شما امروز اين­جا نبوديم طلب مغفرت شادی روح اين­ها، علو درجات­شان صلواتی ختم کنيد.

خب سؤالی هم فرمودند که نسبت به امر به معروف و نهی از منکر احتمال خطر اگر کسی بدهد؟ تکليف ندارد يکی از جاهايي که ما موظف هستيم البته اين توضيحاتی که آقای دوستدار دادند کار همه ما را راحت کردند الحمدلله در جيب هر بنی بشری هم يک گوشی مبايل هست، آقا خلاف ديدی جرأت نداری بروی حرف بزنی، يا جرأت داری می­زنند يک بلايي سرت می­آورند، حاجی آقا را ضربه فنی کردند، چاقويش زدند بعد بی­انصاف­هايي هم که ديده بودند شهادت ندادند که اين بنده خدا را با کارد زدند، خب حالا يک جايي من می­خواهم بروم بگويم می­بينم شرائط شرائط درستی نيست بگويم ضرر به من می­خورد، خطر می­خورد آن­جا همين سامانه را اين شماره­ای که اعلان کردند، هزار، چهل و نه، نود و شش، خب اين يک پيام می­دهيد آقا فلان­جا در فلان اداره در فلان مغازه، سگ در ماشين بود نمره­اش اين، اين ماشين خانم بی­حجاب بود نمره­اش اين، خودتان را هم ديگر به زحمت نمی­اندازی که بخواهيد برويد جلو، اين­ها سريع پيگيری می­کنند و سريع برخورد می­کنند آن­هم برخورد عالمانه مؤدبانه­ای مقتدرانه حالا اين خاطره­ای که ايشان گفتند من ياد کنم، يک وقتی دارالرحمه ما رفتيم همين هم بشود مقدمه روضه ما، امروز چند شنبه است؟ در خانه امام حسين آخرين دو شنبه ماه رمضان، يک وقتی ما رفتيم تشييع جنازه يک جوانی، چه جوانی؟ اين نوزده سالگی در سد رفته بود يک کسی که داشت غرق می­شد نجاتش بدهد خودش غرق شد، جوانی که من نامه­هايش را پدرش به من نشان داد، در سيزده سالگی آقای محمد تقوايي پسر آقای حاج محمد جعفر تقوايي، بابايش پسر عمه ماست، در سيزده سالگی يک نامه نوشته بود به آيت­الله العظمی بهجت، آيت­الله العظمی بهجت زير نامه نوشته بود، من افتخار می­کنم، آيت­الله بهجت، که در زمانی زندگی می­کنم که نوجوان­های مثل شما زندگی می­کند، يکی دو سه­تا نامه آيت­الله بهجت نوشته بود ايشان جوابش داده بودند بسيار جوان پاک با اخلاق مؤدب متدين خب تشييع ايشان بود ما هم داشتيم می­رفتيم برای تشييع اول صبح بود، داشتيم می­رفتيم سمت آن قسمتی که حالا برای نماز می­خواستيم برويم بخوانيم در پشتی غسالخانه، اول صبح بود يک آقای مثل رستم هيکل درشتی داشت اين در غسالخانه بيرون در اين مسير خيابان دارالرحمه خودش را بلند می­کرد می­رفت عقب می­زد به ديوار فحش به خدا می­داد، می­رفت عقب می­آمد جلو می­کوبيد خودش را به در و ديوار فحش به امام حسين می­داد، ای امام حسين فلان فلان شده مادر من را بردی، ای خدايي چنين و چنان مادر من را کشتی، ما هم دو سه نفر همراه­مان بودند داشتند می­رفتيم، بعضی­ها هم واقعاً نمی­فهمند کجا بايد حرف زد کجا نبايد حرف زد؟ يکی­شان گفت حاجی آقا يک نهی از منکرش بکنيد، اين­ها را فحش به خدا می­دهد، گفتم مگر تو ديوانه­ای عاقل باشی اين دارد به خدا فحش می­دهد به امام حسين فحش می­دهد، من بروم باش حرف بزنم فکر می­کند مادرش را من کشتم، فکر می­کند قاتل مادرش را ديده اين آدمی که از خدا نمی­ترسد، يک جاهايي که احتمال خطر اگر می­دهيد تکليف نداريد، گفتم من در يک صورت با او حرف می­زنم گفتند چه؟ گفتم برويد بگيردش، اگر جرأت می­کنيد برويد بگيردش محکم من می­آيم دوتا حرف بهش می­زنم گفتم اگر گرفتيدش می­آيم بهش می­گويم خدا مادرت را که برد برد خودت را هم می­برد کس و کارت را هم می­برد فضولی هم موقوف، گفتم اين را من بهش می­گويم ولی برويد بگيردش که ضرری از اين به ما نرسد اين را من ديدم خدا صحنه را هم نشان داد آن روی سکه را هم خدا نشان داد تشييع يک جوان نوزده ساله شد بردند جسد را داخل قبر، تمام اين جمعيت گريه می­کردند همکلاسی­هايش آمده بودند اساتيدش آمده بودند دانشگاهيان آمده بودند يک کربلايي بود، پدر اين جوان لباسش را هم عوض نکرده بود، يعنی لباس مشکی نپوشيده بود ايمان اين پدر، ديدم اين پدر پايين قبر ايستاده بود دستش بالا بود پسر را گذاشتند داخل قبر داشتند تلقين می­دادند يک آقايي مداحی بود اصلاً اين حالا خدا سليقه­هايمان را هم ببرد بالا، اين به جايي که به مردم بگويد از اين ياد بگيريد از اين پدر صبور هی می­خواست آتش بزند اين پدر را، می­گفت حاجی آقا پسرت را که داماد نکردی،  عروسش که نرفتی، بيا حجله قبرش را ببين، بيا صورت جوانت را ببين رو خاک گذاشتند حالا مردم زار می­زدند اين پدر هی می­گفت الحمدلله ربّ الله العالمين: «رِضًا بِقَضَائِك‏»[29] خدايا ممنون هستم که امانتت را درست تحويل دادم، خيلی با صلابت، هی مداح می­گفت مردم زار می­زدند اين پدر اين جوری می­گفت، رفتم به مداح گفتم مرد حسابی آب رو آتش بريز، به اين­های که دارند گريه می­کنند گفتم از بابای اين ياد بگيريد ببينيد اين پدر چگونه با صلابت و استواری اين­جا حاضر شديد، خب اين صحنه را هم ما ديديم نقطه مقابل در پرتو آن شکيبايي اين، آن بی­صبری متأسفانه آن فرد، البته عرض کنم گريه در مصيبت­ها دليل بر ضعف ايمان نيست، پيغمبر يک پسر يک سال و نيمه داشتند به نام ابراهم همسن امام حسين بود اين در مدينه از دنيا رفت، پيامبر در تشييعش گريه می­کردند يکی گفت يا رسول­ الله شما به مردم می­گوييد صبر کنيد خودتان گريه می­کنيد رسول الله فرمود صبر معنايش گريه نکردن نيست صبر يعنی خلاف رضای خدا حرف نزدن، خلاف مشيت الهی سخن نگفتن، صبر کنيد يعنی اين و الا عزيزی را انسان از دست داده دلش می­شکند اشکش جاری می­شود اين منافاتی با صبر کردن ندارد خب روز دو شنبه آخر است و نام جوان آمد از جوان سيدالشهداء ياد کنيم.

حافظ می­گويد:

مريد پير مغانم ز من مرنج ای شيخ، چرا که وعده تو کردی و او به جا آورد

می­گويند يک خطاب اين شعر حافظ به حضرت ابراهيم است شيخ يعنی شيخ الانبياء ابراهيم، حافظ می­گويد ابراهيم من مريد حسين هستم از من رنجيده مباش: مريد پير مغانم سيدالشهدايم، چرا که وعده تو کردی، قرار بود شما فرزندت را ببری قربانی کنی روز دهم ذی‌الحجه اما او به جا آورد حسين ابراهيم کربلا اسماعيلش را علی اکبر را در منی عشق کربلا قربانی کرد، در شهادت آقا علی اکبر راوی می­گويد وقتی علی اکبر از اسب به زمين افتاد سه صدا بلند شد يکش صدای علی اکبر بود خداحافظی کرد، جوان با ادبی است، وقتی رفتن ميدان اجازه گرفت، حالا هم که دارد از دنيا می­رود خدا حافظی کرد، صدا زد بابا من هم رفتم خدا حافظ، اما يک جمله هم اشاره کرد، گفت: «هذا جدي رسول الله»[30]، بابا پيغمبر الآن آمد کنار پيکرم کام تشنه من را سيراب کرد و رسول الله دارد می­فرمايد حسين به جانب ما بشتاب حسين منتظر تو هستيم، اين صدای اول بود، صدای دوم صداي عمه­اش زينب از درون خيمه بلند شد: «وامحمداه واعلياه واحسيناه» ، زينبی که به استقبال بچه­های خودش نرفت اما دويد وسط ميدان به دنبال سيدالشهداء آمد کنار پيکر ارباً اربای علی اکبر، اما صدای سومی هم برخواست صدای پدر داغدار و دل شکسته، آقا سيدالشهداء صدا زد: ولدی «عَلَى الدُّنْيَا بَعْدَكَ الْعَفَا»[31] پسرم علی بابا بعد از تو ديگر خاک بر سر اين دنيا باد، رفتی و از هم و غم دنيا آسوده شدی پدرت را تنها گذاشتی، يک وقت ديدند آقا سر علی را به دامن گرفت سيدالشهداء خم شد صورت به صورت علی همه بگوييم يا حسين.

 

[1] يوسف97.

[2] يوسف97.

[3] يوسف97.

[4] يوسف84.

[5] نساء64.

[6] نساء64.

[7] نساء64.

[8] نساء64.

[9] نساء64.

[10] نساء64.

[11] نساء64.

[12] نساء64.

[13] نساء64.

[14] يوسف98.

[15] يوسف92.

[16] نهج الفصاحة (مجموعه كلمات قصار حضرت رسول صلى الله عليه و آله) ص461.

[17] الأمالي( للصدوق) النص ص265.

[18] نهج الفصاحة ص461.

[19] نهج الفصاحة ص461.

[20] نهج الفصاحة ص461.

[21] نهج الفصاحة ص461.

[22] يوسف97.

[23] انسان3.

[24] يوسف98.

[25] يوسف97.

[26] يوسف98.

[27] يوسف98.

[28] يوسف98.

[29] تهذيب الأحكام (تحقيق خرسان) ج‏3 ص127.

[30] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج‏45 ص44.

[31] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج‏45 ص44.

نظرات (0)

هیچ نظری در اینجا وجود ندارد

نظر خود را اضافه کنید.

  1. ارسال نظر بعنوان یک مهمان ثبت نام یا ورود به حساب کاربری خود.
0 کاراکتر ها
پیوست ها (0 / 3)
مکان خود را به اشتراک بگذارید
عبارت تصویر زیر را بازنویسی کنید. واضح نیست؟
طراحی و پشتیبانی توسط گروه نرم افزاری رسانه