استاد حدائق روز شنبه 12 فروردین ماه 1402 در مسجدالرسول(ص) شیراز به مناسبت ماه مبارک رمضان به بیان ادامه سلسله مباحث مغفرت از نگاه قرآن پرداختند.

 

دانلود

جهت مشاهده ویدئو اینجا کلیک کنید

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم­الله الرحمن الرحيم

قال الله تبارک و تعالی فی محکم کتابه القرآن الحکيم: «إِنَّ الَّذينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ أَلاَّ تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتي‏ كُنْتُمْ تُوعَدُون‏»[1].

خب بحثی را که محضر عزيزان در روزهای گذشته مطالبی را عرض کرديم با محوريت آمرزش و مغفرت که ماه ماه مغفرت است، سخن پيرامون عوامل مغفرت که يکی از عوامل مغفرت از نگاه قرآن رعايت ايمان بود، آياتی را در اين رابطه محضر جمع محترم عرض کرديم که از نگاه قرآن ضرورت­ها در راستای ايمان برای ايجاد مغفرت چيست؟ خب امروز هم روز رأی دادن مردم در سال پنجاه و هشت به نظام مقدس جمهوری اسلامی و روز جمهوری اسلامی است و هم تقارن يافته امروز با وفات يکی از شخصيت­های بزرگ تأثيرگذار در رشد اسلام حضرت خديجه که حق اين است که به هردو موضوع اشاراتی بشود، اما برای اين­که از بحث هم فاصله نگيريد من جمع کردم هردو موضوع را و موضوع بحث مجلس، در يکی ديگر از آيات قرآن با محوريت ايمان و يک شرح وظايفی برای ما مردم معاصر که بعضی­هايمان قافيه را باختيم همه چيز را ديگر عرض شود که تمام شده می­بينيم و يک نکته هم با جمع محترم و متدينين و مؤمنين آيه، آيه 30 سوره مبارکه فصلت، يک مقدمه­ای را من قبل از ورود به آيه عرض کنم، نکاتی را ذيل اين آيه يادداشت کردم محضر عزيزان عرض کنم.

اما آن نکته مقدمه اين است که ما يک آرامش داريم و يک آسايش، آسايش يعنی امکانات دنيايي، خانه خوب، وسيله نقليه خوب، تجهيزات و تکنولوژی پيشرفته اين­ها را بعضی­ها دارند ولی آرام نيستند، فکرشان آرام نيست، روح­شان آرام نيست لذت از زندگی نمی­برد دنيا را در دامنش ريختند خواب خوش ندارند اين آسايش است، اين نافع نيست و به غلط بعضی‌ها فکر می­کند هرچه دنيا گسترده­تر بشود آرامش بيشتر می­شود طبيعت دنيا اين است هرچه دنيا افزايش پيدا کرد اگر کسی خودش را نساخته باشد اضطراب­هايش بيشتر می­شود.

امام صادق يک مثالی دارد می­فرمايند دنيايتان مثل آب شور درياست، آب شور را بدهيد به آدم تشنه، آدم تشنه اگر آب شور نوشيد تشنه­ترش کرديد، عطشش را از بين نبرديد آن را تشنه­تر کرديد، دوباره آب شور می­نوشد عطش بيشتر می­شود، آب شور می­­نوشد عطش بيشتر تا از پا در می­آيد. حديث امام صادق اين است: «مَثَلُ الدُّنْيَا مَثَلُ مَاءِ الْبَحْرِ كُلَّمَا شَرِبَ مِنْهُ الْعَطْشَانُ ازْدَادَ عَطَشاًحَتَّى يَقْتُلَهُ»[2] هی می­گويد هل من مزيد، هی زيادتر زيادتر، خدا لعنت کند منصور دوانيقی را می­گويند اين اين قدر، علت اين­که دوانيقی هم بهش می­گويند يک سکه­های طلايي بوده زمان عباسی­ها ضرب می­شده به نام دوانيق، حالا می­گويند سکه بهار آزادی يا سکه اشرفی طلا، اين سکه طلا خيلی دوست می­داشت لذتش اين بود که در خلوتش که در خزانه می­رفت دست می­کرد زير اين سکه­های طلا می­برد بالا می­ريخت پايين لذت می­برد، وقتی غذا که می­شد می­گفت در خانه را ببنديد چشم نامحرم و نامرد به سفره مرد نبايد بيفتد هراس داشت از اين­که دو نفر بيايند پای سفره باش غذا بخورند، خليفه بود، وقتی سفره جمع می­شد می­گفت در خانه را باز کنيد، می­گفتند شما که گفتيد در را ببنديد گفت نه در خانه مرد برای مردم بايد باز باشد، گاهی اوقات خودمان را هم بازی داديم، حواس­مان هم نيست چه داريم می­کنيم؟ مردم ماه رمضان فرصت خوبی است برای بررسی گذشته زندگی ما و برنامه ريزی آينده زندگی کجا داريم می­رويم قرآن می­فرمايد: «فَأَيْنَ تَذْهَبُون‏»[3] بعضی­ها کجا دارند می­روند؟ دنيا به چه قيمتی؟ تخريب آخرت، پول به چه قيمتی؟ به بهای خلاف گفتن، تخلف کردن، خب آرامش غير از آسايش است آرامش يعنی فکر آزاد، وجدان آرام روح آسوده بعضی­ها ديديد اين قدر آسوده هستند بگويند آقا الآن بگذار برو، می­گويد:

مرگ اگر مرد گو نزد من آيي، تا در آغوشش بگيرم تنگ تنگ

آرام­ هستند خدا به­شان داده ولی وابسته نيستند، مرحوم علامه نراقی صاحب معراج السعاده، می­گويند يک وقتی درويشی کتاب معراج السعاده رسيد دستش اين کتاب را که خواند خيلی شيفته صاحب کتاب شد، گفت بروم اين صاحب کتاب را پيدا کنيم از محضرش استفاده­ای کنيم اين درويش آمد کاشان و خانه مرحوم نراقی، ديد خانه بزرگی است مردم رفت و آمد دارد امکانات خوب است اين را هم عرض کنم اسلام با دنيا مخالف نيست اسلام با وابستگی به دنيا مخالف است اسلام با دلار و تراويل و پول و پوند و طلا مخالف نيست اسلام می­گويد بنده اين­ها نشو، بشر تو را آورده­ام که با زندگی کردن قيمتی بشوی نه با هر قيمتی زندگی کنی، تو بايد اين­ها قيمت بدهد به تو معنويتت را بالا ببرد، لذا اين­که می­گويند زاهد باشيد معنای زاهد هم نخوردن نيست نپوشيدن نيست نداشتن نيست، امام صادق فرمود زاهد يعنی وابسته نبودن، مدير هستي، به ميز رياستت وابسته نباش، ثروتمند هستی به مغازه و ثروتت دل نبند صاحب قبيله و طائفه­ای دل به اين­ها نبند اين را می­گويند زاهد، در دنيا باش ولی با دنيا نباش، مرحوم نراقی امکانات خوبی داشت، خانه خوب اياب و ذهاب مردم می­رفتند می­آمدند اين درويشی که همه­اش يک کشکول داشت کتاب معراج السعاده را هم نوشته بود که ايشان در کتاب نوشته دلبسته به دنيا نباشيد زاهدانه زندگی کنيد، حالا برداشت اين از اين مطالب اشتباه بود، آمد و يک دو سه روز هم مهمان نراقی بود ديد انصافاً خرج و سفره و اطعام و رفت و آمدها هم الی ماشاءالله اين درويش منتظر يک فرصتی بود که مرحوم نراقی را نصيحت کند، يک دو سه روزی گذشت، يک روز بی­مقدمه به مرحوم نراقی گفت آقا کربلا می­آييد برويم؟ مرحوم نراقی گفت برويم، گفت کی؟ نراقی گفت الآن، اين جوری زندگی کنيد، حضرت عزرائيل اگر الآن آمد گفت بيايي برويم، نگو هنوز دختر دم بخت دارم، چک وامانده دارم بدهکارم آماده باش، روح آرام يعنی اين، حسابش را صاف کرده ما چند درصدمان آماده رفتن هستيم، که شرمنده خدا نباشيم، شرمنده خلق نباشيم مثل نراقی زندگی کنيم در خانه خوب باش ثروت داشته باشد، اما دل بسته نباش گفت آقا می­آييد برويم کربلا؟ فرمود برويم کربلا، گفت کی؟ آقا فرمود الآن، ديد علامه نراقی بلند شد عبايش را انداخت روی دوشش فقط رفت داخل به خانواده و بچه­ها گفت ما رفتيم کربلا خدا حافظ از درخانه آمدند بيرون آمدند سه فرسخی کاشان يک منزلگاهی بود مثلاً حدود بيست کيلومتری کاشان کاروان­ها توقف می­کردند استراحت می­کردند برای رفع خستگی، مرحوم نراقی از مرکب پياده شد، آن درويش هم پياده شد برای استراحت، درويش گفت آقا که همين­جا بماند من يک چيزی در خانه شما جا گذاشتم و آن کشکول من است، من بروم کشکولم را بردارم و بيايم، آقا فرمود ما سه فرسخ از کاشان آمديم بيرون، عمر خيلی ارزش دارد مردم اين هم يادمان می­رود، هرچه بهش رسيديد در سواد، در مقام، در ثروت، در دنيا، يک سرمايه­ای برايش خرج کرديد که همه اين­هايي که الآن داريد بدهيد يک ساعت به شما نمی­دهند و آن عمر شماست، به ارزانی به دست نياورديد، آقا ما الحمدلله اقبال با ما بود، بخت با ما بود، خيلی پيشرفتيم به چه قيمتی؟ چه هزينه کردی؟ چه به دست آوردي؟ عمر دادی که همه دنيا را بدهی، يک ساعتش را بهت پس نمی­دهند، مفت نرسيدی ارزان به دست نياوردی، مرحوم نراقی از همين نگاه گفت آقا ما سه فرسخ آمديم بيرون، عمر است، کشکول را بگذار در خانه من است من تضمين می­کنم برگشتم کشکولت را سالم می­دهم تحويل، گفت آقا من کشکول لازم دارم، فرمود عيب ندارد من کربلا يک کشکول برايت می­خرم، گفت کشکول خودم را می­خواهم اين خطرناک است، خانه خودم، لباس خودم، ماشين خودم، اين انانيت کار دست آدم می­دهد، جايگاه من، اتاق من، لباس من، گفت من کشکول خودم را می­خواهم، از سه فرسخی برگشتند دوباره کاشان و اين درويش کشکول را که برداشت گفت آقا حالا برويم، آقا فرمود ديگر من با تو سفر نمی­آيم، اما يک نصيحتت می­کنم روزی که تو بر من وارد شدی فکر کردی اين خانه، زنددگی، امکانات من را سرگرم کرده، من همه اين­ها را مال خدا می­­دانم نگاهم هم نگاه امانت است، ديديد بعضی­ها برای مال دنيا چه حق، ناحق­های می­کنند چون فکر می­کنند مال خودشان است اگر بدانند مال خداست حرمت شکنی نمی­کند، ابالفضل دست را می­گويد مال خداست، وقتی ازش می­گيرند می­گويد: «و اللَّه ان قطعتموا يمينى»[4] هراس ندارد، فرمود شما مهمان ما شدی، فکر کردی اين زندگی من را سرگرم کرده، من همه را امانت می­دانم به من هم گفتی برويم کربلا سريع حرکت کردم، اما تو از دنيا هيچ نداری جز يک کشکول آن کشکول دارد عاقبتت را خراب می­کند، حاضر شدی برای کشکول از زيارت امام حسين بگذری، ما يک جاهای بعد امتحان پس نمی­دهيم، آقا ملياردر است حج چرا نمی­روی؟ می­گويد آقا فعلاً اشتغالات کاری ما را، اشتغالات کاری يعنی از خدا مهم­تر يعنی دنيا از آخرت مهم­تر است مردم از خدا مهم­تر اند، گرفتار شديم و حواس­مان هم نيست، آرامش يعنی فکر راحت، روح آسوده، آسايش يعنی تجهيزات دنيايي، اسپليت، يعنی پکيج، يعنی ريموت می­زنی زحمت پياده سوار شدن هم ندارد در خانه برايت باز می­شود اين­ها آسايش است اما اين­ها را بعضی­ها دارند شب بايد با آرام بخش بخوابد، شب بايد با دياز پام بخوابد، گاهی اوقات لذت هم نمی­برد نمی­خورد هم، بهره هم نمی­برد برای او می­شود سوهان روح، دشمن­هايش زياد شدند، دوست­هايش کم شدند، خب اين تفاوت بين آرامش و آسايش، آيه را من يک ترجمه­ای کنم و با محوريت ايمان چند نکته عرض کنم و روز جمهوری اسلامی و حضرت خديجه.

قرآن می­فرمايد کسانی که: «إِنَّ الَّذينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ»[5] اصلاً يکی از عواملی که آرامش در زندگی می­آورد ياد خداست: «أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوب‏»[6] باورتان باشد يک کسی هست می­بيند باورتان باشد يک کسی هست جواب می­دهد من اين را بارها گفتم، امروز هم می­گويم اگر کسی را ديد کاری خوب کرد، که من زياد ديدم من اين آدم­ها را زياد ديدم، کار خوب می­کنند بعد می­گويد پشيمان هستيم، می­گويد آقای حدائق حيف از اين خدمتی که در فلان جا کردم، حيف از اين زبان خيری که برای فلانی گذاشتم، حيف از اين وقتی که آنجا صرف کردم قدر ندانستند اين می­دانيد يعنی چه؟ يعنی کار برای خدا نبوده، خودمان را بازی ندهيم، کار مردم اگر برای خدا باشد چه مردم تشکر بکنند، چه نکنند شما طرف حساب­تان خداست، آقای محترم برای خدا تربيت اولاد کردی، حالا فرزندت قدر شناسی نکرد، خدا قدر شناسی می­کند، خدا می­فرمايد ذرة المثقال­ها را جواب می­دهيم بنده اگر در يک تشکيلاتی خدمت کردم قدر من را ندانستند اگر برای خدا کار کردم نگران نيستم که مردم بدانند يا ندانند؟ بفهمند يا نفهمند؟ اصلاً خود اين ادبيات خود اين حرف يعنی که کار برای خدا نيست، کار برای خدا باشد خدا می­فرمايد ذرة المثقال­ها بی­جواب نخواهد ماند، قرآن می­فرمايد: «إِنَّ الَّذينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا»[7] کسانی که می­گويند پروردگار ما خداست، اعتقاد دارند ايمان دارند و استقامت اين دو نکته را کنار هم، هم ايمان هم استقامت، خب اين­جا چند نکته قابل بحث است که من محضر عزيزان اشاراتی داشته باشم، يکی از عوامل شکوفايي ايمان مقاومت و استقامت است اگر می­خواهيد نمازهايتان اثر بکند بايد استقامت داشته باشيد يعنی پيوسته باشد نماز فقط جايش در شيراز نيست، آنتاليا هم رفتی نماز، کانادا هم رفتی نماز، اروپا هم رفتی نماز، استقامت: «إِنَّ الَّذينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا»[8] اگر ايمان و استقامت را رعايت کنند مردم اين دو چيز را، قرآن می­فرمايد اين دو را اگر رعايت کرديد و مراعات کرديد، حفظ کنيد، نماز می­خوانيم غيبت می­کنيم، عبادت می­کنيم تهمت می­زنيم، اين تمام شد ديگر نبايد بگوييم از نماز اثر نديديم نبايد هم ببينيد چون حفظش نکرديد، حفظ کردن کار از انجام کار دشوارتر است اين­که من بتوانم حجم را، روزه­ام را...!

روز اول خوانديم اين روايت را که حضرت زهراء فرمود: «مَا يَصْنَعُ الصَّائِمُ بِصِيَامِهِ»[9] روزه­دار با روزه رفتن کار نکرده اگر زبانش، چشمش گوشش، جوارحش از حرام روزه نباشد، خب من همان آدم قبل هستم، دارم غيبت می­کنم فقط شکمم خالی است برنامه غذايي­ام را تغيير دادم اما برنامه رفتار اجتماعی­ام تغيير نکرده، نگاه همان نگاه است گوش همان گوش است، دست همان دست است اين: «مَا يَصْنَعُ»[10]کاری نشده شکوفايي ايمان در پرتو استقامت است يعنی مردم همين حداقل واجبات را حفظش کنند و انجامش بدهند و خرابش نکنند می­رسند اين­ها به اعلی عليين يک وقتی خدا رحمت کند حاج آقای فاطمی­نيا را، من از ايشان شنيدم گفتند من يک کسی را ديدم که آقای حاج شيخ حسن علی نخودکی را ديده بود، حاج شيخ حسن علی نخودکی کرامت زيادی از ايشان نقل می­کنند، الآن مشهد هم ايشان در جوار امام رضا در صحن آرميده برکات عجيبی، که يک وقتی آيت­الله والد خودشان می­گفتند من يک هديه­ای از آقای حاج شيخ حسن علی گرفتم می­گفتند عصری بود شب شب عيد بود، اين را حضرت آيت­الله والد می­گفتند می­گفتند آمدم در صحنه کهنه، کنار قبر آقای حاج شيخ حسن علی يک فاتحه خواندم گفتم حاج شيخ آبرو داری در خانه امام رضا شب عيد است عيدی به ما بده، گفتند اين را گفتم و فاتحه­ای خواندم رفتم داخل حرم، گفتند بالای سر داشتم نماز می­خواندم بعد از نماز مغرب و عشاء يکدفعه ديدم خدام ريختند در حرم ملت را کردند بيرون، هی کردند بيرون، کاری به ما نداشتند کسی سمت ما نيامد، ديدم حرم از زوار خالی شد، درها را بستم، گفتند ديدم يک پيرمرد بزرگ خدام بود آمد دست ما را گرفت بوسيد گفت آقا شما بفرماييد نزديک ما را بردند کنار ضريح مطهر گفتند ديدم غبار روبی داشتند می­کردند گفتم يک دو ساعتی ما بوديم و در جوار امام رضا ديدم عصرش به حاج شيخ گفتيم عيدی، شب تمام نشده عيدی دادند اين­ها برای چه به اين مقامات رسيدند حاج شيخ حسن علی، آقای فاطمی­نيا گفتند من يک کسی را ديدم که شش ماه شب و روز با حاج شيخ حسن علی محشور بود خودش هم از صاحب نفس­ها بود، گفتم آقای حاج شيخ حسن علی نخودکی چه می­کرد که به اين مقامات رسيد، گفت يک جمله گفت: حاج شيخ از اسماء استفاده می­کرد آثارش را نگه می­داشت يعنی مردم نمازش را نگه می­داشت، ما نمازهايمان شب نشده تمام است، روزه نمی­گذاريم به مغرب برسد حج هنوز پايمان از حج خارج نشده، در منی داريم حج را آتش می­زنيم، در مسجدالحرام طرف دارد غيبت می­کند، در صحن امام حسين نشسته دارد غيبت می­کند بعد می­گويد ما چيزی از کربلا نديديم، نبايد هم ببينی، گفت هنر حاج شيخ حسن علی اين بود که استقامت داشت حفظ می­کرد کارها را اين­که قرآن می­فرمايد ايمان با استقامت، نماز شب را حفظش کن، قرآن خواندن را خرابش نکن، حجت را ضايع نکن، کارهای عبادی و معنويت را تباه نکن، صدقه می­دهی ضايعش نکن: «إِنَّ الَّذينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا»[11] تبلور ايمان در پرتو استقامت است، اين يک نکته، شما ببينيد کفار استقامت هم دارند، اما استقامت آنها ارزشمند نيست اين­ها در باطل­شان استقامت دارند دشمن ببينيد چه کار دارد می­کند؟  الآن در همين فضاهای مجازی بر عليه ارزش­های اسلامی بيست و چهار ساعت اين­ها دارند کار می­کنند که ما هم به حجم کار آنها کار نمی­کنيم، اين­که مقام معظم رهبری فرمودند من اگر رهبر نباشم می­روم در اين همين شبکه­ها مسئوليت سايت­های خبری و شبکه­های مجازی را مديريت می­کنم خب به حجم کار دشمن هم ما کار نمی­کنيم، دشمن در باطلش استقامت دارد ما در حقانيت­مان استقامت نداريم، گاهی اوقات می­بينيد آن فريب خورده بی­حجاب در بی­حجابی­اش استقامت دارد منی که حرف خدا را می­زنم در حرف خودم استقامت ندارم من جا زدم، حالا اين­ها مطالبی را من عرض می­کنم ايمان و استقامت، کفار اهل باطل استقامت دارند در فسادشان در کفرشان در رواج گناه­شان استقامت دارند، ما گاهی اوقات در معنويت­مان استقامت نداریم، نماز می­خواهيم بخوانيم مثلی می­خواهيم قاچاق کنيم، حالا زشت است اين­جا! بابا نماز امام حسين آموخت نماز را در مرآی و منظر مردم وسط جبهه ظهر عاشورا گاهی اوقات پدر می­خواهد نماز بخواند در اتاق در بسته بابا بگذار بچه­هايت ببينند امام صادق فرمود هر چيزی که خدا واجب قرار داده آشکارا انجام بدهيد بهتر از پنهانی انجام دادن است اگر خمس می­دهی بگذار بچه­هايت بفهمند بابا من خمس دادم، نمازتان را ببينند اين رياء نيست رياء تعريف دارد ما در واجبات­مان متأسفانه می­کشيم کنار، مستحبات را امام صادق می­فرمايد پنهانی انجام بدهيد، بلی اذکار گفت­نت نماز شب خواندنت اين­های کارهای مستحبی است اين­ها را مخفی انجام بده.

نکته ديگر عرض کنم خدمت عزيزان ما در جامعه امروز می­بينيم بعضی­ها الوهيت و خالقيت خدا را قبول دارند ربوبيت خدا را قبول ندارند الآن ما همين وضع را می­بينم در جامعه اسلامی هم، می­گويد آقا خدا هست خدا ما را آفريده اما خدا ما را آفريده ديگر وظايفی در برابر خدا نداريم، نداريم که در عمل دارد نشان می­دهد نماز نمی­خواند واجباتش را انجام نمی­دهد به آنچه خدا فرموده کوتاهی دارد می­کند يعنی در ربويت خدا و اطاعت از خدا دارد کم می­گذارد اما در اعتقاد به اين­که می­گويند خدا از شما، خيلی از اين افرادی که به وظايف بندگی عمل نمی­کنند به ايشان می­گويي آقا خدا هست يا نيست؟ غالباً می­گويند بلی خدايي هست آفريدگاری هست، اما چرا به وظيفه عمل نمی­کنيد؟ می­گويد خدا نيازی ندارد، اين­ها را درآوردند خدا نيازی به نماز ما ندارد نيازی به خمس و روزه ما ندارد، خدا نيازی به حجاب ما ندارد، دوتا تار مويي يک فردی که آشکار مو را به نمايش گذاشته که لطمه­ای نمی­زند اين­ها ضعف اعتقاد در بندگی­هاست اين هم مطلب ديگر، البته قرآن می­فرمايد: «ثُمَّ اسْتَقامُوا»[12] يعنی استقامت بايد پيوسته باشد حاجی آقا در جوانی، در پيری، در شهر، در روستا، در خلوت، در جلوت، در سلامتی، در مريضی استقامت، اين استقامت مال يک دوره خاص نيست، از شروع تکليفت تا نفس آخر زندگی­ات در جميع شئونات زندگی­ات بايد استقامت داشته باشيم، يعنی خدا را از ياد نبريم و فراموش نکنيم قطعاً اگر اين ايمان و استقامت باهم آمد خب آن آرامش هم اتفاق می­افتد و يکی از بزرگترين مواهب الهی در اين آيه: «وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتي‏ كُنْتُمْ تُوعَدُون‏»[13]خدا می­فرمايد ما بشارت بهشت را هم به اين­های که ايمان و استقامت دارند می­دهيم اين يکی از بزرگترين پاداش­هاست يعنی بشارت به عاقبت بخيری، خب من جمع بندی کنم عرايض اين قسمت بحثم را با اين مطلب که ترجمه آيه شد ايمان و استقامت اگر شکل گرفت خداوند می­فرمايد ما سه موهبت به اين­ها عطا می­کنيم، موهبت اول خوف را از اين­ها بر می­داريم، خوف يعنی نگرانی­های نسبت  به آينده، ديديد آدم­های مؤمن واقعی هراسی نسبت به آينده ندارند آقا فردا چه خواهد شد؟ هرچه خواهد شد، آقا ميثم تمار را گرفتند ميثم گفت من از مولايم اميرالمؤمنين شنيدم که من را بالای فلان درخت نخل در فلان قسمت ساباط­های کوفه دار می­زند، هراسی هم نداشت و خودش هم گفت، گفت بالاتر از اين بگويم زبان من را هم می­بريد بعد هم سر از بدنم جدا می­کنيد بدنم را آتش می­زنيد خدا وکيلی به ما بگويند آقا بعد از پنجاه سال در خيابان قصر الدشت ملک الموت جانت را می­گيرد شيراز را سه طلاقه می­کنيم چه هستند بعضی­ها؟ می­گويند آقا قتلگاه تو اين درخت نخ است، هر روز ميثم می­آمد اين درخت نخل را در بغل می­گرفت می­بوسيد اين همان ايمانی است که به قول امام می­فرمايد «يدرک و لايوصف» بايد برسي بهش نمی­شود تعريفش کرد اين وصف کردنی نيست، اين درک کردنی است بايد بچشی، بايد درک کنی؟ به قول شاعر می­گويد: حلوايي تن تنانی تا نخوری، اين­ها را آنهايي که رسيدند می­فهمند چه خبر است؟ ديگر دنيا را به نظر در نمی­آورند اصلاً بعضی­ها مقام معظم رهبری نسبت به سردار سليمانی فرمودند اين دنبال شهادت می­دويد در جستجوی شهادت بود اگر کسی چشيد لذت ايمان را ديگر هراسی نسبت به آينده ندارد، آينده آقا دلار چند بشود؟ جامعه چه بشود؟ خدای امروز خدای آينده هم هست: «وَ لا تَحْزَنُوا»[14] حزن گذشته هم ندارد، حزن نسبت به گذشته است، بعضی­ها نسبت به گذشته اندوهگين اند، ديديد با افراد که صحبت می­کنيد بعضی­ها در غم و حسرت گذشته، يا در هراس و نگرانی­های آينده آقا بچه­های ما، نوه­های ما، دختر ما، زن ما برويم چه به سر اين­ها می­آيد فضولی موقوف تا حالا چه کسی اداره­ات کرده؟ از اين به بعد هم آن اداره می­کند، همان خدايي که تا به اين ساعت همه ما را اداره کرده همان خدا توانايي اين را دارد که از اين به بعد هم اداره کند ايمان وقتی قوی شد شما ديگر نگران فردا نيستيد اتفاقاً من يک وقتی يک خانمی شوهرش از دکترهای شهر بود، گفت خانم ما دچار يک استرس شديدی شده، گفت يک دختری داريم دختر آخری ما سه سال است، آن آقای دکتر می­گفت، گفت اين خانم ما رو اين دختر اضطراب و استرس پيدا کرده، يک جلسه خانمش را آورد، گفتم خانم اضطرابت برای چه؟ گفت حاج آقا من نگران حال اين دختر هستم، من می­گويم اگر من، منی مادر سکته کردم مردم به هر دليلی اين بچه دختر سه ساله بی­مادر چه برايش می­گذرد من برای اين­که اين خانم خرده، تحصيل کرده هم بود، يک خرده به خود بيايد گفتم خانم دور از جانت، دور از جانت، احتياط کردم گفتم چون شوهرش هم نشسته بود بعد نگويد نفس آقای حدائق نحس بود خانم ما را کشت، سه­تا دور از جان گفتم، گفتم اگر مردی شانس دخترت گفتم، خانم­ها بشنويد آقايون بشنويد، شماها داريد کار می­کنيد تربيت بچه­هايتان را فعلاً سپردند دست شماها رفتيد صاحب اصلی وارد می­شود گفت شانس دخترم گفته، گفتم بلی، گفتم اگر رفتی خدا وارد می­شود خدا تربيت می­کند ببين خدا چه می­کند؟ پيامبر را خدا تربيت کرد، امام خمينی را خدا تربيت کرد، آيت­الله العظمی گلپايگانی سه ساله مادر از دست هفت ساله پدر، خدا تربيت کرد، بابا مادر شما وسيله­ هستيد داريد آزموده می­شويد و اگر کم گذاشتيد قيامت بايد جواب بدهيد بابا بچه­­هايتان يک خدايي دارند که ملياردها برابر بيشتر از شما دوستش می­دارد.

اين را در يک جلسه­ای عرض کردم يک وقت ملک الموت محضر پيامبر مشرف شد گفت آقا ما سه­تا قبض روح کرديم يکیش را خيلی خنديدم يکش را خيلی گريه کردم، يکش را خيلی ترسيدم آن دومی و سومی را عرض کنم وقت مجلس را نگيرم، گفت يک قبض روح که خيلی گريه کردم خدا فرمود جان يک زن حامله­ای پا به ما موقع زايمان جانش را بگير، تا بچه به دنيا آمد جان مادر را بگير، حضرت عزرائيل می­فرمايد رفتيم سر قرار تا اين بچه به دنيا آمد مادر را روحش از کالبد خارج شد، صدای گريه بچه بلند نفس­های مادر از شمارش افتاد، عزرائيل سلام الله عليه گريه کرده، اين همه آدم جان گرفته اين­جا اشک می­ريزم، هی گفتم خدايا آينده اين بچه چه خواهد شد؟ نه مادر تجربه کرد آغوش کشيدن فرزندش را نه اين فرزند آغوش مادر را ديگر چه کسی برای اين مادر می­شود؟ گفت سال­ها گذشت از طرف خدا خطاب شد جان يک فقيهی را در فلان­جا در فلان ساعت بگير، می­گويد رفتم برای قبض روح ديدم از آن اتاق نور زيادی تلألؤ می­کند رفتم سمت اتاق از شدت نور وحشت کردم آمدم بيرون، بعد گفتم امر خداست دوباره رفتم داخل و جان آن فقيه را گرفتم، از طرف خدا خطاب آمد ملک الموت اين فقيه را شناختی؟ گفتم خير، گفت اين همان بچه­ای بود که بدو تولد جان مادرش را گرفتی، گاهی اوقات بچه­هايمان کلاس خصوصی تغذيه مناسب، لباس خوب، سرويس همه چيز فراهم است آنی که بايد بشود نمی­شود چرا؟ چون می­گوييم من من، کار اگر دست خدا افتاد ببينيد خدا چه می­کند؟ اين فقيهی که امروز جانش را گرفتی همان بچه­ای بی­مادری بود که برای او اشک می­ريختی، بعضی­ها گرفتار گذشته، بعضی­ها گرفتار آينده خدا می­فرمايد که ما هم حزن را بر می­دارم هم خوف را بر می­داريم هم بشارت بهشت را به انسان­ها می­دهيم اما بيايم حالا اين يک نگاهی نسبت به اين آيه شريفه يک روايت از آقا امام صادق تقديم کنم، آقای محمد ابن مسلم مرحوم کلينی در جلد اول کافی نقل می­کند می­گويد خدمت امام صادق رسيدم از همين آيه سی سوره فصلت سؤال کردم که يابن رسول­الله اين آيه چه می­فرمايد: «إِنَّ الَّذينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا»[15]اين استقامت منظور چيست؟ آقا فرمودند، امام صادق فرمودند: «فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع اسْتَقَامُوا عَلَى الْأَئِمَّةِ»[16] يعنی مردم در پيروی از ائمه استقامت داشته باشيد امام زمان را فقط نيمه شعبان، صبح­های جمعه ياد نکنيد، شب شنبه هم هرجا هستی يابن الحسن، ياد امام زمان همه­جا نه در يک زمان خاص، نه در يک مکان خاص: «اسْتَقَامُوا عَلَى الْأَئِمَّةِ»[17]بابا اگر می­گوييم اميرالمؤمنين همه­جا اميرالمؤمنين همه­جا حضرت را در نظر بگيريم، بعد حضرت فرمود: «وَاحِدٍ بَعْدَ وَاحِدٍ»[18] ائمه را استقامت داشته باشيد يکی پس از ديگری، امام فرمود اگر اين کار را کرديد: «تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ»[19] فرشتگان بر شما نازل می­شوند آنهايي که استقامت دارند نسبت به تبعيت از ائمه، نسبت به گذشته، نسبت به آينده نگران نيستند و بشارت  بهشت را خدا به اين­ها می­دهد.

اما روز جمهوری اسلامی است اصل اين انقلاب به برکت ايمان و استقامت بود، ما پای سفره ايمان اين انقلاب نشستيم امام فرمودند اين انقلاب شکل نگرفت مگر به خاطر دو چيز: توجه به اسلام و وحدت کلمه، يک مقداری از عزيزانی که در مجلس هستيد سن­تان اقتضا می­کند بنده هم خودم ياد دارم دوران قبل از انقلاب را، اين­ها را در کتاب­ها نديدم، ديدم دارم می­گويم، شيراز شما مرکز فحشای علنی داشت، جشن هنری که صدای اعتراض خيلی­ها را بلند کرد در همين شيراز سومين حرم اهل‌البيت زمان طاغوت اجراء شد، من در يک جلسه­ای عرض کردم يادم نمی­رود، هفت هشت سالم بود خدا رحمت کند مادر ما را، يک خاله­جانی مادر ما داشتند پشت مسجد نو مصلای فعلی، مصلای شهداء می­گفتند مسجد نو، منزل ايشان بود خب آن­جا چندتا راه داشت يک راه می­آمد سر باب و به طرف سر دزک خيابان احمدی، يک راه داشت می­آمد منتهی می­شد به طرف سه راه طالقانی، يک راهی هم داشت به سرای نمازی آن موقع، شب شنبه­ای بود ما با مادر و چندتا از اخوی­ها رفته بوديم ديدن خاله­جان بزرگ در برگشتن مادر ما به خاطر امنيت از آن سر باغ ما را نبردند چون کوچه­ها تاريک بود آمديم که از داخل خيابان برگرديم سمت منزل اين سه راه طالقانی آمديم در خيابان چندتا شراب فروشی بود، از سه راه طالقانی تا سه راه نمازی، من خودم اين­ها را ديده بودم شراب فروشی مسير مدرسه ما اين­ها يک عده مست کرده بودند دعوايشان بود، شيشه­های شراب بود که از اين سمت خيابان آن سمت می­رفت از آن سمت می­آمد اين سمت، شما قبل از انقلاب بعضی از متدينين دخترهايش را ديگر در دبيرستان نمی­گذاشتند در همين شيراز، چون مدارس مختلط بود و مفاسدی که بود، مردم به خاطر ايمان انقلاب کردند بحث مسائل اقتصادی هم اصلاً نبود، مردم با همان شعاری که دادند استقلال آزادی، جمهوری اسلامی آمدند در صحنه، آن شب من يادم نمی­رود شب شنبه اين قدر وضع آن خيابان پر مخاطره بود که اين مادر ما را بردند از آن کوچه­های ديگر دور زديم آمديم سمت منزل آيت­الله العظمی مکارم در بعضی از تأليفات­شان می­نويسند در بعضی از شهرها آمار شراب فروشی از نانوايي­ها بيشتر بود خب مردم خسته شده بودند از فساد، خسته شده بودند از گناه، من يک جمله­ای را عرض کنم آقايون ببينيد چه کسانی بر ما حکومت می­کردند اين را دارم می­گويم نگوييد آقای حدائق روی منبر اين حرف­ها را دارد می­زند برويد رجوع کنيد به مرجعی که من دارم الآن اسم می­آورم، کتابی است به نام دخترم فرح، نويسنده فريده ديبا مادر زن شاه، اين کتاب خواندنی است ببينيد چه می­گذشت در اين مملکت اين خانم فريده ديبا مادر زن شاه، مادر فرح می­گويد من وقتی داشتم اين کتاب را می­نوشتم دخترم فرح گفت ننويس اين کتاب را آبروی دستگاه پهلوی را داری می­بری، حقيقت­ها را آورده روی کاغذ گرچه اين خانم تلاشش در نوشتن دفاع از شاه است، يعنی هرجا قلم زده می­خواهد شاه را بری کند از اين مسائلی که در مملکت بود می­گويد اين­ها کار هويدا بود کار مسئولين بود شاه بی­تقصير بود گرچه اين طور هم نبود، يک جريانش را من نقل کنم. می­گويد شب­ جمعه­ سران حکومت يک جشن پارتی داشتند وزراء بزرگان مملکت، چهل پنجاه­تا می­شدند شاخص­ها در يکی از هتل­های شمال هتلی را اجاره می­کردند اين­ها با خانواده­هايشان می­رفتند اين را من گفتم برويد نگاه کنيد اين کتاب را می­گويد تا نيمه شب هرکسی اهل شراب بود يک قسمت از هتل شراب­فروشی بود، يک قسمت قماربازی بود، يک قسمت سالن رقص بود، هرکسی هر ذائقه­ای داشت آن­جا معصيت مهيا بود، می­گويد تا نيمه شب همه مشغول فسق و فجور بود، البته می­گويد می­گويد شاه در اين جلسات نمی­آمد اين حرف را هم می­زند در دفاع از شاه می­گويد شاه شرکت نمی­کرد، اين­های وزرای ما بودند اين­ها مسئولين ما بودند کار ما زير دست اين­ها بود، اين­ها را مردم قيامتی است شب اول قبری است حساب و کتابی است هرچه از دهانمان درآمد نبايد بگوييم بسنجيم چه بود؟ چه شد؟ چشم را رو ارزش­ها نبنديم گفت شب از نيمه که می­گذشت آخرين جشن اين بود جشن کليد پارتی، گفت زن­های تمام اين مسئولين مملکت هرکدام می­رفتند در يک اتاق، کليد اين اتاق­ها را می­گذاشتند در يک ظرف بزرگی اين مردان بی­غيرت که حالا بخشی مست لايعقل، چشم­هايشان را می­بستند چشم بسته يک هرکسی يک کليد شانسی برمی­داشت اين کليد کليد هر اتاقی بود و هر زنی در آن اتاق بود تا صبح با اين بود، امام اين مملکت را متحول کرد مردم از اين­ها خسته شده بودند مردم از اين جرائم و مفاسد رنج می­بردند يادمان نرفته بزرگترها مسئوليت من و شماها سخت­تر است آنهايي که ديده­ايد وضع قبل را  بگوييد برای جوان­هايتان برای آنهايي که نديدند و در باغ سبز برای اين­ها روشن می­کنند گذشته را نديده بودند چه می­کردند؟ من يک خاطره از مادر خودم نقل کنم، والده ما می­گفتند من پنج سالم بود، رفته بوديم حمام عمومی با مادرشان زمان کشف حجاب رضاخانی، سال مثلاً داستان مربوط به سال هزار و سه صد و شانزده هفتده بود، گفتند حمام در دروازه کازيرون بود منزل مرحوم حاجی آقای مؤيد الاسلام همين خيابان بهداشت بود، رو به روی بهداشت، می­گفتند ما داشتيم از حمام آمديم بيرون، در دروازه کازرون يک دفعه يک پليسی رسيد سوت زد برای مادر ما که چادر از سرش بردارد خانم مسلمانی که امروز چادر به سر توست، به بهايي آن مجاهدت­ها اين چادر مانده حالا امروز دشمن بعضی­ها را بازی می­دهد اين­ها هم اصلاً نمی­دانند فلسفه حجاب چيست؟ حالا من يک جلسه رو اصل جايگاه حجاب صحبت خواهيم کرد که خانم اگر می­گويند خودت را پوشيده نگهدار يعنی چوب حراج به شخصيت خودت نزن، اسلام می­گويد صيانت و حرمتت را حفظ کن، والده می­گفتند تا اين پليس سوت زد مادر ما دست من را گرفتند با عجله می­دويدند اين پليس هم داشت می­دويد گفتند در يک مسافتی مادر ما ما را کشاند ديد من نمی­توانم پا به پای مادرم بدوم مادرم من را ول کرد و رفت ايمان يعنی اين، خدا يا دختر؟ در دو راهی بين فرزندت و خدا کدام را انتخاب می­کنی عاطفه يعنی اين، اين­جاها نشان داده می­شود گفت مادرم برای اين­که مادرم چادر از سرش نبرد من را رها کرد و دويد در کوچه و پس کوچه­های دروازه کازيرون ديگر نديدم، گفت اين پليس رسيد به ما والده ما می­گفتند که اين چادر از سر من برداشت چادر تکه تکه کرد تکه­های چادر را داد دست خود من، گفت من آن دختر پنج ساله از دروازه کازرون گريه می­کردم تا در منزل. بازاری­ها هم ديدند. گفتند در زدم پدرم آمد دم در حالا آقايانی که حاج آقای مؤيد الاسلام را ديده بوديد رجل رشيدی بود، آدم شجاعی بود، گفتند پدر ما با آن لباس در منزل لباس عربی­شان آمد دم در ديد من دارم گريه می­کنم چادرم تکه تکه شده گفتند بابا مادرت کجاست؟ گفتم مادرم فرار کرد نمی­دانم کجا رفت؟ چادرت را چه کسی اينطور کرد؟ گفتم يک پليس گفتند آقای حاجی با همان وضع دست من را گرفتند آمدند در دروازه کازرون گفتند کجاست اين پليس بی­دين لامذهب بازاری­ها گفتند آقا رفت، گفتند بازاری­ها از خدا بترسيد ديد گاهی اوقات ما مصلحت خودمان را مصلحت خدا بيشتر می­دانيم، آقا چرا حرف نمی­زنی؟ می­گويد خراب می­شويم، زشت می­شويم فحش­مان می­دهند يعنی خدا برايمان مهم نيست ما امروز بعضی­ها هم اين جوری شديم، مصلحت نگری بر رعايت رضايت خدا و اولياء رفته در حاشيه، زمان امام حسين هم همين بوده، بعضی­ها می­گفتند آقا دستت را می­بوسيم قبولت داريم نرو، می­کشنت، از خود مدينه اين حرف­ها را به امام حسين زدند تا کربلا، آقا دست بردار، گفتند آقای حاج مؤيد در همان بازار دروازه کازرون بازارچه به اين بازاری­ها صحبت کردند بابا وقتی داريد تعرض به ارزش­های دينی می­شويد حرف بزنيد ما امروز در رواج بی­بند و باری و گناه اين را من در يک جلسه ديشب گفتم امروز هم می­گويم بخش متدينين ما مسئول هستند، يک روايت می­خوانم بترسيم از اين­که اين روايت در حق ما اجرايي بشود، خدا به حضرت شعيب فرمود شعيب صد هزار نفر از امتت را خواهم عذاب کنم، شصت هزارتاش از خوب­ها چهل هزارتايش از بدها، يعنی سه پنجم عذاب برای خوب­ها دو پنجم عذاب برای بدها من فکر می­کنم اين روايت امروز دارد پوشيش می­دهد جامعه ما را حضرت شعيب عرض کردم پروردگارا بدها بد اند خوب­ها چرا؟ نماز شب­خوان­هايمان؟ مسجدی­هايمان، متدينين­مان؟ خطاب شد شعيب خوب­ها گناه را ديدند حرف نزدند من می­بينم عروسم دخترم رعايت ارزش­های دينی را نمی­کند من پدر، من پدر شوهر حرف نمی­زنم: «دَاهَنُوا أَهْلَ الْمَعَاصِي»[20] الآن وضع همين شده ديروز هم حالا آيت­الله دژکام ناراحت هم شدند در خطبه­های نماز جمعه هم گفتند انصافاً بايد همگانی بشود من بگويم شما در تأييد حرف من بگوييد نه تأييد حرف من حرف خدا، اگر يک کسی حرف زد ديگران هم حمايت کنند، در نوع مفاسد و جرائم اجتماعی، يک آقای خطا کرد وقتی اولی گفت دومی گفت سومی گفت چهارمی گفت قبول می­کند، خدا دوتا پيغمبر را می­فرستد در انطاکيه اثر نمی­کند، پيغمبر سوم که رفت اثر کرد پذيرفتند ما امروز يک مقداری نسبت به انجام وظايف­مان استقامت نداريم، نماز شب می­خوانم ولی حرف خدا را هم نمی­زنيم: «دَاهَنُوا أَهْلَ الْمَعَاصِي»[21]می­گوييم آقا خودشان می­دانند به ما چه ربطی دارد؟ نظام جمهوری اسلامی به خاطر ايمان و استقامت بود حفظ اين نظام در پرتو همين است و اين را هم من عرض کنم خدا ضمانت نامه هم نداده ما دعا می­کنيم نظام منتهی به نظام امام زمان بشود اما ما بايد حفظش کنيم و مراقب هم باشيم آقايون قيامت جلو شهداء شرمنده نشويم، من يک جريان از بازديد يکی از جانبازان دفاع مقدم بگويم در بلوار مدرس رفتم ديدار جانبازهای قطع نخاعی، يک عزيزی در بستر خوابيده بود دکتر معالج گفت از سال شصت اين در بستر است مثل يک تکه گوشت افتاده بود ولی خب صبحت می­کرد هوش و حواس داشت من وقتی گفتم آقا ما را دعا کنيد، شما آبرودار در خانه خدا هستی؟ گفت آقای حدائق ما که نتوانستيم به نظام خدمت کنيم، در جنگ ايشان قطع نخاعی شده بود، شده بود معلول، نقش بستر، گفت اما به مردم بگوييد اين انقلاب و اين اسلامی که مرهون خدمات امام و شهداست دست شما سپرده از اين نظام درست دفاع کنيد آقايون يقين بدانيد اين­ها قيامت جلو همه­مان را می­گيرند خواهيد ديد سردار سليمانی­ها شهداء که رفتند از خانواده گذشتند بعضی­ها جوان مجرد از شروع زندگی اميدهای خود گذشت که اين انقلاب امروز بيفتد دست ما حالا بنده هم بنده خودم را می­گويم با بی­تفاوتی بگذرم کار از من می­آيد و نکنم قيامت بايد جواب آنها را بدهم در برابر آنها مسئول هستم امروز راه برون رفت از همه اين معضلات اخلاقی و اقتصادی و اجتماعی تذکر همگانی است استقامت است: «كُلُّكُمْ رَاعٍ وَ كُلُّكُمْ مَسْئُولٌ عَنْ رَعِيَّتِهِ»[22]بابا در خانواده خودت حرف بزن، در يک جمعی اگر نشستيد اشتباه می­بينم حرف بزنيم، نشستيم گاهی اوقات صحبت نمی­کنيم بعدها بلند می­شويم می­رويم آقا کجا تشريف می­بری؟ من سرم در می­کند بروم بابا بگو به خاطر حرف­های نامربوط شما دارم می­روم، باطل در باطلش استقامت دارد اهل حق در حقانيت­شان ضعيف عمل می­کنند.

اما عنوان سوم روز وفات حضرت خديجه هم هست حضرت خديجه از مظاهر و مصاديق ايمان و استقامت بود، خديجه بانوی بود، اولاً اين را عرض کنم حضرت خديجه از طرف جدی پدری جد چهارم جد پيغمبر بود، از طرف جد مادری جد هفتم جد پيغمبر بود، خديجه سيده هاشميه و از سادات بزرگ قريش بود، من يک چيزی بگويم عزيزان متمکن ما هم در مجلس هستند الحمدلله اهل خير در مجلس هستيد، حضرت خديجه دوتا کار بزرگ منحصر به فرد کرد خدا دوتا جواب بزرگ بی­نظير برايش داد، کار اول عصر جاهليت بود دوران فقر بود فقر اقتصادی بی­داد می­کرد گاهی اوقات برای يکدانه ملخ آدم می­کشتند مردم اين قدر گرسنه بودند اين قدر گرفتار بودند، دوران سختی بود عصر جاهليت و طلوع اسلام خديجه يک بانوی بود که الحمدلله از پدر و نياکانش ثروت فراوانی داشت، کارآفرينی که ما امروز داريم شعارش می­دهيم حضرت خديجه اجرايي کرده بود، حضرت خديجه عده­ای را مأمور کرده بود جوان­های بی­کار، افراد جوياي کار خدا وکيلی چندتا آدم اين جوری پيدا می­کنيد، هستند کم اند بگو برو آقا آدمی که سرمايه می­خواهد بياور تا من سرمايه­اش بدهم برود کار کند، بعضی­ها داريم و نمی­دهيم حضرت خديجه برای اين­که شناخت بشود در کمک رسانی، حالا اگر مکه همديگر را ديديم، ياد بياوريد خانه حضرت خديجه را نشان­تان بدهيم مولد حضرت زهرای مرضيه انتهای کوه مروه خانه حضرت خديجه بود، بر بلندای خانه حضرت خديجه خيمه سبزی از پارچه مخمل يک خيمه بلندی را احداث کرده بودند هرکسی از هر نقطه­ای وارد مکه می­شد خانه حضرت خديجه ديده می­شد، اين خانه تابلو بود نشان بود، هرکسی گرفتاری داشت می­گفتند آن خانه­ای که گنبد سبز بر بلندای خانه­اش نصب شده...!

يک وقت يک کسی آمد يک پولی به ما داد گفت آقا بده به فلانی، گفت آقا من اگر خودم بدهم ديگر ولم نمی­کند، شما بده که ما را نشناسد، خديجه اين جوری نبود خديجه خودش را معرفی می­کرد هراس نداشت از خدمت، هراس نداشت از رفع مشکلات خانه او محل رجوع نيازمندان بود کی؟ عصر جاهليت دوران کفر، اما خديجه با شريعت حضرت ابراهيم بود يک بانوی با ايمان پاکدام، سرمايه می­داد به اين افرادی که جويای کار بودند حالا آن زمان هم پليس بين المللی نبود تضمين­های امروزی نبود، محضر نبود چک نبود سفته نبود، گاهی اوقات طرف می­آمد حضرت خديجه سرمايه بهش می­داد برود تجارت طرف می­رفت ديگر نمی­آمد يا می­رفت در سفر می­مرد يا می­رفت اموالش را به سرقت می­بردند يا می­رفت و ديگر رو به مکه نمی­کرد با همه اين مخاطرات حضرت خديجه کارآفرينی می­کرد خب اين خانم نبايد بشود همسر پيغمبر خديجه بندگان ما را در احسان کردن فراموش نکردی، خدمت به بندگان ما برنامه زندگی ما شد، ما بهترين بنده نظام خلقت را می­کنيم شوهرت مردم کار خدا حساب دارد هرچه کارتان بزرگتر پاداش الهی کلان­تر اين پاداش اوليه که حضرت خديجه اصلاً لياقت همسری پيغمبر را که پيدا کرد آن نگاه حضرت خديجه در عصر جاهليت در خدمت به مردم، حالا بنده کار نمی­کنم می­گويم شانس ندارم خدا شانس بدهد، زن خوش شانس هم مثل حضرت خديجه خب خانم ببين خديجه چه کرد شد خديجه؟ او در دستگيری از مردم مضايقه نمی­کرد دوران کفر، جامعه­ای که آميخته با جاهليت است خدا هم ثواب داد به خديجه، خديجه اين نگاه تو را بهترين انسان نظام خلقت را می­کنيم شوهرت خب اين نکته اول در همين نگاه خير، اينی که می­گويند کار خيری کنيد يک وقت می­آيد در راه خودتان کار شر هم يک وقت می­آيد در راه آدم، حضرت خديجه با همان نگاه خيرخواهانه­اش، ابوطالب آمد گفت يک سرمايه بدهيد اين پسر برادر ما، پيغمبر حالا پيغمبر من می­گويم محمد(ص) من وقت به تأخير افتاده فشرده عرض می­کنم دو مرتبه حضرت خديجه به پيغمبر سرمايه داد و مراقبينی هم بر پيغمبر گذاشت که گزارش کنند، مخصوصاً سفر دوم که سفر شام بود جرياناتی را اين­ها مراقب­ها خديجه از پيغمبر ديدند که آمدند به خديجه انتقال دادند ايمان و ارادت خديجه به پيغمبر مضاعف شد اين­ها قبل از اسلام بود هنوز پيامبر بيست و پنج سالش است بعد که بحث خواستگاری و ازدواج و خود خديجه خودش را معرفی کرد و اصلاً خرج ازدواج را خود خديجه داد، زندگی منزل منزل حضرت خديجه سلام الله عليها بود.

کار دوم حضرت خديجه آن مهرورزی به مردم دستگيری از مردم شد لياقت همسری پيغمبر، کار دوم شب عروسی، عروس وقتی آمد در حجله پيغمبر هم با خديجه رو به رو شدند رسول­الله ديدند يک صندوق چوبی همره خديجه است صندوقچه­ای گذاشت مقابل پيغمبر، رسول­الله فرمودند اين چه است؟ گفت اين صندوق کليدهای تمام انبارهای من است يعنی تمام دارايي­های من سرمايه­های من اين­ها کليد انبارهاست، می­دانيد به پيغمبر چه گفت؟ گفت اين­ها متعلق به شماست: «و انا امتک» ، من هم کنيز شما هستم، هنوز پيغمبر پانزده سال به بعثت مانده من کنيز شما هستم خديجه با تمام وجود پيغمبر را ياری کردی هرچه داشتی دادی؟ ما هم يک گوهر يکدانه در نظام خلقت داريم آن را می­دهيم به تو، کاری که خديجه کرد من اعتقادم اين است حالا ماه رمضان است دارم در محضر روزه­داران هم می­گويم اگر خدای سبحان غير از حضرت زهراء را به خديجه داده بود حق اداء نمی­شد حق خديجه را با فاطمه اداء کردند البته اين را هم بگويم اين ادب مادر به دختر هم منتقل شد آقا اميرالمؤمنين دوران بيماری حضرت زهراء وقتی در بستر بودند خليفه اول و دوم وقت ملاقات خواستند حضرت زهراء اجازه ندادند رد کردند اين­ها را آقا در چه فشاری بود؟ آمدند گفتند دختر رسول­خدا اين­ها می­خواهند بيايند شما را ديدنی کنند عيادتی گفتند تا زنده­ام من نمی­خواهم اين­ها را ببينم آقا فرمودند من قول دادم به اين­ها که شما می­پذيريد اين­ها را تا اميرالمؤمنين اين را فرمود حرفی که مادرش به پيغمبر گفت زهراء به علی عليه­السلام فرمود گفت: «الْبَيْتُ بَيْتُكَ وَ الْحُرَّةُ زَوْجَتُك‏»[23] گفت خانه خانه توست من کنيز تو هستم، آن مادر ادب را به فرزند منتقل می­کند خب حضرت خديجه اسوه ايمان و استقامت بود ايستاد پای کار از قبل از اسلام پيغمبر را شناخته بود و بشارت آمدن پيغمبر را از کشيش­ها شنيده بود از زمانی هم که همسر پيغمبر شد اين ثروت­ها را در اختيار رسول­الله قرار داد آقايون بعضی­ها هستند پول­هايشان را دو دوتا چهارتا می­کند خديجه همه قدرتش را داد، آبرو با آبرو آمد با ثروت آمد، من يک سالی با يک تعداد از جوان­ها رفته بوديم غار حراء غار حراء مسير سختی دارد شب سيزده رجب بود آن بالا يک اشعاری خوانده شد و بعد هم نماز صبح به اين رفقاء گفتم اين راهی که همه­تان نفس زنان آمديد بالا، پيغمبر در عصر جاهليت گاهی اوقات دلگير می­شدند از کارهای مردم پيامبر می­آمدند در غار حراء می­ماندند مدتی حضرت خديجه اين بانوی ملياردر عرب خودش غذا آماده می­کرد نمی­داد به خدمت کارها با وجود خودش اين راه صعب العبور را می­آمد بالا برای پيغمبر آذوقه می­آورد، زمانی که پيغمبر اسلام را آشکار کردند پيغمبر را تحت فشار قرار داده بودند توهين می­کردند جسارت می­کردند گاهی اوقات رسول­الله با سر و روی خاکستری خاکستر بر سر پيغمبر می­ريختند خاک روبه می­ريختند بدن پيغمبر را مجروح می­کردند خديجه با روی خوش می­آمد سر و روی پيغمبر را تميز می­کرد بدن پيغمبر را التيام می­داد و پشتوانه­ای بود برای رسول­الله، يعنی با آبرو، و لذا حضرت زهراء را خدا کی به خديجه داد؟ همه اين­ها را خديجه هزينه کرد، زمانی که صديقه طاهره می­خواست به دنيا بيايد ديگر خديجه دستش خالی بود، اين پول­ها اين ثروت­ها همه در راه خدا توسط پيغمبر هزينه شده بود در آن لحظات ولادت حضرت زهراء وقتی آمد دلگير و دلشکسته شود که خدايا هرچه داشتم برای ترويج دينت و ترويج از وليت و پيامبرت دادم، يک وقت چهار بانوی بزرگ کنار بسترش حاضر شدند. آن نو کيسه­هایی که پای سفره خديجه بزرگ شده بودند دست رد زدند که حالا که دستت خالی شده بياييم کمک نمی­آييم، خدا آسيه را می­فرستد خدا مريم را خدا کلثوم را خديجه نگران نباش ما اين­ها را حوی را می­فرستيم کمک کنند تو را در امر زايمان فاطمه زهراء اين بانوی که اسوه ايمان بود اسوه استقامت بود، لذا سالی که، سه سال قبل از هجرت حضرت خديجه و حضرت ابوطالب به فاصله تقريباً يک ماه و خرده­ای هردو به رحمت خدا رفتند و آن سال برای پيغمبر شد سال عام الحزن.

من يکی دو بيت شعر من زبان حال پيغمبر بخوانم فیض کامل­تر را جناب آقای صلاحی به جمع ما بدهند حضرت خديجه­ای که افتخار ائمه هستند، و همه ائمه منتسب به اين بزرگ بانوی هاشميه قرشيه هستند، اين زبان حال رسول­­الله است آقای ژوليده نيشابوری سروده من هم يکی دو بيت تقديم کنم:

بهشت را مبر از خانه ناگهان بانو، برای بی کسی فاطمه بمان بانو

به جان دختر مظلومه­ات مرو از دست، مساز اشک يتيمانه را روان بانو

بمان خديجه جان بمان و فاطمه را خود عروس کن، آری که دختران همه محتاج مادر اند بانو

اين يک جمله را بگويم اشاره­ای کنم:

خديجه نمانده هيچ برايت که يک کفن بخری، عبای ختم رسل بر تو ارمغان بانو

وصيت کرد يا رسول­الله من را در يکی از عباهای خودتان دفن کنيد، پيغمبر پيکر اين بزرگ بانو را آورد در جنت­المئلاف قبرستان ابوطالب قبر را آماده کرد خود در قبر سفارش به قبر کرد امانتم را می­خواهم به تو بسپارم در روايت دارد جبرئيل هم يک کفن از بهشت آورد خديجه همه زندگی­ات را برای ما دادی کفنی تو را هم ما می­پردازيم، با آن کفنی که جبرئيل آورد و آن رداء پيغمبر در قبر سپرده شد و دفن شد، پيغمبر وقتی آمدند منزل حضرت زهراء پنج ساله بود يک وقت آمد سمت بابا گفت بابا: «اين امي الخديجه» ، بابا مادرم کجاست؟ مادرم را کجا برديد؟ خدا نکند سايه مادری از سر خانه­ای کوتاه شود در آن خانه فرزندان خرد سال باشد، پيغمبر زهراء را در بغل گرفت گريست، جبرئيل نازل شد، يا رسول­ الله خدا می­فرمايد سلام فاطمه را برسان، بگو مادرت الآن در يکی از قصرهای بهشت در کنار آسيه و مريم است در کنار بانوان بهشتی است يا رسول­الله اين­جا زهراء را آرام کرديد، اما کربلا کسی نبود که دختر بچه­ها را آرام کند، همه بگوييم يا زهراء.

 

[1] فصلت30.

[2] تحف العقول النص ص396.

[3] تکویر26.

[4] زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ( ترجمه [جلد 45 بحار الأنوار) ص61.

[5] فصلت30.

[6] رعد28.

[7] فصلت30.

[8] فصلت30.

[9] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج‏93 ص295.

[10] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج‏93 ص295.

[11] فصلت30.

[12] فصلت30.

[13] فصلت30.

[14] فصلت30.

[15] فصلت30.

[16] الكافي (ط - الإسلامية) ج‏1 ص220.

[17] الكافي (ط - الإسلامية) ج‏1 ص220.

[18] الكافي (ط - الإسلامية) ج‏1 ص220.

[19] الكافي (ط - الإسلامية) ج‏1 ص220.

[20] وسائل الشيعة ج‏16 ص146.

[21] وسائل الشيعة ج‏16 ص146.

[22] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج‏72 ص38.

[23] كتاب سليم بن قيس الهلالي ج‏2 ص869.

نظرات (0)

هیچ نظری در اینجا وجود ندارد

نظر خود را اضافه کنید.

  1. ارسال نظر بعنوان یک مهمان ثبت نام یا ورود به حساب کاربری خود.
0 کاراکتر ها
پیوست ها (0 / 3)
مکان خود را به اشتراک بگذارید
عبارت تصویر زیر را بازنویسی کنید. واضح نیست؟
طراحی و پشتیبانی توسط گروه نرم افزاری رسانه