photo2023-01-2521-08-45
photo2023-01-2521-06-09
photo2023-01-2520-43-02
photo2023-01-2520-42-19
photo2023-01-2520-42-07

استاد حدائق روز چهارشنبه 5 بهمن ماه 1401 در مسجدالرسول(ص) شیراز به مناسبت سالروز شهادت حضرت امام هادی(ع) به بیان حدیثی از آن امام در خصوص «روش کسب عزت» پرداختند.

 

دانلود

جهت مشاهده ویدئو اینجا کلیک کنید

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم­الله الرحمن الرحيم

قال سيدنا و مولانا علی ابن محمد الهادی: «مَنِ اتَّقَى اللَّهَ يُتَّقَى وَ مَنْ أَطَاعَ اللَّهَ يُطَاعُ وَ مَنْ أَطَاعَ الْخَالِقَ لَمْ يُبَالِ سَخَطَ الْمَخْلُوقِينَ وَ مَنْ أَسْخَطَ الْخَالِقَ فَلْيَيْقَنْ أَنْ يَحُلَّ بِهِ سَخَطُ الْمَخْلُوقِين‏»[1].

خب شام شهادت امام هادی عليه­السلام است من يکی از کلام­های نورانی حضرت را که تقاضای همه ما مردم هم هست ولی راه رسيدنش را بعضی­ها اشتباهی می­پيمايد، يکی از خواسته­های همه مردم اين است که حرمت­شان شکسته نشود حرف­شان زمين گذاشته نشود، پدر دوست دارد تا زنده است محترم باشد، فرد فرد جامعه شما اين حالت عزت طلبی جزء سرشت انسان­هاست همه دوست دارند عزيز باشند، گاهی اوقات بچه­های کوچک هم در خانه­ها اين­ها دوست دارند دست­شان در جيب خودشان باشد، يک چيزی از خودشان داشته باشد.

 در يک حديثی امام صادق می­فرمايد مردم در دنيا دنبال چهار چيز هستند اما بی­راهه می­روند يکی از اين­ چهار چيز را حضرت می­فرمايد عزت است، همه دوست دارند عزيز باشند، کارگر است کارگر عزيز، مدير است مدير عزتمند، پدر است پدر با عزت اما اين راهش کجاست؟ من اگر می­خواهم اطاعتم کنند، حرفم را بشنوند حرمتم شکسته نشود. چه بايد کرد آقا امام هادی در اين حديث پرده‌برداری می­کند از همين حقيقتی که همه ما به دنبال آن هستيم لذا ديديد در تاريخ بعضی­ها حرف­شان حرف اول است، در خانواده­ها گاهی اوقات می­گويند فلانی آدم بی­سوادی است ولی روی حرفش کسی حرف نمی­زند، فرمولش کجاست؟ به پول نيست به سواد نيست به زور بازو نيست به بندگی خداست، امام هادی می­فرمايد: «مَنْ أَطَاعَ اللَّهَ يُطَاعُ‏»[2]اطاعت خدا کرديد اطاعت­تان می­کنند، يک­جاهايي حرف­مان زمين می­ماند حرف­ها را زمين گذاشتيم، آقا می­آيد می­گويد آقا فرزند ما زيربار حرف­مان نمی­رود، خب پدر تو زيربار خدا رفتی؟ کی حرف شنيده­ايم که حرف­ ما را نشنيدند، اصلاً افراد مستجاب الدعوه همين­ها هستند، آدم­های مستجاب­الدعوه امر خدا را زمين نگذاشتند خدا هم حرف اين­ها را زمين نمی­گذارد، اين­ها ترازشان رضايت الهی است، من حالا در ايام عمر خودم گاهی اوقات برخورد داشتيم با همين مستجاب الدعوه­ها در همين شيراز کسانی که تا می­گويند می­شود، اين­ها پارتی بازی نيست، بابا دهاتی بی­سواد مستجاب الدعوه، آقا با سواد تحصيل کرده در کارش مانده، گير کجاست؟ گير در بندگی خداست، امام هادی می­فرمايد اطاعت کنيد امر خدا را تا اطاعت­تان کنند.

يک آقايي بود من در بعضی از جلسات هم ياد کردم، در اين روستاي جمقون جهرم، آقای ابراهيم جمقونی خدا رحمتش کند فوت کرد، در دولت آقای احمدی نژاد بود سال هشت و پنج، فرماندار جهرم يک آقايي بود به نام آقايي ملکوتی يک شب پنج شنبه يکی از اعياد اهل­البيت بود از ما دعوت کرده بودند برای سخنرانی در جهرم وسليه­ای که آمد ما را ببرد جهرم يکی از فضلای روحانيون جهرمی در هم در ماشين بود راننده بود، يکی جلو بود اين آقا هم عقب ما هم در خدمت ايشان حرکت کرديم برای جهرم در مسير جهرم آن آقای روحانی گفت آقا يک روستايي است به نام جمقون يک پيرمردی است در اين روستا خيلی دوست دارد شما را ببينيد و گفته اگر فلانی آمد در جهرم بياوريد من اين را ببينم، گفتم حالا که ما وقت نداريم، داريم می­رويم سخنرانی و منتظرند مردم، حالا يک فرصتی اگر شد در برگشتن يا فرصت ديگر، گفت آقا اين پيرمرد ديدنی است، گفت مقام معظم رهبری در دوره رياست جمهوری­شان آمدند فارس، جهرم رفتند رفتند منزل استاد اين، گرچه فوت کرده بود استاد، گفت من يک جريان از اين برايتان بگويم آن آقا گفت، گفت يک وقتی يک کسی آمد پيش همين آقای ابراهيمی جمقونی، گفت مزرعه گندم ما را گنجشک­ها حمله کردند و دارند می­برند گندم­ها رسيده فرصت درو پيدا نکرديم مترسک هم زديم گنجشک­ها از مترسک­ها هم حساب نمی­برند، چه بکنيم؟ زندگیمان دارد می­رود محصول­مان دارد ازبين می­رود آن آقا گفت من خودم بودم و ديدم، گفت همين آقايي ابراهيمی رو کرد به آن صاحب زمين گفت بلند شو برو سرزمين، رو کن به زمين زراعی­ات و گنجشک­ها بگو گنجشک­ها ابراهيم می­گويد برويد، گفت اين بابای اين صاحب زمين هم بلند شد رفت سر زمين، يک رو کرد به زمين زراعی­اش گفت گنجشک­ها ابراهيم می­گويد برويد، گفت يک گنجشک ديگر در آن مزرعه نيامد، آقا چه کردند اين آقا؟ چشم بندی است؟ شعبده­بازی است؟ امام هادی می­فرمايد اطاعت کن، اطاعتت می­کنند نه حرفت را انسان­ها می­خرند طيور، وحوش، عالم هستی حرفت را می­خرند، اين اولياء می­گويند ولايت تکوينی دارند يعنی همين، هستی تحت فرمان است تا اين را گفت، به راننده گفتم اول برويد جمقون. گفتم اين آقا ديدنی است، اول جمقون بعداً جهرم، گفت آقا جلسه دير نشود، گفتم ما اول خودمان لازم است او را ببینیم، اين نکته را هم بارها گفتم مردم اول به داد خودتان برسيد، قبل از اين­که به فکر زن و بچه باشيد، قبل از اين­که به فکر همسايه و رفيق باشيد، قرآن می­فرمايد: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْليكُمْ ناراً»[3] مؤمنين اول به داد خودتان برسيد، خودتان را نجات بدهيد بعد خانواده را گاهی اوقات ما يک سری وظايف و تکاليف­مان را انجام نمی­دهيم چون نگرش­مان اين است که به فکر خانواده هستيم، خودمان را داريم آسيب می­زنيم. گفتم آقا اول ما خودمان لازم هستيم، ما بايد اين آدم را ببينيم برويم جمقون، حالا عزيزانی که شايد روستايي جمقون را ديدند يک روستايي بسيار ساده، يک معنويتی هم بود در اين روستا نزديک­های غروب بود، ربع ساعتی به آذان مغرب بود رسيديم در خانه همين پيرمرد پياده شديم تا آمدند در بزنند در را باز کرد، ديدم يک پيرمرد قد بلندی رو به روی ما، گفت آقای حدائق می­دانستم که داری می­آيي، بفرماييد داخل، آمديم ديديم يک تختی داخل حياط بود تابستان هم بود، يک فلاکس چايي، چندتا استکان يک مقدار ميوه هم گذاشته بود به آن سه نفر گفت شما بنشينيد پذيرايي بشويد من با فلانی کار دارم، آن­ها نشستند و يک ده دقيقه­ای با او قدم می­زد در حياط و حرف می­زد، خب حالا محبتی هم به ما کرد و لطفی کرد و حرف­های زد بعد هم گفت ديگر آقا نمانيد مردم منتظر هستند جهرم، برسيد به جهرم، گفت اين ديدار من با شما ديدار اول و آخرم بود، ديگر ما همديگر را نمی­بينيم و همين‌طور هم شد، چند ماهی بعد هم ايشان رحمت خدا رفت و ما نبوديم شيراز، که تشييع شد و در همان جمقون به خاک سپرده شد، خب توفيقاتی برکاتی اين پيرمرد داشت من در همين فاصله صحبتی که به ايشان صحبت می­کردم، می­گفت آقاي حدائق همه چيز درخانه خداست و بندگی خدا، بندگی کردی عزتت می­دهند، حالا نکاتی هم به ما تذکر داد ايشان حرف­هایی زد، يک چيزی را به رسم امانت به ما سپرد. خب اين آقا بابای دهاتی بی­سواد حالا مطالبی هم بعد از فوتش من از ايشان ديدم که خيلی عجيب است، چرا يک دهاتی اين جوری می­شود بعضی­ها شهری نمی­شوم، اطاعت کرده امام هادی می­فرمايد اطاعت خدا کرديد اطاعت­تان می­کنند خانم می­خواهی شوهرت حرفت را بشنود، آقا می­خواهی همسرت همراه باشد با خدا همراهی کن: «مَنْ أَطَاعَ اللَّهَ يُطَاعُ‏»[4] اطاعت خدا کرديد اطاعت­تان می­کنند، نوع عزيزانی که صاحب انفاس پاکند، نفس­شان، قدم­شان، قلم­شان تأثير داشته اين­ها در بندگی خدا به اين­جا رسيدند، امام صادق عليه­السلام می­فرمايد مردم عزت را می­خواهند اما نمی­دانند عزت کجا بايد به دست بيايد، می­فرمايند: «فَمَوْجُودٌ فِي خِدْمَةِ الْخَالِقِ»[5] امام صادق می­فرمايد عزت را خدا در خدمت به خدا قرار داده است «فَمَنْ طَلَبَهُ فِي خِدْمَةِ الْمَخْلُوقِ لَمْ يَجِدْهُ»[6] اگر کسی تصورش اين بود که به اين عزت در خدمت به مردم خواهد رسيد، نخواهد رسيد، البته اين را من يک خرده باز کنم، عزيزان خدمت به مردم زمانی ارزش دارد که خدا راضی باشد، خدمت به هرکسی ارزشمند نيست، بعض خدمت­های به مردم معصيت است، بعضی از همراهی­های با مردم همراهی با شيطان است، خدمتی به مردم ارزشمند است که خدا آن خدمت را تأييد کند و لذا اگر ما عزت را در بودن با مردم جدايي از خدا ديديم امام صادق می­فرمايد به اين عزت نمی­رسيد: «فَمَنْ طَلَبَهُ فِي خِدْمَةِ الْمَخْلُوقِ لَمْ يَجِدْهُ»[7] امام هادی هم می­فرمايد: «مَنْ أَطَاعَ اللَّهَ يُطَاعُ‏»[8] اطاعت کنيد تا اطاعت­تان کنند، حرف بشنويد تا حرف­تان را بشنوند.

دوم حضرت می­فرمايد: «مَنِ اتَّقَى اللَّهَ يُتَّقَى‏‏»[9] اگر تقوايي الهی پيشه گزيديد از خدا ترسيديد از شما حساب می­برند، بعضی­ها از سايه خودشان می­ترسند چون از خدا نمی­ترسند، مردم اگر از خدا ترسيديد ديگران از شما حساب می­برد،  بعضی­ها می­بينيد قدرتی ندارند، مکنتی ندارند ولی هيبت دارند اين هيبت اين سطوت، اين احترام اين جايگاه، اين در پرتو تقواست، خدا رحمت مرحوم حضرت امام در خاطرات امام آقای حاج سيدحميد روحانی نقل می­کند، بعد از آن سخنرانی امام سال چهل و دو، خانه امام را عزيزان محله کچک قاضی قم ديديد الآن می­روند دفتر مقام معظم رهبری است مردم می­روند می­بينند يک بيرونی و اندرونی هست، ساعت يک بامداد مأمورهای شهربانی ريختند در خانه امام امام را دستگير کنند ببرند تهران، شروع کردند افرادی که در بيرونی خانه بودند را کتک زدند، که امام کجاست؟ آقای خمينی کجاست؟ امام می­شنوند سر و صدا بلند شد دارند عده­ای را کتک می­زنند حالا بنده بودم می­گفتند آقا آمدند بگيرنت، فرار کن از در پشتی برو تا پيدايت نکنند، امام با آن لباس داخل منزل، آن لباسی عربی­شان و عرقچينی سرشان بوده از اندرونی می­آيند در بيرونی، می­بينند اين مأمورهای حکومت دارند اين افرادی که در بيرونی بودند را کتک می­زنند که خمينی کجاست؟ امام می­فرمايد به اين­ها چه کار داريد؟ می­گويند ما دنبال آقای خمينی هستيم خمينی کجاست؟ امام می­فرمايد خمينی من هم هستم رها کنيد اين­ها را، می­گويند آقا ما آمديم شما را ببريم، امام می­گويند صبر کنيد من می­آيم اين چه نيرویی است اين چه ايمانی است، امام لباس می­پوشند عمامه سر می­گذارند می­آيند خود امام اين­جا نقل کرده بودند که من را در يک ماشين فولکس مشکی سوار کردند که يک عکسی هم هست از آن لحظه که امام را سوار کرده بودند امام فرمودند يک افسری بود، من بودم عقب، سربازی جلو و راننده، گفتند در اين مسير قم به تهران اين­ها ترسيدند که مردم قم بيايند در تعقيب امام و امام را از دست اين­­ها آزاد کنند از جاده بيراهه امام را بردند تهران، يک جاده­­ای فرعی، گفتند من ديدم اين افسر و سرباز و راننده هر سه دارند می­لرزند و من در اين مسير اين­ها را دلداری می­دادم چرا می­ترسيد؟ چرا نگران هستيد؟ اسير در دست دشمن، دشمن در دست او اسير، اين­ها نتيجه تقواست، بعضی­ها ديد آقا فردا چه می­شود؟ بازار زمين نخورد، دلار دارد می­رود بالا چه خاکی به سرمان کنيم، بابا تقوايت ضعيف است، بسمه­تعالی، خدای دلار زنده است يا نيست؟ مردم خدا به حضرت موسی فرمود: «مَا دُمْتَ لَا تَرَى زَوَالَ مُلْكِي فَلَا تَرْجُ أَحَداً غَيْرِي»[10]موسی تا زوال حکومت خدا را نديده­ای به غير خدا مراجعه نکن، خدايي امروز خدا فردا هم هست، موسی: «مَا دُمْتَ لَا تَرَى كُنُوزِي قَدْ نَفِدَتْ فَلَا تَغْتَمَّ بِسَبَبِ رِزْقِكَ»[11] تا نديدی خدا ورشکست شده، ثروت خدا تمام شده غم رزق و روزی را نخور، هی نگاه پول داخل کارت­مان می­کنيم، پول داخل جيب­مان می­کنيم، دو دوتا چهارتا می­کنيم اين حقوق با اين بچه با اين دختر، با اين پسر با اين روزگار چه خاکی به سرمان کنيم، بابا تا امروز که اداره­ات کرده، تو بندگی کن، خدا خدايي می­کند، امام فرمودند من اين­ها را دلداری می­دادم تا رسیديم در مسير آذان صبح شد، امام گفتند به آن افسر گفتم ماشين را نگهداريد من پياده بشوم دو رکعت نماز صبح بخوانم بعد حرکت کنيم، گفت افسر گفت آقا ما می­ترسيم ما مأمور هستيم شما را برسانيم تهران معذرت می­خواهيم ماشين را نمی­توانيم نگهداريم، امام فرموده بود خوب نگهداريد من پياده بشوم يک تيمم حاشيه جاده بکنم نماز صبحم را داخل ماشين می­خوانم گفته بودند آقا ما می­ترسيم پياده بشويد، امام فرمودند فقط يک توقف بکنيد من در را باز می­کنم از ماشين پياده نمی­شوم خم می­شوم حاشيه جاده يک تيمم می­کنم بعد برويد که امام فرمودند به همين اندازه اين­­ها اکتفاء کردند ماشين را نگهداشتند من يک پايم را از ماشين گذاشتم بيرون خم شدم حاشيه جاده روی خاک کنار جاده يک تيمم کردم نماز صبحم را در ماشين در حال حرکت خواندم اين سطوت اين هيبت اين نترسی مال ترسيدن از خداست، از خدا بعضی­هايمان نمی­ترسيم که از سايه­مان هم می­ترسيم، بعضی­ها ديديد از نزديکترين کسانی خودشان می­ترسند از رفيقش می­ترسد آقا پرونده برايمان درست نکند آقا اينطور نشود، آن طور نشود: «مَنِ اتَّقَى اللَّهَ يُتَّقَى‏‏»[12]امام هادی می­فرمايد از خدا بترسيد همه از شما حساب می­برند، همه رعايت حرمت شما می­کنند.

يک آقايي بود خدا رحمتش کند، پدر يکی از اساتيد دانشگاه شيراز بود اين يک کارمند ساده­ای هم بوده، ساليانی قبل رحمت خدا رفت، شايد شانزده هفده سالی قبل، فرزند ايشان از ما دعوت کرد گفت آقای حدائق برای مجلس ختم پدر ما بياييد منبر، آنی که ما را داشت می­برد طرف آن مجلس، گفتم از اين آقا چه می­داني؟ خصوصيات اين فرد؟ گفت فقط من يک جمله بگويم اين آقا کارمند ساده­ی اداره دخانيات بود بازنشست هم بود ولی همه می­گفتند اين مهره مار پيشش است، اين قدرت سحر عجيبی داشت، به هر کسی حرف می­زد حرفش دومی نداشت، رو حرفش کسی صحبت نمی­کرد، گفت مشهور بود، می­گفتند فلانی يک چيزی پيشش است، تسخير می­کند مردم را گفتم می­شود از نمونه­های کارهای اين آدم بگوييد، دوتا جريان را اين آقا نقل کرد، که گفت من خودم باش بودم، گفتم اولاً با اين­که باز نشست بود، کاره­ای هم نبود، مردم دوره­تان تمام می­شود تا زبان­تان کار می­کند، تا قلم­تان کار می­کند تا پول­ها در دست­تان هست، تا صاحب اختيار هستيد کار کنيد، پيغمبر فرمود دنيا عاريه است، اموالی که در اختيارتان امکانات عاريه است، عاريه يعنی موقتی است، فعلاً دست شماست بعد از شما می­گيرند دنيا هم زودگذراست، در اين دنيايي که زود گذراست از اين عاريه­های که دست شماست برای آخرت­تان خوب استفاده کنيد، می­گويند آقا اين قلم دستت است ازت می­گيرند، تا می­توانی استفاده کن بنويس، بعد از تو می­گيرند اين قلم را می­دهند دست يکی ديگر، شما بهره­ببر از اين قلم، آقا از اين پولت، از اين زبانت، از اين اعتبارت، از اين موقعيتت تا هستی برای آخرتت، استفاده کن گفت اين بازنشست هم شده بود، يک کارمند ساده­ای دخانيات باز نشست، گفت اين کسی می­آمد می­گفت آقا مثلاً گفت يکی آمد گفت من يک مشکلی دارم در شهرداری و ما آقای شهردار را می­خواهيم ببينم ما را راه نمی­دهند، مشکل­مان هم حق است بايد انجام داده بشود؟ گفت بيا تا برويم پيش شهردار، عزيزان امام صادق فرمود در نظام خلقت دوتا صفت بالاتر از آن ديگر وجود ندارد: «خَصْلَتَانِ لَيْسَ فَوْقَهُمَا شَيْ‏ءٌ الْإِيمَانُ بِاللَّهِ وَ نَفْعُ الْإِخْوَانِ»[13]يک: «الْإِيمَانُ بِاللَّهِ»[14]اعتقادی به خدا، دو: «وَ نَفْعُ الْإِخْوَانِ»[15] خيرتان به مردم رسيدن، بالاتر از اين دوتا نداريم، پيوند با خدا: «الْإِيمَانُ بِاللَّهِ»[16]ارتباط با خلق: «نَفْعُ الْإِخْوَانِ»[17]گفت اين آقا اصلاً در نفع الاخوان عجيب بود، گفت من همراهش بودم آمد در شهرداری از دم در، گفت آقای شهردار هستند، اصلاً آن مأمور شهرداری گفت بفرماييد بالا، رفتيم پشت در اتاق شهردار به رئيس دفتر شهردار گفت آقای شهردار هستند، گفت اصلاً مثلی که درها باز می­شد زبان­ها بند می­آمد، ببين رئيس دفتر شهردار بدون اين­که بگويد شما چه کسی هستيد؟ وقت داريد نداريد، گفت اجازه بدهيد الآن بروم داخل، رفت داخل گفت آقای شهردار می­گويند بفرماييد داخل، گفت شهرداری که از قبل بايد وقت بگيرند هماهنگ کنند، گفت رفتيم داخل شهردار هم احترام کرد آقا بفرماييد، بنشينيد گفت بفرماييد گفت آقای شهردار اين مشکلی دارد مشکل اين را حل کنيد، گفت همان­جا شهردار دستور داد که مشکل اين حل بشود و مشکلش هم قانونی بود بايد حل می­شد حل شد، گفت يکدفعه ديگر هم کنار دستش نشسته بودم يکی آمد گفت آقا فرزند ما در زاهدان سرباز است مادرش مريض است اين اگر انتقالش می­دادند به شيراز کنار بود کمک ما بود ولی می­گويند اين را ارتش فارس بايد موافقت کند بعد برود زاهدان اصلاً کسی دسترسی به امير ندارد، گفت پاشو برويم پيش امير، گفت من همراهش بودم آمديم دم فِلکه­ای ارتش، دم دژبانی، حالا در ارتش رفتن هم يک آدابی دارد، گفت به آن دژبانی گفت که امير هست؟ گفت بلی شما کاری داريد؟ گفت ما کار داريم به امير، گفت اجازه بدهيد تماس گرفت به دفتر فرماندهی گفت می­گويند بفرماييد داخل، گفت دو سه نفر با شما کار دارند، گفت رفتيم دفتر امير، رئيس دفتر آمد، کارتان؟ گفت آقا ايشان فرزندش در زاهدان است، می­خواهند انتقالش بدهند به شيراز امير دستور بدهد ما دوتا کلمه با امير حرف داريم گفت رفت داخل، گفت امير می­گويد بفرماييد داخل، اين درها را که باز می­کند، گاهی اوقات ديديد حق­تان را می­دويد نمی­رسيد گره می­افتد در کارها کجا گره زدی که اين گره اين­جا باز نمی­شود ببين مشکل کجاست؟ هيچ اتفاقی اتفاقی نيست، گفت رفتيم داخل امير احترام کرد بلند شد، گفت آقای امير اين آقا خانمش مريض است، پسرش سرباز در زاهدان است موافقت کنيد انتقالش بدهند به شيراز گفت امير گفت چشم، موافقتش را نوشت گفت ببريد اين­ها را نقل کرد گفتم خب اين آقا چه کار می­کرد؟ می­شود از خصوصيات عبادی­اش بگويي، گفت نماز اول وقتش تحت هيچ شرائطی تعطيل نمی­شد، گفت اصلاً ما نديديم وقتی نماز بشود ديگر بپردازد به مردم، اصلاً نماز که می­شد ديگر از مردم فارغ بود، گفت يکبار از اين غيبت نشنيديم يکبار از اين بد اخلاقی ديده نشد بابا کارکردی مزد می­گيری، راه رفتی به مقصد می­رسی، اين مصداق همين: «مَنِ اتَّقَى اللَّهَ يُتَّقَى»[18]بود گفت اين يک هيبتی داشت کارمند ساده­ای بود اختلاف خانوادگی افتاده بود بين يک زوج اين­ها می­خواستند طلاق بگيرند گفت اين نيم ساعت رفت حرف زد الفت ايجاد شد: «مَنِ اتَّقَى اللَّهَ يُتَّقَى»[19] می­خواهيد از شما حساب ببرند از خدا حساب ببريد، حرمت خدا را نشکنيد تا حرمت­تان شکسته نشود اين دو.

سوم امام هادی فرمود: «لَمْ يُبَالِ سَخَطَ الْمَخْلُوقِينَ»[20] آنهايي که از خدا اطاعت می­کنند هراسی ندارند مردم خوش­شان بيايد يا بدشان بيايد ديديد ما يک ملاحظات غلطی داريم، آقا اين کارها را اگر بکني بدشان می­آيد مردم، چند روزی قبل يک کسی آمده بود مسأله­ای می­پرسيد، گفتم خانم راهش اين است، گفت آقا اين­که بکنيم که دشمن­مان می­شوند بدشان می­آيد بد می­گويند به ما، گفتم شما بنده خدا هستيد يا بنده مردم؟ اطاعت از خدا اگر کرديد هراس نداريد که مردم راضی بشوند يا ناراضی باک­تان نيست: «لَمْ يُبَالِ سَخَطَ الْمَخْلُوقِينَ»[21]هراسی نداريد آنی که ترازش اطاعت خداست شيراز با او بيگانه بشود ذره­­ای هراس پيدا نمی­کند: «مَنْ أَطَاعَ الْخَالِقَ لَمْ يُبَالِ سَخَطَ الْمَخْلُوقِينَ»[22] و نعوذ بالله گزينه چهارم را هم بگويم: «وَ مَنْ أَسْخَطَ الْخَالِقَ»[23] خدا نکند کسی به اين­جا برسد اگر کسی خدا را از خودش ناراضی کرد: «فَلْيَيْقَنْ»[24] امام هادی می­فرمايد يقين داشته باشيد: «أَنْ يَحُلَّ بِهِ سَخَطُ الْمَخْلُوقِين‏‏»[25]گرفتار غضب مردم می­شويد مردم اگر برای رضايت خلق، سخت خدا را فراهم کرديد واگذار می­شويد به همان غضب مردم، ما اين­ها را در تاريخ زياد داشتيم.

در تاريخ فراوان، ايام دهه فجر پيشرو است، بگذاريد اين جريان را من بگويم شاه برای خوشايند آمريکايي­ها رفت، کارهايي که می­کرد رضايت آمريکا را در نظر می­گرفت انقلاب شد فرار کرد، خاطرات مادرزن شاه را بخوانيد، اين کتاب دخترم فرح کار روحانيت نيست که بگويي آخوندی نوشته، اين مادر زن شاه فريده ديبا نوشته و خواندنی است خود اين خانم می­گويد وقتی من اين خاطرات را داشتم می­نوشتم دخترم گفت ننويس آبروی دستگاه پهلوی می­رود اين­ها را بايد برای مردم تبيين کرد، همين خانم فريده ديبا می­گويد يک جشنی داشتند سران مملکت دوره­ای هر هفته شب­ها جمعه، آدرس کتاب را گفتم نگوييد آقای حدائق دارد می­گويد برويد کتاب را ببينيد، می­گويد يکی از هتل­های شمال را می­گرفتند، عمق فاجعه را ببينيد چه کسانی بر ما حکومت می­کردند، می­گويد تمام اين وزراء و بزرگان مملکت با خانم­هايشان می­آمدند تا پاسی از شب گذشته، آنهايي که اهل شراب بودند شراب، آنهايي که اهل رقص بودند رقص، آنهايي که اهل قمار بودند قمار، هر کسی به ميل خودش مشغول لهو و لعب بود در طبقه همکف عمومی هتل، يک هتلی را در يکی از شهرهای شمال، گفت شب از نيمه که می­گذشت، يک جشنی داشتند به نام کليب پارتی، تمام اين زن­های امراء مملکت هرکدام می­رفتند در يک اتاق، بخوانيد اين کتاب را اين را مادر زن شاه نوشته، بعد بعضی­ها زير دلشان خوشی می­گذرد! در نظام جمهوری اسلامی هستيم هی نق می­زند، اختيار ما دست اين­­ها بود که برای ناموس خودشان هم ارزش قائل نبودند گفت اين­ها خانم­ها می­رفتند هرکدام در اتاق کليدها را می­دادند در يک ظرفی بزرگی، تمام اين رجال چشم­هايشان می­بستند حالا بعضی­ها مست، بعضی­ها غير مست، هرکسی شانسی يک کليدی بر می­داشت، اين کليد هر اتاقی بود و هر زنی در آن اتاق بود شب تا صبح با اين بود، يعنی زنای محصنه بيِّنه! وضع اين بود دوران اين بود، اين­ها امارت و حکومت می­کردند حالا شاه برای خوشايند آمريکايي­ها اين کارها را می­کرد، همين خانم در اين کتاب می­نويسد می­گويد وقتی شاه از ايران فرار کرد، هرچه اصرار کرد به آمريکايي­ها من را پناه بدهيد در آمريکا، کشور به کشور می­رفت اجازه ورودش به آمريکا ندادند، آن روزهای پايانی عمرش اين خانم ديبا می­گويد شاه داشت درد دل می­کرد برای ما، گفت من آبرويم اعتبارم را برای آمريکايي­ها گذاشتم اما اين­ها من را در مملکت خودشان نپذيرفتند! اين همين حرف امام های است، مردم اگر خدا را از خودتان نارضی کرديد برای خلق، خدا واگذارت می­کند به همين خلق، همين­جا من آن سؤالی که ديروز ظهر طرح کردم را از امام حسين برايتان بگويم، يک شخصی از اهالی بصره اينی که: «أَعْطِنِي بِمَسْأَلَتِي مِنْ جَمِيعِ خَيْرِ الدُّنْيَا وَ جَمِيعِ خَيْرِ الْآخِرَةِ»[26]اين­ها با يک توجه بهتری در اين ماه رجب و فرصت­های موجود مبارک با يک آگاهی بهتری تکرار کنيد، يک شخصی از اهالی بصره نامه­­­ای به امام حسين نوشت: آقای من به من بگوييد خير دنيا و آخرت چيست؟ امام حسين جواب دادند متنی را پاسخ نامه: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم‏» مکتوب امام حسين است: «أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ مَنْ طَلَبَ رِضَى اللَّهِ بِسَخَطِ النَّاسِ كَفَاهُ اللَّهُ أُمُورَ النَّاسِ‏»[27] خير دنيا و آخرت می­دانيد يعنی چه؟ يعنی خدا را خشنود کنيد ولو مردم از شما ناراضی بشوند، از خدا بخواهيد ترازتان بشود خدا، خير دنيا  و آخرت مال آنهايي است که خدا از آنها خشنود است، خدا از آنها راضی است: «فَإِنَّ مَنْ طَلَبَ رِضَى اللَّهِ‏»[28] اگر کسی در مسير رضايت خدا حرکت کرد ولو مردم از او ناراضی بشوند: «كَفَاهُ اللَّهُ أُمُورَ النَّاسِ‏»[29] خدا اين فرد را از امور مردم تأمين می­کند و غنی می­کند يعنی محتاج مردم نمی­شود، شر و دنيا آخرت را هم امام حسين اشاره کردند: «وَ مَنْ طَلَبَ رِضَى النَّاسِ بِسَخَطِ اللَّهِ‏»[30] اگر دنبال خوشحال کردن و خشنود کردن مردم بر آمديد به چه قيمتی؟ به قيمت سخت خدا اگر خواستي فرزندت را راضی کنی ولی خدا ناراضی، آقا يک شب هزار شب نمی­شود حالا يک شب عروسی هم بگيريم لهب و لعب می­گذرد به چه قيمتی؟ سخت الله، آقا اين­جا اشکالی ندارد حالا اين بدش می­آيد به چه قيمتی؟ به قيمت سخت الله امام حسين، فرمود اگر شر دنيا و آخرت را که امام صادق بهش پناه می­برد همين است خدا نکند کسی بيفتد در اين مسير که بخواهد خلق را راضی کند به قيمت نارضايتی خدا، امام حسين فرمود اگر کسی دنبال رضايت مردم بر آمد به قيمت سخت خدا، خدا واگذارش می­کند به همان مردم، شاه را خدا واگذار کرد به همان آمريکا سخت خدا را خريدی برای رضايت آمريکا.

 از اين موارد فراوان است، آقايان عمر سعد برای رضايت ابن زياد و يزيد در قتل امام حسين شرکت کرد آقا امام حسين بهش فرمودند بهت وعده حکومت ری دادند گندم ری هم به کام تو نخواهد رسيد، يعنی ری را نمی­بيني، گفت جو ری هم به ما برسيم قانع هستيم، خدا نکند چشم کسی را حجاب بگيرد که ولی خدا نصيحتش می­کند نمی­پذيرد ديد بعضی­ها به­شان حرف می­زنی مسخره می­کنند، بابا اين­ها چه است؟ مسجد می­روی نماز می­خوانی دوره­اش تمام شد، شما هم داريد حرف حق می­زنيد ولی آن جبهه می­گيرد آن زاويه می­گيرد آقا امام حسين عمر سعد را در چندتا جلسه نصيحت کردند زيربار نرفت، عمر سعد برای رضايت ابن زياد سخت خدا را فراهم کردی، سيدالشهداء را شهيد کردی واگذارت می­کنيم به ابن زياد، می­دانيد چه اتفاقی افتاد، بعد از شهادت امام حسين، ابن سعد آمد در کوفه دارالاماره خبر پيروزی را بدهد، ابن زياد نشسته بود، امراء کوفه هم نشسته بودند خب ابن زياد تبليغات کرده بود که امام حسين خارجی است بر عليه خدا و پيغمبر قيام کرده، نقل شده ابن سعد اين جمله را گفت، گفت: «انی قتلت سيداً محجباً» ، گفت من آقای بزرگواری را کشتم، تا اين را گفت ابن زياد بر آشفته شد نه از اين جهت که اين دارد راست می­گويد افکار مردم کوفه را منحرف کرده بود حالا فرمانده ارشدش دارد می­گويد سيد محجب، گفت نانجيب اگر حسين ابن علی سيد بزرگوار بود چرا کشتی؟ برو تا به امر تو رسيدگی کنم، عمرسعد چندين سال از ترس ابن زياد فراری بود، برای همان ابن زياد آمد در قتل امام حسين شرکت کرد اين همينی که امام حسين فرمود اگر رضايت خلق را در نظر گرفتيد به بهای سخت خدا اگر رضايت فرزندت در نظر گرفتی به قيمت سخت خدا واگذاری به اين بچه می­شوی واگذاری به همين رفيق می­شوی، همينی که خدا را هزينه کردی برايش به همين واگذارت می­کند، ابن سعد سال­ها فراری بود تا در بستر سربازهای مختار کشتنش، و از اين موارد فراوان در تاريخ داريم، لذا امام حسين در پاسخ به آن فرد بصری فرمودند شر دنيا و آخرت يعنی اين­که رضايت مردم را اهميت بدهی، اما به چه قيمتی؟ به قيمت سخت خدا، فرزندمان می­گويد آقا اين کار را بکنيد، خدا راضی است، مردم می­گويند اين کار را بکنيم، خدا می­پسندد اگر خدا نمی­پسندد انجام دادی واگذار به همين خواهی شد، لذا امام حسين فرمود شر دنيا و آخرت يعنی سخت خدا برای انسان رقم خوردن، لذا اين دعای نورانی امام صادق و اولياء الهی پيامبر در مسعی، وجود امام صادق در دهه آخر ذی­الحجه اين دعا: «أللهم إنى أسئلك خير الخير رضوانك‏و الجنّة»[31] ببينيد: «خير الخير‏»[32] در همين: «أَعْطِنِي بِمَسْأَلَتِي»[33] ولی با واژه­های مختلف: «أللهم إنى أسئلك خير الخير رضوانك‏و الجنّة»[34] خشنودی خدا خير دنيا و آخرت يعنی رضايت الهی، رضوان خدا را خواستن، از خدا بخواهيد خدا از شما راضی باشد هرجا هستيد هر کاری دست­تان است خدا راضی باشد، امام صادق عرض می­کند خدايا از تو بهترين بهترها را می­خواهم، خشنودی­ات را و عاقبت بخيری­ام را و به تو پناه می­برم از بدترين بدهی­ها سختت را عاقبت به شری­ام را اين سخت شر دنيا و آخرت است، اين عاقبت به شری، شر دنيا و آخرت، دنيا مال کسی باشد فرعون پايانش چه شد؟ بازنده فرعون است بازنده نمرود است بازنده متوکل ملعون است، بازنده معتمد عباسی ملعون است که قاتل امام هادی است، برنده امام هادی است.

خب از اين شخصيت امام همام هم يکی دو جمله عرض کنم، يکی از سخت­ترين دوران­های زندگی ائمه دوران امام هادی و امام عسکری بود، امام هادی قريب به بيست سال در سامراء تحت نظر بود يک زندگی سخت مدتی زندان تحت نظر، وجود مقدس امام هادی در مدينه بودند، مادر امام هادی بانويي بود از مغرب کنيز بود که امام جواد فرستادند از بازار خريدند و مشهور به سيده بود که خيلی امام هادی، تجليل از مادرشان می­کردند و اين را هم می­رساند که مردم ما چندتا از ائمه مادرهايشان کنيز بودند چندتا از ائمه ما مادران اين­ها کنيز بودند اين می­رساند که شرافت انسان­ها به انسانيت آنهاست نه به اعتبارات اجتماعی، مادر امام هادی، مادر امام زمان، مادر امام رضا، مادر آقا موسی ابن جعفر، اين­ها مادرهای بودند که بالاخره بحسب ظاهر اين­ها را کنيز آمد در بيت ولايت، اما کنيزی که شد مادر امام، شخصيت به انسانيت است به تقواست: إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ»[35] بانوی پاکدامن، پدر وجود مقدس امام جواد، عمر مبارک حضرت چهل و دو سال، در چهل و دو سالگی امام هادی را شهيد کردند خدا لعنت کند متوکل را. حالا آقايون ببينيد ما يک مقداری هم بعضی­هايمان خيلی پر توقع هستيم آقا چرا حرف نمی­زنی؟ می­گويد آقا سبک­مان کردند ديگر ما حرف نمی­زنيم ديگر بس است بار اول و آخرمان باشد اين جوری می­خواهيم از دين دفاع کنيم، من يک صحنه از جريانات امام هادی را برايتان بگويم، که اين اسلام رايگان به دست ما نرسيد آقا امام هادی را آوردند سامراء يک شب متوکل مجلس شراب گرفته بود، همه بزرگان بودند، متوکل گفت برويد امام هادی را بياوريد رفتند سراغ امام هادی گفتند خليفه شما را خواسته، آقا امام هادی لباس پوشيدند، آمدند در مجلس ظرف­های شراب، کله­ها گرم از شراب، همه بد مست، آقا نشستند در مجلس، چه شرائطی بوده زحمت را آنها کشيدند اذيت آنها شدند خواهرم برادرم دوتا متلک می­شنويي جا نزن، ثبات داشته باشيد امام هادی نشستند حالا چه فشاری بود؟ چه سختی­های ائمه تحمل می­کردند متوکل يک جام شراب ريخت به امام هادی تعارف کرد گفت بخوريد، آقا امام هادی فرمودند والله قسم گوشت پوست، خون ما از حرام مبراست، چقدر گستاخ است اين متوکل؟ جزء خلفای خيلی وقيح بنی العباس بود متوکل وقتی ديد امام هادی شراب را پس زدند گفت پس يک شعری برايمان بخوان، مجلس­مان را گرم کنيد، آقا فرمودند من طبع شعر ندارم شاعر هم نيستم گفت نه بايد يک چيزی بخوانی، امام يک چندتا بيت شعر خواندند: «بَاتُوا عَلَى قُلَلِ الْأَجْبَالِ تَحْرُسُهُمْ»[36] اشعاری را حضرت، قصيده­­­ای خواندند بيت بيت امام می­خواندند متوکل مستی از سرش پريد، جام شراب را زد زمين شروع کرد گريه کردن، حالا من وقت عزيزان را نگيرم، هستند عزيزانی ما حاج آقای صلاحی، دوستان در مجلس هستند به فيض برسانند امشب شب عرض ادب است جد بزرگوار امام زمان شام شهادت اوست، آقا فرمودند کسانی بودند که در دامنه کوه­ها کاخ­ها ساختند، در آن کاخ­های سر به فلک کشيده خانه­ها و فرش­های آن چنانی و پرده­های اطلس برای خود آراستند اين بدن­های ناز پرورده در آن بسترهای حرير با آن غذاهای آن چنانی، ناگهان مرگ در آن خانه­ها وارد شد و آنها را از آن کاخ­ها به قبور تاريک قبر و محل مور و موريانه منتقل کرد، امام اين اشعار را که خواندند متوکل شروع کرد زار زار گريه کردند امام هم بلند شدند آمدند بيرون که متوکل گفت مجلس جشن ما را علی ابن محمد عزا کرد، اين وضع امام هادی بودند مدتی آقا را زندان بردند، در زندان­های طولانی امام را نگه می­داشتند، دوران بسيار سختی دوران امامت امام هادی عليه­السلام بود، يک وقتی فرزند متوکل آمد به امام هادی گفت آقا ديشب پدرم يک مجلسی گرفته بود، يک خانمی با يک چادری پاره و کهنه­ای آمده بود در مجلس، ادای حضرت زهراء را در می­آورد، يک آقايي هم با يک لباس کرباسی پاره­ای آمد بود در مجلس هی صدا می­زد: «سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي»[37] سخنی که اميرالمؤمنين بر فراز منبر کوفه می­گفت اين به مسخره می­گفت و همه می­خنديدند می­گفتند اين علی است، نعوذ بالله و آن فاطمه است، تا اين را نقل کرد امام هادی گريه کردند، گفت آقا تکليف پدر من چيست؟ آقا فرمودند اين پدر بايد کشته بشود، کسی که به مادر ما جسارت کند به پدر ما اين گونه جسارت کند ديگر اين مهدور الدم است، می­گويند پسر متوکل گفت من خودم اسباب کشتن پدرم را فرهم می­کنم، آقا فرمودند من اين را بهت بگويم فرزند اگر در قتل پدرش شرکت کرد عمر طولانی نمی­کند بابايت بايد برود بايد کشته شود اما اين را رعايت کن که همين کار را هم پسر متوکل کرد، بعد نوبت به معتمد عباسی رسيد آخرالامر امام را مسموم کردند. اما من يک نکته عرض کنم: در تشييع شيعيان آمدند، قرار بود معتمد نماز بخواند وجود مقدس امام عسکری اول پيکر را گذاشتند زمين، حالا چه خفقانی بود چه فشاری بود؟ آقا امام عسکری بر پيکر پدر نماز خواندند بعد جسد را بردند معتمد آمد با يک جمعيتی برای تظاهر به اين­که ما ارادتی به اين­­ها داشتيم، آنها هم بر پيکر امام هادی نماز خواندند اما تشييع با شکوهی شد و در همين مکان شريفی که امروز ملجأ و پناهگاه شيعيان عالم است امام را به خاک سپردند من چند بيت را از آقای حاج محمود آقای سيفی تقديم کنم، عزيزان ما به فيض برسانند، تقاضای خودمان را به حضرت عرض کنيم، بگوييم:

آقا تو عرش بارگاهی ای قدرت الهی، خدا رحمت کند حاج محمد آقای سيفی را

تو عرش بارگاهی ای قدرت الهی، ما را تو تکيه­گاهی يا هادی المضلين

جانا کرامتی کن لطف و عنايتی کن، ما را شفاعتی کن يا هادی المضلين

قربان غربت تو آن رنج و کربت تو، ما غرق محنت تو يا هادی المضلين

قربان محنت تو يا هادی المضلين.

آقا را مسموم کردند مظلومانه به شهادت رساندند انشاءالله وعده ديدار جمع حاضر ما مثل چنين شبی از نزديک در جوار تربتش عرض ارادت کنيم، اما پيکر امام بعد از شهادت مورد اسائه ادب قرار نگرفت، بگوييم آقا: «لَا يَوْمَ كَيَوْمِكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ»[38] هيچ روزی مثل روز سيدالشهداء نخواهد رسيد با پيکر نازنين شما بعد از شهادت ادب شد احترام کردند، تشييع کردند به خاک سپردند اما سلام بر آن پيکری که بعد از شهادتش اسب­ها را نعل تازه زدند، بدن را زير سم اسب­ها همه بگوييم يا حسين.

 

[1] تحف العقول النص ص482.

[2] تحف العقول النص ص482.

[3] تحريم6.

[4] تحف العقول النص ص482.

[5] عيون الحكم و المواعظ (لليثي) ص74.

[6] عيون الحكم و المواعظ (لليثي) ص74.

[7] عيون الحكم و المواعظ (لليثي) ص74.

[8] تحف العقول النص ص482.

[9] تحف العقول النص ص482.

[10] التوحيد (للصدوق) ص372.

[11] التوحيد (للصدوق) ص372.

[12] تحف العقول النص ص482.

[13] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج‏75 ص374.

[14] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج‏75 ص374.

[15] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج‏75 ص374.

[16] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج‏75 ص374.

[17] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج‏75 ص374.

[18] تحف العقول النص ص482.

[19] تحف العقول النص ص482.

[20] تحف العقول النص ص482.

[21] تحف العقول النص ص482.

[22] تحف العقول النص ص482.

[23] تحف العقول النص ص482.

[24] تحف العقول النص ص482.

[25] تحف العقول النص ص482.

[26] الكافي (ط - الإسلامية) ج‏2 ص585.

[27] الإختصاص النص ص225.

[28] الإختصاص النص ص225.

[29] الإختصاص النص ص225.

[30] الإختصاص النص ص225.

[31] إرشاد القلوب / ترجمه مسترحمى ج‏1 ص187.

[32] إرشاد القلوب / ترجمه مسترحمى ج‏1 ص187.

[33] الكافي (ط - الإسلامية) ج‏2 ص585.

[34] إرشاد القلوب / ترجمه مسترحمى ج‏1 ص187.

[35] حجرات13.

[36] كنز الفوائد ج‏1 ص342.

[37] كتاب سليم بن قيس الهلالي ج‏2 ص802 .

[38] الأمالي( للصدوق) النص ص116,

نظرات (0)

هیچ نظری در اینجا وجود ندارد

نظر خود را اضافه کنید.

  1. ارسال نظر بعنوان یک مهمان ثبت نام یا ورود به حساب کاربری خود.
0 کاراکتر ها
پیوست ها (0 / 3)
مکان خود را به اشتراک بگذارید
عبارت تصویر زیر را بازنویسی کنید. واضح نیست؟
طراحی و پشتیبانی توسط گروه نرم افزاری رسانه