جلسه دهم از مجلس چهارده معصوم(ع) در محضر امام رضا(ع)

 

دانلود

 

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله‌ الرحمن الرحیم

الحمدالله رب العالمین و العاقبة لاهل التقوی و الیقین والصلاة و السلام علی سیدنا و نبینا حبیب اله‌ العالمین و شفیع المذنبین العبد الموید و الرسول المسدد المصطفی الامجد ابالقاسم محمد، صلی الله علیه وآله وعلی اهل‌ بیته الائمة هدة المهدیین المکرمین، لاسیما بقیه الله ‌المنتظر حجة‌‌بن الحسن العسکری ارواحنا و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء.

«سئل مولانا ابوالحسن علی‌بن موسی الرضا، عن خیار العباد فقال علیه السلام فَقَالَ ع الَّذِينَ إِذَا أَحْسَنُوا اسْتَبْشَرُوا وَ إِذَا أَسَاءُوا اسْتَغْفَرُوا وَ إِذَا أُعْطُوا شَكَرُوا وَ إِذَا ابْتُلُوا صَبَرُوا وَ إِذَا غَضِبُوا عَفَوْا»[1]

در دهمین روز از برپایی این مجلس دست توسل به ذیل عنایت دهمین معصوم و هشتمین امام متوجه است و عرض ادب به سمت و سوی آن امام است. روایتی که از فرمایشات امام امروز محور بحث است این حدیث را من قبلا در جمع سی توریست اسپانیایی خواندم نوشتن، بردند، مومنین عقب نمانید، بعضی‌هایمان خروجی این مجلس بگویند حدیث چه بود یادمان نیست. سی نفر مسیحی و یهودی همین حدیث را در مسجد نصیرالملک خواندم یادداشت کردند و بعد تشکر کردند. کهنسال این‌ها پیرمرد هشتاد ساله‌ای بود که چند روز قبل اشاره‌ای کردم، گفت اگر از آمدنمان به شیراز هیچ چیزی در این سفر گیرمان نیامده بود جز این سخنی که شما گفتید بهترین ارمغان سفر است، آن وقت می‌گوییم چرا جلو هستند، جلو نباشند عجب است، بعضی‌های ما عقب بمانید که قاعده است جلو برویم خلاف است، خوب عمل می‌کنند می‌شنوند به کار می‌بندند، عمل می‌کنند، ما پای این سفره بعضا نشستیم ولی محروم هستیم عمل نمی‌کنیم، شخصی از آقا امام رضا پرسید خوب‌های جامعه چه کسانی هستند، امام پنج تا ویژگی را نام بردند.

ویژگی اول، «الَّذِينَ إِذَا أَحْسَنُوا اسْتَبْشَرُوا»[2] آدم‌های خوب کسانی هستند که هنگامی‌‌‌ که کار نیک انجام دهند شادمانند، این‌ها هیچگاه از کارهای ارزنده و ارزشمندشان اظهار پشیمانی نمی‌کنند، البته جای سوال برای ما شاید پیش بیاید مگر می‌شود که کار نیک کسی پشیمان بشود، فراوان است آقایان ندیدید بعضی‌ها می‌گویند حیف از این کاری که برای فلانی کردند، ندیدید بعضی‌ها از پست ریاست وقتی می‌روند کنار می‌گوید ای کاش برای این تشکیلات اینقدر زحمت نکشیده بودم، ندیدید بعضی از پدرها می‌گوید ای کاش این کمک را به پسرم نکرده بودم، این جهیزیه را به دختر نداده بودم، این معلومه کار برای خدا نیست، مومن هرگاه از انجام کار نیک‌ات پشیمان شدی یقین بدان برای خدا نبود، اگر این حالت سراغ کسی آمد از صدقه دادن تان از انفاق، از اخلاق از کمک کردن، تعاون، نوع دوستی اظهار پشیمانی کردید معلومه کار برای خدا نیست، کار برای خدا سکه دورو است و برنده است، یعنی دو طرفش برد است چه مردم قدر بدانند چه مردم قدر ندانند، چه مردم بفهمند چه مردم نفهمند، برنده شمایید، برای خدا کار کردید، مردم تشکر بکنند یا نکنند شما که برای مردم کار نکردید خدمت به مردم کردید، اما فی سبیل‌الله کردید برای او، لذا افراد خوب نشانه اولشان اینست که اساسا در هر کار خوبی که انجام می‌دهند این‌ها شادند «الَّذِينَ إِذَا أَحْسَنُوا اسْتَبْشَرُوا»[3] ندامت و پشیمانی سراغ کارهای خوب این‌ها هیچ‌وقت نمی‌آید، ندامت باید زمانی بیاید که برای خدا کار نکردید، عملکردت رنگ الهی پیدا نکرده خدا پاسخ می‌دهد خدا پاداش می‌دهد و خدا زیر بار منت بندگانش قرار نخواهد گرفت، این نکته اول. برای خدا کار کنید، کار را باید خدا بپسندد دنبال تمجید مردم هم نباشید، خاطره‌ای که از مرحوم والدمان رحمت‌الله علیه این صحنه یادم نمی‌رود، در دوران جوانی سال شصت و چهار یعنی سی و سه سال قبل، طلبه‌ای بودیم سالهای اول طلبگی‌مان بود در خدمت حاج آقا در ماشین از سردوزک سوار ماشین شدیم که حاج آقا می‌خواستند بروند مسجدالنبی قاآنی نو  نزدیکی‌های شاهزاده قاسم در ماشین می‌خواستیم برویم دیدم یک ماشین جلوتر ما داشت رد می‌شد و می‌رفت پوست موز از توی شیشه ماشین به خیابان انداخت، مردم یاد بگیرید، مردم بهشت بی حساب کسی را نمی‌برند، مردم تلاش کردید مزد می‌دهند نه پارتی بازی است نه شانسی، باید اخلاقت را بسازی، باید بر نفس‌ات امیر شوی، باید کار بزرگ کنی تا مزد بزرگ دریافت کنی، من دیدم از ماشین جلو پوست موزی پرت شد به خیابان، حاج آقا یک لحظه این صحنه را دیدند، ماشین جلوی انداخت ها، به راننده گفتند ماشین را نگهدار، راننده هم نفهمید ماشین را نگهداشت، من هم نفرمودند برای چی ایشان فرمودند، بعد ایشان از ماشین پیاده شدند به ما هم نگفتند برای چی، من نگاه کردم دیدم ایشان رفتند به خیابان پوست موز را از کف خیابان برداشتند آوردند به ماشین، به راننده گفتند برو، ما حالا در آن عالم جوانی و خامی و نپختگی، گفتم حاج آقا این چکاری بود شما کردید، آن آقا پوست موز انداخت شما پیاده شدی برداشتی، گفتم مردم فکر می‌کنند شما این کار را کردی، خیلی‌ها ندیدن این را کی انداخت، برداشتن شما دیدند، انداختن دیگری را ندیدند، بعد می‌گویند چقدر این آقایان بی انضباطند بی نظمند پوست می‌اندازند و بعد می‌روند برمی‌دارند، درس اول، گفتند بابای من، من برای مردم که نکردم من برای رضای خدا این کار کردم، مردم هر برداشتی می‌خواهند بکنند بکنند، مردم حسابتان را با خدا صاف کنید، دیگران چه برداشتی دارند دیگران هر برداشتی دارند برای خدا حرف درست کن، برای خدا جواب آماده کن، گفتن من برای خدا برداشتم، مردم من برای مردم نکردم که، گفتم خوب آقا اگر برای خدا برداشتی، به من می‌گفتید بروم بردارم، برای شخصیت شما و شانیت شما با این لباس و موقعیت صلاح نبود بروید یک پوست موز از وسط خیابان جمع کنید، درس دوم، گفتند بابای من اگر کار خوب است چرا خودم انجام ندهم. مردم، پیامبر قبل از اینکه به دیگران بگوید انجام دهید خودش انجام می‌داد. مادر ما در اشپزخانه است هی توصیه به نماز می‌کند، توصیه به نماز می‌کنیم خودمان مشغول کار دیگری هستیم، توصیه به اخلاق می‌کنیم آلوده به بداخلاقی هستیم. امام صادق فرمود در رفتارتان از ما دفاع کنید، «کونوا لنا زینا و لاتکونا لنا شینا»[4] کار خوب را خودت انجام بده، اگر این کار پسندیده است گفتن چرا خودم انجام ندهم، چرا خودم اقدام نکنم. اصلا یکی از روش‌های تاثیرگذاری سخن عمل کردن آن آمر، گوینده به آنچه خودش می‌کند، این تاثیر می‌گذارد، من وقتی در منزل خودم از بداخلاقی اجتناب کردم فرزندان می‌آموزند این را. من رئیس من مدیر من تاجر، من مسئول اگر خودم نماز اول وقت بخوانم زیر مجموعه‌ام یاد می‌گیرند این کار را؛ گفتن من چرا خودم این کار را نکنم. آقایان نتیجه این کار را دیدین من کی دیدم، تو نیکی می‌کند و در دجله انداز، پانزده سال گذشت، سال هفتاد و نه یک آقایی بود ما را شناخت گفت آقا من یک چیزی از پدر شما دیدم اعتقاد من را به روحانیت و دین عوض کرد، گفت مغازه ای داشتم نزدیک شاهزاده قاسم سالها قبل، خاطره یادم آمد چون خودم در ماشین حاضر بودم، آقا با چند تا هم دوکانی‌ها صندلی زده بودیم در پیاده رو نشسته بودیم به روحانیت هم عقیده درستی نداشتم، دیدم یک ماشینی پوست موز انداخت در خیابان، پشت سرش یک ماشین دیگه ایستاد، یک آقای روحانی پیاده شد پوست موز را برداشت رفت در ماشین، این صحنه اخلاقی را که دیدم گفتم این کی بود، گفتند این حاج آقای حدائق، گفت پدر شما حلقه اتصال مرا به دین قوی کرد، «کونوا لنا زینا»[5] ، همش به ذکر خواندن نیست به زیارت خواندن نیست به عمل است، به عمل کار برآید به سخندانی نیست، کسانیکه برای خدا کار می‌کنند دنبال این نیستند که کار خیرشان ببینند که این کرده یا نه، بدانند یا ندانند، اتفاقا امیرالمومنین می‌فرمایند آدم‌های مومن واقعی گمنامی ‌برایشان بهتر از شهرت است، دوست دارند کسی از کارشان سردر نیارد.

دوم، «إِذَا أَسَاءُوا اسْتَغْفَرُوا»[6] از صفات ارزشمند بندگان خوب خدا، وقتی خطایی از آنها سر می‌زند، عذرخواهند و پشیمان. یکی از خصلت‌های خوب آدم‌های خوب اینست که آقا تند شدی ناحق گفتی بعد معذرت بخواهید، آقا معذرت می‌خواهم. پدر عذرخواهی کن، مادر اینجا تند رفتی، آقای مدیر خطا کردی، «إِذَا أَسَاءُوا اسْتَغْفَرُوا»[7] خوبان نمی‌گذارند در بدی‌ها تداوم پیدا کنی، تا اشتباهی از آنها سرزد خطایی از آنها سرزد استغفار می‌کنند، عذرخواهی می‌کنند، در دوجا در قرآن خدا امر به عجله کرد، حال آنکه عجله از نگاه روایات ما اساسا کار خوبی نیست. می‌گویند عجله کار شیطان است در روایات هم داریم «الإناة من الرحمن و العجلة من الشیطان»[8] با پختگی‌تانی شکیبایی کار را پیش بردن از صفات رحمانی است، سریع و عجله ای در کاری وارد شدن، یک وقتی کار درست به سامان نمی‌رسد اما دو جا تبصره خورده یکی در کارهای خیر، «فَاسْتَبِقُوا الْخَيْرَاتِ»[9] در کارهای خیر می‌گویند عجله کنید چون شیطان راهزن عجیبی است فرصت را از انسان‌ها می‌گیرد، طرف قصد خیر هم دارد هی امروز و فردا می‌کند، یک وقت به خودش می‌آید که دیگه گذشته، پیمانه تمام شد سرمایه زکف رفت و تجارت ننمودیم، دوم در توبه کردن، در توبه کردن «وَسَارِعُوا إِلَى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ»[10] سبقت بگیرید در توبه کردن به پیشگاه خدا عجله کنید، الان در همین مجلس بنده اگر خطایی در ذهنم آمد ماه رجب است ما استغفار است «استغفرالله و اسئله التوبه»[11] ذکر استغفار را بر زبان جاری کنم نسبت به دیگران هم اگر ما خطایی در حق این‌ها انجام دادیم اینجا عذرخواهی کنیم همین‌جا خودمان را اصلاح کنیم درست کنیم، کار به آخرت کشانده نشود، «إِذَا أَسَاءُوا اسْتَغْفَرُوا»[12] آدم عاقل کارش را به آخرت نمی‌آندازد، مردم غیبت کردید حلال بودی بطلبید. زمانی که آیت‌الله حائری از جمعه ای دیگه رفتن کنار و قم بودن، یک خانمی یک وقت زنگ زد، خانم متدینه‌ای بود گفت حاج آقا من یک نادانی کردم، کارهای تبلیغی هم بود هم پشت سر آیت‌الله حائری غیبت زیاد کردم و الان پشیمانم پی بردم تهمت هم بوده، بعضی غیبت‌ها هم تهمت است، واقعیت نیست، غیبت آنست که در طرف باشد و بگویی و بدش بیاید بازگو کنی، تهمت چیزی است که نبوده بگویی، آقا خورد بود زمین‌ها مال او است، اراضی فلاحت در فراغت همه مال ایشان هست، سرمایه داری کرد ازین حرف‌هایی که می‌زدند متاسفانه، گفتم چکار کنم، گفت اگر دسترسی به ایشان اگر داری برایم حلال بودی بطلبی، من زنگ زدم قم به راننده ایشان و آقا را پیدا کردم و گفتم حاج آقا یک خانمی غیبت شما را زیاد کرده ولی الان پشیمان است، در روایت هم داریم که مقر به اشتباه را ببخشید، «العفو عن المقر»[13] امیرالمومنین می‌فرمود «لا عن المقصر»[14] آنی را ببخش که پشیمان است و پی به اشتباه برده، می‌گوید خطا کردم حلالم کن، گفتم آقا غیبت شما را زیاد کرده و حالا پشیمان است، بهش بگویید اگر پشیمان است برود سر قبر پدرم در صحن علی‌بن موسی یک فاتحه به روح پدرم بخوانم من گذشتم، گفتم من آقا مثل این خانم در شیراز ما فراوان است، قهر کردی، حرف نزدی، امیرالمومنین فرمود «المومن ملجم»[15] مومنان دهانش لجام دارد، هر چی شد نمی‌گوید و هیچ چیزی مثل زبان عبادت انسان‌ها را نابود نمی‌کند، یک کلمه، یک کلمه یک دفعه می‌بینی آتش می‌شود در خرمن تمام عبادت‌ها و روایات هم داریم که روز قیامت خدا زبان را یک عذاب سختی می‌کند، چون زبان گاهی اوقات می‌بینی یک زندگی را، خانواده‌ای را، مالی را نابود می‌کند، با یک حرف خطا با یک جمله اشتباه، گفتم آقا در شیراز خیلی‌ها پشت سر شما غیبت کردن گفتن بگید به آنهایی هم که غیبت کردن، ببینید مردم من امروز از زیر بار آیت‌الله حائری نجات‌تان دادم، آیت‌الله‌های دیگه را خودتان می‌بینید و خدای‌تان و آنها، مردم را دیگه خودتان می‌دانید، حالا دعا کنید به روح والد ما که من باری از روی همه شما بردارم اگر غیبت آیت‌الله حائری را اگر خدای نکرده کرده بودید، گفتم آقا بعضی‌ها غیبت شما را کردند آنها چه بکنند، گفتند به آنها بگویید سر قبر پدرم یک فاتحه برای بابام بخوانم من ازش می‌گذرم، یک آیت‌الله حائری را من صاف کردم بقیه را خودتان بروید صاف کنید، غیبت برادرت کردی، غیبت همسایه‌ات را کردی، تا نرفتی حلال بودی بطلب، آقایان قیامت روزی است که پدر از اولاد نمی‌گذرد، اولاد از پدر نمی‌گذرد، «يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِيهِ وَأُمِّهِ وَأَبِيهِ وَصَاحِبَتِهِ وَبَنِيهِ»[16] هم مسجدی هستیم هم کلاس بودیم، پشت سرش غیبت کردی، یعنی گرفتارند مردم، قیامت چون همه گیرند نمی‌گذرند، همه در گریزند همه در فرارند، «إِذَا أَسَاءُوا اسْتَغْفَرُوا»[17] این خصلت خوب بندگان خوب خداست، روی بدی‌هایشان نمی‌آیستند خطا کردی دیگه معذرت بخواه اشتباه کردم حلالم کن. آیت‌الله العظمی‌ بروجردی در حالاتشان می‌نویسند من مطالعه می‌کردم یک شاگردی داشتند که از فضلای درس ایشان بود به نام جابلقی، یک روز این شاگرد در درس خیلی به آیت‌الله بروجردی اشکال کرد، ایشان هم عصبانی شدند گفتند این حرف‌ها چیه می‌زنی ساکت باشد، دو تا تشر زدم در منبر، یک خورده تند شدم، درسم تمام شد، آیت‌الله بروجرودی رفتند، آیت‌الله بروجردی که بی‌جهت آیت‌الله بروجردی نمی‌شود مجاهده کرده، مراقبت داشته، کشیک نفس کشیده شده آیت‌الله بروجردی، یکی از بزرگان علما می‌گوید عصر آن روز من با آیت‌الله بروجردی جلسه داشتم، عصر رفتم سر وقتی که مثلا یک ساعت و نیم به اذان مغرب آقا شب هم می‌رفتند مسجد اعظم نماز، گفت رفتم آنجا به خادم گفتم به آقا بگویید فلانی آمده، گفت رفت داخل و آمد آقا می‌گویند حالا من وقت ملاقات ندارم، آقا وقت داده بودند، بعد خادم گفت من نمی‌دانم امروز چه اتفاقی افتاده، اصلا آیت‌الله بروجردی به هم ریخته، هیچکس را نمی پذیرد، نهاری نخورد، تو اتاق دربسته پیوسته اشک می‌ریزد، متاثر است ناراحت است، گفت برای آقا درشکه می‌آوردند آن عالم می‌گوید من نشستم گفتم حالا آقا که می‌خواهد برود مسجد نماز با ایشان می‌روم در مسیر صحبت می‌کنم، گفت تقریبا خادم آمد آن درشکه را آوردند یک تقریبا نیم ساعت به اذان مغرب هی ایستادن ایستادن، شب ربع ساعت، شد دقیقه، شد پنج دقیقه به اذان، گفت آیت‌الله بروجردی از اتاق آمد بیرون خیلی ناراحت، گفت به راننده درشکه گفت سوار شو، گفت آقا وقت دیر شده، چرا دیر آمدی، گفت امشب من مسجد اعظم نمی‌روم، برویم به جنوب قم مسجد آن شیخ طلبه، گفت من آرامش ندارم من را ببر به مسجد او، آن عالم می‌گوید من در خدمت آیت‌الله بروجردی سوار شدم رفتیم در جنوب قم یک مسجد بالاخره گمنامی‌بود آن طلبه فاضل آنجا نماز می‌خواند یک جمعیت ده پانزده نفری هم نشسته بودند وقتی رسیدیم نماز تمام شده بود، آن حاج شیخ در منبر داشت احکام می‌گفت، تا آیت‌الله بروجردی رسیدند مردم تعجب کردند مرجع تقلید جهان تشیع آقای بروجردی که الان هزاران نفر پشت سرش در مسجد‌اعظم باید باشند آمده اینجا، تا ایشان آمدند مردم بلند شدند احترام کردند آقا رفت مستقیم کنار منبر، تا خواست از منبر پایین بیاید گفت روی منبر بشین نشست، ایشان سرشان را گذاشتند روی چوبه منبر، گفتن پا بزار روی سر من، مردم بهشت به آسانی نیست، هرچه از زمان درآمد می‌گویی هر کاری توانستی می‌کنی، گفت آقا پا بزن بر سر من بگذار، گفت پای من بشکند پا بر سر مرجعیت بگذارم آقا این چکاری است که می‌کنی، گفت تا حلالم نکنی سرم را بلند نمی‌کنم، من امروز در درس به تو تند شدم، نباید اینطوری حرف می‌زدم، نباید اینطوری پرخاش می‌کردم، من امروز قرار و آرامشم گرفته شد، گفت آقا به جدتان قسم من به دل نگرفتم من مکدر نشدم شما حق برما دارید شما استاد مایید، مردم «إِذَا أَسَاءُوا اسْتَغْفَرُوا»[18] یعنی این، حالا ما زیر دین یکدیگر هستیم عارمان می‌شود بگوییم حلالم کن، عارمان می‌شود، گفت بعد آقا فرمودند حلال کردی، آن طلبه دیدم گریه کرد گفت من آقا به دل نگرفتم که حالا بگویم حلال کردم شما ذیحق هستید برما، گفت بعد آقا رفتند گوشه مسجد شما منبرت را ادامه بده من نماز مغرب و عشا را نخواندم، نمازم را بخوانم، نهار نمی‌خورد، برنامه‌هایش بهم ریخت، حالا بعضی‌ها راحت هرچه شد هر خطایی، فرصت هم هست، اینجا به یک عذرخواهی کردن با یک معذرت خواهی کار حل است، می‌گذاریم به قیامت، «إِذَا أَسَاءُوا اسْتَغْفَرُوا وَ إِذَا أُعْطُوا شَكَرُوا»[19] بندگان خوب خدا وقتی در حق شان محبتی می‌کنند سپاسگذارند، در برابر عطاها تشکر می‌کنند، ما بعضی‌هایمان متاسفانه این فرهنگ غیر اسلامی‌در رفتار بعضی از مسلمان‌ها حاکم شده، طلبکارانه به همدیگه نگاه می‌کنیم وظیفه اش است باید بکند، آقا وظیفه اش است دارد محبت می‌کند، زبان سپاس داشته باشید، این کارگر ساده شهرداری دارد حقوق می‌گیرد، زباله خانه شما را بردن وظیفه اوست، شما هم وظیفه دارید که تشکر کنید، مردم مگر نماز خواندن وظیفه ما نیست، مگر روزه گرفتن وظیفه ما نیست، مگر خمس و زکات پرداخت کردن واجب نیست، واجب یعنی وظیفه، اما خدا در برابر همین وظیفه چه می‌کند، خدا در برابر همین تکلیفی که باید انجام بدهی یا باید نکنی خطاست خدا چه می‌دهد به شما، می‌دهید ده برابر می‌دهند هفتاد برابر می‌دهند، نماز می‌خوانی، مشکلات اقتصادی و اجتماعی و خانوادگی‌ات را برطرف می‌کنند از فحشا و منکرات دورت می‌کنند این پاداشی است که خدا دارد می‌دهد، «لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ»[20] سپاسگذاری کردید افزایش می‌دهیم، کفران کردید عذاب ما شدید است، «إِذَا أُعْطُوا شَكَرُوا»[21] در برابر خدمات مردم محبت‌های مردم زبان سپاسگذاری داشته باشیم، ای راننده تاکسی پول گرفته به مقصد رسانده است بله حرفی نیست ولی اخلاق اسلامی‌آقتضا می‌کند وقتی می‌خواهی پیاده شوی بگویی آقا ببخشید زحمت کشیدید، یک تشکر هم بکنید سوارمان کردید، حالا پولت را هم گرفتی، مگر همیشه سپاسگذاری برای کارهای بلاعوض باشد، امروز در جامعه ما سپاسگذاری متاسفانه نیست، آقا کارمند وظیفه اش است پول دارد می‌گیرد، این آقا بله مسئولیت این کار را قبول کرده وظیفه‌اش است شما هم وظیفه داری سپاسگذاری و تشکر کنی.

«وَ إِذَا غَضِبُوا عَفَوْا»[22] چهارمین نکته، امام فرمود بندگان خوب خدا وقتی عصبانی می‌شوند می‌گذرند این‌ها در اوج خشم و غضب از عفو استفاده می‌کنند، مدیریت خشم دارند، مدیریت غضب دارند، اینطور نیست که اگر عصبانی شد همه چیز را بزند خراب کند، بعضی‌ها را دیدید در عصبانیت یک تصمیم‌های نابهنگامی ‌می‌گیرند می‌گوید آقا دیگه من فلانی را نمی‌بینم، این غلط است، این نشانه آدم خوب نیست، آدم خوب در همان اوج خشم و غضب خودش را کنترل می‌کند؛ خودش را مدیریت می‌کند، یکی از غلامان موسی‌بن جعفر یک کاری اشتباهی کرد امام از کار اشتباه او ناراحت شد «وَالْكَاظِمِينَ الْغَيْظَ»[23] کسانیکه خشم و غضب خود را فرونشاندند، «کظمت غیظی»[24] خشمم را فرونشاندم «وَالْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ»[25] امام فرمودند بخشیدمت گفت «وَاللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ»[26] امام فرمودند از بندگی آزادت کردم. پیشوایان ما این‌ها هستند، گاهی اوقات در یک مسایل جزئی می‌بینید کدورت هایی اتفاق می‌آفتد دامنه دار، حالا فلانی به من همچین حرفی زد، فلان مجلس اینطور به من گفتند، حالا گفت اشتباه کرد. این هم نکته اخلاقی خدمت عزیزان عرض کنم، امیرالمومنان فرمود وقتی حرفی از کسی برای شما بازگو کردند و حرف حرف نامناسبی است و حرف نازسازگاری است، امام می‌فرماید تا می‌توانید این حرف را حمل به خیر کنید حمل به شر نکنید. می‌گویند پشت سر تو همچین حرفی زد، بگو شاید اشتباه شنیدی کسی دیگه را می‌گفت شاید حرف دیگه‌ای می‌گفته اینطور برداشت کردی، حمل به خیر کنید؛ حالا طرف می‌گوید من قصدم این حرف نبوده، می‌گوید شما با همین قصد گفتید. خوب چهارمین مطلب «وَ إِذَا غَضِبُوا عَفَوْا»[27].

پنجمین نکته امام فرمود «وَ إِذَا ابْتُلُوا صَبَرُوا»[28] خوبان جامعه کسانی اند که در برابر ناملایمات‌ها، سختی‌ها ابتلائات زندگی، ببینید آقایان ناملایات زندگی یک وقت مالی است، یک روز پول هست یک روز نیست، ما یک سفر عمره مشرف شده بودیم یک آقایی همسفرمان بود از میلیاردرهای شیراز، شاید یکسال نشد من عادل آباد رفتم سخنرانی، حدود هشتصد نهصد تا زندانی را جمع کرده بودم، آقا تا آمدم صحبت کنم دیدم ردیف سوم در لباس زندانی آن میلیاردر شیرازی نشسته بود، خدا شاهد است من خجالت کشیدم، همسفر عمره ما بود، من صحبتم که تمام شد گفتم خودش بیاید حالا طرف ما شاید بیاید، ولی نیامد شاید حالا رودربایستی کرد، من هم صدایش نزدم گفتم حالا محفوظ به حیاست، از زندان آمدم بیرون به یکی از همسفری‌هایش زنگ زدم گفتم آقای فلانی کجاست، گفت حاج آقا چهارماه است زندان است، گفت یک مشکل پیچیده اقتصادی پیدا کرد، افتاد زندان. آقایان نه به این ثروت‌ها حساب، نه به این سلامتی حساب است، نه عمرتان حساب است، نه مقام تان حساب است، این‌ها یک دفعه ازتان می‌گیرند، این‌ها ابتلائات زندگی است، یک روز حاج آقا سالمی ‌کیلومترها راه می‌روی، یک روز باید در ویلچر بشانندتان هل بدهند، آیت‌الله والد در کوهنوردی کسی به پای ایشان نمی‌رسید، ماههای آخر زندگی من به ایشان مزاح می‌کردم می‌گفتم آقا شما در کوهنوردی کوهنوردها از شما عقب می‌ماندند، حالا راه رفتن تان، گفت بابای من پیر نشدی بفهمی پیری یعنی چه، پیر نشدی بفهمی پیری یعنی چه، مردم ازتان می‌گیرند سلامتی را، این‌ها ابتلائات است، ثروت را توامندی را آنچه بهتان داده‌اند

باشد از گردش گردون شگفت، آنچه مرا داد همه پس گرفت

این‌ها ابتلائات زندگی است، در این‌ها صبور باشید، دنیا سرای آزمایش است، آن وقتی که بهتان دادند امتحان بود حالا هم ازتان می‌گیرند امتحان است، هر دو نوع امتحان است، یک شب بحمدالله سلامتی است می‌خوابید تا سحر، پهلو به پهلو هم نمی‌شوید یک شب تا صبح چشم به هم نمی‌گذارید، هر دویش امتحان است، یک زمانی دستت باز است دستگیری می‌کنید یک زمانی می‌بینید مشکلی می‌آید باید دست تو را بگیرند. یک زمانی کمک می‌کردی حالا باید یک لیوان آب را به دهانت کنند، این‌ها ابتلائات زندگی است، در این‌ها صبور باشید. خدای نکرده ناشکری نکنیم نا سپاسی نکنیم، بشری بنده‌ای تسلیم باشیم در پیشگاه الهی.

روز امام هشتم است و روز دهم مجلس من یک نکته از کرامات آقا علی‌بن موسی‌الرضا محضر شریف عزیزان عرض کنم و عرایض را تمام کنم. افتخار ما ایرانیان به این است که مرقد شریف این امام مایه برکت این مملکت است، مایه برکت ما مردم است و مفتخریم به این موهبت و در شیراز برادران گرام ایشان مفتخریم به عنوان سومین حرم اهل‌البیت در این مملکت. مرحوم نوری، حاج شیخ حسین نوری می‌فرماید در شهر یزد عالمی‌زندگی می‌کرد یک برادری داشت و این برادر، برادر موجهی نبود بالاخره مردم گاهی اوقات می‌آمدند شکایت به این برادر عالم می‌گفتند اینطور گفت این کار را کرد، خیلی عده‌ای از او راضی نبودند و شاکی بودند، ایشان می‌فرمودند یک وقتی کاروانی عازم شدند برای مشهد الرضوی، این برادر عالم با آن جمع مومنین بود، این‌ها از یزد که حرکت کردند چند منزل رفتند دیدند از دور دست صحرا یک کسی می‌آید دنبال سر این‌ها می‌آید، آمد و آمد و رسید دیدند برادر لاابالی است، برادر عالم گفت کجا داری می‌آیی، گفت من هم می‌خواهم بیایم مشهد، گفت مشهد شما بیایید چکار کنید، گفت ما می‌خواهیم بیاییم خدمت امام رضا، گفت برو شما یزد،  این‌ها می‌خواهند بروند زیارت می‌خواهند بروند عبادت، تو یک آدمی هستی رفتارت زبانت سنجیده نیست، گفت می‌خواهم بیایم خدمت امام رضا، در پرانتز یک جمله بگویم خدا شاهد است به این مجالس آنهایی که از دین بریدند آنقدری که محتاج اند شماها نیستید، دارو ضرورت کیست ضرورت بیمار سخت، مسکن را باید بدهند آن کسی تبش رفته چهل و دو نه آنکه سی و دو، بله آن هم باید مراقبت بشود، اما مردم این جلسات این محافل حد آنهایی است که از خدا و اهل‌البیت بریدند، آنها را بیاورید، زیارت حق آنهاست، بروند وصل بشوند بیمه بشوند برگردند. خیلی اصرار کرد برادر عالم گفت برادر به یک شرط، حالا که داری که میایی در این سفر به همسفری‌ها توهین نکن، ادب و احترام را رعایت کن قبول هم کرد، این‌ها حرکت کردند یک چند منزلی که رفتند، پناه برخدا بعضی‌ها اخلاق بد عادت است دیگه، این شروع کرد به این تندی می‌کرد به آن حرف ناشایست می‌زند، مردم هم می‌آمدند سراغ این برادر عالم برادرت این گفت این گفت و این بیچاره هم شرمنده می‌شد و می‌گفت برادر آبروی داری کن، آمدند رسیدند نیشابور، یکدفعه این برادر حالش سخت شد، خدا وقتی می‌خواهد کسی را ببرد فتیله را می‌خواهد بکشد پایین، مقدم و موخر نمی‌خواهد صبح تب می‌کند و ظهر می‌میرد برای خدا کاری ندارد، لشکرکشی که نمی‌خواهد بکنند، آقا صبح این بیمار سخت شد در نیشابور و ظهر مرد، ظهر که مرد برادر عالم آمد و برادر را برد غسالخانه غسل دادند و کفن کردند و در یک نمدی پیچیدند گفت حیف است این برادر ما به عشق امام رضا آمد ما نیشابور دفن اش کنیم، حالا که نتوانست که جنس حی اش بیاید مشهد پیکرش را ببریم مشهد دفن کنیم، برادرش را گذاشتند روی مرکب و آوردند مشهد و بردن در حرم مطهر طواف دادند و بردند قبرستان مشهد دفن کردند، مرحوم نوری می‌فرماید آن برادر عالم می‌گوید من در فکر بودم که وضع برادر من چگونه است، از یک طرف این آدم درستی نبود، اخلاق خوبی نداشت، خوب این باید مکافات این کارهایش را پس بدهد این از یک جهت، از یک جهت که نگران این بودند، از یک جهت هم امیدوار بودند که امام رضا دستش را بگیرد، این به عشق امام رضا آمد گرچه اخلاق بدی هم داشت، بردیم حرم حضرت هم طواف هم دادیم آقا یک عنایتی بدهند یک تخفیفی در کارهایش قائل شوند از یک طرف امیدوار بودم از یک طرف نگران حالش بودم، گفت شب لیله الدفن نمازی خواندم و قرآنی، گفتم خدایا حالا برادرم را در برزخ نشانم بده، میگه شب خواب دیدم برادر در یک جامه زیبا در یک باغی دارد قدم می‌زند، رفتم طرفش فهمیدم عالم برزخ است، گفتم برادر از مردن چه خبر، اینجا چکار می‌کنی، عمل قابلی نداشتی، این باغ و این لباس و این‌ها همه اش مرحمتی امام رضاست، قدر خودت را امروز بدانید، همه مرحمتی امام رضا است، گفتم برادر از مردنت بگو، آقایان الحمدالله سرپا هستید دستتان را نمی‌گیرند نان تان را دیگران نمی‌دهند، شکرانه اینکه سرپا هستید از پا افتادگان را کمک کنید، این ایام بروید بیمارستان بروید به خانه سالمندان این بیچاره‌ها را دلجویی کنید، در خانه سالمندان رفتم پیرزنی عبای من را گرفت، آقای حدائق تو را به خدا من را از اینجا ببر بیرون، من خانه دارم زندگی دارم حقوق دارم، سالم فقط تنها جرمش سن بالاست، به رییس مجموعه سالمندان گفتم این را کی آورده اینجا، پسرش، گفت یک پسر شری دارد از ما التزام گرفته اگر مادرم از اینجا بیرون رفت چه می‌کنم چنان می‌کنم، بیچاره مادر امید خانه، بگو ای خدا مگذار کار من به من، گرگذاری وای بر احوال من، کارتون به خودتان هم واگذار نشه که زمین می‌خورید، حالا سالمندان بی سرپرست این‌ها بچه ندارند، من خانه سالمندان را دیدم حالا بعضی‌هاشان اولاد دارند ولی اولاد ناخلف، بعضی‌ها سالهاست پدرشان آنجا افتاده در خانه سالمندان سراغ نمی‌گیرد که ما یک پدری هم داریم، گفتم ای وای به حالش، بعضی‌هاشون پول پمپر ندارند، سالمی‌ مشکل نداری تو دستشویی رفتن ات کمک کن به اینها، شکرانه سلامتی فراموش نکردن است، گفت برادر از مردنت بگو، گفت برادر زمانیکه روح می‌خواست از بدنم خارج بشود، گفت مثل گوسفندی که زنده زنده پوستش را بکنند، چه می‌گذرد، گفت فریادها می‌زدم لحظه جان سپردن، شماها نمی‌شنوید، گم مردم تمام وجودم شد آتش، خوب کار نکردی، عدالت الهی اقتضایش اینست، یک عمر بیراهه رفتی باید مکافاتش را پس بدهی، یک فرقی باید بین تو آن برادر عالمت که در مسیر بوده باشد، گفت من را بردید غسالخانه گفتم الان این لباس‌های آتش گرفته را در می‌آورید غسال آب می‌ریزد بدنم سرد می‌شود آتش خاموش، گفت غسال این لباس‌ها را که در آورد آب می‌ریخت، سنگ غسالخانه شد آتش، آب می‌ریخت مثل آتش مذاب می‌ریخت می‌رفت در تنم، دست می‌کشد مثل آتش به تنم فرو می‌رفت، گفت برادر فریادها می‌زدم که شماها نمی‌شنوید، گفت نمی‌دانی چه بر من گذشت تا غسلم دادند، کفنی دورم آوردی شد پارچه آتش، روی این کفن برد پیچیدی شد آتش مضاعف، من را در نمد گذاشتی نمد شد آتش، روی مرکب گذاشتی مرکب آتش شد، از نیشابور تا مشهد عذابم کرد، آمدیم تا دم در صحن امام رضا، مشغول عذابم بودم ناله می‌کردم شماها نمی‌شنیدید گفت من را از روی مرکب بلند کردید وارد صحن کردید این ماموران عذاب بیرون صحن ایستادند آتش خاموش شد، بدنم طبیعی شد، گفت یک نفس راحتی کشیدیم آمدیم توی حرم، همین جای قبر مطهر امام رضاست، اینجا یک تختی بود آقا روی تخت نشسته بودند، گروه گروه مردم دور حضرت داشتند طواف می‌کردند، گفت من روی شانه‌های شما دور حضرت یک طواف هم دادید، گفت یک پیرمردی موازی صورت امام رضا ایستاده بود یک دور که من را طواف دادید رو کرد به من گفت به داد خودت برس، تا اینجا هستی کارت ندارند، از این صحن و حرم رفتی بیرون عذاب‌های نیشابور تا مشهد در انتظارت است، گفتم چه کنم گفت به آقا التماس کن کاری کند برایت، رو به رو کردم امام رضا گفتم آقا پشیمانم، آقا عذرخواهم، آقا اشتباه کردم، عنایتی کنید تفضلی، گفت حضرت سرشان پایین بود اصلا نگاه من هم نمی‌کردند، گفت دور اول تمام شد دور دوم دوباره پیرمرد گفت یک کاری برای خودت بکن، عذاب در انتظار توست، گفت دوباره شروع کردم به التماس کردن، حضرت سرشان پایین بود اصلا سر بلند نکردن، گفت دور سوم تمام شد، دیگه می‌خواستند از حرم ما را ببرند بیرون گفت پیرمرد گفت کاری نکردی و بردند تو را، گفتم چه کنم هرچه التماس می‌کنم آقا سربلند نمی‌کند پاسخم نمی‌دهد، گفت آقا رو قسم بده به مادرش فاطمه زهرا بگو آقا تو را به پهلوی شکسته مادرت یه نگاهی کن، میگه رو کردم به امام رضا گفتم آقا تو را به پهلوی شکسته مادرت یک نگاهی یک عنایتی، میگوید یک وقت آقا سربلند کردند یک نگاه به من کردند، فرمودند فلانی اگر جایی برای شفاعت باقی نگذاشتی اما چه کنم نام مادرم زهرا را بردی، گفت به امر امام و به تقاضای امام این باغ و این خلعت دادند

السلام ای شهید خراسان، ای پناه همه بی پناهان

تو جگرگوشه مرتضایی، تو علی‌بن موسی الرضایی

این بیت روضه ما همه خواسته ما به آقا اما رضا است

جان زهرا و جان جوادت، دم مردن کند از ما عیادت

ای رضا جان، ای رضا جان، ای رضا جان

 

[1] تحف العقول ص445

[2] تحف العقول ص445

[3] تحف العقول ص445

[4] أمالی شیخ طوسی ص440

[5] أمالی شیخ طوسی ص440

[6] تحف العقول ص445

[7] تحف العقول ص445

[8] بحارالانوار ج68 ص24

[9] بقره آیه148

[10] بقره آیه133

[11] مفاتیح الجنان، اعمال ماه رجب

[12] تحف العقول ص445

[13] نزهة الناظر و تنبیه الخاطر ص55

[14] نزهة الناظر و تنبیه الخاطر ص55

[15] معانی الاخبار ص170

[16] عبس آیه34 تا36

[17] تحف العقول ص445

[18] تحف العقول ص445

[19] تحف العقول ص445

[20] رعد آیه7

[21] تحف العقول ص445

[22] تحف العقول ص445

[23] آل‌عمران آیه134

[24] مستدرک الوسائل ج1 ص345

[25] آل‌عمران آیه134

[26] آل‌عمران آیه134

[27] تحف العقول ص445

[28] تحف العقول ص445

نظرات (0)

هیچ نظری در اینجا وجود ندارد

نظر خود را اضافه کنید.

  1. ارسال نظر بعنوان یک مهمان ثبت نام یا ورود به حساب کاربری خود.
0 کاراکتر ها
پیوست ها (0 / 3)
مکان خود را به اشتراک بگذارید
عبارت تصویر زیر را بازنویسی کنید. واضح نیست؟
طراحی و پشتیبانی توسط گروه نرم افزاری رسانه